🔹 "عمامهپرانی"
✅ خدا رحمت کند آیتالله بهاءالدین را، عالمی مردمدار و مهربان بود که با همه ساده و صمیمی سخن میگفت. تازه طلبه شده بودم که یک شب در مسجدی که ایشان امامِ جماعتش بود حاضر شده و پشت سرشان نماز خواندم. بعد از نماز به بهانهی کاری کنار سجادهاش نشستم. نمیدانم چه پرسید که مجبور شدم بگویم: "تازه وارد حوزهی علمیه شدهام." نگاه معناداری کرد، پُک محکمی به سیگارش زد و گفت: "...امیدوارم به این خاطر طلبه نشده باشی که مردم برایت صلوات بفرستند؛ حالا که طلبه شدی بدان که یک روز ممکن است همین مردم به آخوندها سنگ هم بزنند."
این روزها جسته و گریخته در شبکههای مجازی تصویرهای آزاردهندهای از "عمامهپرانی" دستبهدست میشود. برخی از جوانها عمامهی روحانیها را از سرشان بر میدارند. رفتاری که منتقدان زیادی، حتی در میان معترضهای این روزها دارد. شاید دلیل این رفتار "توقعهای برآوردهنشدهایست" که این نوجوانان از حوزویها دارند؛ شاید هم به دلیل "واکنشهای خلاف انتظارِ (از نگاه آنان) برخی حوزویهاست." البته نویسندهی این سطور چند باری با رفتار گزندهی برخی از شهروندان روبهرو شده است و میداند که در این شرایط چه فشاری بر همکسوتان او وارد میشود؛ ولی هیچ چارهای جز "قالوا سلاما" و اندیشیدن در چرائی داستان نیست.
"عمامهپرانی" در کنار شعارِ "تانک و فشفشه"ی گروهی از شهروندان، ممکن است نشانهی کاهش قدرت اخلاقی روحانیان و یا حتی از بین رفتن آن باشد، ولی هرگز به معنای رویگردانی جامعهی ایران از دین نیست. هیچ کسی نباید این عمامهپرانیها را جوری تفسیر کند که رویگردانی مردم از دین معنا بدهند. لباسی که تن روحانیان است، حتّی اگر لباس دین خوانده شود، نمادی است از وابستگی صنفی. هیچ دلیلی وجود ندارد که (دستکم) همهی آنهایی که در این کسوت هستند خود را نمایندهی دین بدانند و یا دیگران به آنها چنین نمایندگیای را بدهند. نهاد/سازمان روحانیت در طول حیات اجتماعی خود، پیوندی عمیق و نزدیک با مردم داشته است. همواره در شادی و غم، تنگی و گشایش، و رنج و گنج در کنار مردم بوده است. تاریخ اجتماعی شیعیان به خوبی نشان میدهد که این نهاد/سازمان مهمترین نقش را در انسجام اجتماعی مردم داشته است. هیچ متغیّری نتوانسته بود بین این نهاد/سازمان و مردم فاصله بیندازد. پراندن عمامهها (که برای "تینایجرها بیشتر شبیه یک بازی هیجانانگیز کودکانه است) باید این نهاد/سازمان را بیشتر نگران بیفاصلهگی تاریخی خود با مردم و نیز قدرت اخلاقیاش کند تا سطحِ دینداری مردم. این نهاد/سازمان بهتر است به این پرسش پاسخ دهد که چه متغیّری میان او و مردم فاصله انداخته است.
در پایان به "تینایجرهای" داستان میگویم که اشتباه میکنید! این آدمهایی که شما زیر عمامهشان میزنید، بیشتر از شما غم و رنج نداشته باشند، کمتر از شما ندارند. ممکن است رفتار و سخنان برخی از روحانیان شما را رنجانده باشد؛ ولی بهتر است بدانید منشاء آن رفتار و سخنان، عمامهی آنها نیست؛ دنبال چیز دیگری بگردید. اشتباه نزنید.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۸/۲۲
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹برای کودکان بیشناسنامه
✅ هیچ وقت فکر نمیکردم بیشناسنامه بودن تا این اندازه پردردسر و سخت باشد. چند روز پیش به همراه دوستانی از مؤسسهی "پویا، همراهان فرهنگ و هنر" که دلمشغول کمک به دانشآموزان بازمانده از تحصیل در مناطق محروم کشورند، رفته بودیم زاهدان. این مؤسسه دو مدرسه را در حاشیهی شهر زاهدان زیر پوشش و حمایت خود دارد که بیش از پانصد دانشآموز بدونشناسنامهی دختر و پسر در آنها درس میخوانند: مدرسهی روشنگران(پسرانه) و بهار اندیشه (دو شیفت دخترانه و پسرانه). این دو مدرسه به امید بهرهمندی از طرح «خرید صندلی خالی مدارس غیردولتی» راهاندازی شده بودند. این طرح به دانشآموزان، بویژه مناطق محروم، این امکان را میداد که بدون پرداخت شهریه در مدارس غیرانتفاعی درس بخوانند. با منتفی شدن این طرح و قطع کمکهای دولتی، بسیاری از مدرسههایی که به امید این طرح ایجاد شده بودند، توان ادامهی فعالیت خود را از دست دادند. مؤسسهی پویا برای ادامهی فعالیّت این مدرسهها از آنها حمایت مالی، فرهنگی، و آموزشی میکند.
دیدن این همه شور و اشتیاق به آموختن، تراکم فرهنگی بالا، کنجکاوی معصومانه، و تلاش برای رد شدن از دیوار بیسوادی برای من پُرکِشش بود. ایران مادر همهی ماست، حتّی این کودکان که در پسِ ابهام بیشناسنامهگی هویّتی بهموییبند دارند. من نمیدانم این کودکان چرا باید بدون شناسنامه باشند؛ و نمیدانم چه کسی میخواهد این کودکان بلوچ را از آغوش گرم ایران مهربان کنار بزند؛ ولی این را میدانم که انسانی که شناسنامه ندارد، یک بمب متحرک است! یک خشمِ خَشن است؛ یک هراسِ اخلاقی است؛ بویژه اگر از تحصیل هم محروم شود. کودک بلوچ بیشناسنامه هم ایرانی است؛ همانقدر که همه کودکان این مرز و بوم ایرانی هستند.
✅ برای همیاری این دانشآموزان میتوانید به این لینک مراجعه فرمایید:
https://survey.porsline.ir/s/WYpqQz7
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۹/۱۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹️ دروغگویی برای مراقبت از حقیقت!
✅ تقریبا همهی ادیان دروغ و دروغگویی را بد و غیراخلاقی میدانند. انسانها نیز بیش و کم از دروغ بیزارند.با این حال، دروغ همزاد بشر است. از زمانی که "مار" به حوا دروغ گفت و او را فریفت؛ و قائن در پاسخ به خدا که از او پرسید هابیل کجاست، برخلاف واقع گفت: "نمیدانم"، دروغ به جهان انسانها وارد شد و برای همیشه میهمان پرهزینهی آنها باقی ماند. توصیّههای ادیان و مکاتب هم هیچ وقت نتوانستهاند این میهمان آزاردهنده را از میدان به در کنند. دلیلش روشن است، برخی از ادیان و مکاتب آنقدر راه "در رو" پیش پای آدمها گذاشتهاند که توصیهی "دروغ مگویید"شان بیمعنا شده است. باورمندان آنها بدون نگرانی از متّهم شدن به بیاخلاقی و رذیلت، میتوانند جهان را از دروغهای خود پر کنند. همیشه یک موقعیّتِ حساس پیدا میشود که آن را بهانه ساخته و حقیقت را وارونه کنند. همیشه چیزی هست که بگویند برای مراقبت از آن بهتر است به دیگران دروغ گفت. جایی خواندم که چرچیل میگوید: "در جنگ، حقیقت آنقدر ارزش دارد که لازم است چندین دروغ آن را همراهی و از آن مراقبت کنند."
مسیحیّت تا قرن شانزدهم بر اساس تعالیم آگوستین دروغ را مطلقا ممنوع میدانست. اما وقتی درگیریهای درونی کلیسا بالا گرفت و مخالفان کلیسا در دادگاههای تفتیشِ عقاید محاکمه و مجازات میشدند، گروهی از الاهیدانهای مسیحیِ بیشترپروتستان، از دستور آگوستین شانهخالی کرده و گفتند: "اظهار خلاف واقع، تنها در مواجهه با افرادی که مستحق مواجهه با واقعیّت هستند دروغ است." منظورشان این بود که بازجوهای کلیسا سزاوار مواجهه با واقعیّت نیستند و میتوان آنها را با دروغهای شاخدار دست به سر کرد! قید "مستحق مواجهه شدن با واقعیّت"، عملا دست مسیحیان را باز میگذارد که هر کس را که دلشان بخواهد "غیر شایستهی مواجه شدن با واقعیّت" معرفی کرده او را با دروغهای خود سردرگم کنند. این کار، اخلاق را عملاً در معرض فروپاشی قرار میدهد. از مرحوم حائری یزدی نقل است که گفتهاند: "هر کس که غیبت من را بکند راضیام؛ بهجز طلبهها؛ چون آنها اوّل من را فاسق معرفی میکنند و سزاوار بدگویی، و بعد شروع میکنند به غیبت کردن." این کار یعنی بیدینی برای حفظ دین؛ بیاخلاقی برای حفظ اخلاق. یعنی در مزرعهی بیاخلاقی دانهی اخلاق کاشتن!
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۹/۲۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹سرنوشت یک حکومت!
✅ تاریخ پر فراز و فرود بنیاسرائیل پر است از رخدادهای درسآموز. درخشانترین دورهی آن، پادشاهی داوود است که پس از سلیمان به خیرهسری پسرش که جانشینِ او شده بود از بین رفت. در باب دوازدهم کتاب اول پادشاهان میخوانیم:
📌 رحُبعام به شکیم رفت، زیرا تمام قوم اسرائیل برای مراسم تاجپوشی او در آنجا جمع شده بودند. وقتی یَرُبعام، پسر نباط که از دست سلیمان به مصر فرار کرده بود از واقعه خبردار شد از آنجا برگشت. دوستانش او را تشویق کردند که در مراسم تاجپوشی رحبعام، پادشاه تازهی اسرائیل، شرکت کند. یربعام پذیرفت و او هم با مردم اسرائیل در شکیم یکجا شد. آنگاه يَربعام و تمام قوم اسرائیل نزد رحُبعام آمده و به او گفتند: «پدرت بار سنگینی را بر دوش ما نهاد. پس حالا تو باید زحمت و کار شاقه و بار سنگین را از دوش ما برداری تا ما ترا خدمت بکنیم.» او جواب داد: «برای من سه روز مهلت بدهید و بعد از سه روز دوباره پیش من بیائید.» پس مردم همگی آنجا را ترک کردند. رحبعام با موسفیدانی که در زمان حیات پدرش مشاورین او بودند مشورت کرده و پرسید: نظر شما چیست؟ بگوئید که به مردم چه جواب بدهم؟» آنها به او گفتند: «اگر میخواهی خدمت خوبی برای این مردم بکنی، طوری به آنها جواب بده که خوش شوند و آنوقت آنها نیز با صداقت و وفاداری خدمت تو را خواهند کرد.» اما پادشاه مشورت بزرگان قوم را قبول نکرده و رفت تا از جوانانی که با او یکجا بزرگ شده و حالا مشاورین او بودند مشورت بخواهد. بنابراین از آنها پرسید: «نظر شما چیست و به این قوم چطور جواب بدهم»؟ آنها به من گفتند: باری را که پدرت بر دوش ما گذاشته است سبک بساز.» مشاوران جوان به او گفتند: «تو به آنها اینطور جواب بده: انگشت کوچک من ضخیم تر از کمر پدرم است. شما می گوئید که پدرم بار سنگینی را بر دوش شما گذاشته است، ولی من آنرا سنگین تر میکنم. پدرم شما را با قُمچین(تازیانه) ادب کرد من شما را با گژدم تنبیه میکنم.»
بعد از سه روز يربعام و قوم اسرائیل پیش رحبعام آمدند. پادشاه به آنها جوابی سخت داد و مشورت بزرگان قوم را نشنید. او به مردم مطابق نظر جوانان جواب داده گفت: «پدرم بار سنگین را بر دوش شما گذاشت، ولی من آنرا سنگینتر میسازم. پدرم شما را با قمچین سرزنش کرد، من شما را با گژدم تنبيه میکنم.» به این ترتیب پادشاه خواهش مردم را قبول نکرد. وقتی مردم اسرائیل دیدند که پادشاه به خواهش آنها توجهی نکرد، به او گفتند: «ما با پادشاهی داود رابطهای نداریم. با پسر پَسّی(یعقوب) ما را کاری نیست. ای مردم اسرائیل، به خانه های تان برگردید، و تو ای داود، پادشاه خانوادهی خود باش!» پس مردم اسرائیل به خانه های خود برگشتند. و تنها قبيلهی يهودا به او وفادار ماند. بعد از چند روز رحبعام، پادشاه اِدورام را که رئیس کارگران اجباری بود فرستاد تا مردان را از قبایل دیگر جلب کند. اما مردم اسرائیل او را سنگسار کردند و کشتند. ولی رحبعام با عجله بر عرابه خود سوار شد و به اورشلیم فرار کرد."
✅ خیرهسری رحبعام سلطنت داوود را به باد داد. پس از این ماجرا پادشاهی یکپارچهی اسرائیل به حکومت شمالی و جنوبی تقسیم شد. اولی در سال ۷۲۲ قبل از میلاد به دست اقوام مهاجمِ همسایه افتاد و یهودیهی جنوبی در سال ۵۸۶ قبل از میلاد به دست نبودکد نصّر، پادشاه بابِل فتح شد.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۹/۲
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 راه چارهی الاهیدان مسیحی برای همزیستی.
✅ در مسیحیت و یهودیّت، به مانند اسلام، هرگونه همزیستی (cohabitation) زن و مرد متوقف است بر ازدواج. خارج از آن هیچگونه رابطهی زناشویی اخلاقی نبوده و پذیرفتهشده نیست. در مسیحیّت ازدواج با خواندن خطبهی عقد و ثبت آن در کلیسا محقق میشود. خطبههای سرشار است از دعا و اعلام تعهد و وفاداری. با این حال، در پنجاه سال اخیر، جهان مسیحیّت شاهد تغییرات گستردهای در هنجارها و ارتباط میان زن و مرد بوده است. شمار زیادی از مسیحیان تمایل ندارند ازدواج خود را رسمی کنند و نهاد دین را به بازی نمیگیرند. این تغییرات و سبکهای زندگی جدید چالشهای زیادی را برای اخلاق و جهانبینی سنتی کلیسا پدید آورده است. الاهیدانهای زیادی تلاش کردهاند این چالش را چاره کنند. از این میان، تکاپوی آدریان تاچر، در کتاب "همزیستی و اخلاق مسیحی" تأمل برانگیز است. او میگوید تعریف سنتیِ کلیسا از ازدواج باید تغییر کند. از نگاه او آنچه در کلیسا با خواندن خطبه اتفاق میافتد پایان ازدواج است و نه آغاز آن. او ازدواج را همان فرآیند آشنایی و معاشرتِ بدون محدودیّت و پیش از قانونی شدن میداند. معتقد است آنچه در کلیسا رخ میدهد پایان این فرآیند است. تاچر میگوید بسیاری از کسانی که با هم زندگی میکنند ولی قصد برگزاری تشریفات ازدواج و رسمی کردن آن را ندارند، مسیحی هستند و رفتاری در چارچوب دین و اخلاق مسیحی انجام میدهند. او معتقد است دعوت اناجیل به ازدواج، دعوت به همین زندگی است و نه الزام به ثبت آن. تلاش او بر این است که معنایی از ازدواجِ مسیحی ارائه دهد که ازدواجهای غیررسمی را نیز مشروع معرفی کند و زندگیهای غیررسمی را در درون کلیسا نگه دارد.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۱۰/۱۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 کمی مدارا
✅ چند سال پیش، برای شرکت در یک برنامهی علمی- فرهنگی راهی یکی از شهرهای جنوبی بودم. بر اساسِ تقویم، فردا ماه رمضان بود ولی هنوز رسماً اعلام نکرده بودند. من معمولاً در مسیر سفر لباس شخصی میپوشم. در کوپهی چهارنفرهی قطار، بهجز من، یک روحانی و دو جوان دیگر نیز نشسته بودند. یک ساعتی از راه گذشته بود که آن دو جوان به بهانهی پرسشهای دینی سرِ بحث را با حاجآقا باز کردند. بی آنکه چیزی بگویم تماشاگر گفتگوی آنها بودم. نمیدانم چه شد که بحث به مفهوم تقوی از نگاه قرآن رسید. اینجای بحث من هم جملهای گفتم: "از نگاه قرآن مفهوم تقوی یک مرتبهی ایمانی نیست، بلکه کیفیّتی اخلاقی است که زمینهساز تحقق هدایت و ایمان است. به همین دلیل است که قرآن میگوید این کتاب تنها تقویپیشگان را هدایت میکند. پس دعوت قرآن از مشرکان برای تقوی پیشه کردن، برای آن است که آمادهی پذیرش هدایت شوند. یعنی مشرک هم میتواند تقوی پیشه کند." حاجآقا اصرار عجیبی داشت که سخن من را رد کند. برای این که کار بیخ پیدا نکند چند دلیل آوردم و در نهایت به تفسیر المیزان استدلال کردم. حاجآقا قانع نشد و با ترشرویی پرسید: "طلبه هستید؟" گفتم: "بله." بلند شد و از کوپهی قطار بیرون رفت. خدا را شکر کردم که گفتگو ادامه پیدا نکرد. چند دقیقه بعد با مأمور سالن برگشت و ساکش را برداشت. گفت: "شانس بیاوری که امشب، شب اول ماه رمضان نباشد. من نمیتوانم اینجا را تحمّل کنم. از رئیس قطار خواستم جایم را تغییر دهد." بعد هم با آن دو جوان خداحافظی کرد و رفت. هر چه حرفهایم را بالا و پائین کردم متوجّه نشدم کجای آنچه گفتهام غیرقابل تحمل است و با معنویّت ماه رمضان نمیسازد. صبح که به مقصد رسیدیم، معلوم شده بود که امروز ماه رمضان نیست. در ایستگاه به بهانهی عذرخواهی بابت رنجش ناخواستهای که پیش آمده بود، رفتم. اوقاتش هنوز تلخ بود. عذر خواستم و پرسیدم: "در برگشت هم افتخار همسفری با شما را دارم؟" گفت: "من همینجا ساکن و شاغلم؛ قاضی هستم." دستش را فشردم و گفتم: " قاضیها باید کمی تحملشان بیشتر باشد. زودرنج نباشید." گفتم و رفتم.
#مدارا
#تحمل
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۱۰/۲۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 "راهبان آخرالزمان"
✅ فرقههایی که با گرایش و رویکردهای آخرالزمانی ایجاد میشوند، بیش از آن که یک چالش اعتقادی برای دیگر گروههای مذهبی باشند، یک چالش اجتماعی هستند که نظم جامعه را تهدید میکنند. این فرقهها را در بیشتر مناطق جهان میتوان پیدا کرد. فرقهی آئوم شینریکیو ( Aum shinrikyo) یا راهبان آخرالزمان که در سال ۱۹۸۶ در ژاپن تاسیس شد، یکی از آنهاست. این فرقه که توسط شخصی به نام چیزو ماتسوموتو بنا گذاشته شد، وقوع قریبالوع آخرالزمان را تبلیغ میکرد. آنها معتقد بودند که دولت آمریکا، فراماسونرها، و صهیونیستها دشمنان اصلی ژاپن هستند و تمام ساختارهای فرهنگی و آموزشی ژاپن را کنترل میکنند. به همین سبب وظیفهی اصلی خود میدانستند برای تحقق رویای آخرالزمانی خود تا جایی که میتوانند با نظم حاکم بر ژاپن مبارزه کرده و آن را تهدید کنند. راهبان آخرالزمان ژاپنی مسئولیّت خود میدانستتد که تا جایی که میتوانند با سیاستهای رسمی دولت ستیزه کنند و برای تحقق آرمانهای هزارهگرایانهی خود بکوشند. آنان در این راه آزمایشگاه بزرگی در دامنهی کوه فوجی که برای ژاپنیها تا اندازهی زیادی مقدس است ساخته و به تولید گازهای کشندهی شیمیایی پرداختند. آنها از این گازها برای ترورهای بیولوژیک بهره میبردند. یکی از عملیاتهای خرابکارانهی آنها انتشار گاز سارین در متروی توکیو بود. راهبان آخرالزمان در بیستم ماه مارس سال ۱۹۹۵ گازی را در متروی ژاپن منتشر کردند که به مرگ دوازده نفر و مسموم شدن بیش از نهصد نفر انجامید. مانوئل کاستلز در کتاب جهان شبکهای و عصر اطلاعات آنان را در شمار هویّتهای مقاومت در برابر هویت مشروعیّتبخش میآورد. هویّتهایی که به بهانهی مبارزه با نظم جاری خواهان تحقق یک هزارهی طلایی هستند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۱۲/۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹️ از چارمردان تا جمکران
✅ سالهای آغازین دههی شصت که من تازه وارد حوزه علمیهی قم شده بودم، نیمهی ماه شعبان حال و هوای دیگری داشت. از چند روز قبل، نوجوانان محله هر کس را که گیر میآوردند از او میخواستند «به جشن نیمه شعبان کمک کند». آن سالها، بیآنکه تلویزیون این همه هیاهو برپا کند، نیمهی شعبان که میشد یک احساس عمیق و طبیعیِ صرفا مذهبی از شادی عمومی زیر پوست شهر میدوید. در نهایت همهی این شادی در «چارمردان» یکجا میشد. خیابان به گونهای خودجوش چراغانی میشد و هر کس هر هنری داشت آنجا به نمایش میگذاشت. شب نیمه شعبان که میرسید خیابان پر میشد از عابرانی که برای تماشای نورافشانی و هنرنمایی مغازهداران و ساکنان این خیابان آمده بودند. آن سالها خبری از حضور میلیونی مردم در مسجد جمکران نبود. در واقع، این مسجد چندان شناخته شده نبود که نیمه شعبان مردم از آن سرِ ایران به سویاش گسیل شوند. دیشب وقتی از تهران بر میگشتم، اتوبان تهران تا قم چنان شلوغ و از مسافران جمکران پُر بود که به سختی میشد رانندگی کرد. گردِ هم آمدن این جمعیّت زیاد و نمایش شورمندی و شیدایی احتمالا میتواند باورهای دینداران را مستحکمتر کند و بر انسجام اجتماعی آنان بیافزاید و البته میتواند مرزهای آنان را با دیگر گروههای مذهبی افزایش دهد. با این حال، طبیعی است که برای یک جامعهشناس این پرسش پیش بیاید که آیا این پدیده به رشد و تقویت اخلاقیات مشارکتکنندگان نیز کمک میکند؟ آیا میتوان انتظار داشت که همانطور که آئینهای ساده و دوستداشتنی چارمردان به گردهمآیی شورمندانهی جمکران تبدیل شده است، نوعدوستی، امید، خیرخواهی، اعتماد، راستگویی، دلنگرانی برای نیازمندان، و صلحجویی و مدارا نیز در میان مردم، دستکم کسانی که در این آئینها شرکت میکنند چشمگیرتر شده است؟ احتمالا همهی کسانی که در برگزاری این گردهمآیی پرشور نقشی دارند پاسخشان به این پرسش «آری» خواهد بود؛ البته اگر از سؤال من تُرش نکنند و خُرده نگیرند. رابرت گیل، وقتی این پرسش را در جهان مسیحیت پرسوجو کرد، در نهایت نتیجه گرفت "میان شرکت در مناسک کلیسایی و بهتر شدن روحیهی اخلاقی کلیساروندگان رابطهی معناداری نیست، و چنین نیست که رفتار آنان از غیر خودشان اخلاقیتر باشد." او در توضیح این وضعیّت میگوید "کسانی که در مناسک مذهبی شرکت میکنند، بیش از آنکه یاد بگیرند که چگونه میتوانند در فرآیند رستگاری خود مشارکت کنند، یاد میگیرند که به چه خدای بزرگ و منجی صاحبکرامتی ایمان دارند."
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۱۲/۱۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 توافقی که در خیابان میتوان دید.
🔻 این یادداشت صرفاً یک مشاهده و توصیف است.
✅ نوروز امسال، مثل بیشتر سالها، آمدهام دزفول. هم سری به پدر و مادر بزنم و هم خویشان و دوستان قدیمی را ببینم و جانی تازه کنم. هر وقت به زادگاهم میآیم تحولاتِ فرهنگی و اجتماعی "شهر" برایم جالب است و به چشمم میآیند؛ احتمالا بیشتر از کسانی که به صورت پیوسته در آن ساکنانند و یا بیشتر از من فرصت آمد و شد دارند. این بار، از همان لحظهی ورود، تغییر در وضعیّتِ پوشش خانمها و یا اصطلاحاً حجاب چشمگیرتر از هر تغییری بود. دزفولیها دوست دارند "شهر"شان را "دارالمؤمنین" بنامند. به همین سبب احتمالاً وضعیت پیشآمده، برخی بویژه مسئولان فرهنگی را برنجاند. البته این دوست داشتن، پُر بیراه هم نیست؛ دزفول از قدیم "مذهبی" وصف میشده است. روزگاری در این شهر چندین مرجع تقلید و روحانی صاحب نام و کرامت زندگی میکردند. اما منظرهی مقابل من و احتمالا هر بینندهای که یکسال پیشِ "شهر" را دیده، چندان با آرزوی بعضی از همشهریان من سازگار نیست. رونمای فرهنگی شهر به گونهای دیگر است. ابتدا فکر میکردم که تنها در سطح خیابان است که توافقی عمومی برای این تغییر شکل گرفته؛ به گونهای که پوشش جدید کسی را نمیگزد و یا اگر هم بگزد، پذیرفته شده است؛ ولی چند روز بعد و پس از آنکه دید و بازدیدهای نوروز آغاز شد متوّجه شدم که گویا در سطح خانوادهها نیز چنین توافقی پدید آمده است. گویی پدران و مادران مذهبی با تغییر در پوشش دختران خود کنار آمدهاند و آنها را در انتخاب پوشش آزاد گذاشتهاند.
*دزفولیها به دزفول "شهر" میگویند. گویی از نگاه آنها فقط یک شهر وجود دارد، آن هم دزفول.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱/۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹️طلبهگی با انگیزههای غیرطلبگی!
✅ مدتی است در بارهی انگیزههای ورود به حوزهی علمیّه در دو دههی اخیر مطالعه میکنم. از جمله آنکه به راهنمایی دو رسالهی دکتری مشغولام که به بررسی انگیزه نوطلبههای خانم و آقا میپردازند. تا اینجای کار دادههای گردآوری شده که از طریق مصاحبهی عمیق به دست آمدهاند از آن حکایت دارند که انگیزه تازهواردهای حوزه بیشتر رنگ و بوی عُرفی، منفعتجویانه، و دستیابی به موقعیّتهای بهتر دارد. این دو اصطلاح را به جای "غیردینی و سکولار" نشاندم تا کمتر به کسی بر بخورد. این اطلاعیّه که تصویرش را در بالا میبینید و مفهوم محوریاش "امتیازات تحصیل در حوزه" بر محور "استخدام و کمکهزینه و اخذ مجوز" است، تا اندازهی زیادی نتایج تحقیقات من را تأیید میکند. البته استخدام طلبهها در موقعیّتهایی که در حوزه هیچ آموزشی در ارتباط با آنها نمیبینند، مثل روانشناسی، تاریخ، اقتصاد، و تدریس. در مقایسهی انگیزه این نوطلبهها با انگیزه ورودیهای حوزه در سالهای پیش و نخستین انقلاب، این عرفیشدگی بیشتر به چشم میآید. داوطلبهای قدیم بیشتر با انگیزهی تربیت و اصلاح و تغییر جهانزیست خود طلبه میشدند، بیآنکه چشمداشتی به فرصتهای شغلی داشته باشند. در حالی که داوطلبهای الآن با وعدههای فرصت شغلی و تغییر رشتهی تحصیلی. یک پرسش ساده از تهیهکنندگان این اطلاعیه: " کسی که با این انگیزهها طلبه میشود به کار شما میآید؟" به قول آیتالله مظاهری: "ما میخواستیم امام صادق علیهالسلام بشویم این شدیم، اینها که جویای استخداماند چه میشوند؟"
@sadeghniamehrab
🔹️شیخ حسین انصاریان
✅ دیشب مادرم تماس گرفته بود و با نگرانی میپرسید: "این حاجآقایی که من سخنرانیاش را دوست دارم طوریاش شده؟ از عصر تا حالا شبکههای مختلف تلویزیون دارند سخنرانیاش را پخش میکنند" گفتم کدام حاج آقا مادر؟ گفت "شیخ حسین انصاریان." جواب دادم نه مادر جان! الحمدلله سالم است. مادرم چند بار با صدای لرزان گفت: "خدا را شکر دا، خدا را شکر"
سخنان شیخ حسین انصاریان در شب قدر (۲۱ رمضان) شنیدنی بود. او نماینده و سخنگوی دینی است که از پائین به بالا نگاه میکند؛ دینی که از جانب انسان به خدا نگاه میکند. این دین ضمن تأکید بر تمام بخشها و تعالیم دین، از بضاعت انسان و محدودیّتهایش هم آگاه است. او سخنگوی دینی است که بیش از آنکه بر فلسفه و ایدئولوژی مبتنی باشد بر فطرت انسان مبتنی است. او دین را برای گرهگشایی از انسان تعلیم میدهد و نه گرفتار کردنش. کسانی که او را بر نتابند به آخرین امیدهای دینداری در جامعهی ایران تبر میزنند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱/۲۳
@sadeghniamehrab
🔹در "باران" خشم نکارید!
✅ .... باران، خواهر زادهام کلاس دوم ابتدایی است. دیروز با اصرار عجیبی از مادرش میخواست که برایش چادر بخرد؛ میگفت دوست دارد "باحجاب" باشد. پافشاریهای او ماجرا را برای من جالب کرد؛ از او پرسیدم: چه شده است داییجان؟ هنوز یکسال به "سن تکلیفت" مانده است. سال آینده برایت "جشن تکلیف" میگیرند و چادر هم میخرند. عجله نکن." پاسخ داد: " چادر را فقط برای مدرسه میخواهم؛ دوست دارم با چادر به مدرسه بروم." عمیقتر نگاهش کردم و پرسیدم: " چرا؟ مگر معلم یا مدیر مدرسه از شما خواسته است؟" پاسخ داد "نه! من هم دوست دارم وقتی وارد کلاس میشوم معلم بگوید: برای سلامتی دختر گلِ باحجابمون صلوات بفرستید." بعد هم با قدری خشم ادامه داد: " خانم معلم ما فقط چادریها را دوست دارد و به غیرچادریها محل نمیدهد." بعد هم از غم و غصههایش گفت و این که معلم نمرههایش را هم بر اساس "چادر" تقسیم میکند.
✅ احتمالا مدیر و یا معلم مدرسه این روش را برای تبلیغ حجاب مناسب دیدهاند و شاید اگر مقاومت خواهر من بشکند و باران از هفتهی آینده با چادری کودکانه به مدرسه برود و بچهها به درخواست خانم معلم برای سلامتی او هم صلوات بفرستند، از این که شیوهی موفقیّتآمیزی را برای محجبهکردن دانشآموزان خود انتخاب کردهاند خوشحال شوند؛ ولی احتمالا آنها متوجّه نیستند که چه خشمی نسبت به حجاب و محجبهها در دل باران کاشتهاند. آنها ناخواسته "چادر" را مرزی میان بچهها قرار دادهاند و با این روش به بارانها القاء کردهاند که "چادر" ابزاری است برای به دست آوردن حمایتی که بیچادرها از آن محروم هستند. آنها خواسته یا ناخواسته به باران میآموزند "چادر" عامل تبعیض است. کمی سلیقه کافیست تا بفهمیم برای جا انداختن یک هنجار نباید دهها ناهنجاری تلختر مرتکب شد.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۲/۸
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹دین در حوزهی عمومی
✅ دیوید هالنباخ، الاهیاتدان معاصر مسیحی، میگوید امروزه، گروههای مذهبی برای آنکه بتوانند در حوزهی عمومی وارد شوند و در تحقق خیر عمومی(common good) مشارکت داشته باشند، با دو چالشِ آزاردهنده روبهرو هستند:
نخست اینکه باید جامعهای که تا اندازهی زیادی "سکولار" شده است، را قانع کنند که آنها نیز به اندازهی کافی شایستگی ورود بیدردسر و بدونِ تنشآفرینی در حوزهی عمومی و همکاری با افراد، گروهها، و سازمانهای غیرِ دینی را دارند؛ به این معنا که با حضور و عملکردِ خود شکاف اجتماعی ایجاد نکرده و یا شکافهای موجود را پررنگ نمیکنند و حاضرند دیگران را به رسمیّت شناخته و با آنها همکاری کنند.
و دوم اینکه به این پرسش پاسخ دهند که با کدام خوانشِ مذهبی از میان خوانشهای متکثّر از مسیحیت بنا دارند در حوزهی عمومی فعال باشند. این از آن جهت است که از نگاه او، گروههای مذهبی خوانشهای مختلفی از دین خود دارند. وجود این خوانشها این پرسش را پدید میآورد که کدام خوانش میتواند وارد حوزهی عمومی شده و برای تامین خیرِ عمومی و صلح بکوشد.
✅ سخن هالنباخ به این معناست که دین برای ورود به حوزهی عمومی، هم سکولارها را باید قانع کند و هم گروههای دینیای را که خوانشهای متفاوتی دارند. تصور من این است که از میان این دو چالش، دوّمی خطیرتر و دشوارتر باشد. سکولارها را شاید بتوان قانع کرد و به آنها قبولاند که مذهب هم میتواند در تامین صلح و عدالت و امنیت اجتماعی نقشی داشته باشد؛ ولی گروههای مذهبی با خوانشهای متفاوت به این سادگی راضی نمیشوند. به همین دلیل است که هالنباخ معتقد است مشکل اصلی حضور مسیحیّت در حوزهی عمومی گروههای مذهبیِ مخالف هستند و نه گروههای سکولار.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۲/۲۳
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 از "العبد" بهجت (ره) تا "آیتالله" ما!
✅ امروز شهادت امام صادق علیهالسلام است. سوگواری و عزاداری این روز از دیرباز برای ما ایرانیها یک سنت بوده است. دیروز چند پیام دریافت کردم که "جهت اطلاع و دعوت" به روضه بود. در میان آن پیامها یکی برایام جالب بود. در متن اطلاعیه آمده بود که "مجلس سوگواری در منزل آیتالله ... برگزار میشود." من نامبر شده را به این لقب نمیشناختم؛ ایشان را بیشتر با لقب "حجةالاسلام" میشناختم. کمی جستجو کردم ببینم کسی جز خودشان او را "آیتالله" خوانده است، چیزی نیافتم. یاد کلمهی "العبد" روی جلد رسالهی عملیّهی آیتالله بهجت افتادم. مرجعِ تقلید پرآوازه و خوشنامی که به رغم داشتن مقلَّدهای بسیار خود را "عبد خدا" معرفی میکرد و نه "آیت او". این عنوانها از هر کجا و هر تاریخی که وارد ادبیات حوزویان و جامعهی دینی ما شده باشند مهم نیست، مهم این است که اکنون بار ستُرگ سرمایهی اجتماعی و فرهنگی حوزهی علمیّه را به دوش میکشند. سرمایهای که با بیش از هزار سال مجاهدت، پرهیزگاری، تلاش علمی، مردمداری، گریز از شهرت و قدرت، و گرهگشایی از مردم به دست آمده است. این سرمایه آن اندازه ارزش دارد که بپرهیزیم از این که به تعارف و خودمشعوفی بار کلمات کرده و بین خود تقسیمش کنیم. این سرمایه آن اندازه ارزش دارد که با گذشت، دنیاگریزی، پرهیز از بازیهای سیاسی، چشمپوشی، فروتنی، شنیدن حرف مردم، و گفتن دردشان از آن مراقبت کنیم و دلخوش باشیم به این که:
بنده را نام خویشتن نبود
هرچه ما را لقب دهند آنیم.
سرمایهی فرهنگی و اجتماعی حوزه، در دست حوزویها امانت است. نسلهای قبل و بعد حق دارند از آنها بپرسند که با این سرمایه چه کردید.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۲/۲۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹گوشهای ظهر جمعه
✅ امروز ظهر (پِی کاری بودم و) از جلوی مصلای نمازجمعهی قم رد میشدم. نزدیکهای اذان ظهر بود و کسانی از مردم با شتاب به داخل مصلا میرفتند. چندان شلوغ نبود. در آن اطراف ترافیکی هم وجود نداشت؛ با این حال، نمازگزارانی بیشتر طلبه استراحتِ و کارهای روز تعطیلِ خود را به کناری گذاشته بودند و برای شنیدن خطبههای عمدتا تکراری و سفارشیِ نماز جمعه خود را به مصلّا میرساندند. خطبههایی که میتوانند بهتر از هر ساز و کار پلیسی و بگیر و ببندی، و بیشتر از هر لایحهای به حل و فصل چالشهای فرهنگی جامعه کمک کنند؛ ولی نمیکنند! به گمانم برای هر جامعهای این گروهِ مشتاق آمادهی شنیدن، نعمت و فرصتاند؛ افسوس که سیاستگزارانِ خطبه و خطبای جمعه قدرشان را نمیدانند. شما کجای دنیا چنین مردمی را پیدا میکنید که پایان هفتهیشان را به جای استراحت و گردش، به شنیدن موعظهها و گزارشهای زمامدارانشان اختصاص دهند؟ کاش بعضی از خطیبانِ جمعه میدانستند که نسبت به کلمه به کلمهای که میگویند، بیش از آنکه پیشِ نهاد بالادستیشان مسئول باشند، پیش این مردم و وجدان عمومی جامعه مسئول هستند. اگر اینگونه میبود کمی زحمت میکشیدند، مطالعهای میکردند، و سخنی میگفتند که از آن بوی تازهگی، آگاهی، و رشد میآمد. یادم هست، سالها پیش امام جمعهی یکی از مراکز استانها که خدا رحمتشان کند، از من خواستند که برای تهیهی متن خطبههای جمعه کمکشان کنم. اگر چه جز مدتی کوتاه، نتوانستم؛ ولی از پیشنهادشان خیلی خوشحال شدم و آن را ستودم. خیلی بد است که عصرهای جمعه منتظر استوریهایی باشیم که از لغزشهای کلامی برخی از امامان جمعه و سخنانِ گاه حادثهخیز شان تهیه شده و دست بهدست میچرخد. خیلی بد است که یک امام جمعه ناتوانی خود در توجیه و تبیین اندیشههای دینی را در پشت دعوت از پلیس و قوهی قضائیه به مداخلهی قانونی پنهان کند. خیلی بد است که فکر کنید مسئولیّت اصلی شما مداخلهی در سیاست است ولی از تحلیل یک خبر ساده و مسئلهی فرهنگی ناتوان باشید.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۳/۲۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹رحمت را و نه قربانی را!
✅ قربانی بزرگترین عمل در سنت یهودی و نمادی است از تمرکز یهودیان بر توحید و تعهد به دستورات یهوه. تأکید کتاب مقدس بر قربانی، بیش از آنکه تأکید بر ریختن خون حیوانی حلال گوشت باشد، به معنای تأکید بر فرمانبرداری از خدا و الزامات اخلاقی او است. اما برای برخی یهودیان قربانی کردن گوسفند سادهتر بود از التزام به اخلاق و تلاش برای برخورداری از فضیلت. آنان با جدّیتی مثالزدنی در معبد حاضر میشدند و آئین قربانی بهجا میآوردند؛ ولی یادشان میرفت که این عمل باید نشانهای باشد از عدالت و انصاف. یادشان میرفت که قربانی وقتی شجرهی طیبهی الهی است که میوهاش رحمت باشد و سایهاش انصاف. پیامبران بنیاسرائیل که این انحراف آزارشان میداد، از جانبِ خدا بر آنان نهیب زدند که: " که رحمت را پسند کردم و نه قربانی را، و معرفت را بیشتر از قربانی های سوختنی." (هوشع ٦: ٦). و نیز: "من از عیدهای شما نفرت و کراهت دارم و عطر محفلهای مقدس شما را استشمام نخواهم کرد و اگرچه قربانیهای سوختنی و هدایای آردی خود را برای من بگذرانید، آن را قبول نخواهم کرد و ذبایح سلامتی پرواریهای شما را منظور نخواهم داشت آهنگ سرودهای خود را از من دور کن؛ زیرا نغمه بربط های تو را گوش نخواهم کرد و انصاف مثل آب و عدالت مانند نهر دایمی جاری بشود ای خاندان اسرائیل آیا شما قربانیها و هدایا بـرای مـن مدت چهل سال در بیابان گذرانیدید؟ نی بلکه خیمهی ملکوم خود و تمثال اصنام خویش و کوکب خدایان خود را به جهت خویشتن ساخته بودید، برداشتید (عاموس ٥: ٢١-٢٦). و نیز: "با چه چیز به حضور یهوه بیایم و نزد خدای تعالی رکوع نمایم؟ آیا با قربانیهای سوختنی و با گوسالههای یک ساله به حضور وی بیایم؟ آیا خداوند از هزاران قوچ و دهها هزار نهر روغن راضی خواهد شد؟ آیا نخست زاده خود را به عوض ،معصیتم و ثمرهی بدن خویش را به عوض گناه جانم بدهم؟ ای مرد از آنچه نیکو است تو را اخبار نموده است و خداوند از تو چه چیز را میطلبد غیر از اینکه انصاف را به جا آوری و رحمت را دوست بداری و در حضور خدای خویش با فروتنی سلوک نمایی؟ (میکاه ٦ ٦-٨ و نیز رک: ارمیا ٧ ٢١-٢٤).
✅ سال ۶۸ میلادی به دنبال ویران شدن معبد، قربانیهای گوشتی یهودیان تا اندازهای تعطیل شد؛ زیرا قربانی حتما باید در معبد انجام میگرفت و با تخریب آن عملا امکان قربانی نبود. تنّائیم (معلمان تلمودی و مفسران تورات) "قربانی زبان" یا همان نماز(تفیلا) و دعا را جایگزین قربانی کردند. البته آنها هم تأکید میکردند که صورتهای جایگزین قربانی لازم است به عدالت، رحمت، نوعدوستی، انصاف، و تقرب به خدا بیانجامد تا ارزش داشته باشد. و گرنه نمازی که نتیجهاش مشابهت با خدا نباشد، بیزاری او را به همراه خواهد داشت.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۴/۸
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 شکهایی که باید جدی بگیریم.
✅ دیشب یکی از دوستان قدیمی تماس گرفت و خواست چند دقیقهای با هم صحبت کنیم. او را به منزل دعوت کردم. پس از چند دقیقه تشریف آوردند. بعد از احوالپرسیهای معمول، شروع کرد به صحبت. تلاش میکرد نگرانیاش را پنهان کند؛ ولی موفق نبود. کمی هم شرم داشت. بعد از چند بار باز و بسته کردن سالنامهاش، با این جمله شروع کرد: "بیشتر به خاطر وضعیّت روحی دخترم خدمت رسیدم. نوزدهساله است. تازگیها به همه چیز شک کرده است. به پر و پای من میپیچد که این لباس را برای چه تنت میکنی؟ البته فعلا نمازش را میخواند؛ ولی با شک و تردید. تقریباً در بارهی همهی اعتقادات شک کرده است. این حالت او را رنجور و گوشهگیر کرده است. روز به روز دارد از ما دورتر میشود." از او پرسیدم: " این حالت خودش را رنجور کرده است یا شما را؟" پاسخ داد "خودش را؛ البته ما را هم نگران کرده است؛ هر چه باشد ما خانوادهای روحانی هستیم."
میهمان من، پدرش و تقریبا چند نسل پیشترش همه روحانی هستند و حالا از این که دخترش سنّتِ دینداری خانواده را به پرسش کشیده بود، دنبال چاره میگشت. از او پرسیدم "شما که در دانشگاه تدریس و با دانشجویان سر و کار دارید، فکر میکنید چند درصد از جوانها اینگونه باشند؟" پاسخ داد "زیاد! خیلیها اینگونه هستتد. ولی خوب، من از دختر خودم انتظار ندارم." از من میخواست که چند کتاب و یا مقاله معرفی کنم تا دخترش را در غلبهی بر شکهایش کمک کند. تأکید داشت که شکهای دخترش ناموجّه هست و با خواندن کتابهای مفید برطرف میشود.
نگرانی او در کنارِ سادهسازی مسئله برایم عجیب بود. از او خواستم به شکهای دخترش احترام بگذارد و بپذیرد که مشکل دخترش و بیشتر جوانهایی که در این موقعیّت مرزی قرار دارند (صرفاً) معرفتشناختی نیست. آنها احتمالا به علتهای دیگری در این حالت هستند. برای نمونه ممکن است فاصلهی میان تعالیم مذهبی و واقعیّتهای زندگی و یا شکاف میان گفته و عمل معلمان دین، یا نابسامانیهای اجتماعی آنها را به این نتیجه رسانده باشد. از او خواستم بپذیرد که این بچهها بیشتر دنبال سودمندی تعالیم مذهبی هستند تا درستی و انسجام منطقی آنها. به همین دلیل مشکل آنها با خواندن چند کتاب و مقاله حل نمیشود. لازم است شک آنها را محترم شمرد و برای رها شدنشان از این موقعیّت مرزی، فاصلهی میان آرزوها و واقعیّتها را کم و به جنبههای عینی و عملی تعالیم مذهبی توجه کرد. تراکم فرهنگی این نسل، بیش از آن است که با چشمبندی بتوان آنها را به سمتی کشاند که دلخواه پدر و مادرهاست.
.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۴/۲۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 علومِ نیمهتمام انسانی در ایران
✅ چند روز پیش برای گفتگویی با جناب آقای محمد قمی، رئیس محترم سازمان تبلیغات، به ساختمانی دعوت شدم. به جز من سه نفر دیگر نیز، از استادان جامعهشناسی در جلسه شرکت داشتند. ابتکار جالبی بود. جلسه با یک پرسش اساسی و کلی شروع شد: "به نظر شما اوضاع فرهنگی و مذهبی جامعه ایران چگونه است؟" هر کدام از ما تلاش کردیم از منظر خودمان به این سؤال پاسخ بدهیم. در مجموع، سخنان خوب و قابل استفادهای بیان شد. برخی از اساتید در جلسه، جسورانه و بیپروا و گاه کمی توهینآمیز سخن میگفتند. برخورد آقای قمی با این سخنان قابل ستایش بود؛ خیلی ملایم، محترمانه، و همراه با لبخند. برای پژوهشگران علوم اجتماعی فرصتهایی از این دست مغتنم است. میتوانند با آسودگی با کسانی که مسئولیتی دارند سخن بگویند؛ ایدههای خود را به اشتراک بگذارند و اگر راهکاری دارند، ارائه دهند. برای من تا کنون چندین بار این فرصت پیش آمده است. به گمانم این اندازه از گشادهگی سینه و گشودگی دید، برای شنیدن دستکم، در نزد برخی نهادهای درگیر وجود دارد. با این همه، دوستانِ کارشناس گاه چیزهایی میگویند که نشان میدهد، علیرغم اشرافی که به ادبیات علم دارند، از واقعیّت جامعهی ایران بسیار دوراند. در همین جلسه، دوستِ جامعهشناس بلندآوازهای جوری از جامعهی ایران سخن میگفت که گویی از جامعهی دهقانی اروپا در قرن شانزدهم و هفدهم سخن میگوید. برای توصیفی که از دینداری جامعهی ایران ارائه میداد به هیچ تحقیق میدانیای(خودانجام یا دیگرانجام) ارجاع نمیداد. این خصلت در برخی از پژوهشگران علوم انسانی برای من همواره تاسفبرانگیز است. آنها ادبیات و نظریههای علمی را خوب میدانند و موشکافی میکنند؛ ولی به دلیل مطالعات صرفاً پشتمیزی، توان کمی در تحلیل وضعیّتهای عینی جامعهی ایران دارند. به همین علت، تصویری که از جامعهی ایران ارائه میدهند، همان اندازه ناقص است که تصویر ارائه شده توسط مسئولان. بیاعتمادی موجود در کشور و مسئولان و نامهربانیشان با علوم انسانی غمانگیز است؛ ولی روشنفکران ایران هم باید بدانند که گزارش دقیق نظریههای کسانی چون گیدنز، پارهتو، بوردیو، پارسونز، کوهن، منهایم، انگلس و دیگران و تطبیقِ بدون تحقیق آنها بر جامعهی ایران دردی را دوا نمیکند. برای این که روشنفکران ایرانی بتوانند به جامعهی خود کمک کنند، ابتدا لازم است این جامعه را از فاصلهی نزدیکتر مشاهده کنند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۴/۲۴
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹به بهانه افتتاح "راوی".
✅ حتّی اگر خوشمان نیاید، فوتبال برای ایرانیها از خیلی چیزها "چیزتر" است. یک بار دوست و همکار گرامیام، دکتر بیژن عبدالکریمی، گفت جامعهی ایرانی میتواند بدون فلسفه و فیلسوف روزگار خود را سر کند؛ ولی بدون فوتبال و بدون علی دائی و علی پروین و ناصر حجازی خیر. با این همه، ما ایرانیها عادت کردهایم از فوتبالیستها انتظار فرهنگی چندانی نداشته باشیم. در میانشان هستند کسانی که اهل دانش و ادب و ادبیات و فرهنگاند؛ ولی ما بیشتر، آنها را با تتوهای دست و بالشان میشناسیم و آرایشهای کج و معوج سر و صورتشان. کمتر به ذهنمان میآید که یک فوتبالیست ممکن است کتاب بخواند و چهار کلمه حرف درست بزند. میگوئید نه، پیجهای اینستاگرامشان را ببینید. بماند که برخیشان برای ادارهی همین پیج و نوشتن همان چند کلمه هم از وکیلشان کمک میگیرند. بازنشسته هم که میشوند اگر خیلی هنر کنند، یا رستوران و فستفود میزنند و یا به شغل بساز و بفروشی و دلالی روی میآورند، و یا باشگاه بدنسازی میزنند. برای همین است که راه اندازی کتابخانه/کتابفروشی راوی توسط مجتبی جباری، پیشکسوت باشگاه استقلال، به چشممان میآید و ما شوکهمان میکند. البته مجتبی آن وقتها که بازی هم میکرد، و البته چه چشمنواز هم بازی میکرد، پسر سربهزیری بود که کمتر گرفتار حاشیه میشد. همان وقت هم معلوم بود اهل سینما و موسیقی و مطالعه است. همان زمان که بعضیها به اعتراض، روی نیمکت ذخیرها کتاب میخواندند، مجتبی در زمین جادوگری میکرد و بازی فانتزیاش را نمایش میگذاشت و بیرون زمین کتابش را میخواند و تیاترش را میرفت. کار مجتبی جباری را باید ستود. او هم میتوانست سالن بدنسازی بزند و هر روز عضلاتش را به رخ ماها بکشد؛ ولی چنین نکرد. او میتواند ذهنیّت جامعهی ما را نسبت به فوتبالیستها کمی تغییر دهد. میتواند توقع ما را از آنها بالاتر ببرد. شاید این توقع کمک کند آنها هم قدری حواسشان به خودشان و بچههایی که نگاهشان میکنند باشد.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۴/۲۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹حاجی آغا، شما بهتر میدانید
✅ ماه محرم رسید و فصل تبلیغی طلبهها و روحانیان آغاز شد. من هم روزگار جوانی اهل تبلیغ بودم و مثل دیگر طلبهها به تبلیغ میرفتم. از روستاهای دوردست گرفته تا نهادها و سازمانها و دانشگاهها. هنوز هم هر وقت ممکن شود مثل باقی طلبهها منبر میروم و سخنرانی میکنم. تبلیغ، یک نهاد بسیار مهم در تاریخ اجتماعی شیعیان است و کارکرد بسیار مهمی در دوام فرهنگ دینی، انتقال ارزشهای مذهبی، و انسجام درونی شیعیان داشته است. با این حال، تحولات دنیای جدید، چالشهای زیادی را برای این نهاد و روحانیان مبلّغ پدید آورده است. ظهور رسانههای جدید و شتاب گیجکنندهی داد و ستد اطلاعات از یک سو خلاقیّت مذهبی دینداران را افزایش داده و از سوی دیگر مدیریّت تبلیغ را دشوار کرده است. این رخداد سبب شده است که روحانیان انحصار و اقتدار خود را در تبلیغ و تعلیم دین از دست بدهند. گوناگونی بالای بیانهای تعالیم مذهبی و دست به دست شدن این بیانها در شبکههای مجازی، روحانی مبلغ را به کنشگری از میان میلیونها کنشگر تبدیل کرده است. او هر چه که بخواهد بگوید، رقبایش پیش از او به بیانهای مختلف و گاه مخالف گفتهاند. آدمهای امروز، آدمهای دیروز نیستند که از این محرّم تا محرّم بعد، چشم و گوششان بسته بماند، نه چیزی بشنوند و چه چیزی ببینند. آنها از دیگران میخوانند، میشنوند، به فکر فرو میروند و با هزاران چون و چرا روبهرو میشوند. خلاصه روحانیان مبلّغ رقیب پیدا کردهاند. این تمامِ چالش نهاد تبلیغ نیست. یادم هست آخرین باری که تبلیغ رفتم، در یکی از روستاهای دورافتادهی اردل، پیرمردی به من گفت: "حاجی آغا، شما بهتر میدانید، آن بالاها کسی به فکر ما هست؟" و من در جوابش گفتم: "خدا بزرگ است، همه چیز درست میشود." احتمالا هنوز هم روحانیان مبلّغ با این پرسش روبهرو میشوند. پرسشی که زبان آنها را کُند میکند. طلبههای مبلّغ با انگیزههای ستودنی، تبلیغ میکنند و چالش رقابت را به جان میخرند؛ ولی کاش کسانی که مسئول هستند کاری میکردند که آنها با پرسش پیرمرد روستایی روبهرو نمیشدند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۴/۲۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 در زلف ناامیدی!
🔻 بر اساس نتایج آخرین پیمایش ملی در بارهی امید اجتماعی که در سال ۹۷ انجام شده است، ۶۴/۱ از جوانان کشور اظهار کردهاند که وضعیّت اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی جامعه روز به روز بدتر میشود و آنها از بهبود وضعیّت کشور در آینده ناامیدند.
✅ ریچارد رورتی، به عنوان کسی که برای نخستین بار این مفهوم را به کار گرفت، آن را "ظرفیت تغییر مسیر" معنا میکند. راب نیز آن را " قدرت و ظرفیت از شکل انداختن و تغییر وضع موجود" میداند. آپادورای نیز امید اجتماعی را "ظرفیّت خیالپردازی" یک جامعه در رسیدن به آرزوهای خود معرفی میکند. در همهی این تعریفها یک اصل مشترک دیده میشود و آن این که "امید اجتماعی واقعیتی است که از طریق توسعهی اعتماد برساخته میشود و به ظرفیتهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه وابسته است.
✅ امید اجتماعی یکی از نیازهای اساسی جامعه و از شرایط بقای آن است. جامعهای که بین وضع موجود و وضع مطلوبِ خود فاصلهی زیادی احساس میکند، اگر امید رسیدن به آرزوهایاش را از دست بدهد، در معرض فروپاشی قرار میگیرد. در چنین شرایطی شهروندان جامعه یا مهاجرت را پیشه میکنند و یا انزواطلبی را و یا اعتراض و شورش را.
✅ با این حال، امید یک احساسِ فرمانپذیر و وقیحانه نیست که با دستورِ "امیدوار باشید" و یا وعدهی "بزودی همهی مشکلات حل خواهند شد" در جان یک ملت بنشیند و دلشادشان کند. امید اجتماعی ماهیتی "تبیینپذیر" دارد؛ یعنی باید بتوان برای آن دلیل آورد و از چراییاش سخن گفت. جامعه وقتی امیدوار میشود که برای پرسش "چرا و چگونه بزودی مشکلات حل و یا کم خواهند شد" پاسخِ موجّهی داشته باشد. وقتی یک جامعه هیچ رابطهی معناداری میان فرآیندهها و رویّههای موجود و آرزوهای خود احساس نکند و یا مستند به گذشته اعتمادش را از دست بدهد، با هیچ وعدهای امیدوار نمیشود!
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۵/۱۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹مدّاحی یا خوانندگی.(عرفی شدگی نهاد مدّاحی)
✅ در تاریخ اجتماعی شیعیان، "مدّاحی" همواره با "خوانندگی" فرق داشته است؛ گرچه هم خوانندهها میخوانند و هم مدّاحها. چه این که "منبر رفتن" با "لکچر دادن" و "سخنرانی کردن" فرق داشته است؛ اگر چه هم منبریها سخن میرانند و هم سخنرانها و ارائهدهندگان لکچر! با این حال، این سالها این مرزها کمرنگ شدهاند. مداحها خوانندگی میکنند و خوانندهها مدّاحی. و نیز منبریها لکچر میدهند و سخنرانها منبر میروند. رضا صادقی، محمد اصفهانی، بنیامین بهادری، حامد زمانی، محمد علیزاده، و مصطفی راغب و دیگرانی را میشود نام برد که تجربهی هر دو را دارند. افزون بر این، در این سالها شعر، ملودی، آهنگ، ریتم، دستگاه، نورپردازی، سیستمهای صوتی، و اقتصاد سبب شدهاند که صنعت موسیقی و مدّاحی به شکل عجیبی همسایه شوند. نمیدانم اسم این همسایهگی را چه بگذاریم که به کسی بر نخورد؛ ولی هر چه هست مرزهای پیشین از بین رفته و مدّاحی و منبر تمایز خود را از دست داده و عرفی و یا فرهنگی شدهاند.
✅ اساسا تمایز و "دیگری بودن" بخشی از ماهیّت امر مقدس و مذهب است. به این معنی که مکان مقدس با دیگر مکانها فرق دارد، زمان مقدس نیز با دیگر زمانها فرق دارد، و در کل، شئ مقدس با هر شئ دیگری فرق میکند. همین تمایز و "چیز دیگری بودن" است که امر مقدس را "مقدس" میکند. همین حکایت در بارهی کنشهای مذهبی نیز وجود دارد. در اینگونه کنشها نیز مؤلفههای کلیدی همانا "تمایز و دیگری" بودن آنهاست. رفتارهای مذهبی با دیگر رفتارها فرق دارند. به همین سبب است که "سفر" با "زیارت" فرق میکند؛ گرچه در هر دوی آنها جابهجایی و حرکت وجود دارد؛ ولی زیارت چیزی دیگر است.
✅ نهادهای دینی همواره تلاش داشتهاند که از این مرزها مراقبت کنند و اجازه ندهند که "دیگری بودن، چیزی دیگر بودن" امر مقدس از بین برود. به همین دلیل با وضع قواعد و قوانینی سعی میکنند تمایز امر مقدس را نگه بداند. قانونهای ویژهی ورود به مکه، مسجدالحرام و یا هر مسجد دیگری، لزوم طهارت هنگام دستکشیدن بر کلمات قرآن، و احکام خاصّ تلاوت آن همه برای آن است که متمایز بودن آنها حفظ شود. با این همه، جهان جدید حفظ تمایز امور مقدس و دیگر بودگی آنها را برای نهاد دین دشوار کرده است.جهان جدید به دنبال قدسیّت زدایی است، جهان جدید به دنبال سکولاریزاسیون است. وقتی مدّاحی با صنعت موسیقی همسایه میشود، از همنشینی با نهاد دین سرباز زده و از امر و نهیاش سرپیچی میکند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۵/۱۴
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹شکست اخلاقی
✅ جهان ما آدمها جهان عجیبی و غریبی است؛ پر است از ناسازگاریهای آزاردهنده میانِ "خواستهها" و "توانمندیها"؛ میانِ "سطح ادراکی" و "سطح زیستی"؛ میان آنچه "میدانیم باید" باشیم و آنچه "میتوانیم" باشیم. در جهانِ ما، انسانها چیزهایی را ضروری میدانند که امکان تجربه کردنشان را ندارند.
✅ یکی از این تعارضهای آزاردهنده را میتوان میان " ادراک اخلاقی" و "تجربهی زیستی" انسانها دانست. ما اخلاق را ضرورت نخست جامعه خود میدانیم ولی کمتر میتوانیم آن را زندگی کنیم. دوست داریم اخلاقی باشیم ولی نمیتوانیم. هر روز مثلِ آبخوردن تصمیمها و تشخیصها اخلاقی خود را زیر پا میگذاریم و جوری رفتار میکنیم که دوست نداریم و در نتیجه احساس شکست میکنیم. ما انتظارات اخلاقی زیادی داریم؛ دانستههای اخلاقی ما فراوان است؛ ادارک اخلاقی مان بالاست؛ ضرورت زندگی اخلاقی را با گوشت و پوست و استخوانمان درک میکنیم و از نبودنش ناله سر میدهیم؛ ولی کمتر میتوانیم اخلاقی زندگی کنیم. در حقیقت، ما خلافِ انتظارِ خودمان هستیم. با این حال، باز هم زندگی اخلاقی را آرزو میکنیم.
✅ بخش زیادی از چالشِ اخلاق در جامعه ایران به همین موقعیّت شکست مربوط است. این احساس شاید همواره بوده است؛ ولی در دهههای اخیر که صدا و سیما و اساساً مبلغان دینی فرصت بیشتری برای بالابردن ادراک اخلاقی جامعه داشتهاند، فاصله میان ذهنیّت اخلاقی و امکان زیست اخلاقی بیشتر احساس میشود. واقعیّت آن است که به رغم تلاشی که برای متعال نشان دادن اخلاق در جامعهی ایران صورت گرفته است، امکان زیست اخلاقی در این جامعه بهتر و آسانتر نشده است. گفتمان اخلاقی هیچ وقت گفتمان غالب این جامعه نبوده است. همیشه چیزهایی چون امر سیاست و اقتصاد و اجتماع بر اخلاق غلبه داشتهاند. وقتی از غلبه گفتمان اخلاقی سخن میگوئیم منظورمان این است که همه کنشگران حوزه عمومی و سیاست، به آنچه خود و دیگران انجام میدهند از زاویه عقلانیت اخلاقی نگاه کنند و آنچه در این حوزهها میگذرد را با کمک همین عقلانیّت نقد کنند. اگر اینگونه شود، آنگاه با بهانههای مختلف سیاسی و اقتصادی نمیتوان اخلاق را زیرپا گذاشت و سرسری گرفت.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۵/۲۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹️فرق لباس روحانیان و تهمانده استکانشان.
✅ ... در کوچههای روستا قدم میزدم. مرد میانسالی با کمک همسایهاش داشت دیوار ساختمان خانهاش را کاهگل میکند. به رسم روستائیان با صدای بلند "سلام علیکم و خداقوت" گفتم. آن دو هم با صدایی بلندتر جواب دادند. چانهای کاهگل را به دیوار کوبید و پرسید از کجا آمدهاید؟ گفتم از قم. با ته لهجهی خاصی که داشت گفت: "خوش آمدید." کمی خوش و بش کردیم و از هر دری سخن گفتیم. یک جایی از صحبت، به او گفتم "اگر کمک لازم است، بیایم؟" در جواب من گفت "شما میهمان مائید. من هم بچهی روحالله (منظورش امام خمینی بود) هستم و به این زودیها خسته نمیشوم. لبخندی زدم و گفتم "خدا روحالله را رحمت و بچههایش را حفظ کند!" آقای فریدونی که میگفت جانباز جنگ هم هست، حالا که فهمیده بود من در لباس روحانیّت هستم دلش نمیآمد گفتگوی ما به این زودیها تمام شود. پرسید میتوانم یک خاطره برایتان بگویم؟ با اشتیاق گفتم بله حتما! گفت: خانهی ما محل روحانیانی بود که میآمدند اینجا برای تبلیغ. من نوجوان بودم و ذوق میکردم پیش آنها بنشینم و با آنها حرف بزنم. فلانی (اسم یک نفر از معروفها را آورد.) از سال ۱۳۵۴ تا همین چند سال پیش میآمد این روستا برای تبلیغ. پدر و مادرم لباسش را میبوسیدند؛ ولی لیوان آب و فنجان چائیاش را میشستند. من از پدرم پرسیدم، شما که لباسش را میبوسید، چرا لیوان و استکانش را میشورید؟ پدرم جواب داد که لباس اینها از پیامبر است و حرمت دارد ولی تهماندهی لیوان و استکانشان از خودشان است؛ ما به چیزی که پیامبر است تبرّک میجوییم ولی به آنچه از خودشان است که از خودشان است، تبرّک ندارد! حالا میخواهم بگویم که به آن دوستانِ حوزویات بگو حواسشان به لباس پیامبر باشد. مردم آنها را به خاطر این لباس احترام میکنند. نمیدانستم چه بگویم. پدرش خیلی دقیق مرز میان دینی و غیردینی را مشخص کرده بود. چند باری گفتم: خدا پدرتان را رحمت کند و از او دور شدم.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۶/۱۲
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹اخلاقی که باید زیسته شود.
✅ "امر اخلاق" ماهیّتی اجرایی و عملی دارد. به این معنا که دستورالعملی برای زیستن است و باید آن را زندگی کرد. تبدیل آن به یک "امر صرفاً شناختی"، گرهگشای جامعه نیست. هیچ جامعهای با اعترافات اخلاقی و بازگو کردن ماهیّت ارزشی موضوعاتی چون راستی، راستگویی، امانتداری، وفای به عهد، عدالتخواهی، و آزادی رستگار نمیشود. سعادتمندی در گروِ زندگی کردن بر اساس فضیلتهای یادشده است نه باور به آنها و تکرارشان بر فراز منبر و محراب. جامعهای که اخلاق را به امری اعتقادی تبدیل کرده، آن را تعلیم دهد و از آن دفاع میکند، بدون آنکه آن را به تجربه تبدیل کند، آب در هاون میکوبد و ره به جایی نمیبرد. چه این که از قدیم گفتهاند "با حلوا حلوا کردن دهان کسی شیرین نمیشود." اگر عالم بیعمل را زنبور بیعسل بدانیم، جامعهای که اخلاق را به باور فرو میکاهد ولی آن را زندگی نمیکند و یا به هر دلیل امکان رفتار بر اساس آن را ندارد، کندوی بیعسل است. کندویی که خویشخوش ولی بیخاصیّت است. امر اخلاق اگر از امری برای زیستن به موضوعی برای گواهی و اعتقاد تبدیل شود، منازعهبرانگیز میشود. بهانهای میشود برای رفتارهای غیراخلاقیای چون طرد و تحقیر و خشونت. اخلاقِ اعتقاد شده را گروهی چماق میکنند و به بهانهی پاسداری از آن به هر رفتار خلاف اخلاقی دست میزنند. شبیه آدمهایی که برای مراقبت از اعتقادات خود تهمت میزنند؛ همان اعتقاداتی که به آنها میگوید نباید تهمت بزنند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۸/۵
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab