eitaa logo
اخلاق در حوزه‌ی اجتماع
380 دنبال‌کننده
30 عکس
4 ویدیو
1 فایل
دین و اخلاق در جامعه ایران. در اینجا روزنوشت های دکتر مهراب صادق‌نیا در باره وضعیت دین و اخلاق در جامعه ایران به اشتراک گذاشته می شود.: MehrabSadeghNia
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹ستاد اعتکاف ✅ برف سنگینی باریده بود و کوچه‌ها تمام برفی بود... دم غروب، با خانم خداحافظی کرده و ساک کوچک‌م را برداشتم و رفتم مسجد امام حسن عسکری علیه‌السلام. حوالی اذان به مسجد رسیدم. نماز را به جماعت خواندم و به دنبال جایی برای بیتوته گشتم. تقریبا شلوغ بود. بیشتر کسانی که برای اعتکاف آمده بودند طلبه‌های جوان بودند. به زحمت یک گوشه‌ی مسجد فضایی در حد سه چهار متر پیدا کردم. زیراندازم را از داخل ساک در آوردم و روی زمین پهن کردم تا نشان دهم آن محدوده صاحب دارد. داوطلبان یکی پس از دیگری می‌آمدند و دنبال جایی برای اعتکاف بودند. جمعیّت داشت بیش‌تر می‌شد و فضاها تنگ‌تر و کوچک‌تر. تا جایی که همان زیرانداز کوچک، پذیرای دو نفر دیگر نیز شد. آمد و شدها که تمام شد، با کمک آن دو نفر، طنابی را که با خودم آورده بودم به ستون مسجد و یکی دو میز و صندلی بستیم و بعد ملحفه‌های‌مان را روی طناب انداختیم تا برای خود حریم خصوصی‌تری درست کنیم. تقریبا همه چیز برای شروع اعتکاف سه روزه در مسجد آماده شده بود. خاطرمان که از "جا" جمع شد، غذایی را که با خود آورده بودیم در آورده و خوردیم. بعد هم نشستیم به صحبت و معرفی خودمان. تقریبا تمام شبستان مسجد توسط اعتکاف‌کنندگان طناب‌کشی شده بود، وقتی می‌خواستیم برای تجدید وضو از شبستان خارج شویم، باید از چندین آلونک پرده‌کشی شده رد بشویم. خوبی جای ما این بود که کنار دیوار انتهایی بود و کم‌تر کسی از آن‌جا رد می‌شد. کم کم رفت و آمدها و شلوغی‌ها تبدیل شد به یک سکوت معنادار، که نشان می‌داد هر کدام از معتکفین سر در گریبان خود برده و مشغول تلاوت قرآن و راز و نیاز با خداست. ... تجربه‌ی لذت‌بخشی بود. هنوز هم وقتی یادم می‌آید ناخودآگاهی آن زمزمه‌های معنوی در گوشم می‌پیچد. جوری که دوست دارم، دست‌کم ساعاتی را در میان معتکفان بگذرانم  ... روز سوم اعتکاف هم‌زمان شده بود با بیست و دوم بهمن. کسانی که اهل اعتکاف هستند می‌دانند که معتکف در این سه روز نباید از مسجد خارج شود و البته این ممنوعیّت برای روز سوم بیش‌‌تر است. گروهی از معتکفین جوان‌تر می‌گفتند شرکت در تظاهرات بیست و دوم بهمن مهم است و ما علیرغم ممنوعیّت خروج از مسجد، باید برویم خیابان و در راهپیمایی شرکت کنیم. گروهی دیگر، که سن و سال بیش‌تری داشتند، می‌گفتند "عبادت خود را باطل نکنید! خروج از مسجد به هر بهانه‌ای درست نیست." هر چه به زمان راهپیمایی نزدیک می‌شدیم این مشاجره جدی‌تر و خشن‌تر می‌شد. کار به جایی رسید که گروهی از طرفداران راهپیمایی به آلونک یکی از اساتید معروف که بر ماندن در مسجد تأکید داشت، یورش بردند و بر علیه‌ش شعار دادند. من احتیاط پیشه کردم و با گروهی دیگر، وسط حیاط مسجد جمع شدیم و بیست و دوم بهمن را گرامی داشتیم. ... آن روز با همه‌ی تنش‌های‌ش گذشت ولی بحث‌هایی از آن دست هیچ وقت پایان نیافتند. ... سال بعد که تصمیم داشتم در مراسم اعتکاف شرکت کنم، یکی دو روز زودتر به مسجد امام حسن رفتم تا شرایط را بررسی کنم. روحانی سید لاغراندامی داشت به چند نفر امر و نهی می‌کرد که چگونه شبستان‌های مسجد را با طناب‌های پلاستیکی "پارتیشن‌بندی" بکنند. از او پرسیدم ماجرا چیست؟ گفت "ما ستاد اعتکاف راه انداخته‌ایم و هر کس می‌خواهد اعتکاف کند باید اول بیاید پیش ما ثبت نام کند." راستش را بخواهید از برخوردش خوشم نیامد و اساسا از ستادی شدن اعتکاف.  ... مهراب صادق‌نیا 1402/11/4 @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹مرزبندی‌های خشونت‌زا ✅ بدترین و خطرناک‌ترین مرزهایی که شهروندان یک جامعه را از هم جدا می‌کند مرزبندی‌های اخلاقی و دینی است. وقتی یک کار، "غیر اخلاقی" و یا "غیر دینی" توصیف شود، معنای‌اش این است که کسانی آن کار را انجام می‌دهند بی‌اخلاقی و بی‌دینی می‌کنند. توصیف یاد شده آشکارا جامعه را به دو گروه "اخلاقی/دینی" و گروه "بی‌اخلاق/ بی‌دین" تقسیم کرده و به صورت طبیعی دسته‌ی دوم را در معرض خشونت قرار می‌دهد. برای نمونه، کسانی که می‌کوشند گیاه‌خواری را بر مبنای استدلال‌های اخلاقی توصیه کنند، گوشت‌خوارها را به "بی‌اخلاقی" متهم می‌کنند؛ توصیف آزاردهنده‌ای که ممکن است سبب رنج و رنجش غیرگیاه‌خوارها شود. در حالی‌که برای دفاع از گیاه‌خوای و ترجیح آن بر گوشت‌خواری می‌توان به برخی استدلال‌های عقلانی و عقلایی استناد کرد. به هر حال، وقتی کسی به " بی‌دینی" و "یا بی‌اخلاقی" (آن هم در یک جامعه‌ی مذهبی/سنتی) متهم شود، در معرض خشم و خشونت قرار می‌گیرد. خشم و خشونتی که در نهایت، ممکن است چون یک مرزِ مقدس اسباب نفی و انکار شده و چند دسته‌گی گزنده‌ای را در جامعه پدید بیاورد. برای دعوت مردم به یک کُنش سیاسی-اجتماعی می‌توان ابزار مختلفی را به کار گرفت؛ می‌توان بر پایه‌ی عقل و مصلحت عمومی استدلال‌های زیادی آورد که کنش‌گری ایجابی بهتر از بی‌کنشی یا کنش‌گری سلبی است؛ ولی از استدلال‌هایی که در نهایت، یک گروه به "بی‌دینی" و "بی‌اخلاقی" متهم می‌شوند، پرهیز کرد. مرزهایی از این دست جز افزودن بر آمار بی‌دین‌ها و بی‌اخلاق‌ها سودی ندارد. مرزهایی از این دست بر شکاف‌های اجتماعی خواهد افزود، آن‌ها را عمیق خواهد کرد، و خشونت‌ها را دامن خواهد زد. مرزبندی دینی و غیر دینی بوی دعوا می‌دهد. در جامعه‌ی ایران، آدم‌ها ممکن است بر سرِ سودمندی چیزی دعوا نکنند؛ ولی حتما بر سرِ دینی بودن و دینی نبودن آن چیز دعوا خواهند کرد. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۱/۶ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 امید شادی‌آفرین یا امیدِ مقلدانه؟ ✅ "امید" یکی از مهم‌ترین ضرورت‌های زندگی اجتماعی است. هیچ جامعه‌ای با ناامید میانه‌ای ندارد و باقی نخواهد ماند. امید اجتماعی می‌تواند پویایی، کِشش، ایستادگی، و سخت‌کوشی را به همراه داشته باشد. امید می‌تواند "تسلّی مشروع" ایجاد کند و نشستن و تأسف خوردن را به حرکت و مقاومت تبدیل کند. جامعه‌ی امیدوار می‌تواند هر دشواری و سختی‌ای را تحمل کند و به امید فردایی بهتر بر هر مشکلی چیره شود. ✅ اما نکته‌ی مهم در این میان، این است که نقطه‌ی مقابل امید، صرفاً "ناامیدی" نیست؛ بلکه گاهی "وقاحت مغرورانه" یا "امید مقلدانه" است. یعنی وقاحتی که خود را در لباس امید معرفی می‌کند؛ ولی نتایج کاملا برعکسی دارد. وقاحت مغرورانه همان "امید غیر متعادل" یا اغراق‌آمیزی است که نتیجه‌ی آن فریب، تن‌آسایی، تنبلی، خودحق‌پنداری، خویش‌خوشی، خودمشعوفی ویران‌کننده، و پنهان کردن ناکارآمدی‌هاست. هر چه امید می‌تواند یک جامعه را سرپا نگه دارد، تقلیدِ وقیحانه‌ی آن می‌تواند یک جامعه را به نابودی بکشاند و خمود کند. ✅ برای آن که بتوانیم این دو را از هم باز بشناسیم و تفاوت‌شان را آشکار کنیم؛ کافی است به این نکته توجّه کنیم که "امید پدیده‌ای تبیین‌پذیر است" به این معنا که به پرسش‌هایی از سنخ "چرا باید امیدوار بود؟" و یا "چگونه آن آرمان شادی‌بخش و فردای روشن محقق خواهد شد؟" روی خوش نشان داده و پاسخ می‌دهد؛ در حالی که وقاحت مغرورانه، از این دو پرسش گریزان است و تنها با صدای بلند مدّعای خود را تکرار می‌کند، بدون آن‌که بگوید آن آینده‌ی موعود چگونه و به دنبال چه فرآیندی پدید خواهد آمد. ✅ برای نمونه، وقتی کسی بیمار است و خود را به دارو و درمان می‌سپارد، می‌تواند امیدوار باشد که تن‌درستی خود را باز خواهد یافت؛ ولی وقتی کسی بیمار است و بیماری خود را انکار می‌کند و می‌گوید "خوبم و یا خوب می‌شوم" بی‌آن‌که نشان دهد چگونه درمان خواهد شد، وقاحت مغرورانه دارد. شما می‌توانید یک تیم فوتبال را در نظر بگیرید؛ اگر کادر فنی آن به هوادارن خود بگوید که ما قهرمان می‌شویم چون سخت کوشیده‌ایم، سخت تمرین کرده‌ایم، استانداردها را رعایت کرده‌ایم، و حریفان خود را به خوبی آنالیز کرده‌ایم؛ آن‌ها امیدِ تبیین‌پذیری دارند و حق دارند که شاد باشند. اما اگر بگویند که ما قهرمان می‌شویم، بی‌آن‌که کاری شایسته‌ی توضیح انجام داده باشند، امید ناموجّه و تبیین‌ناپذیری دارند. آن‌ها وقیح‌اند و نه امیدوار. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۱/۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 از آن پایه تا این مایه، فوتبال! ✅ ... سال‌ها پیش یک هفته‌نامه‌ی هنری-ورزشی منتشر می‌شد که من مشتری پَر و پا قرص‌ش بودم. چهارشنبه‌ها بعد از نماز مغرب و عشا آن را از روزنامه‌فروشی چهار راه بیمارستان(قم) می‌خریدم و دزدکی می‌بردم مدرسه‌‌ی حقانی(خوابگاه) و تا جمعه عصر خط به خط آن را می‌خواندم. البته بیش‌تر به خبرهای فوتبالی‌اش علاقه داشتم؛ ولی خبرهای دیگر را هم با دقت می‌خواندم. خواندن خبرهای ورزشی و سینمایی برای ما ممنوع نبود؛ ولی اگر مسئولان می‌فهمیدند خوش‌شان نمی‌آمد و ممکن بود خلاف "شئونات طلبگی" معنای‌ش کنند و حکم کنند که از عدالت خارج شده‌ایم. ... ✅ امروز، هم‌زمان با مسابقه‌ی فوتبال بین ایران و ژاپن در یکی از مراکز حوزوی برای طلبه‌های سطح سه(ارشد) کلاس داشتم. چند دقیقه از کلاس نگذشته بود که متوجه شدم تقریبا همه‌ی طلبه‌ها سر در گوشی موبایل دارند و کسی حواس‌ش به حرف‌های من نیست. حدس می‌زدم که دارند مسابقه فوتبال را دنبال می‌کنند ولی به روی‌شان نیاوردم و درس را ادامه دادم.  وسط‌های کلاس، در حالی که من داشتم صحبت می‌کردم، دو سه نفر با هم فریاد زدند "گل" و دست‌های‌شان را به هم کوبیدند. مانده بودم چه بکنم. با لبخند گفتم " عجب! می‌گفتید کلاس را تعطیل می‌کردیم. ین‌جور که نمی‌شود! من مزاحم شما هستم. می‌خواهید فوتبال تماشا کنید."  بعد به شوخی گفتم "دوست دارید یک گوشی را به ویدئو پروژکتور وصل کنید تا همه ببینید! بدشان نمی‌آمد. کمی مِن و مِن کردند ولی وقتی حس کردند که من شوخی می‌کنم و پیشنهادم از سرِ ناراحتی است، گفتند همین‌جوری خوب است. شما ادامه بدهید. اواخر کلاس، دوباره با صدای بلند گفتند پنالتی!!!! و ... همان ماجرا. ✅ از زمانی که من هفته‌نامه‌ی هدف را دزدکی به مدرسه می‌بردم که کسی نفهمد تا الان که طلبه‌ها وسط کلاس با گوشی موبایل فوتبال می‌بینند و هورا می‌کشند، سی و پنج سال می‌گذرد. نمی‌دانم این تغییر عمیق را چه بنام‌م. عرفی شدن؟ سکولار شدن؟ قدسی‌زدایی؟ یا به روز شدن و مدرن شدن؟ به حال، تغییر معناداری است. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۴/۱۱/۱۴ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹برگه‌های امتحان استادها ✅... برگه‌های امتحانی دانش‌جوها را مرور می‌کنم. از جمله کارهای سخت برای ما معلم‌ها همین بخش از فرآیند آموزش است. تازه بعدش هم باید نمره‌های‌شان را در سیستم بارگذاری کنیم. آن هم با این وضع خراب اینترنت و عشوه‌های سادا و گلستان. بعد هم که تماس‌ها و پیام‌های "من بمیرم و تو نمیری" برای افزایش نمره شروع می‌شود. بگذریم. برگه‌ها را یکی بعد از دیگری نگاه می‌کنم. بعضی جواب‌ها خیلی پرت و پلاست. آگوستین را جای شلایرماخر نشانده و حرف دیلتای را به گادامر نسبت داده است. بعد هم نتیجه گرفته که الاهیات همان کلام است و شریعت همان هلاخا!! از خودم ناامید می‌شوم. مطمئنم من این حرف‌ها را نزده‌ام. خدا را شکر می‌کنم که برگه‌ها را فقط خودم می‌خوانم و لاغیر. حالا می‌فهمم چرا پاکت پاسخ‌نامه‌ها را با کلی چسب و منگه به دست ما می‌رسانند. کاش روی‌ پاکت هم بنویسند "محرمانه! شخصا مفتوح" که خیال‌مان تخت‌تر شود. اگر کسی نداند در کلاس چه گفته‌ایم، با دیدن این پاسخ‌ها، به همه چیزمان شک می‌کند و "شهریه‌ی‌مان را قطع." بعضی‌ها هم در انتهای برگه‌، کلی مرام گذاشته‌اند. از کلاس و تدریس من تعریف و تمجید کرده‌اند. راستش را بخواهید دیگر عادت کرده‌ام به این دست "ته نوشته‌های برگه‌های امتحان". دوست‌شان دارم. سبب می‌شوند یک شادیِ خوش‌آیند زیر پوستم بدود و یک لبخند روی لب‌م بنشیند؛ ولی خُب، معنا کردن‌شان برای‌م سخت است. دلم نمی‌خواهد شادی زیر پوستم را با این فکر که این ستایش‌نامه‌نوشته‌ها تعارف‌های معمولی‌ای هستند برای چشم‌پوشی از کاستی‌های موجود در پاسخ‌ها، خراب کنم. بعضی‌ها هم از مشکلات‌شان می‌نویسند و از این که حال‌شان خوب نبوده و به زور سرُم و آمپول، خود را به جلسه‌ی امتحان رسانده‌اند. یا عزیزی را از دست داده و سوگوار هستند. گاهی دلم ریش می‌شود برای این گروه آخری و نگران احوال‌شان می‌شوم. تلفن را بر می‌دارم و در فهرست مخاطبان‌م می‌گردم ببینم شماره‌شان را دارم یا نه. دلم می‌خواهد تماس بگیرم و حال‌شان را بپرسم یا تسلیت‌شان بگویم‌. بعضی‌ها هم نوشته‌اند که شنیدن مباحث کلاس چقدر برای‌شان مفید بوده و بر شناخت آن‌ها اثر گذاشته است و پاسخ خیلی از سؤالات‌شان را در این کلاس گرفته‌اند. و ... واقعیّت آن است که برگه‌های امتحان پایان ترم، برگه‌های آزمون و ارزیابی خودمان(معلم‌ها و استادها) است. حتی همان، دور از جان شما، پرت و پلاها هم نتیجه‌ی کار ماست. دانش‌جوها هم مثل شهروندان یک جامعه هستند. همان‌طور که آن‌ها نتیجه‌ی عمل مسئولان خودشان هستند؛ این‌ها هم نتیجه‌ی عمل استادان خودشان‌اند. برگه‌های امتحان، آینه‌اند؛ مثل جامعه که آینه است. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۱/۱۷ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 علمی و رام؛ نمی‌شود! ✅... تازه ازدواج کرده بودم و در به در، به دنبال خانه‌ی اجاره‌ای می‌گشتم در قم، آن هم با جیب خالی. از این مشاور املاک به آن مشاور املاک. خانه‌ای می‌خواستم که بزرگ باشد، نوساز باشد، نردیک حرم باشد، و البته ارزان؛ در حدی که با بی‌پولی من جور در بیاید! املاکی‌ها تا این چیزها را می‌شنیدند لبخندی می‌زدند و می‌گفتند "ماشالله همه چیز را با هم می‌خواهی! جمع این‌ها ممکن نیست." گاهی هم فکر می‌کردم به دعا کار برآید به بنگاه‌گردی نیست! می‌رفتم حرم و کلی دعا می‌کردم، بلکه بشود! بالاخره شد؛ ولی این‌جوری: خانه‌ای کوچک (زیر زمین سی و پنج متری یک خانه‌ی کوچک)، دور از حرم، و با اجاره‌ای که به زحمت جورش می‌کردم. بالاخره فهمیدم که همه چیز را با هم نمی‌شود خواست، خصوصا اگر متضاد باشند...   این خاطره را امروز برای دوستی تعریف کردم که از جایگاه مدیر پژوهش یک مجموعه از من می‌خواست در یک کار پژوهشی علمی با آن‌ها هم‌کاری کنم. گفتم نتایج یک تحقیق علمی، ممکن است باب میل شما نباشد! شما مشکلی ندارید؟! گفت نه! این‌جوری نمی‌شود ما تحقیقی می‌خواهیم که هم کاملا علمی باشد و هم نتایج‌ش چیزی باشد که ما می‌خواهیم. ماشالله همه چیز را با هم می‌خواست. هم علمی باشد و هم نتایج‌ش از قبل معیّن. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۱/۱۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 عید مبعث در تقویم طلبگی ✅ امشب در تقویم مذهبی ما ایرانی‌ها و البته همه‌ی مسلمان‌های جهان عید فرخنده‌ی مبعث پیامبر اکرم صلوات‌الله و سلامه علیه است. سرآغاز رسالتی اخلاقی و سترگ که جامعه‌ی بی‌اخلاق آن روز و جهان همواره‌ی انسان، به آن نیاز دارد. در تجربه‌ی زیسته‌ی من، روز یادآور یک شرمندگی خانوادگی هم هست. سال‌های اول ازدواج سعی می‌کردم عیدهای مذهبی را با خرید یک جعبه‌ی شیرینی و یا کادو برای خانم گرامی بدارم. قصدم این بود که مفاهیم و مناسبت‌های دینی را در محیط خانه زنده نگه بدارم. با این حال، به عید مبعث که می‌رسیدم ماجرا متفاوت می‌شد. این عید در تقویم طلبگی مصادف بود با روزهای پایانی ماه؛ یعنی روزهای بی‌پولی. دست کم آن زمان، روزهای آخر ماه قمری، برای ما طلبه‌ها "دهه‌ی زجر" بود. شهریه‌ را اول ماه می‌گرفتیم و به بیستم نرسیده تمام می‌شد. چند روز آخر، روزهای زجر بود! گاه حتی پول خرید یک قرص نان لواش را هم نداشتیم. دست کم برای من که این‌گونه بود. دهه‌ی اول ماه را چون تازه شهریه گرفته بودیم، می‌گفتیم "دهه‌ی فجر"و دهه‌ی دوم را می‌گفتیم "دهه‌ی صبر"! به هر حال، عید مبعث در روزهای پایانی دهه‌ی زجر بود و من معمولا چیزی در بساط نداشتم. عید مبعث را معمولاً سوت و کور برگزار می‌کردیم؛ بدون شیرینی و بدون کمی تخمه‌ی آفتاب‌گردان حتی! معمولا دو فنجان چای رنگ و رو رفته می‌ریختیم می‌نشستیم پای تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینج پارس و برنامه‌ی بی‌مزه‌ی تلویزیون را تماشا می‌کردیم. قسمت خوب‌ش سرود "یا رسوالله مدد" بود که پیام عزیزی با لهجه‌ی شیرین کردی‌اش می‌خواند. آن‌قدر با صدای پیام کیف می‌کردیم که امروزی‌ها با صدای همایون و علیرضا قربانی کیف نمی‌کنند. گاهی هم عبدالرحیم برای‌مان یک بشقاب شلغم پخته می‌آورد و سکوتمان را می‌شکست و شادی شلغمانه‌ای به ما می‌داد. ✅ کاش هم‌شهری عزیزی که چند روز پیش، چهار نان سنگکی که گرفته بودم به چشم‌ش آمد و با لحنی مسخره‌آمیز گفت: "حاج‌آقا، وضع‌ت خوبه خدا رو شکر!" این خاطره را می‌خواند. بعثت پیامبر، تاکید خدا بود بر اخلاق، بر مهربانی، بر انسان. تاکید خدا بود بر رحم، بر رحمت. مبارک باد. کام‌تان شیرین. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۱/۱۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 زندگی در موقعیِت "معلوم نیست!" ✅... نامه‌ی دکتر را می‌گذارم جلوی منشی. دارد با تلفن همراه‌ش صحبت می‌کند. خیلی هم صمیمانه و شاد. نامه را می‌گیرد و لابلای حرف‌های‌ش با کسی که پشت خط است، می‌گوید "برو بشین تا صدای‌ت کنم." خیلی شلوغ نیست دو صندلیِ کنار هم پیدا می‌کنیم و می‌نشینیم. خانم قرار است ام آی آر سر و چشم بدهد ولی استرس و نگرانی من بیش‌تر است. در این چند ماه برای بار چندم است که ام آی آر می‌دهد. این بار اما کمی فرق می‌کند و دل‌شوره‌های من بیش‌تر است. چند دقیقه می‌نشینیم، یکی دو نفر می‌آیند و می‌روند ولی کسی ما را صدا نمی‌کند. آرام و با احترام به میز پذیرش نزدیک می‌شوم، می‌پرسم ممکن هست بدانم چند دقیقه‌ی دیگر نوبت ما می‌شود؟ می‌گوید معلوم نیست، ولی شما روی یک یا دو ساعت حساب کن. باز هم تأکید می‌کند بنشینید صدای‌تان می‌کنم. ثریا می‌داند که موقعیّت‌های مبهم آزارم می‌دهند. اذیت و بی‌حوصله می‌شوم از این که در وضعیّت "معلوم نیست" قرار بگیرم. آرام دم گوش‌م می‌گوید این‌جا آزمایش‌گاه است، کلاس دانشگاه که نیست! هیچ چیزش معلوم نیست. مطب دکترجماعت که آمدی باید این ابهام‌ها را بپذیری. درست می‌گوید! گفتمان پزشکی، اساسا بخشی از گفتمان کهانت است. تا همین چند قرن پیش کاهنان طبابت می‌کردند و اگر زور دنیای مدرن نبود شاید هم‌چنان ادامه می‌دادند. ابهام در ذات ادبیات کهانت بوده و پزشکی هم‌چنان به آن وفادار است. قدیم‌ترها ترس از ایزدان انسان‌ها را مطیع کاهنان می‌کرد و حالا ترس از بیماری آن‌ها را مطیع پزشکان کرده است. من هم سعی می‌کنم با "معلوم نیست" کنار بیایم. نیم ساعت می‌گذرد و صدای‌مان می‌زند. وقتی نزدیک منشی می‌شوم می‌گوید "کارت بانکی‌ و رمزت را بده". چند ثانیه بعد اس ام اس‌ش آمد: یک میلیون ششصد و پنجاه هزارتومان. دوباره می‌گوید دویست و‌پنجاه هزار تومان هم پول نقد بدهید! می‌پرسم این برای چیست. جواب می‌دهد "لازم است!" می‌گویم "خب یک‌جا می‌کشیدید؛ چرا پول نقد؟" با بی‌حوصله‌گی جواب می‌دهد "نمی‌توانم توضیح دهم، نمی‌شود!" ابهام‌ها یکی یکی دارند اضافه می‌شوند! ... و حالا مانده است ابهامی که در جواب ام آی آر هست. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۱/۱۹ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 زیارت با معرفت! ✅ .... گوشه به گوشه‌ی حرم و بین‌الحرمین و دور و بر آن، کاروان‌های زیارتی ایرانی و غیرایرانی را می‌بینی که ایستاده‌اند و دارند تشریفات  زیارت را به جا می‌آورند.‌ یک روحانی در میان چند نفر ایستاده و یک مداح که بدون بلندگو دارد مداحی می‌کند. این‌جا یک رقابت پنهان میان روحانی کاروان‌ها و مداح‌ها بر سرِ نوآوری در جریان است؛ احتمالا این بخش از زیارت، تنها بخشی است که کاروان‌های ایرانی امکان رقابت با هم‌ را دارند. زیرا در امور دیگر، مثل غذا و هتل و اتوبوس و برنامه‌ریزی، سازمان حج و زیارت جوری مداخله کرده است که جایی برای رقابت نیست. کاروان‌ها معمولا چهل پنجاه نفری‌اند؛ ولی جمعیّتی که روحانی و مداح را همراهی می‌کنند، از ده نفر زیادتر نمی‌شود، بیش‌تر زیارت‌کنندگان ترجیج می‌دهند کاروان‌های خود را همراهی نکنند و جداگانه به زیارت بروند. به گمان‌م کار خوبی می‌کنند، زیارت دسته‌جمعی حالِ خوش زیارت را از آدم می‌گیرد. هر چه زیارت بی‌واسطه‌تر باشد، بهتر است. واسطه‌ها میان زیارت‌کننده و زیارت‌شونده فاصله می‌اندازند؛ خواه مداح باشند یا روحانی و یا مدیر کاروان و یا حتی سازمان حج و زیارت، نمی‌گذارند زیارت اصیل شکل بگیرد.‌ یک کاروان از مشهد، با یک روحانی جوان در ابتدای خیابان روبروی باب‌القبله‌ی حرم حضرت عباس(اسم خیابان را بلد نیستم) ایستاده‌اند و رو به حرم حضرت زیارت‌نامه می‌خوانند. ده نفری می‌شوند. حاج آقا بلند بلند چیزی می‌خواند و پشت‌سری‌ها تکرار می‌کنند. کمی کنارشان می‌ایستم و در حال‌شان شریک می‌شوم. پیر مرد کناری‌ام نمی‌تواند تکرار کند، فقط هر از چندی دست‌هایش را به صورتش می‌کشد و اشک‌های‌ش را پاک می‌کند. گاهی هم صدای حزن‌آلودی از او بلند می‌شود. حاج‌آقا بعد از دعا، رو می‌کند به همراهان‌ش و می‌گوید سعی کنید زیارت با معرفتی داشته باشید. بعد کمی از آداب زیارت با معرفت می‌گوید. خیلی پیچیده بود و من نتوانستم حفظ کنم. من فکر می‌کنم زیارت با معرفت، نیازی به تلاش ندارد. زیارت آن پیرمرد کناری من خیلی با معرفت بود؛ هم او که بلد نبود دعاهای حاج‌آقا را تکرار کند. حال‌ش خوب بود با همان بی‌زبانی ... مهراب صادق‌نیا کربلا، سیزدهم اسفند هزار و چهار و دو. @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 دو جهان در یک کوچه ✅ امروز در نجف اشرف به دیدار دو عالم نام‌دار شیعه رفتیم. آیت‌الله فیاض و آیت‌الله بشیر نجفی. هر دو از شاگردان و نزدیکان مرحوم آیت‌الله العظمی خویی بوده‌اند. منزل هر دوعالم بسیار ساده و قدیمی بود، بویژه منزل آیت‌الله بشیر. کلمه‌ی ساده از توصیف آن‌چه با آن روبرو بودیم ناتوان است؛ اما چاره چیست؟ مائیم و محدودیّت کلمات. پیش از هر چیز بگویم که ورود خانم‌ها به دفتر هر دو عالم ممنوع بود، به همین دلیل، خانم‌ها اجازه نیافتند در این دیدار حاضر باشند. بیت هر دو عالم شلوغ بود و تشریفات امنیتی‌شان بالا. نخست با آیت‌الله فیاض دیدار کردیم. او اصالتا افغانی است و هنوز هم شیرینی گویش آن دیار در کلامش هست. آیت‌الله فیاض سخن خود را با ابراز نگرانی از وضعیّت دین‌داری و حوزه‌های علمیّه آغاز کرد. البته او این نگرانی را با مداخله‌ی حوزه در سیاست و مشکلات اقتصادی مردم ایران پیوند می‌داد. بیش‌ترین کلمه‌ای که به کار می‌برد، "اقتصاد" بود و وضعیّت نامناسب آن در ایران. اطلاعات او از ایران به نسبت دقیق و به روز بود. جایی از سخنانش گفتند که "ما اعتقاد داریم حوزه‌های علمیّه باید مستقل باشند و نباید هیچ وابستگی مالی، اعتباری و سیاسی به حکومت داشته باشند». می‌گفت دامن دین را باید از سیاست پیراسته کرد. چون هیچ حکومتی بی دلیل به مراجع و حوزه‌ها کمک نمی‌کند. از نگاه او مشکلات اقتصادی سبب شده است مردم از دین و روحانیّت روی‌گردان شوند چون آن‌ها را مسئول این مشکلات می‌دانند. ✅ پس از آن، به دیدار آیت‌الله بشیر نجفی رفتیم. او اهل پنجاب پاکستان است با همان روحیه‌ی شهودیِ پاکستانی. حضور چندین نیروی نظامی مسلح در مقابل دفترشان نشان می‌داد که با تشریفات امنیتی بیش‌تری روبرو هستیم. این‌جا گوشی‌های همراه ما را گرفتند و پس از یک تفتیش ساده، اجازه‌ی ورود دادند. او به نسبت خوب به زبان فارسی سخن می‌گوید. آیت‌الله بشیر نجفی سخنان خود را با ستایش مقام سیادت آغاز کرد و به یکی دو نفر سیدی که با جمع همراه بودند گفت که "روز قیامت از مادرتان فاطمه‌ی زهرا(س) بخواهید که اجازه دهد من زمین زیر پایشان را ببوسم. کمی بغض کرد و بعد به ستایش ایران پرداخت و "نعمت حکومت دینی در ایران را ستود."  او می‌گفت که حوزه‌های علمیّه می‌بایست حکومت ایران را حمایت کنند. چون اگر اتفاقی برای این حکومت بیفتد، دین بسیار آسیب خواهد دید. آیت‌الله بشیر، دین‌گریزی جوانان را دشمنی بدخواهان می‌دانست و معتقد بود تجربه‌ی مداخله‌ی دین در امر سیاست نه تنها باعث دین‌گریزی نمی‌شود که برعکس، به دین‌دارتر شدن جوانان کمک می‌کند. او تأکید داشت که شما حوزویان باید تلاش کنید با عناوینِ مددکارانه با جوانان ارتباط برقرار کرده و آن‌ها را به دین بازگردانید. در نهایت نیز به یکی دو نفر از همراهان که ریش‌شان را کوتاه کرده بودند توصیه کرد، ریش خود را بلندتر کنند. ✅ برای من هر دو دیدار جذّاب بود و اختلاف دو مرجع، جذاب‌تر. فاصله‌ی فیزیکی محل سکونت دو مرجع تقلید شیعه، کم‌تر از صد متر بود، ولی تفاوت نگاه‌شان بسیار زیاد. از نگاه من، این تفاوت و تنوع از امتیازات حوزه‌ی علمیّه‌ی نجف است. این اختلاف دیدگاه می‌تواند به پویایی حوزه‌ها کمک کند. مهم آن است که هر عالمی بتواند نظر خود را بگوید و از آن دفاع کند. مهراب صادق‌نیا نجف اشرف ۱۴۰۲/۱۲/۱۷ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹این کار اسم‌ش منکر است نه نهی از منکر! ❇️ هر جوری که ماجرا را روایت کنید، باز هم از زشتی نمی‌افتد. "طلبه‌ای با لباس روحانیّت موبایلش را سمت مادری که بچه‌ی بیمارش را در آغوش دارد، می‌گیرد تا از او فیلم بگیرد؛ به این بهانه که چرا روسری از سرت افتاده است. مادر متوجه و خشم‌گین می‌شود و بر آن طلبه می‌شورد و با جیغ و ناله از او می‌خواهد تا فیلمی را که گرفته است پاک کند. طلبه مقاومت می‌کند، پای دیگران به ماجرا باز و داستان پیچیده‌تر می‌شود." حالا فیلم این مشاجرا در شبکه‌های مجازی دست به دست می‌شود تا لعنت کاری که آن طلبه‌ی جوان کرده است، دامنِ همه‌ی طلبه‌ها و بلکه حوزه و نظام را بگیرد. اسم این کار هر چه باشد، امر به معروف و یا نهی از منکر نیست. اسم این کار بی‌سلیقگی است. اسم‌ش تجاوز به حقوق یک انسان و دست‌درازی به حریم خصوصی اوست. اسم این کار گناه است. نگویید آن‌جا درمان‌گاه بوده و مکان عمومی، توجیه درستی نیست. مگر شما می‌توانید از کسی (حتی یک مرد) که در دریا شنا می‌کند و یا در خیابان راه می‌رود، با این بهانه‌ی این که این‌جا مکان عمومی است و اجازه لازم نیست، عکس بگیرید؟! احتمالا با تابلوهایی که روی آن نوشته شده است "این مکان مجهز به دوربین مخفی است" روبرو شده‌اید. این هشدار ممکن است جنبه‌ی بازدارنده هم داشته باشد؛ ولی هدف اولیّه‌ی آن ترساندن نیست؛ بلکه رعایت حقوق افراد است. به این معنا که یک نفر، حتی اگر دزد باشد و بخواهد دزدی بکند، باز هم حق دارد که بداند یک جایی دارند از او فیلم‌برداری می‌کنند. این تابلو به این معناست که در مکان عمومی، حریم خصوصی یک دزد هم محترم است. حریم خصوصی افراد حتّی در نکان‌های عمومی هم محترم است. با هیچ بهانه‌ای نباید حقوق افراد زیرپا گذاشته شود. آقایان محترم، چشمی را می‌خواهید پاک کنید، با نادانی خود کور نکنید! با این کارها نفرت را در عمق جان مردم ته‌نشین می‌کنید. به بهانه‌ی امر به معروف، مردم را به جان هم نیاندازید. این دستور متعالی دینی، برای حفظ انسجام و سلامت جامعه است، از آن جوری استفاده نکنید که جامعه دوقطبی شده و مردم با یکدیگر دست به‌یقه شوند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹ایرانی‌ها دین‌دار بودند، حتی زمانی که کسی از بی‌حجاب‌ها عکس نمی‌گرفت. ❇️ حکایت عبدالله مستوفی از تاریخ اجتماعی ایران در زمان قاجار، خواندنی است. او در بخش‌هایی از کتاب "شرح زندگانی من" از اهمیّت و آداب و رسوم ماه رمضان در میان مردم می‌گوید. مستوفی می‌نویسد: ... ماه رمضان ماه قرآن خوانی است بعضی بودند که هر روز یک قرآن تمام می‌خواندند این‌ها اکثر اشخاصی بودند که قرآن استیجاری می‌خواندند و در مقابل هر قرآن تمام منتهی دو قران گرفته برای پدر یا مادر یا برادر موجر نیابتا قرآن می‌خواندند بعضی از اهل خیر قبل از ماه چندین جلد قرآن خریده به این و آن می‌دادند و بیش‌تر زن‌ها و مردمان پولدار بی‌سواد باین خیرات اقدام می‌کردند تا حالا که خود از قرآن خواندن محروم‌اند وسیله قرائت برای سایرین تدارک کرده باشند. کم‌تر کسی بود که سواد داشته باشد و ماه رمضان یک قرآن تمام ختم نکند حتی در میان عوام معروف بود که هر که قرآنی در ماه رمضان شروع کند و نیمه تمام گذارد مقروض خواهد شد. نوکرهای ما همه گَرکانی و باسواد بودند و وقتی از پشت اطاق آن‌ها، می‌گذشتی صدای زمزمه‌ی قرآن خوانی آن‌ها بلند بود. مسجدها عموما پر می‌شد، مردم از هر طبقه و هر صنف نماز ظهر و عصر را به‌جماعت می‌خواندند. بعد از نماز امام مسجد اگر از اهل فضل ،بود خود به منبر می‌رفت و مردم را موعظه می‌کرد. چنانچه باصطلاح دست منبر نداشت واعظ دیگری از واعظ‌های شهر دعوت شده بود که بعد از نماز برای مردم موعظه کند. روزهای جمعه و احیاها به‌مناسبت تعطیل، مساجد پرجمعیت تر از سایر روزها می‌شد. بعضی از مقدسین هم بودند که قبل از افطار به مسجد، رفته، نماز مغرب و عشا را هم به جماعت می‌خواندند و بعضی که خیلی مقدس‌، بودند صبح‌ها هم همین کار را می‌کردند ولی صبح و مغرب و عشا دیگر بعد از نماز موعظه در کار نبود زیرا احتیاج بخواب و خوراک محلی برای شنیدن وعظ باقی نمی‌گذاشت و مؤمن خود را به‌عجله به خانه می‌رساند تا سر سفره‌ی دراز، پهن و یا در رخت‌خواب پهن، دراز بکشد.(ص. ۳۲۸) ❇️ ماه رمضان، و اساسا دین‌داری ایرانی‌ها داستانِ امروز و دیروز نیست؛ روایت قرن‌هاست. حتی آن سال‌هایی که حاکمان به دین روی خوش نشان نمی‌دادند و پلیس‌ها از بی‌حجاب‌ها عکس نمی‌گرفتند، و کسی به بهانه‌ی نهی از منکر حریم خصوصی دیگری را تهدید نمی‌کرد، باز هم مردم ایران دین‌دار بودند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۲/۲۱ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹از "خمینی ای امام" تا "دافی سورپرایز" فاصله‌ای که مسئولان فرهنگیِ غیرفرهنگی ایجاد کرده‌اند! ✅ امروز با چند بچه دبستانی هم‌سفر بودم. یک پسر و دو دختر. از من تقاضای آهنگ کردند و البته سلیقه‌‌ام را نپسندیدند. چاره‌ای نبود، از آن‌ها خواستم " هر کدام یک آهنگ پیشنهاد کنید برای‌تان دانلود کنم" اولی گفت: "آهنگ ریمکس چیپس"، دومی گفت: "یا آقامون جنتلمنه‌ی ساسی مانکن یا دافی سورپرایز" و نفر سوم که زبان انگلیسی‌اش کامل بود گفت "بیلی آیلیش". با هر زحمتی و پس از مطمئن شدن از تلفظ اسم‌ها، آهنگ‌ها را دانلود کردم و از طریق بلوتوث ماشین برای‌شان پخش کردم. آهنگ‌ها را کاملا حفظ بودند و تقریبا تمام متن آن‌ها را هم‌خوانی می‌کردند. اسم سه‌تا از این آهنگ‌ها تا حالا نشنیده بودم. با تعجب پرسیدم که " شما این آهنگ‌ها را از کجا شنیده‌اید؟" هر سه‌ نفر که از قضا در شهر قم "مقدس" و در مدارس دولتی درس می‌خوانند، گفتند در مدرسه و از هم‌کلاسی‌های‌مان یاد گرفته‌ایم. آقایان مسئول فرهنگی، فرهنگ‌ناشناس، احتمالا اگر این یادداشت را بخوانند می‌روند سراغ آن مدرسه‌های بی‌نوا و مدیران‌شان را به جرم کوتاهی در تربیت کودکان سرزنش می‌کنند، بعد هم تصمیم می‌گیرند خودشان آستین بالا بزنند و هر کدام‌شان جداگانه با کمک‌های دولتی و غیردولتی مدرسه‌ی غیرانتفاعی تاسيس کنند تا بلکه به صورت گل‌خانه‌ای کودکان را به گمان خود درست تربیت کنند! فرهنگ شعار مهم و به درستی مبنایی انقلاب اسلامی بوده است، به گمانم در کم‌ترین کشوری این همه بودجه به سمت چیزی که آقای فرهنگ می‌دانند سرازیر می‌شود؛ ولی نتیجه‌اش می‌شود "دافی سورپرایز" و "بیلی آیلیش" در شهر قم. البته من شاید مشکل چندانی با انتخاب بچه‌ها نداشته باشم؛ ولی حضرات مسئول فرهنگ قطعا با این انتخاب‌ها مشکل دارند. بد نیست که آقایان بعد از این همه سال، در درستی جایگاه خود و برنامه‌ریزی خود شک بکنند. احتمالا آنها فهم درستی از فرهنگ و کار فرهنگی ندارند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۲/۲۵ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹به بنیادهای عاطفی اخلاق برگردیم ✅...شاید بویژه برای دوستان حوزوی و طلبه‌ی من تلخ باشد؛ ولی چاره‌ای جز پذیرش این تلخی و تلاش برای چاره کردن آن نیست. روحانیان، بیش و کم، اعتبار و اقتدار اخلاقی گذشته‌ی خود را از دست داده‌اند. شواهد فراوانی برای این پدیده وجود دارد، از مطالعات تجربی و علمی گرفته تا داده‌های دمِ دستی و مشاهدات شخصی هر کدام‌مان. همین که برای یک تذکر ساده در باره‌ی رعایت حجاب، کار به فیلم و عکس کشیده می‌شود و پای پلیس و دادستانی به وسط می‌آید، نشان می‌دهد که یک جای کار لنگ است و اوضاع چون گذشته نیست. امروز وقتی به یک خانم میان‌سال، بابت رفتارش یک تذکر دوستانه و مؤدبانه دادم، رو به من کرد و گفت: "خیال می‌کنید که برای من آسان است بعد از یک عمر دین‌داری و نماز و روزه، امروزه این‌گونه باشم؟! ما را به این‌جا رسانده‌اند.( خواست احترام کند و نگفت رسانده‌اید.) جایی که خودمان نمی‌خواستیم." من سرچشمه‌ی رفتار اخلاقی و دینی را در واکنش عاطفی انسان قرار می‌دهم. دین‌داری و اخلاق چیزی نیست که معمارگونه با ریاضیات و هندسه به جان‌ش افتاد و آن را بر جامعه تحمیل کرد؛ نباید عاطفه‌ی انسانی را نادیده گرفت و صرفا با زبان عقل، فلسفه، و فقه با مردمی از جنس گوشت و پوست و استخوان، که از احساسات سرشارند سخن گفت. مردمی که ناشناس از کنار چشمان ما عبور می‌کنند، ممکن است یک رنج‌نامه باشند یا یک سناریوی غم‌بار. برای این که دعوت به رفتار دینی و اخلاق، خودش دینی و اخلاقی باشد، لازم است به بنیادهای عاطفی و روابط انسانی دین بیش‌تر توجه شود. روحانیان اگر دوست دارند دست‌کم به اندازه‌ی گذشته اقتدار اخلاقی داشته باشند، باید رابطه‌ی خود با مردم را ارزیابی و بازسازی کنند. رابطه‌ای که از مهربانی و شفقت سرشار باشد. رابطه‌ای که نشان دهد ماهیتی هم‌دلانه و دل‌سوزانه دارد و نه آمرانه و مکلفانه. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۲/۲۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 نوروز خودِ ماست؛ انکارش نکنید. ✅ ...مادرم سفره‌ی هفت‌سین را با تمام تشریفات‌ش در وسط اطاق پهن کرده بود و خودش دست زیر چانه و غم‌گین در انتظار خبری از جبهه بود. از دیشب زمین و زمان رنگ دیگری گرفته بود و صداهای انفجار لحظه‌ای قطع نمی‌شد. فاصله‌ی منزل ما تا محل عملیات زیاد نبود. از دی‌شب معلوم بود که اتفاق‌های تازه‌ای افتاده است. هر از چندی یک نفر از منطقه می‌آمد و خبری می‌آورد. رادیو هم با پخش مارش اعلام کرده بود که از ساعت سی دقیقه بامداد عملیاتی با نام فتح‌المبین و رمز "یا زهرا" در منطقه‌ی کرخه و جاده‌ی اهواز-اندیمشک آغاز شده است. سهراب جبهه بود و مادرم با هر صدای انفجار و غرش هواپیما دست‌ش را بالا می‌آورد و می‌گفت "خدایا بیدارِ این بچه‌ی من باش." در لهجه‌ی دزفولی، "بیدار کسی بودن" به معنای مراقبت از کسی کردن است. مادرم آشکارا میان سفره‌ی هفت‌سین و صداهای انفجار، میان شادی سال نو و اضطراب جنگ در آمد و شد بود. گویی داشت سعی صفا و مروه می‌کرد. روز بعد خبر آوردند که سهراب مجروح شده و معلوم نیست به کدام بیمارستان منتقل شده است، بعد هم خبرهایی دیگر از شهادت دوستان هم‌سایه و فراگیر شدن صدای شیون و اندوه در شهر. با این حال، سفره‌ی هفت‌سین از منزل ما جمع نشد. جنگ چند سال بعد هم ادامه داشت و جوانان عزیز دیگری شهید شدند و مادران بیش‌تری داغ‌دار، ولی نوروز و سنت‌های نوروزی هم‌‌چنان زنده ماندند. نوروز و سنت‌های نوروزی، اجتماع امور مقدس بود؛ از دید و بازدید و صله‌ی ارحام گرفته تا گذشت و تحوّل و دهش؛ شهیدان هم مقدس بودند و در متن این سنت‌ها جای گرفتند. نوروز برای ایرانی‌ها هیچ وقت چیزی مقابل اسلام و سنت‌های مذهبی نبوده است. قرن‌هاست که ایرانی‌ها هم نوروز دارند و هم رمضان و هم محرم. "ما" ایرانی‌ها را "ما" می‌کند. فرهنگ‌مان را پیش چشم‌مان پررنگ می‌کند. تاریخ‌ و هنرمان را به رخ جهان می‌کشد. انکار این سنت‌ها و قراردادن‌شان در ترازو و مقایسه‌ی آن‌ها با سنت‌های مذهبی، یک بی‌سلقیه‌گی زیان‌بار است. کسانی که با انگیزه‌ی پررنگ کردن سنت‌های مذهبی، نوروز و سنت‌های نوروزی را کوچک می‌شمارند، ایرانی‌ها را به مسیر خطرناک انتخاب این یا آن می‌کشانند. انتخابی که شاید نتیجه‌اش باب میل آن‌ها نباشد. 🌹 نوروز ایدون باد.🌹 مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۳/۱/۱ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 نرده‌بان ساده‌زیستی ✅ ساده‌زیستی، به معنای گزینش کم‌هزینه‌ترین و معقول‌ترین راه‌های رسیدن به نیازمندی‌ها، به قول "دنی دووِر" هنر خوب زیستن است و بویژه در جهانِ صنعتی یکی از فضیلت‌های برتر. برای این فضیلت، تا دل‌تان بخواهد، می‌توانید آیه و حدیث پیدا بکنید و آن را به فهرست فضیلت‌های دینی نیز بیافزایید. ساده‌زیستی به دلیل آن که کم‌تر به "احساس محرومیّت نسبی" در نزد کم‌برخوردارها دامن می‌زند، برای آن‌ها یک سنجه‌ی اخلاقی هم هست. آن‌ها با ساده‌‌زیست‌ها خوش‌ترند و از کسانی که اشرافی زندگی می‌کنند، دل‌خور. با این حال، این سال‌ها بیش از اندازه و به شکلی اغراق‌آمیز در باره‌ی این فضیلت سخن گفته می‌شود. در حقیقت، ساده‌زیستی و اشرافیّت به نردبانی برای فراز و فرود تبدیل شده‌اند؛ یکی به صِرف ساده‌زیست خوانده شدن، از این نردبان بالا می‌رود، و دیگر به اتّهام اشرافیّت از آن سوی نردبان به زیر کشیده می‌شود. به همین جهت است که بسیاری از ساده‌زیستن‌ها، از سرِ نمایش فضیلت است و نه فضیلت‌مندی. در حقیقت، تلاشی است برای بالارفتن از نردبان قدرت. در باره‌ی ساده‌زیستی اغراق می‌شود، زیرا برخی هر خطا و ناکارآمدی‌ای را زیر آن پنهان می‌کنند. برای نمونه، تا گندش در می‌آید که یک نفر غیرقانونی و با استفاده از رانت پولی را جابه‌جا کرده است، و یا زمینی را به ملکیّت در آورده است، گروهی شواهد و مستندات را لگد کرده و در دفاع از او می‌گویند ساده‌زیست است! درست است که در جامعه‌ای که دچار بحران‌های اقتصادی است، و بسیاری از مردم توان چرخاندن زندگی معمول خود را ندارند، ساده‌زیستی به گل سر سبد فضایل تبدیل می‌شود؛ ولی نباید با اغراق در آن، ریاکاری و تزویر و ناکارآمدی جای‌گزین عدالت، تعهد، و کارآمدی شوند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۳/۱/۴ @Mehrabsadeghnia https://t.me/sadeghniamehrab
🔹دین‌گریزی ستیزه‌جویانه! ✅ قبل از سال ۱۴۰۱ در خیابان، دانشگاه، سینما، و کافه‌ها بسیار می‌دیدم که دخترانی با پوشش‌های متفاوت با هم دوستی و معاشرت می‌کردند. بارها می‌دیدم که دختری با پوششِ کم برای دوست خود که چادری بود در کافه‌ای جشن تولد گرفته و با دوستان مشترکشان شادی می‌کردند و عکس می‌گرفتند. آن‌چه می‌دیدم تصویری امیدوار کننده از مدارای فرهنگی ایرانی‌ها بود که دیگری‌پذیری آن‌ها را به خوبی نشان می‌داد. این دیگرپذیری لازمه‌ی هر جامعه‌ی جدید است که از رنگارنگی فرهنگی و قومی برخوردار است. با این حال، و علیرغم غیبت دین در اتفاق‌های آن سال، که سبب شد آن اتفاق‌ها نه روایت دینی بیابند و نه ضد روایت دینی، این مدارا تا اندازه‌ی زیادی آسیب دیده است. البته از حق نگذریم که گروه‌های مذهبی هم‌چنان از رواداری بیش‌تری برخوردارند و به رغم این که جسته و گریخته رخدادهایی چون درمانگاه قم و یا حوادث مترو اتفاق می‌افتد؛ گروه‌های مذهبی تلاش بیشتری دارند تا غیر خودشان را پذیرفته و با آن‌ها از سرِ مدارا رفتار کنند. اما در سوی دیگر ماجرا، رگه‌هایی از خشم و ستیزه‌جویی در میان گروه‌های کم‌تر وفادار به دین ( در خوانش سنتی‌اش) به چشم می‌خورد. در حقیقت، نوعی از دین‌گریزیِ خشن و ستیزه‌جو در حال شکل‌گیری است که گروه‌های مذهبی را در معرض خشونت قرار می‌دهد. این روزها با پرسش‌هایی چون "چرا روزه می‌گیری؟"؛ "چرا این لباس را می‌پوشید؟"، "شما دیگه چرا رفتی زیارت کربلا و نجف؟!" و ... روبرو می‌شوم و می‌بینم که برخی برای در امان ماندن از پرسش‌های دل‌چرکین‌کنی از این دست از آشکار کردن روزه‌داری خود پرهیز دارند. گاه چادری‌ها رفتار مناسبی نمی‌بینند. خلاصه این که، آن مداری فرهنگی و مذهبی قدری خشن شده و مایه‌هایی از لج‌بازی و تندخویی به خود گرفته است. این وضعیّت اگر شدیدتر شود، خطرناک‌تر از هر وضعیّت دیگری است و دردناک‌تر از هر چیزی که یک جامعه می‌تواند تجربه کند. هر کس و به هر بهانه‌ای آب به آسیاب این لج‌بازی و دیگرانکاری بریزد، به خونین شدن تمایزات فرهنگی و فروپاشی اجتماعی دامن زده است. راه حل مشکلات فرهنگی و رسیدن به وضعی که پسندیده می‌دانیم، این نیست که مردم را با هم دست‌به‌یقه کرده و به جان هم بیاندازیم، اصلاح و تربیت یک امر ارتباطی است و هر کاری که به روابط و پیوندهای اجتماعی آسیب بزند، اصلاح را ناممکن‌تر می‌کند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۳/۱/۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹کاش به هوش فرهنگی مردم اعتماد می‌کردید! ✅ ... به هر حال، سیزده‌هم فروردین هم سپری شد. امسال این روز با بیست و یکم ماه مبارک رمضان و سال‌روز شهادت امام علی علیه‌السلام، هم‌زمان شده و اسباب نگرانی شماری از مسئولان را فراهم آورده بود. آن‌ها با جانب‌داری از مناسک مذهبی این روز، نگران بودند که مبادا مردم به بهانه‌ی روز طبیعت، به اندازه‌ی کافی داغ‌دار شهادت امام علی علیه‌السلام نباشند و یا سوگواری خود را نشان ندهند و یا حتی کاری بکنند که با سوگواری ناسازگار باشد. راستش را بخواهید این همه نگرانی آن هم از مسئولان سیاسی و دولتی قابل درک و توجیه نیست. این آقایان مسئول گمان می‌برند که اگر مداخله نکنند و پای پلیس و قوه‌ی قهریه را به میان نکشانند فاجعه رخ می‌دهد؛ در حالی‌که مداخله‌ی آن‌ها جز لجاجت و سرکشی نتیجه‌ای ندارد. این اولین بار نیست که یک روز عزا با یک روز جشن هم‌زمان می‌شوند، قرن‌هاست که این هم‌زمانی‌ها اتفاق افتاده و مردم خودشان با تکیه به هوش فرهنگی خود، مسئله را چاره کرده‌اند؛ بگونه‌ای که الآن هم عزاداری‌ها وجود دارد و هم جشن‌های ملی. کاش می‌شد فهمید که این مسئولان سیاسی و دولتی از کجا به این نتیجه رسیده‌اند که مردم از آن‌ها انتظار دارند در نقش "هیئت‌داران مذهبی" ظاهر شده و وقت و انرژی خود را صرف تدبیر مناسک و مناسبت‌های مذهبی بکنند. آقایان، شما هیئت دولت هستید و باید تلاش کنید مشکلات ریز و درشت این مردم را حل کنید. گرانی و تورم و بی‌پولی و نظام بهداشت و درمان و امنیت این مردم را چاره کنید. آن‌ها خودشان بلدند عزاداری کنند و هیئت‌های مذهبی راه بیاندازند و مسجد بسازند و روحانی مسجدشان را انتخاب کنند. مردم از قرن‌ها پیش این کارها را می‌کرده‌اند، آن‌ها نشان داده‌اند که بلدند چطور هم سیزده را به در کنند و هم سوگوار امام علی علیه‌السلام باشند. شما ساکت بمانید و به کارهایی برسید که مسئولیّت ذاتی شماست. مردم بهتر از شما بلدند چه باید بکنند. مداخله‌های شما کار را خراب‌تر می‌کند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۳/۱/۱۳ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹ماهیّت شخصی و غیرمناسکی دعا. ✅ سنت دینی اسلام دعا را هسته اصلی عبادت می‌داند: « الدّعا مُخّ العبادة». ماه رمضان و شب قدر بهار دعاست؛ امّا در این که دعا به درستی چیست موضوع مهمی است که کم‌تر به آن توجه می‌شود. ای بسا بسیاری از آن‌چه ما به عنوان دعا انجام می‌دهیم دعا نباشد. در باره دعا سه بحث عمده می‌توان داشت: نخست: مضمون و محتوای دعا (پیش‌تر در این زمینه مقاله‌ای با عنوان "مهم‌ترین مضامین ادعیه‌ی شیعی و مسیحی" نوشته ام.) دوم: دعا به مثابه یک تعلیم دینی و ربط و نسبت آن با دیگر تعالیم. و سوم که به گمان من مهم‌تر است: دعا به مثابه یک کنش انسانی. در موضوع سوم کم‌تر سخن گفته می‌شود. دعا در حقیقت، صورتِ عینیّت یافته و محقق باورداشت‌های پیروان ادیان است. تصویری که از خدا و انسان و رابطه خدا و انسان در ذهن دین‌داران وجود دارد، خود را در قالب کنش نیایش و دعا نشان می‌دهد. نیایش قدیمی‌ترین رفتار دینی دین‌داران بوده است. ابتدایی‌ترین کنش انسان در مواجهه با خدایی که در ذهن دارد، نیایش بوده است. دست‌کم تا پیش از آن که ادیان سامی در جهان شکل بگیرند، نیایش مبنای رابطه‌ی انسان و خدا بود. خدایان کیفیت و اراده‌ی اخلاقی نداشتند بنا بر این نیایش تنها کنش دینی دین‌داران بود. با شکل‌گرفتن ادیان ادیان ابراهیمی، خدای یگانه دارای کیفیّت‌هایی از اخلاق شد و دین‌داران به تقلید از خدا در این کیفیّت‌ها دعوت شدند و نیز، خدای ادیان ابراهیمی یک خدای اخلاقی بود که دستوراتش بر دین‌داران لازم‌الاطاعة بود. بر این اساس رابطه‌ی انسان و خدا از رابطه‌ی "نیایش‌کننده و نیایش‌شونده" به رابطه‌ی "اطاعت‌کننده(تقلیدکننده) و اطاعت‌شونده(تقلیدشونده)" دگرگون شد. با این حال، در این ادیان نیز نیایش و دعا دارای اهمیّت و به فرموده‌ی پیامبر اسلام "مغز عبادت" است. با این همه، آن‌چه در باره‌ی این کنش مذهبی فراموش می‌شود، ماهیّت بی شکل آن است. دعا اساسا، ماهیتی بی شکل دارد. نیایش را نمی‌توان هم‌چون نماز مسلمانان، تفیلای یهودیان، و یا عِشاءربانی مسیحیان  در قالب‌های خاصی درآورد و تعلیم داد. نیایش به مثابه یک عمل، یک کُنش گفتاری است است که دریافت درونی یک ارتباط است که عمیقا با هویّت دعاکننده، موقعیّت و انگیزه‌های او، حالات روحی‌اش، و نیز شرایط و نیازمندی‌های دعاکننده در ارتباط است. دعا در حقیقت یک کنش کاملا شخصی است و به معنای گشودن سفره‌ی دل در نزد خداست و از این نظر امکان تبدیل شدن به مناسک را ندارد. دعا یک رفتار کاملا شخصی و خودجوش است و با مناسک‌های دسته‌جمعی که مسئولیّت نگه‌داشت و انتقال سنت‌ها را دارند متفاوت است. دعا ارتباط راستین و صمیمانه‌ی انسان با خداست، کاملا شخصی و فردی. آدم‌ها می‌توانند کنار هم دعا بخوانند، ولی اصالت دعا به حفظ همان رابطه شخصی و فردی با خداست. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۳/۱/۱۵ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 مشکل ریشه‌ای‌تر از "تلخ‌گوشتی‌ست". ✅ برای من "کلمه" مهم است، "کلمه" مقدس است و "کلمه" خدایی‌ست. با "کلمه" باید با احتیاط رفتار کرد. کلمه را باید با وسواس به کار برد نه آن‌که آن را پرت کرد. با این حال، با کسی بابت به کار بردن نادرست کلمه و استفاده از کلمه‌ی نادرست، دعوا نمی‌کنم؛ به هر حال، پیش می‌آید و هر کسی ممکن است گاهی کلمه‌ای را که نباید، در جایی که نشاید به کار ببرد و البته بعد که به او خیرخواهانه تذکر داده شد، عذری بجوید و پوزش بخواهد. ولی وقتی کسی بر برج عاج می‌نشیند و خویش‌خوشانه منتقدان خود را "حسود" معرفی می‌کند و برای توجیه خطای خود آشکارا دروغ می‌گوید، باید با او گلاویز شد و گوش‌ش را کشید. آری کلمه مهم است و قرآن ما را به "سدید" آن دعوت کرده است؛ ولی الان مشکل ما تنها بر سرِ کلمه نیست؛ مشکل ما در تفسیرِ خودسرانه‌ی دین به سود یک فهم سیاسی است. مشکل ما در به تاراج دادن اعتبار سنت دین و شخصیّت‌های دینی برای موجّه کردن یک فهم کودکانه‌ی سیاسی و اجتماعی و پوشاندن ناکارآمدی و بی‌کفایتی خود و دوستان هم‌فکر خود است. اگر با این دست‌فرمان پیش برویم و بخواهیم دین را به سود فکرِ بی‌ثمرِ خود هزینه کنیم، چیزی از آن باقی نمی‌ماند. کسانی که برای دل‌خوشی "استاد" خود شعر می‌بافند و خطای او نادیده می‌گیرند، بهتر است ته‌مانده‌ی انصاف‌شان را روبروی خود بنشانند و ببینند که مشکل صرفا یک بدسلیقه‌گی در کاربرد یک کلمه نیست؛ مشکل ریشه‌ای‌تر از این ساده‌سازی‌هاست. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۳/۱/۱۹ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹به نام دین و به کام بی‌دینی! ✅ کلیسای قرون وسطی به اقتداری دل‌گرم بود که او را از مباحثه و گفت‌گو با مخالفان‌ش بی‌نیاز می‌کرد. به همین دلیل هر کس که بر خلاف تفسیر کلیسا، از بایبل تفسیری ارائه می‌داد و یا سخنی در مخالفت تعالیم کلیسا می‌گفت، به جای آن‌که به مباحثه‌ای الاهیاتی دعوت شود، به محکمه و سپس به چوبه‌ی دار فراخوانده می‌شد. روحانیان مسیحی با این کار، آسان‌تر می‌توانستند مخالفان خود را از سرِ راه بردارند و تفسیر خود را به کرسی بنشانند. اما این کار، دست‌کم دو ایراد اساسی داشت: نخست این که‌ الاهیات مسیحی را شکننده و نحیف کرد. الاهیاتی که نتوانسته بود به زبان خود، خود را توجیه کند و با استفاده از زور و زندان و اعدام، خود را سرپا نگه داشته بود، پس از مدتی از درون تهی شده بود. توان ایستادن در برابر علم و اندیشه‌های مدّعی جای‌گزینی را نداشت. همین امر سبب شد تا از ابتدای جهان مدرن، مسیحیّت نه یک الاهیات، که صاحب چندین الاهیات شد و روز به روز در مواجهه‌ی با علم عقب نشست. دومین مشکل، که از اولی حزن‌انگیزتر است، این که کلیسا برای دفاع از خوانش خود، دست به کارهایی می‌زد که خودش دیگران را از آن‌ها پرهیز می‌داد. کلیسا برای تحقق اخلاق و دینی که از آن دفاع می‌کرد، همان دین و اخلاق را زیرپا می‌گذاشت. روحانیان مسیحی، در دفاع از اصلی که می‌گفت "خشونت نورز"، خشونت می‌ورزیدند؛ و برای دفاع از اصلی که می‌گفت "قتل مکن" قتل می‌کردند. این رویّه ممکن بود آن‌ها را چند وقتی، بر سر کار نگه دارد، ولی دینِ مورد نظرشان را عقیم می‌کرد. در حقیقت آن‌ها حاکم بودند ولی نه حاکمانِ دینی که از آن دفاع می‌کردند. دنیای امروز ما، غرق در نزاع، کشمکش، تخریب، جنایت، بی‌عدالتی، ظلم، رنج، و کشتار است. ولی، غم‌انگیزتر این است که گاهی این همه فاجعه در حمایت از اصولی انجام می‌شوند که در ممنوعیّت این کارها وضع شده اند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۳/۱/۲۳ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹به پاس امنیت و دفاع از انسانیت. ✅ عملیات نیروهای نظامی و دفاعی کشورمان بر علیه رژیم اشغالگر و متجاور اسرائیل اسباب خرسندی و افتخار همه‌ی کسانی است که به ایران و امنیت آن دل بسته‌اند. تجربه‌ی پیدایش غیرطبیعی و اشغالگرایانه‌ی اسرائیل در خاورمیانه، همواره با ناامنی و کشتار، جنگ‌های دیوانه‌وار، و ترور همراه بوده است. پهبادها و موشک‌های ایران به هر میزان که اثرگذار بوده باشند، ابهت ساختگی این رژیم را زیر سؤال برده و اسباب امیدواری و وحدت نیروهای مقاومت در منطقه خواهند شد. به نوبه‌ی خود از این اقدام ستایش‌برانگیز نیروهای نظامی و دفاعی کشورمان سپاس‌گزار و از آن دفاع می‌کنم. امیدوارم این برگ درخشانِ تاریخ انقلاب، ایران، و جهان معاصر با روایت‌ درست و سنجیده در فضای داخلی نیز اسباب وحدت، انسجام، و امیدواری شود. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۳/۱/۲۷ @sadeghniamehrab
🔹 مذهب و فوتبال ✅ عبدالکریم حسن، بازیکن قطری تیم فوتبال پرسپولیس، پس از تماشای تلاوت زیبای صالح مهدی‌زاده، قاری نوجوان قرآن کریم، از مسئولان باشگاه خواسته بود که او را به تمرین این دعوت کنند. این قاری نوجوانِ خوش‌صدا این دعوت را پذیرفته و در جلسه تمرین تیم پرسپولیس شرکت کرده است. برای من دعوت عبدالکریم حسن خیلی معنادار است. یک بازیکن قطری که بر اساس علاقه شخصی خود پای نمادهای دین و تلاوت قرآن را به زمین فوتبال باز می‌کند. البته در میان فوتبالیست‌های ایرانی هم هستند کسانی که گه‌گاهی نمادهای مقدس را در زمین فوتبال به نمایش می‌گذارند؛ ولی در مجموع، فاصله‌ی میان مذهب و فوتبال در ایران زیاد است. در اروپا این فاصله نسبت به گذشته بسیار کم شده است. در همین ماه رمضان دیدیم که مسابقه‌ی رسمی را متوقف می‌کردند تا فوتبالیست‌های مسلمان بتوانند افطار کنند. بازی‌کنان مسلمان در کشورهای اروپایی با افتخار نمادهای مذهبی خود را آشکار می‌کنند، کناره‌های زمین و در پیش چشم هزاران تماشاچی نماز می‌خوانند و مورد تشویق آن‌ها قرار می‌گیرند، و یا به مکه می‌روند و حج خود را استوری می‌کنند. این که چرا هیچ وقت به ذهن یک بازیکن ایرانی نمی‌رسد که یک قاری قرآن را به تمرین تیمش دعوت کند، ولی عبدالکریم حسن قطری این کار را می‌کند، پرسش مهمی است و البته به تفاوت ماهیت دین‌داری در ایران و قطر بر می‌گردد. نمی‌خواهم برای این تفاوت اسمی انتخاب کنم، ولی بد نیست برای فهم آن به یک خاطره اشاره کنم. چند سال پیش که این امکان را داشتم در یکی از شهرهای آلمان در یک حسینیه، به مناسبت ماه محرم سخنرانی کنم؛ در جمعیّت بیش از صدو پنجاه نفری که هر شب به حسینه می‌آمدند، تنها دو ایرانی به چشم می‌خورد که یکی از آن‌ها ارمنی بود. برای من سوال بود که پس ایرانی‌ها کجا هستند و چرا نمی‌آیند. با کنجکاوی از آن‌ها پرسیدم در این شهر چقدر ایرانی زندگی می‌کنند. پاسخ دادند بیش از پانزده هزار نفر. گفتم آیا مسجد و یا حسینه‌ای اختصاصی دارند، جواب دادند که خیر. پرسیدم که به نظر شما چرا در این حسینه، افغانستانی‌ها حضور فعالی دارند ولی ایرانی‌ها نه. در جواب گفتند که ایرانی‌ها به این برنامه‌ها بدبین هستند و فکر می‌کنند آمدن به حسینه، بازی کردن در زمین سیاست است. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۳/۱/۲۹ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹نظم اجتماعی دینی و روحانیّون ✅ ابن خلدون، که گروهی از برنامه‌ریزان علوم انسانی اسلامی دوست دارند او را پدر علم جامعه‌شناسی معرفی کنند، در کتاب مقدمه‌ از دو نوع نظم اجتماعی سخن می‌گوید: "نظم اجتماعی شرعی" و "نظم اجتماعی عرفی_عقلی". از نگاه او نظم اجتماعی شرعی، ریشه در شرع و تبیین‌های فقهی دارد و هنجارهای خود را از شریعت می‌گیرد و نظم اجتماعی عرفی، هر چند ممکن است با شریعت مخالف نباشد، ولی ریشه در عقل و عرف و یا قانون دارد و تبیین‌های خود را به آن‌جا مستند می‌کند. بر اساس این نظریه، جامعه‌ی دینی جامعه‌ای است که طبیعتی مبتنی بر شرع داشته و نظم خود را از دین بگیرد. از نگاه ابن خلدون معیار سنجش دینی بودن یک جامعه، نظم موجود آن است به این معنا که اگر آن نظم مبتنی (نه سازگار) بر شرع است آن جامعه دینی است و اگر مبتنی بر عرف و قانون است، آن جامعه غیر دینی (نه ضد دینی) است. در گذشته‌های نه‌چندان دور، نظم حاکم بر پوشش مادران ما، یا همان حجاب، نظمی دینی بود. روحانیان آن زمان توان این را داشتند که بدونِ حمایت حکومت‌ها و تنها با تکیه بر سرمایه‌ی اجتماعی و اقتدار اخلاقی خود، این نظم را پدید بیاورند. حالا اما ماجرا فرق می‌کند. همه تلاش می‌کنند از واژه‌ی "حجاب قانونی" استفاده کنند و با اهرم جُرم، جریمه، پلیس، و تنبیه نظمِ پوشش را با شرع سازگار کنند. این کار به این معناست که تبیین‌های روحانیان برای ایجاد این نظم شرعی کافی نبوده و آن‌ها نتوانسته‌اند پوشش مورد نظر خود را با تبیین‌های شرعی ایجاد کنند و دست به دامن قانون شده‌اند. دوستان روحانی من، ممکن است این حرف شما را برنجاند؛ ولی بدانید حتّی اگر با کمک قانون و قوه‌ی قهریِّه موفق شویم به نظم دل‌خواه خود در پوشش زنان برسیم، گذشته از این که فرآورده‌ی آن را نمی‌توانیم نظمی دینی بدانیم، مشکل ناتوانی و ناکافی بودن تبیین‌های ما و کاهش اقتدار اخلاقی‌مان سر جای خود باقی‌ست. بهتر است ما با تکیه بر آن توان تاریخی و فربهی ادبیات دینی‌مان چونان گذشته‌های دور کمک کنیم که دین بتواند نظم اجتماعی مورد نظرش را ایجاد کند و بی‌جهت، دولتی را که باید به رفع مشکلات عمیق اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی بپردازد، درگیر مسائلی که از قدیم وظیفه‌ی ذاتی ما حوزویان بوده است نکنیم. از ما گفتن بود! مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۳/۱/۳۰ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹تربیتِ گل‌خانه‌ای مدرسه ✅ این‌جا قم است ... جلوی مدرسه‌ی(ابتدایی) دخترم ایستاده‌ام تا او را به خانه برگردانم. پدرها و مادرهای دیگری هم هستند. پوشش مادرهای دخترانِ دانش‌آموز بسیار متنوع است؛ در میان‌شان یکی دو نفر چادری هست و باقی، جوری دیگر هستند. کلانتری کنار مدرسه اگر می‌خواست سخت‌گیری کند، احتمالا باید به بسیاری از این مادرها "تذکر حجاب" می‌داد. پس از کمی انتظار، درِ مدرسه باز می‌شود و دانش‌آموزان با لباس‌های متّحد‌الشکلِ مانتو شلوار و مقنعه از مدرسه بیرون می‌آیند. هوا قدری گرم است و برخی از مادرها، همان دمِ در مدرسه لباس دخترها را تغییر می‌دهند و برخی از بچه‌ها خودشان دست به کار می‌شوند و پوششِ اجباری مدرسه را از تن به در کرده و در کوله‌ی خود می‌گذارند. جلوی مدرسه شبیه رختکن شده است. پس از چند دقیقه دخترانِ یکسان‌پوش مدرسه، در دنیای متنوع و پوشش رنگارنگ مادرانشان غرق می‌شوند. این تنها، حکایت پوشش آن‌هاست؛ منزل که می‌روند احتمالا آن‌چه معلم دینی و تربیتی به آن‌ها آموخته است نیز، از دست خواهد رفت. گویا بچه‌ها یاد گرفته‌اند که پوشش و "حرف‌های معلم" فقط مالِ مدرسه است و بیرونِ از آن خریداری ندارد. دست نیکا را می‌گیرم و به منزل می‌آئیم. بین راه نیکا به من می‌گوید "بابا، فاطمه(هم‌کلاسی‌اش) می‌گوید پیمان معادی(در سریال افعی تهران) روی سحر دولت‌شاهی(روان‌شناس همان سریال) کِراش دارد." چشمان‌م از تعجب گرد می‌شود و می‌پرسم "کِراش دیگه چی هست؟!! می‌گوید یعنی عاشق‌ش شده است.  تربیتِ گُل‌خانه‌ای مدارس یک پروژه‌ی شکست‌خورده است. اساسا تربیت محصول یک تعامل نهادی است. از خانواده آغاز می‌شود و در مدرسه و جامعه و خیابان و سازمان و مسجد و دانشگاه پی‌گرفته و تکمیل می‌شود. تربیت یک نظمِ پادگانی نیست یک مراقبت، پذیرش، و هم‌دلی است. و دیگر این که، تربیت مسری است. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۲/۶ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab