🔹مرزبندیهای خشونتزا
✅ بدترین و خطرناکترین مرزهایی که شهروندان یک جامعه را از هم جدا میکند مرزبندیهای اخلاقی و دینی است. وقتی یک کار، "غیر اخلاقی" و یا "غیر دینی" توصیف شود، معنایاش این است که کسانی آن کار را انجام میدهند بیاخلاقی و بیدینی میکنند. توصیف یاد شده آشکارا جامعه را به دو گروه "اخلاقی/دینی" و گروه "بیاخلاق/ بیدین" تقسیم کرده و به صورت طبیعی دستهی دوم را در معرض خشونت قرار میدهد. برای نمونه، کسانی که میکوشند گیاهخواری را بر مبنای استدلالهای اخلاقی توصیه کنند، گوشتخوارها را به "بیاخلاقی" متهم میکنند؛ توصیف آزاردهندهای که ممکن است سبب رنج و رنجش غیرگیاهخوارها شود. در حالیکه برای دفاع از گیاهخوای و ترجیح آن بر گوشتخواری میتوان به برخی استدلالهای عقلانی و عقلایی استناد کرد. به هر حال، وقتی کسی به " بیدینی" و "یا بیاخلاقی" (آن هم در یک جامعهی مذهبی/سنتی) متهم شود، در معرض خشم و خشونت قرار میگیرد. خشم و خشونتی که در نهایت، ممکن است چون یک مرزِ مقدس اسباب نفی و انکار شده و چند دستهگی گزندهای را در جامعه پدید بیاورد.
برای دعوت مردم به یک کُنش سیاسی-اجتماعی میتوان ابزار مختلفی را به کار گرفت؛ میتوان بر پایهی عقل و مصلحت عمومی استدلالهای زیادی آورد که کنشگری ایجابی بهتر از بیکنشی یا کنشگری سلبی است؛ ولی از استدلالهایی که در نهایت، یک گروه به "بیدینی" و "بیاخلاقی" متهم میشوند، پرهیز کرد. مرزهایی از این دست جز افزودن بر آمار بیدینها و بیاخلاقها سودی ندارد. مرزهایی از این دست بر شکافهای اجتماعی خواهد افزود، آنها را عمیق خواهد کرد، و خشونتها را دامن خواهد زد. مرزبندی دینی و غیر دینی بوی دعوا میدهد. در جامعهی ایران، آدمها ممکن است بر سرِ سودمندی چیزی دعوا نکنند؛ ولی حتما بر سرِ دینی بودن و دینی نبودن آن چیز دعوا خواهند کرد.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۱/۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 امید شادیآفرین یا امیدِ مقلدانه؟
✅ "امید" یکی از مهمترین ضرورتهای زندگی اجتماعی است. هیچ جامعهای با ناامید میانهای ندارد و باقی نخواهد ماند. امید اجتماعی میتواند پویایی، کِشش، ایستادگی، و سختکوشی را به همراه داشته باشد. امید میتواند "تسلّی مشروع" ایجاد کند و نشستن و تأسف خوردن را به حرکت و مقاومت تبدیل کند. جامعهی امیدوار میتواند هر دشواری و سختیای را تحمل کند و به امید فردایی بهتر بر هر مشکلی چیره شود.
✅ اما نکتهی مهم در این میان، این است که نقطهی مقابل امید، صرفاً "ناامیدی" نیست؛ بلکه گاهی "وقاحت مغرورانه" یا "امید مقلدانه" است. یعنی وقاحتی که خود را در لباس امید معرفی میکند؛ ولی نتایج کاملا برعکسی دارد. وقاحت مغرورانه همان "امید غیر متعادل" یا اغراقآمیزی است که نتیجهی آن فریب، تنآسایی، تنبلی، خودحقپنداری، خویشخوشی، خودمشعوفی ویرانکننده، و پنهان کردن ناکارآمدیهاست. هر چه امید میتواند یک جامعه را سرپا نگه دارد، تقلیدِ وقیحانهی آن میتواند یک جامعه را به نابودی بکشاند و خمود کند.
✅ برای آن که بتوانیم این دو را از هم باز بشناسیم و تفاوتشان را آشکار کنیم؛ کافی است به این نکته توجّه کنیم که "امید پدیدهای تبیینپذیر است" به این معنا که به پرسشهایی از سنخ "چرا باید امیدوار بود؟" و یا "چگونه آن آرمان شادیبخش و فردای روشن محقق خواهد شد؟" روی خوش نشان داده و پاسخ میدهد؛ در حالی که وقاحت مغرورانه، از این دو پرسش گریزان است و تنها با صدای بلند مدّعای خود را تکرار میکند، بدون آنکه بگوید آن آیندهی موعود چگونه و به دنبال چه فرآیندی پدید خواهد آمد.
✅ برای نمونه، وقتی کسی بیمار است و خود را به دارو و درمان میسپارد، میتواند امیدوار باشد که تندرستی خود را باز خواهد یافت؛ ولی وقتی کسی بیمار است و بیماری خود را انکار میکند و میگوید "خوبم و یا خوب میشوم" بیآنکه نشان دهد چگونه درمان خواهد شد، وقاحت مغرورانه دارد. شما میتوانید یک تیم فوتبال را در نظر بگیرید؛ اگر کادر فنی آن به هوادارن خود بگوید که ما قهرمان میشویم چون سخت کوشیدهایم، سخت تمرین کردهایم، استانداردها را رعایت کردهایم، و حریفان خود را به خوبی آنالیز کردهایم؛ آنها امیدِ تبیینپذیری دارند و حق دارند که شاد باشند. اما اگر بگویند که ما قهرمان میشویم، بیآنکه کاری شایستهی توضیح انجام داده باشند، امید ناموجّه و تبیینناپذیری دارند. آنها وقیحاند و نه امیدوار.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۱/۸
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 از آن پایه تا این مایه، فوتبال!
✅ ... سالها پیش یک هفتهنامهی هنری-ورزشی منتشر میشد که من مشتری پَر و پا قرصش بودم. چهارشنبهها بعد از نماز مغرب و عشا آن را از روزنامهفروشی چهار راه بیمارستان(قم) میخریدم و دزدکی میبردم مدرسهی حقانی(خوابگاه) و تا جمعه عصر خط به خط آن را میخواندم. البته بیشتر به خبرهای فوتبالیاش علاقه داشتم؛ ولی خبرهای دیگر را هم با دقت میخواندم. خواندن خبرهای ورزشی و سینمایی برای ما ممنوع نبود؛ ولی اگر مسئولان میفهمیدند خوششان نمیآمد و ممکن بود خلاف "شئونات طلبگی" معنایش کنند و حکم کنند که از عدالت خارج شدهایم. ...
✅ امروز، همزمان با مسابقهی فوتبال بین ایران و ژاپن در یکی از مراکز حوزوی برای طلبههای سطح سه(ارشد) کلاس داشتم. چند دقیقه از کلاس نگذشته بود که متوجه شدم تقریبا همهی طلبهها سر در گوشی موبایل دارند و کسی حواسش به حرفهای من نیست. حدس میزدم که دارند مسابقه فوتبال را دنبال میکنند ولی به رویشان نیاوردم و درس را ادامه دادم. وسطهای کلاس، در حالی که من داشتم صحبت میکردم، دو سه نفر با هم فریاد زدند "گل" و دستهایشان را به هم کوبیدند. مانده بودم چه بکنم. با لبخند گفتم " عجب! میگفتید کلاس را تعطیل میکردیم. ینجور که نمیشود! من مزاحم شما هستم. میخواهید فوتبال تماشا کنید." بعد به شوخی گفتم "دوست دارید یک گوشی را به ویدئو پروژکتور وصل کنید تا همه ببینید! بدشان نمیآمد. کمی مِن و مِن کردند ولی وقتی حس کردند که من شوخی میکنم و پیشنهادم از سرِ ناراحتی است، گفتند همینجوری خوب است. شما ادامه بدهید. اواخر کلاس، دوباره با صدای بلند گفتند پنالتی!!!! و ... همان ماجرا.
✅ از زمانی که من هفتهنامهی هدف را دزدکی به مدرسه میبردم که کسی نفهمد تا الان که طلبهها وسط کلاس با گوشی موبایل فوتبال میبینند و هورا میکشند، سی و پنج سال میگذرد. نمیدانم این تغییر عمیق را چه بنامم. عرفی شدن؟ سکولار شدن؟ قدسیزدایی؟ یا به روز شدن و مدرن شدن؟ به حال، تغییر معناداری است.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۴/۱۱/۱۴
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹برگههای امتحان استادها
✅... برگههای امتحانی دانشجوها را مرور میکنم. از جمله کارهای سخت برای ما معلمها همین بخش از فرآیند آموزش است. تازه بعدش هم باید نمرههایشان را در سیستم بارگذاری کنیم. آن هم با این وضع خراب اینترنت و عشوههای سادا و گلستان. بعد هم که تماسها و پیامهای "من بمیرم و تو نمیری" برای افزایش نمره شروع میشود. بگذریم. برگهها را یکی بعد از دیگری نگاه میکنم. بعضی جوابها خیلی پرت و پلاست. آگوستین را جای شلایرماخر نشانده و حرف دیلتای را به گادامر نسبت داده است. بعد هم نتیجه گرفته که الاهیات همان کلام است و شریعت همان هلاخا!! از خودم ناامید میشوم. مطمئنم من این حرفها را نزدهام. خدا را شکر میکنم که برگهها را فقط خودم میخوانم و لاغیر. حالا میفهمم چرا پاکت پاسخنامهها را با کلی چسب و منگه به دست ما میرسانند. کاش روی پاکت هم بنویسند "محرمانه! شخصا مفتوح" که خیالمان تختتر شود. اگر کسی نداند در کلاس چه گفتهایم، با دیدن این پاسخها، به همه چیزمان شک میکند و "شهریهیمان را قطع." بعضیها هم در انتهای برگه، کلی مرام گذاشتهاند. از کلاس و تدریس من تعریف و تمجید کردهاند. راستش را بخواهید دیگر عادت کردهام به این دست "ته نوشتههای برگههای امتحان". دوستشان دارم. سبب میشوند یک شادیِ خوشآیند زیر پوستم بدود و یک لبخند روی لبم بنشیند؛ ولی خُب، معنا کردنشان برایم سخت است. دلم نمیخواهد شادی زیر پوستم را با این فکر که این ستایشنامهنوشتهها تعارفهای معمولیای هستند برای چشمپوشی از کاستیهای موجود در پاسخها، خراب کنم. بعضیها هم از مشکلاتشان مینویسند و از این که حالشان خوب نبوده و به زور سرُم و آمپول، خود را به جلسهی امتحان رساندهاند. یا عزیزی را از دست داده و سوگوار هستند. گاهی دلم ریش میشود برای این گروه آخری و نگران احوالشان میشوم. تلفن را بر میدارم و در فهرست مخاطبانم میگردم ببینم شمارهشان را دارم یا نه. دلم میخواهد تماس بگیرم و حالشان را بپرسم یا تسلیتشان بگویم. بعضیها هم نوشتهاند که شنیدن مباحث کلاس چقدر برایشان مفید بوده و بر شناخت آنها اثر گذاشته است و پاسخ خیلی از سؤالاتشان را در این کلاس گرفتهاند. و ...
واقعیّت آن است که برگههای امتحان پایان ترم، برگههای آزمون و ارزیابی خودمان(معلمها و استادها) است. حتی همان، دور از جان شما، پرت و پلاها هم نتیجهی کار ماست. دانشجوها هم مثل شهروندان یک جامعه هستند. همانطور که آنها نتیجهی عمل مسئولان خودشان هستند؛ اینها هم نتیجهی عمل استادان خودشاناند. برگههای امتحان، آینهاند؛ مثل جامعه که آینه است.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۱/۱۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 علمی و رام؛ نمیشود!
✅... تازه ازدواج کرده بودم و در به در، به دنبال خانهی اجارهای میگشتم در قم، آن هم با جیب خالی. از این مشاور املاک به آن مشاور املاک. خانهای میخواستم که بزرگ باشد، نوساز باشد، نردیک حرم باشد، و البته ارزان؛ در حدی که با بیپولی من جور در بیاید! املاکیها تا این چیزها را میشنیدند لبخندی میزدند و میگفتند "ماشالله همه چیز را با هم میخواهی! جمع اینها ممکن نیست." گاهی هم فکر میکردم به دعا کار برآید به بنگاهگردی نیست! میرفتم حرم و کلی دعا میکردم، بلکه بشود! بالاخره شد؛ ولی اینجوری: خانهای کوچک (زیر زمین سی و پنج متری یک خانهی کوچک)، دور از حرم، و با اجارهای که به زحمت جورش میکردم. بالاخره فهمیدم که همه چیز را با هم نمیشود خواست، خصوصا اگر متضاد باشند...
این خاطره را امروز برای دوستی تعریف کردم که از جایگاه مدیر پژوهش یک مجموعه از من میخواست در یک کار پژوهشی علمی با آنها همکاری کنم. گفتم نتایج یک تحقیق علمی، ممکن است باب میل شما نباشد! شما مشکلی ندارید؟! گفت نه! اینجوری نمیشود ما تحقیقی میخواهیم که هم کاملا علمی باشد و هم نتایجش چیزی باشد که ما میخواهیم. ماشالله همه چیز را با هم میخواست. هم علمی باشد و هم نتایجش از قبل معیّن.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۱/۱۸
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 عید مبعث در تقویم طلبگی
✅ امشب در تقویم مذهبی ما ایرانیها و البته همهی مسلمانهای جهان عید فرخندهی مبعث پیامبر اکرم صلواتالله و سلامه علیه است. سرآغاز رسالتی اخلاقی و سترگ که جامعهی بیاخلاق آن روز و جهان هموارهی انسان، به آن نیاز دارد. در تجربهی زیستهی من، روز یادآور یک شرمندگی خانوادگی هم هست. سالهای اول ازدواج سعی میکردم عیدهای مذهبی را با خرید یک جعبهی شیرینی و یا کادو برای خانم گرامی بدارم. قصدم این بود که مفاهیم و مناسبتهای دینی را در محیط خانه زنده نگه بدارم. با این حال، به عید مبعث که میرسیدم ماجرا متفاوت میشد. این عید در تقویم طلبگی مصادف بود با روزهای پایانی ماه؛ یعنی روزهای بیپولی. دست کم آن زمان، روزهای آخر ماه قمری، برای ما طلبهها "دههی زجر" بود. شهریه را اول ماه میگرفتیم و به بیستم نرسیده تمام میشد. چند روز آخر، روزهای زجر بود! گاه حتی پول خرید یک قرص نان لواش را هم نداشتیم. دست کم برای من که اینگونه بود. دههی اول ماه را چون تازه شهریه گرفته بودیم، میگفتیم "دههی فجر"و دههی دوم را میگفتیم "دههی صبر"! به هر حال، عید مبعث در روزهای پایانی دههی زجر بود و من معمولا چیزی در بساط نداشتم. عید مبعث را معمولاً سوت و کور برگزار میکردیم؛ بدون شیرینی و بدون کمی تخمهی آفتابگردان حتی! معمولا دو فنجان چای رنگ و رو رفته میریختیم مینشستیم پای تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینج پارس و برنامهی بیمزهی تلویزیون را تماشا میکردیم. قسمت خوبش سرود "یا رسوالله مدد" بود که پیام عزیزی با لهجهی شیرین کردیاش میخواند. آنقدر با صدای پیام کیف میکردیم که امروزیها با صدای همایون و علیرضا قربانی کیف نمیکنند. گاهی هم عبدالرحیم برایمان یک بشقاب شلغم پخته میآورد و سکوتمان را میشکست و شادی شلغمانهای به ما میداد.
✅ کاش همشهری عزیزی که چند روز پیش، چهار نان سنگکی که گرفته بودم به چشمش آمد و با لحنی مسخرهآمیز گفت: "حاجآقا، وضعت خوبه خدا رو شکر!" این خاطره را میخواند. بعثت پیامبر، تاکید خدا بود بر اخلاق، بر مهربانی، بر انسان. تاکید خدا بود بر رحم، بر رحمت. مبارک باد. کامتان شیرین.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۱/۱۸
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 زندگی در موقعیِت "معلوم نیست!"
✅... نامهی دکتر را میگذارم جلوی منشی. دارد با تلفن همراهش صحبت میکند. خیلی هم صمیمانه و شاد. نامه را میگیرد و لابلای حرفهایش با کسی که پشت خط است، میگوید "برو بشین تا صدایت کنم." خیلی شلوغ نیست دو صندلیِ کنار هم پیدا میکنیم و مینشینیم. خانم قرار است ام آی آر سر و چشم بدهد ولی استرس و نگرانی من بیشتر است. در این چند ماه برای بار چندم است که ام آی آر میدهد. این بار اما کمی فرق میکند و دلشورههای من بیشتر است. چند دقیقه مینشینیم، یکی دو نفر میآیند و میروند ولی کسی ما را صدا نمیکند. آرام و با احترام به میز پذیرش نزدیک میشوم، میپرسم ممکن هست بدانم چند دقیقهی دیگر نوبت ما میشود؟ میگوید معلوم نیست، ولی شما روی یک یا دو ساعت حساب کن. باز هم تأکید میکند بنشینید صدایتان میکنم. ثریا میداند که موقعیّتهای مبهم آزارم میدهند. اذیت و بیحوصله میشوم از این که در وضعیّت "معلوم نیست" قرار بگیرم. آرام دم گوشم میگوید اینجا آزمایشگاه است، کلاس دانشگاه که نیست! هیچ چیزش معلوم نیست. مطب دکترجماعت که آمدی باید این ابهامها را بپذیری. درست میگوید! گفتمان پزشکی، اساسا بخشی از گفتمان کهانت است. تا همین چند قرن پیش کاهنان طبابت میکردند و اگر زور دنیای مدرن نبود شاید همچنان ادامه میدادند. ابهام در ذات ادبیات کهانت بوده و پزشکی همچنان به آن وفادار است. قدیمترها ترس از ایزدان انسانها را مطیع کاهنان میکرد و حالا ترس از بیماری آنها را مطیع پزشکان کرده است. من هم سعی میکنم با "معلوم نیست" کنار بیایم. نیم ساعت میگذرد و صدایمان میزند. وقتی نزدیک منشی میشوم میگوید "کارت بانکی و رمزت را بده". چند ثانیه بعد اس ام اسش آمد: یک میلیون ششصد و پنجاه هزارتومان. دوباره میگوید دویست وپنجاه هزار تومان هم پول نقد بدهید! میپرسم این برای چیست. جواب میدهد "لازم است!" میگویم "خب یکجا میکشیدید؛ چرا پول نقد؟" با بیحوصلهگی جواب میدهد "نمیتوانم توضیح دهم، نمیشود!" ابهامها یکی یکی دارند اضافه میشوند! ... و حالا مانده است ابهامی که در جواب ام آی آر هست.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۱/۱۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 زیارت با معرفت!
✅ .... گوشه به گوشهی حرم و بینالحرمین و دور و بر آن، کاروانهای زیارتی ایرانی و غیرایرانی را میبینی که ایستادهاند و دارند تشریفات زیارت را به جا میآورند. یک روحانی در میان چند نفر ایستاده و یک مداح که بدون بلندگو دارد مداحی میکند. اینجا یک رقابت پنهان میان روحانی کاروانها و مداحها بر سرِ نوآوری در جریان است؛ احتمالا این بخش از زیارت، تنها بخشی است که کاروانهای ایرانی امکان رقابت با هم را دارند. زیرا در امور دیگر، مثل غذا و هتل و اتوبوس و برنامهریزی، سازمان حج و زیارت جوری مداخله کرده است که جایی برای رقابت نیست. کاروانها معمولا چهل پنجاه نفریاند؛ ولی جمعیّتی که روحانی و مداح را همراهی میکنند، از ده نفر زیادتر نمیشود، بیشتر زیارتکنندگان ترجیج میدهند کاروانهای خود را همراهی نکنند و جداگانه به زیارت بروند. به گمانم کار خوبی میکنند، زیارت دستهجمعی حالِ خوش زیارت را از آدم میگیرد. هر چه زیارت بیواسطهتر باشد، بهتر است. واسطهها میان زیارتکننده و زیارتشونده فاصله میاندازند؛ خواه مداح باشند یا روحانی و یا مدیر کاروان و یا حتی سازمان حج و زیارت، نمیگذارند زیارت اصیل شکل بگیرد. یک کاروان از مشهد، با یک روحانی جوان در ابتدای خیابان روبروی بابالقبلهی حرم حضرت عباس(اسم خیابان را بلد نیستم) ایستادهاند و رو به حرم حضرت زیارتنامه میخوانند. ده نفری میشوند. حاج آقا بلند بلند چیزی میخواند و پشتسریها تکرار میکنند. کمی کنارشان میایستم و در حالشان شریک میشوم. پیر مرد کناریام نمیتواند تکرار کند، فقط هر از چندی دستهایش را به صورتش میکشد و اشکهایش را پاک میکند. گاهی هم صدای حزنآلودی از او بلند میشود. حاجآقا بعد از دعا، رو میکند به همراهانش و میگوید سعی کنید زیارت با معرفتی داشته باشید. بعد کمی از آداب زیارت با معرفت میگوید. خیلی پیچیده بود و من نتوانستم حفظ کنم. من فکر میکنم زیارت با معرفت، نیازی به تلاش ندارد. زیارت آن پیرمرد کناری من خیلی با معرفت بود؛ هم او که بلد نبود دعاهای حاجآقا را تکرار کند. حالش خوب بود با همان بیزبانی ...
مهراب صادقنیا
کربلا، سیزدهم اسفند هزار و چهار و دو.
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 دو جهان در یک کوچه
✅ امروز در نجف اشرف به دیدار دو عالم نامدار شیعه رفتیم. آیتالله فیاض و آیتالله بشیر نجفی. هر دو از شاگردان و نزدیکان مرحوم آیتالله العظمی خویی بودهاند. منزل هر دوعالم بسیار ساده و قدیمی بود، بویژه منزل آیتالله بشیر. کلمهی ساده از توصیف آنچه با آن روبرو بودیم ناتوان است؛ اما چاره چیست؟ مائیم و محدودیّت کلمات. پیش از هر چیز بگویم که ورود خانمها به دفتر هر دو عالم ممنوع بود، به همین دلیل، خانمها اجازه نیافتند در این دیدار حاضر باشند. بیت هر دو عالم شلوغ بود و تشریفات امنیتیشان بالا. نخست با آیتالله فیاض دیدار کردیم. او اصالتا افغانی است و هنوز هم شیرینی گویش آن دیار در کلامش هست. آیتالله فیاض سخن خود را با ابراز نگرانی از وضعیّت دینداری و حوزههای علمیّه آغاز کرد. البته او این نگرانی را با مداخلهی حوزه در سیاست و مشکلات اقتصادی مردم ایران پیوند میداد. بیشترین کلمهای که به کار میبرد، "اقتصاد" بود و وضعیّت نامناسب آن در ایران. اطلاعات او از ایران به نسبت دقیق و به روز بود. جایی از سخنانش گفتند که "ما اعتقاد داریم حوزههای علمیّه باید مستقل باشند و نباید هیچ وابستگی مالی، اعتباری و سیاسی به حکومت داشته باشند». میگفت دامن دین را باید از سیاست پیراسته کرد. چون هیچ حکومتی بی دلیل به مراجع و حوزهها کمک نمیکند. از نگاه او مشکلات اقتصادی سبب شده است مردم از دین و روحانیّت رویگردان شوند چون آنها را مسئول این مشکلات میدانند.
✅ پس از آن، به دیدار آیتالله بشیر نجفی رفتیم. او اهل پنجاب پاکستان است با همان روحیهی شهودیِ پاکستانی. حضور چندین نیروی نظامی مسلح در مقابل دفترشان نشان میداد که با تشریفات امنیتی بیشتری روبرو هستیم. اینجا گوشیهای همراه ما را گرفتند و پس از یک تفتیش ساده، اجازهی ورود دادند. او به نسبت خوب به زبان فارسی سخن میگوید. آیتالله بشیر نجفی سخنان خود را با ستایش مقام سیادت آغاز کرد و به یکی دو نفر سیدی که با جمع همراه بودند گفت که "روز قیامت از مادرتان فاطمهی زهرا(س) بخواهید که اجازه دهد من زمین زیر پایشان را ببوسم. کمی بغض کرد و بعد به ستایش ایران پرداخت و "نعمت حکومت دینی در ایران را ستود." او میگفت که حوزههای علمیّه میبایست حکومت ایران را حمایت کنند. چون اگر اتفاقی برای این حکومت بیفتد، دین بسیار آسیب خواهد دید. آیتالله بشیر، دینگریزی جوانان را دشمنی بدخواهان میدانست و معتقد بود تجربهی مداخلهی دین در امر سیاست نه تنها باعث دینگریزی نمیشود که برعکس، به دیندارتر شدن جوانان کمک میکند. او تأکید داشت که شما حوزویان باید تلاش کنید با عناوینِ مددکارانه با جوانان ارتباط برقرار کرده و آنها را به دین بازگردانید. در نهایت نیز به یکی دو نفر از همراهان که ریششان را کوتاه کرده بودند توصیه کرد، ریش خود را بلندتر کنند.
✅ برای من هر دو دیدار جذّاب بود و اختلاف دو مرجع، جذابتر. فاصلهی فیزیکی محل سکونت دو مرجع تقلید شیعه، کمتر از صد متر بود، ولی تفاوت نگاهشان بسیار زیاد. از نگاه من، این تفاوت و تنوع از امتیازات حوزهی علمیّهی نجف است. این اختلاف دیدگاه میتواند به پویایی حوزهها کمک کند. مهم آن است که هر عالمی بتواند نظر خود را بگوید و از آن دفاع کند.
مهراب صادقنیا
نجف اشرف
۱۴۰۲/۱۲/۱۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹این کار اسمش منکر است نه نهی از منکر!
❇️ هر جوری که ماجرا را روایت کنید، باز هم از زشتی نمیافتد. "طلبهای با لباس روحانیّت موبایلش را سمت مادری که بچهی بیمارش را در آغوش دارد، میگیرد تا از او فیلم بگیرد؛ به این بهانه که چرا روسری از سرت افتاده است. مادر متوجه و خشمگین میشود و بر آن طلبه میشورد و با جیغ و ناله از او میخواهد تا فیلمی را که گرفته است پاک کند. طلبه مقاومت میکند، پای دیگران به ماجرا باز و داستان پیچیدهتر میشود." حالا فیلم این مشاجرا در شبکههای مجازی دست به دست میشود تا لعنت کاری که آن طلبهی جوان کرده است، دامنِ همهی طلبهها و بلکه حوزه و نظام را بگیرد. اسم این کار هر چه باشد، امر به معروف و یا نهی از منکر نیست. اسم این کار بیسلیقگی است. اسمش تجاوز به حقوق یک انسان و دستدرازی به حریم خصوصی اوست. اسم این کار گناه است. نگویید آنجا درمانگاه بوده و مکان عمومی، توجیه درستی نیست. مگر شما میتوانید از کسی (حتی یک مرد) که در دریا شنا میکند و یا در خیابان راه میرود، با این بهانهی این که اینجا مکان عمومی است و اجازه لازم نیست، عکس بگیرید؟!
احتمالا با تابلوهایی که روی آن نوشته شده است "این مکان مجهز به دوربین مخفی است" روبرو شدهاید. این هشدار ممکن است جنبهی بازدارنده هم داشته باشد؛ ولی هدف اولیّهی آن ترساندن نیست؛ بلکه رعایت حقوق افراد است. به این معنا که یک نفر، حتی اگر دزد باشد و بخواهد دزدی بکند، باز هم حق دارد که بداند یک جایی دارند از او فیلمبرداری میکنند. این تابلو به این معناست که در مکان عمومی، حریم خصوصی یک دزد هم محترم است. حریم خصوصی افراد حتّی در نکانهای عمومی هم محترم است. با هیچ بهانهای نباید حقوق افراد زیرپا گذاشته شود.
آقایان محترم، چشمی را میخواهید پاک کنید، با نادانی خود کور نکنید! با این کارها نفرت را در عمق جان مردم تهنشین میکنید. به بهانهی امر به معروف، مردم را به جان هم نیاندازید. این دستور متعالی دینی، برای حفظ انسجام و سلامت جامعه است، از آن جوری استفاده نکنید که جامعه دوقطبی شده و مردم با یکدیگر دست بهیقه شوند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۲/۲۰
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹ایرانیها دیندار بودند، حتی زمانی که کسی از بیحجابها عکس نمیگرفت.
❇️ حکایت عبدالله مستوفی از تاریخ اجتماعی ایران در زمان قاجار، خواندنی است. او در بخشهایی از کتاب "شرح زندگانی من" از اهمیّت و آداب و رسوم ماه رمضان در میان مردم میگوید. مستوفی مینویسد:
... ماه رمضان ماه قرآن خوانی است بعضی بودند که هر روز یک قرآن تمام میخواندند اینها اکثر اشخاصی بودند که قرآن استیجاری میخواندند و در مقابل هر قرآن تمام منتهی دو قران گرفته برای پدر یا مادر یا برادر موجر نیابتا قرآن میخواندند بعضی از اهل خیر قبل از ماه چندین جلد قرآن خریده به این و آن میدادند و بیشتر زنها و مردمان پولدار بیسواد باین خیرات اقدام میکردند تا حالا که خود از قرآن خواندن محروماند وسیله قرائت برای سایرین تدارک کرده باشند. کمتر کسی بود که سواد داشته باشد و ماه رمضان یک قرآن تمام ختم نکند حتی در میان عوام معروف بود که هر که قرآنی در ماه رمضان شروع کند و نیمه تمام گذارد مقروض خواهد شد. نوکرهای ما همه گَرکانی و باسواد بودند و وقتی از پشت اطاق آنها، میگذشتی صدای زمزمهی قرآن خوانی آنها بلند بود. مسجدها عموما پر میشد، مردم از هر طبقه و هر صنف نماز ظهر و عصر را بهجماعت میخواندند. بعد از نماز امام مسجد اگر از اهل فضل ،بود خود به منبر میرفت و مردم را موعظه میکرد. چنانچه باصطلاح دست منبر نداشت واعظ دیگری از واعظهای شهر دعوت شده بود که بعد از نماز برای مردم موعظه کند. روزهای جمعه و احیاها بهمناسبت تعطیل، مساجد پرجمعیت تر از سایر روزها میشد. بعضی از مقدسین هم بودند که قبل از افطار به مسجد، رفته، نماز مغرب و عشا را هم به جماعت میخواندند و بعضی که خیلی مقدس، بودند صبحها هم همین کار را میکردند ولی صبح و مغرب و عشا دیگر بعد از نماز موعظه در کار نبود زیرا احتیاج بخواب و خوراک محلی برای شنیدن وعظ باقی نمیگذاشت و مؤمن خود را بهعجله به خانه میرساند تا سر سفرهی دراز، پهن و یا در رختخواب پهن، دراز بکشد.(ص. ۳۲۸)
❇️ ماه رمضان، و اساسا دینداری ایرانیها داستانِ امروز و دیروز نیست؛ روایت قرنهاست. حتی آن سالهایی که حاکمان به دین روی خوش نشان نمیدادند و پلیسها از بیحجابها عکس نمیگرفتند، و کسی به بهانهی نهی از منکر حریم خصوصی دیگری را تهدید نمیکرد، باز هم مردم ایران دیندار بودند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۲/۲۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹از "خمینی ای امام" تا "دافی سورپرایز"
فاصلهای که مسئولان فرهنگیِ غیرفرهنگی ایجاد کردهاند!
✅ امروز با چند بچه دبستانی همسفر بودم. یک پسر و دو دختر. از من تقاضای آهنگ کردند و البته سلیقهام را نپسندیدند. چارهای نبود، از آنها خواستم " هر کدام یک آهنگ پیشنهاد کنید برایتان دانلود کنم" اولی گفت: "آهنگ ریمکس چیپس"، دومی گفت: "یا آقامون جنتلمنهی ساسی مانکن یا دافی سورپرایز" و نفر سوم که زبان انگلیسیاش کامل بود گفت "بیلی آیلیش". با هر زحمتی و پس از مطمئن شدن از تلفظ اسمها، آهنگها را دانلود کردم و از طریق بلوتوث ماشین برایشان پخش کردم. آهنگها را کاملا حفظ بودند و تقریبا تمام متن آنها را همخوانی میکردند. اسم سهتا از این آهنگها تا حالا نشنیده بودم. با تعجب پرسیدم که " شما این آهنگها را از کجا شنیدهاید؟" هر سه نفر که از قضا در شهر قم "مقدس" و در مدارس دولتی درس میخوانند، گفتند در مدرسه و از همکلاسیهایمان یاد گرفتهایم.
آقایان مسئول فرهنگی، فرهنگناشناس، احتمالا اگر این یادداشت را بخوانند میروند سراغ آن مدرسههای بینوا و مدیرانشان را به جرم کوتاهی در تربیت کودکان سرزنش میکنند، بعد هم تصمیم میگیرند خودشان آستین بالا بزنند و هر کدامشان جداگانه با کمکهای دولتی و غیردولتی مدرسهی غیرانتفاعی تاسيس کنند تا بلکه به صورت گلخانهای کودکان را به گمان خود درست تربیت کنند!
فرهنگ شعار مهم و به درستی مبنایی انقلاب اسلامی بوده است، به گمانم در کمترین کشوری این همه بودجه به سمت چیزی که آقای فرهنگ میدانند سرازیر میشود؛ ولی نتیجهاش میشود "دافی سورپرایز" و "بیلی آیلیش" در شهر قم. البته من شاید مشکل چندانی با انتخاب بچهها نداشته باشم؛ ولی حضرات مسئول فرهنگ قطعا با این انتخابها مشکل دارند. بد نیست که آقایان بعد از این همه سال، در درستی جایگاه خود و برنامهریزی خود شک بکنند. احتمالا آنها فهم درستی از فرهنگ و کار فرهنگی ندارند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۲/۲۵
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab