eitaa logo
اخلاق در حوزه‌ی اجتماع
405 دنبال‌کننده
30 عکس
4 ویدیو
1 فایل
دین و اخلاق در جامعه ایران. در اینجا روزنوشت های دکتر مهراب صادق‌نیا در باره وضعیت دین و اخلاق در جامعه ایران به اشتراک گذاشته می شود.: MehrabSadeghNia
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹اخلاقی که باید زیسته شود. ✅ "امر اخلاق" ماهیّتی اجرایی و عملی دارد. به این معنا که دستورالعملی برای زیستن است و باید آن را زندگی کرد. تبدیل آن به یک "امر صرفاً شناختی"، گره‌گشای جامعه نیست. هیچ جامعه‌ای با اعترافات اخلاقی و بازگو کردن ماهیّت ارزشی موضوعاتی چون راستی، راست‌گویی، امانت‌داری، وفای به عهد، عدالت‌خواهی، و آزادی رستگار نمی‌شود. سعادت‌مندی در گروِ زندگی کردن بر اساس فضیلت‌های یادشده است نه باور به آن‌ها و تکرارشان بر فراز منبر و محراب. جامعه‌ای که اخلاق را به امری اعتقادی تبدیل کرده، آن را تعلیم دهد و از آن‌ دفاع می‌کند، بدون آن‌که آن را به تجربه تبدیل کند، آب در هاون می‌کوبد و ره به جایی نمی‌برد. چه این که از قدیم گفته‌اند "با حلوا حلوا کردن دهان کسی شیرین نمی‌شود." اگر عالم بی‌عمل را زنبور بی‌عسل بدانیم، جامعه‌ای که اخلاق را به باور فرو می‌کاهد ولی آن را زندگی نمی‌کند و یا به هر دلیل امکان رفتار بر اساس آن را ندارد، کندوی بی‌عسل است. کندویی که خویش‌خوش ولی بی‌خاصیّت است. امر اخلاق اگر از امری برای زیستن به موضوعی برای گواهی و اعتقاد تبدیل شود، منازعه‌برانگیز می‌شود. بهانه‌ای می‌شود برای رفتارهای غیراخلاقی‌ای چون طرد و تحقیر و خشونت. اخلاقِ اعتقاد شده را گروهی چماق می‌کنند و به بهانه‌ی پاس‌داری از آن به هر رفتار خلاف اخلاقی دست می‌زنند. شبیه آدم‌هایی که برای مراقبت از اعتقادات خود تهمت می‌زنند؛ همان اعتقاداتی که به آن‌ها می‌گوید نباید تهمت بزنند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۸/۵ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹️گذر از خیال‌پردازی‌های کودکانه ✅ "دا، تیات(چشمات) شریک عمرت بان(باشند). این دعای مادرم بود در حق من؛ وقتی که سوزن را برای‌اش نخ می‌کردم. گاهی هم که قورچ قورچ، جلوی‌اش ته‌دیگ می‌خورم می‌گفت: "دا، دِندونانت شریک عمرِت بان." یعنی مادر، دندان‌هایت شریک عمرت باشند.آن روزها متوّجه نمی‌شدم که این دعاها چقدر ارزشمندند. نوجوانی بودم که در سر سوداهای عجیب و غریبی داشت. دلش می‌خواست جهان را تغییر دهد. به همین دلیل دوست داشتم مادرم دعا کند اندیشمندی بشوم که جهان را جای بهتری می‌کند، یا مبارزی بشوم که بر علیه بی‌عدالتی می‌شورد و ظلم را ریشه‌کن می‌کند، یا حاکمی که چشم فساد را کور می‌کند و حق مظلوم را از ظالمان می‌ستاند. اما حالا که بدون عینک نمی‌توانم دو خط کتاب هم بخوانم و مجبورم همیشه یک عینک به گردنم آویزان کنم، و یا حالا که از ترس شکستن دندان‌های نازک نارنجی، مجبورم از ته‌دیگ برنج و ماکارونی بگذرم، می‌فهم‌ام که دعاهای مادرم عجب حکیمانه بودند. حکایت ما آدم‌ها حکایت عجیبی است. وقتی کودک هستیم رؤیاهای بزرگی داریم و وقتی که بزرگ می‌شویم آرزوهای خُردی. رنج‌ها، بیماری‌ها، و ناتوانی‌ها ما را واقع‌بین می‌کنند. بهتر است بگویم که بیماری و ناتوانی ما را به جنبه‌های اساسی زندگی باز می‌گردانند. هر چند روزگار ما رنج و مرگ را به دیده‌ی انکار می‌نگرد؛ ولی آگاهی از آن‌ها نیرمندترین محرّک حیات و بنیان همبستگی ما انسان‌هاست. آگاهی از رنج، و تجربه‌ی آن ما را از خیال‌پردازی‌های کودکانه باز می‌دارد و به زندگی اصیل می‌کشاند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۹/۱۵ https://t.me/sadeghniamehrab
🔹چرا مسجدها خالی شده است؟! ✅ این روزها جسته و گریخته می‌شنویم که مسجدها از نمازگزاران خالی و برخی از آن‌ها تعطیل شده‌اند. من هم مثل بسیاری از هم‌سن و سال‌های خودم، از مسجد، خاطرات شیرینی دارم.‌ برای ما، مسجد جایی بود که گروه دوستی‌مان در آن‌جا شکل می‌گرفت؛ گروهی که توافقات اخلاقی خاصی داشت و تلاش می‌کرد پرهیزکارتر رفتار کند. گرد هم‌آیی‌های مسجد چونان اجتماعی اخلاقی عمل می‌کرد و باورها و ارزش‌های متمایزی را در ما آفریده و یا تقویت می‌کرد. پیش‌تر، دین‌ورزان به طور کلی و مسجدروها به شکل خاص، اخلاقی‌تر از غیر خود بودند. در حقیقت، مسجد هویّت فردی و جمعی مسجد‌روندگان را شکل می‌داد و حفظ می‌کرد. آن زمان ما به مسجد می‌رفتیم تا از هویّت اخلاقی خود مراقبت کنیم و تراکم اخلاقی خود را افزایش دهیم. ✅ برای خالی شدن مسجدها تحلیل‌های مختلفی ارائه می‌شود. برخی‌ها معتقدند "سکولاریزم" و یا "مدرن شدن" جهان جدید سبب کاهش باورداشت‌های مذهبی و در نتیجه کاهش مسجد‌روندگان شده است؛ گروهی دیگر معتقدند مشکلات اقتصادی  باعث شده است مسجدها خالی بشوند؛ و گروهی دیگر نیز فکر می‌کنند سیاست‌زدگی مسجدها باعث خالی شدن آن‌ها شده است. با این حال کم‌تر کسی به این می‌اندیشد که ممکن است خالی و یا تعطیل شدن مسجدها نتیجه‌ی کاهش کارکرد "هویت‌سازی اخلاقی" آن‌ها باشد. به این معنا که جامعه احساس می‌کند رفتن به مسجد نقش چندانی در شکل دادن یک هویّت متمایز اخلاقی ندارد و مسجدروها و یا دین‌دارها اخلاقی‌تر از غیرخود نیستند. طبیعی است که اگر تفاوت چندانی میان کسانی که مرتب به مسجد می‌روند با کسانی که اهل مسجد رفتن نیستند، در تعهد به اخلاق، نوع‌دوستی، امید، مشارکت در خیر عمومی، صلح‌جویی، و انصاف و عدالت دیده نشود، رغبت به مسجدرفتن فروکش می‌کند. ✅ جهانِ امروز بیش از آن‌که در بندِ استدلال‌های فلسفی و کلامی برای درستی باورداشت‌های مذهبی باشد، دوست دارد که نتیجه‌ی عملی آن‌ها را در رفتار باورمندان‌شان ببیند. اگر کسانی که مسجد می‌روند، اخلاقی‌تر از دیگران رفتار کنند، به صورت طبیعی کِشش مسجدها بیش‌تر خواهد شد و افراد بیش‌تری به مسجد خواهند رفت. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۹/۱۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹رسانه‌ی منبر ✅ به مناسبت سال‌روز شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) سه شب در منزل یکی از عالمانِ صاحب نام سخنرانی داشتم. بیش‌تر شرکت‌کنندگان در این مجلس، "اهل علم" (تعبیری که معمولا برای حوزوی‌ها به کار می‌رود) بودند. سخن راندن در این‌گونه مجالس کار سختی است؛ گاهی یک اعراب را نادرست بگویی، همان‌جا یقه‌ات را می‌گیرند؛ چه برسد به این که مطلبی بگویی که باب میل‌شان نباشد و با آن مخالف باشند. با این همه، علاقه‌ی من به رسانه‌ی منبر و نیز احساس تعهد طلبگی‌ام، اقتضا می‌کرد که این سختی را به جان بخرم. حالا بعد از سه شب سخن‌رانی شمرده شمرده‌ی همراه با وسواس و دقت، از این توفیق خرسند و شاکرم. ✅ سال‌ها پیش که تازه طلبه شده بودم، فکر می‌کردم سخن‌رانی در مجالس مذهبی کار ساده‌ای‌ست؛ ولی حالا این‌گونه فکر نمی‌کنم. به گمانم این کار بسیار دشوار و پیچیده است و هنر زیادی می‌خواهد. مخاطب‌های این مجالس از طیف‌های مختلف اجتماعی هستند، با ذائقه‌ها و انتظارات متنوع. راضی کردن همه‌ی آن‌ها کار سختی است و البته نرنجاندن کسی از آنان کاری سخت‌تر. از این گذشته، بیش‌تر مردم شیوه‌ها و ابزار مختلفی برای دست‌یابی به اطلاعات مذهبی دارند و طرح موضوعی که برای آن‌ها تکراری نبوده و از سودمندی کافی برخوردار باشد کار دشواری است. شرایط اجتماعی نیز به گونه‌ای است که سخنران‌های مذهبی برای راضی کردن مخاطبان خود و بیان مسائل کاربردی و مفید کار پرچالشی دارند. ✅ با این همه، رسانه‌ی منبر و اساسا "روضه‌خوانی" هنوز هم از اهمیّت و اعتبار بسیاری برخوردار است. یادم هست یک روز در درس خارج فقه "آشیخ جواد تبریزی"، یکی از حاضران پرسشی مطرح کرد و ایشان پاسخ دادند. آن شخص پرسشِ خود را پی گرفت و استاد ما با گفتن "یا الله شیخنا" از کنار آن رد شد. در نهایت، آن شخص گفت: "این‌جا کلاس درس است و نه جلسه‌ی روضه!". آشیخ جواد با بغضی عمیق جواب دادند که "شیخنا شأن مجلس روضه را پائین نیاورید، کاش این‌جا هم مجلس روضه بود." حالا کاش این خطبا و منبری‌ها بدانند که شأن این رسانه بالاتر از آن است که هر "رطب و یابسی" را بالای آن گفت. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۹/۲۶ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 چرخیدن در حوالی بی‌دینی ✅ تاریخ پر است از فاجعه‌های آزاردهنده و خونینی که به یادآوردن آن‌ها آدم را از انسان بودن‌ش شرم‌سار می‌کند. شرم‌سارکننده‌تر از خود آن فاجعه‌ها، سکوت انسان‌هایی است که تماشاگر آن‌ها بودند و بی‌خیال از کنارشان رد می‌شدند. ✅ تاریخ ادیان و اسلام نیز از این فاجعه‌ها و سکوت‌ها خالی نیست. برای ما که قرن‌ها پس از رحلت پیامبر اکرم زندگی می‌کنیم، سکوت مردم آن روزگار در برابر شهادت حضرت زهرا، مظلومیت و شهادت امام علی، تنهایی امام حسن، و فاجعه‌ی کربلا و شهادت امام حسین و اصحاب نازنین‌شان معمای بزرگی است که اسباب شماتت و نفرین آن مردم را به همراه دارد. ✅ سکوت آنان نتیجه‌ی بی‌حسی اخلاقی‌شان بود. قطعا اگر ذهن مردم آن روزگار از حساسیت اخلاقی کافی برخوردار بود، در برابر این جنایت‌ها سکوت نمی‌کردند و لعن و نفرین نسل‌های بعدی را به جان نمی‌خریدند. وقتی ذهن یک جامعه به اندازه‌ی کافی "حساسیت اخلاقی" نداشته باشد، درک راستی از ناراستی را از دست می‌دهد. از شنیدن دروغ اذیت نمی‌شود، از تحمل ظلم و حتی هم‌کاری با ظالم ابایی ندارد، تبعیض را می‌بیند و نمی‌رنجد، فساد را می‌بیند و عادی می‌پندارد، و از کنار هر فاجعه‌ای به سادگی رد می‌شود. ✅ امامان شیعه شهید از بین رفتن این حساسیت اخلاقی در جامعه‌های خود بودند. وقتی حضرت زهرا سلام الله علیها در خطبه‌ی فدکیه و یا سخنانی که در دیدار با زنان مهاجر و انصار داشتند، مسلمانان را سرزنش می‌کنند و می‌فرمایند که "چه زود آب از دماغ آن بز لاغر بیرون ریخت" (یعنی چه زود ایمان خود را از دست دادید) در حقیقت مخاطبان خود را به نداشتن و ازدست دادن این حس اخلاقی متهم می‌کنند. ✅ سخن گفتن از فضایل اهل بیت علیهم‌السلام، و آگاهی از این فضیلت‌مندی‌ها برای دست‌یابی به نجات و رستگاری کافی نیست.‌ هیچ جامعه‌ای با بیان و تاکید بر عظمت بزرگان‌ش سعادت‌مند نمی‌شود. فضیلت‌ها را باید زیست. شیعه بودن به معنای داشتن ذهنی است که در پرتو تعالیم پیامبر و اهل‌بیت‌‌‌ش به اخلاق حساس شده است. شیعه را باید با معیار حساسیت اخلاقی‌اش تعریف کرد و شناخت. جامعه‌ی شیعی جامعه‌ای است که نسبت به ظلم، دروغ، تبعیض، و توهین به کرامت انسانی خویش حساس باشد. جامعه‌ای که گرفتار بی‌حسی اخلاقی شده است، در حوالی بی‌دینی می‌چرخد. مهراب صادق‌نیا (چکیده‌ی سخنرانی در مجلس عزاداری فاطمیّه) ۱۴۰۲/۹/۲۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹ستاد اعتکاف ✅ برف سنگینی باریده بود و کوچه‌ها تمام برفی بود... دم غروب، با خانم خداحافظی کرده و ساک کوچک‌م را برداشتم و رفتم مسجد امام حسن عسکری علیه‌السلام. حوالی اذان به مسجد رسیدم. نماز را به جماعت خواندم و به دنبال جایی برای بیتوته گشتم. تقریبا شلوغ بود. بیشتر کسانی که برای اعتکاف آمده بودند طلبه‌های جوان بودند. به زحمت یک گوشه‌ی مسجد فضایی در حد سه چهار متر پیدا کردم. زیراندازم را از داخل ساک در آوردم و روی زمین پهن کردم تا نشان دهم آن محدوده صاحب دارد. داوطلبان یکی پس از دیگری می‌آمدند و دنبال جایی برای اعتکاف بودند. جمعیّت داشت بیش‌تر می‌شد و فضاها تنگ‌تر و کوچک‌تر. تا جایی که همان زیرانداز کوچک، پذیرای دو نفر دیگر نیز شد. آمد و شدها که تمام شد، با کمک آن دو نفر، طنابی را که با خودم آورده بودم به ستون مسجد و یکی دو میز و صندلی بستیم و بعد ملحفه‌های‌مان را روی طناب انداختیم تا برای خود حریم خصوصی‌تری درست کنیم. تقریبا همه چیز برای شروع اعتکاف سه روزه در مسجد آماده شده بود. خاطرمان که از "جا" جمع شد، غذایی را که با خود آورده بودیم در آورده و خوردیم. بعد هم نشستیم به صحبت و معرفی خودمان. تقریبا تمام شبستان مسجد توسط اعتکاف‌کنندگان طناب‌کشی شده بود، وقتی می‌خواستیم برای تجدید وضو از شبستان خارج شویم، باید از چندین آلونک پرده‌کشی شده رد بشویم. خوبی جای ما این بود که کنار دیوار انتهایی بود و کم‌تر کسی از آن‌جا رد می‌شد. کم کم رفت و آمدها و شلوغی‌ها تبدیل شد به یک سکوت معنادار، که نشان می‌داد هر کدام از معتکفین سر در گریبان خود برده و مشغول تلاوت قرآن و راز و نیاز با خداست. ... تجربه‌ی لذت‌بخشی بود. هنوز هم وقتی یادم می‌آید ناخودآگاهی آن زمزمه‌های معنوی در گوشم می‌پیچد. جوری که دوست دارم، دست‌کم ساعاتی را در میان معتکفان بگذرانم  ... روز سوم اعتکاف هم‌زمان شده بود با بیست و دوم بهمن. کسانی که اهل اعتکاف هستند می‌دانند که معتکف در این سه روز نباید از مسجد خارج شود و البته این ممنوعیّت برای روز سوم بیش‌‌تر است. گروهی از معتکفین جوان‌تر می‌گفتند شرکت در تظاهرات بیست و دوم بهمن مهم است و ما علیرغم ممنوعیّت خروج از مسجد، باید برویم خیابان و در راهپیمایی شرکت کنیم. گروهی دیگر، که سن و سال بیش‌تری داشتند، می‌گفتند "عبادت خود را باطل نکنید! خروج از مسجد به هر بهانه‌ای درست نیست." هر چه به زمان راهپیمایی نزدیک می‌شدیم این مشاجره جدی‌تر و خشن‌تر می‌شد. کار به جایی رسید که گروهی از طرفداران راهپیمایی به آلونک یکی از اساتید معروف که بر ماندن در مسجد تأکید داشت، یورش بردند و بر علیه‌ش شعار دادند. من احتیاط پیشه کردم و با گروهی دیگر، وسط حیاط مسجد جمع شدیم و بیست و دوم بهمن را گرامی داشتیم. ... آن روز با همه‌ی تنش‌های‌ش گذشت ولی بحث‌هایی از آن دست هیچ وقت پایان نیافتند. ... سال بعد که تصمیم داشتم در مراسم اعتکاف شرکت کنم، یکی دو روز زودتر به مسجد امام حسن رفتم تا شرایط را بررسی کنم. روحانی سید لاغراندامی داشت به چند نفر امر و نهی می‌کرد که چگونه شبستان‌های مسجد را با طناب‌های پلاستیکی "پارتیشن‌بندی" بکنند. از او پرسیدم ماجرا چیست؟ گفت "ما ستاد اعتکاف راه انداخته‌ایم و هر کس می‌خواهد اعتکاف کند باید اول بیاید پیش ما ثبت نام کند." راستش را بخواهید از برخوردش خوشم نیامد و اساسا از ستادی شدن اعتکاف.  ... مهراب صادق‌نیا 1402/11/4 @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹مرزبندی‌های خشونت‌زا ✅ بدترین و خطرناک‌ترین مرزهایی که شهروندان یک جامعه را از هم جدا می‌کند مرزبندی‌های اخلاقی و دینی است. وقتی یک کار، "غیر اخلاقی" و یا "غیر دینی" توصیف شود، معنای‌اش این است که کسانی آن کار را انجام می‌دهند بی‌اخلاقی و بی‌دینی می‌کنند. توصیف یاد شده آشکارا جامعه را به دو گروه "اخلاقی/دینی" و گروه "بی‌اخلاق/ بی‌دین" تقسیم کرده و به صورت طبیعی دسته‌ی دوم را در معرض خشونت قرار می‌دهد. برای نمونه، کسانی که می‌کوشند گیاه‌خواری را بر مبنای استدلال‌های اخلاقی توصیه کنند، گوشت‌خوارها را به "بی‌اخلاقی" متهم می‌کنند؛ توصیف آزاردهنده‌ای که ممکن است سبب رنج و رنجش غیرگیاه‌خوارها شود. در حالی‌که برای دفاع از گیاه‌خوای و ترجیح آن بر گوشت‌خواری می‌توان به برخی استدلال‌های عقلانی و عقلایی استناد کرد. به هر حال، وقتی کسی به " بی‌دینی" و "یا بی‌اخلاقی" (آن هم در یک جامعه‌ی مذهبی/سنتی) متهم شود، در معرض خشم و خشونت قرار می‌گیرد. خشم و خشونتی که در نهایت، ممکن است چون یک مرزِ مقدس اسباب نفی و انکار شده و چند دسته‌گی گزنده‌ای را در جامعه پدید بیاورد. برای دعوت مردم به یک کُنش سیاسی-اجتماعی می‌توان ابزار مختلفی را به کار گرفت؛ می‌توان بر پایه‌ی عقل و مصلحت عمومی استدلال‌های زیادی آورد که کنش‌گری ایجابی بهتر از بی‌کنشی یا کنش‌گری سلبی است؛ ولی از استدلال‌هایی که در نهایت، یک گروه به "بی‌دینی" و "بی‌اخلاقی" متهم می‌شوند، پرهیز کرد. مرزهایی از این دست جز افزودن بر آمار بی‌دین‌ها و بی‌اخلاق‌ها سودی ندارد. مرزهایی از این دست بر شکاف‌های اجتماعی خواهد افزود، آن‌ها را عمیق خواهد کرد، و خشونت‌ها را دامن خواهد زد. مرزبندی دینی و غیر دینی بوی دعوا می‌دهد. در جامعه‌ی ایران، آدم‌ها ممکن است بر سرِ سودمندی چیزی دعوا نکنند؛ ولی حتما بر سرِ دینی بودن و دینی نبودن آن چیز دعوا خواهند کرد. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۱/۶ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 امید شادی‌آفرین یا امیدِ مقلدانه؟ ✅ "امید" یکی از مهم‌ترین ضرورت‌های زندگی اجتماعی است. هیچ جامعه‌ای با ناامید میانه‌ای ندارد و باقی نخواهد ماند. امید اجتماعی می‌تواند پویایی، کِشش، ایستادگی، و سخت‌کوشی را به همراه داشته باشد. امید می‌تواند "تسلّی مشروع" ایجاد کند و نشستن و تأسف خوردن را به حرکت و مقاومت تبدیل کند. جامعه‌ی امیدوار می‌تواند هر دشواری و سختی‌ای را تحمل کند و به امید فردایی بهتر بر هر مشکلی چیره شود. ✅ اما نکته‌ی مهم در این میان، این است که نقطه‌ی مقابل امید، صرفاً "ناامیدی" نیست؛ بلکه گاهی "وقاحت مغرورانه" یا "امید مقلدانه" است. یعنی وقاحتی که خود را در لباس امید معرفی می‌کند؛ ولی نتایج کاملا برعکسی دارد. وقاحت مغرورانه همان "امید غیر متعادل" یا اغراق‌آمیزی است که نتیجه‌ی آن فریب، تن‌آسایی، تنبلی، خودحق‌پنداری، خویش‌خوشی، خودمشعوفی ویران‌کننده، و پنهان کردن ناکارآمدی‌هاست. هر چه امید می‌تواند یک جامعه را سرپا نگه دارد، تقلیدِ وقیحانه‌ی آن می‌تواند یک جامعه را به نابودی بکشاند و خمود کند. ✅ برای آن که بتوانیم این دو را از هم باز بشناسیم و تفاوت‌شان را آشکار کنیم؛ کافی است به این نکته توجّه کنیم که "امید پدیده‌ای تبیین‌پذیر است" به این معنا که به پرسش‌هایی از سنخ "چرا باید امیدوار بود؟" و یا "چگونه آن آرمان شادی‌بخش و فردای روشن محقق خواهد شد؟" روی خوش نشان داده و پاسخ می‌دهد؛ در حالی که وقاحت مغرورانه، از این دو پرسش گریزان است و تنها با صدای بلند مدّعای خود را تکرار می‌کند، بدون آن‌که بگوید آن آینده‌ی موعود چگونه و به دنبال چه فرآیندی پدید خواهد آمد. ✅ برای نمونه، وقتی کسی بیمار است و خود را به دارو و درمان می‌سپارد، می‌تواند امیدوار باشد که تن‌درستی خود را باز خواهد یافت؛ ولی وقتی کسی بیمار است و بیماری خود را انکار می‌کند و می‌گوید "خوبم و یا خوب می‌شوم" بی‌آن‌که نشان دهد چگونه درمان خواهد شد، وقاحت مغرورانه دارد. شما می‌توانید یک تیم فوتبال را در نظر بگیرید؛ اگر کادر فنی آن به هوادارن خود بگوید که ما قهرمان می‌شویم چون سخت کوشیده‌ایم، سخت تمرین کرده‌ایم، استانداردها را رعایت کرده‌ایم، و حریفان خود را به خوبی آنالیز کرده‌ایم؛ آن‌ها امیدِ تبیین‌پذیری دارند و حق دارند که شاد باشند. اما اگر بگویند که ما قهرمان می‌شویم، بی‌آن‌که کاری شایسته‌ی توضیح انجام داده باشند، امید ناموجّه و تبیین‌ناپذیری دارند. آن‌ها وقیح‌اند و نه امیدوار. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۱/۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 از آن پایه تا این مایه، فوتبال! ✅ ... سال‌ها پیش یک هفته‌نامه‌ی هنری-ورزشی منتشر می‌شد که من مشتری پَر و پا قرص‌ش بودم. چهارشنبه‌ها بعد از نماز مغرب و عشا آن را از روزنامه‌فروشی چهار راه بیمارستان(قم) می‌خریدم و دزدکی می‌بردم مدرسه‌‌ی حقانی(خوابگاه) و تا جمعه عصر خط به خط آن را می‌خواندم. البته بیش‌تر به خبرهای فوتبالی‌اش علاقه داشتم؛ ولی خبرهای دیگر را هم با دقت می‌خواندم. خواندن خبرهای ورزشی و سینمایی برای ما ممنوع نبود؛ ولی اگر مسئولان می‌فهمیدند خوش‌شان نمی‌آمد و ممکن بود خلاف "شئونات طلبگی" معنای‌ش کنند و حکم کنند که از عدالت خارج شده‌ایم. ... ✅ امروز، هم‌زمان با مسابقه‌ی فوتبال بین ایران و ژاپن در یکی از مراکز حوزوی برای طلبه‌های سطح سه(ارشد) کلاس داشتم. چند دقیقه از کلاس نگذشته بود که متوجه شدم تقریبا همه‌ی طلبه‌ها سر در گوشی موبایل دارند و کسی حواس‌ش به حرف‌های من نیست. حدس می‌زدم که دارند مسابقه فوتبال را دنبال می‌کنند ولی به روی‌شان نیاوردم و درس را ادامه دادم.  وسط‌های کلاس، در حالی که من داشتم صحبت می‌کردم، دو سه نفر با هم فریاد زدند "گل" و دست‌های‌شان را به هم کوبیدند. مانده بودم چه بکنم. با لبخند گفتم " عجب! می‌گفتید کلاس را تعطیل می‌کردیم. ین‌جور که نمی‌شود! من مزاحم شما هستم. می‌خواهید فوتبال تماشا کنید."  بعد به شوخی گفتم "دوست دارید یک گوشی را به ویدئو پروژکتور وصل کنید تا همه ببینید! بدشان نمی‌آمد. کمی مِن و مِن کردند ولی وقتی حس کردند که من شوخی می‌کنم و پیشنهادم از سرِ ناراحتی است، گفتند همین‌جوری خوب است. شما ادامه بدهید. اواخر کلاس، دوباره با صدای بلند گفتند پنالتی!!!! و ... همان ماجرا. ✅ از زمانی که من هفته‌نامه‌ی هدف را دزدکی به مدرسه می‌بردم که کسی نفهمد تا الان که طلبه‌ها وسط کلاس با گوشی موبایل فوتبال می‌بینند و هورا می‌کشند، سی و پنج سال می‌گذرد. نمی‌دانم این تغییر عمیق را چه بنام‌م. عرفی شدن؟ سکولار شدن؟ قدسی‌زدایی؟ یا به روز شدن و مدرن شدن؟ به حال، تغییر معناداری است. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۴/۱۱/۱۴ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹برگه‌های امتحان استادها ✅... برگه‌های امتحانی دانش‌جوها را مرور می‌کنم. از جمله کارهای سخت برای ما معلم‌ها همین بخش از فرآیند آموزش است. تازه بعدش هم باید نمره‌های‌شان را در سیستم بارگذاری کنیم. آن هم با این وضع خراب اینترنت و عشوه‌های سادا و گلستان. بعد هم که تماس‌ها و پیام‌های "من بمیرم و تو نمیری" برای افزایش نمره شروع می‌شود. بگذریم. برگه‌ها را یکی بعد از دیگری نگاه می‌کنم. بعضی جواب‌ها خیلی پرت و پلاست. آگوستین را جای شلایرماخر نشانده و حرف دیلتای را به گادامر نسبت داده است. بعد هم نتیجه گرفته که الاهیات همان کلام است و شریعت همان هلاخا!! از خودم ناامید می‌شوم. مطمئنم من این حرف‌ها را نزده‌ام. خدا را شکر می‌کنم که برگه‌ها را فقط خودم می‌خوانم و لاغیر. حالا می‌فهمم چرا پاکت پاسخ‌نامه‌ها را با کلی چسب و منگه به دست ما می‌رسانند. کاش روی‌ پاکت هم بنویسند "محرمانه! شخصا مفتوح" که خیال‌مان تخت‌تر شود. اگر کسی نداند در کلاس چه گفته‌ایم، با دیدن این پاسخ‌ها، به همه چیزمان شک می‌کند و "شهریه‌ی‌مان را قطع." بعضی‌ها هم در انتهای برگه‌، کلی مرام گذاشته‌اند. از کلاس و تدریس من تعریف و تمجید کرده‌اند. راستش را بخواهید دیگر عادت کرده‌ام به این دست "ته نوشته‌های برگه‌های امتحان". دوست‌شان دارم. سبب می‌شوند یک شادیِ خوش‌آیند زیر پوستم بدود و یک لبخند روی لب‌م بنشیند؛ ولی خُب، معنا کردن‌شان برای‌م سخت است. دلم نمی‌خواهد شادی زیر پوستم را با این فکر که این ستایش‌نامه‌نوشته‌ها تعارف‌های معمولی‌ای هستند برای چشم‌پوشی از کاستی‌های موجود در پاسخ‌ها، خراب کنم. بعضی‌ها هم از مشکلات‌شان می‌نویسند و از این که حال‌شان خوب نبوده و به زور سرُم و آمپول، خود را به جلسه‌ی امتحان رسانده‌اند. یا عزیزی را از دست داده و سوگوار هستند. گاهی دلم ریش می‌شود برای این گروه آخری و نگران احوال‌شان می‌شوم. تلفن را بر می‌دارم و در فهرست مخاطبان‌م می‌گردم ببینم شماره‌شان را دارم یا نه. دلم می‌خواهد تماس بگیرم و حال‌شان را بپرسم یا تسلیت‌شان بگویم‌. بعضی‌ها هم نوشته‌اند که شنیدن مباحث کلاس چقدر برای‌شان مفید بوده و بر شناخت آن‌ها اثر گذاشته است و پاسخ خیلی از سؤالات‌شان را در این کلاس گرفته‌اند. و ... واقعیّت آن است که برگه‌های امتحان پایان ترم، برگه‌های آزمون و ارزیابی خودمان(معلم‌ها و استادها) است. حتی همان، دور از جان شما، پرت و پلاها هم نتیجه‌ی کار ماست. دانش‌جوها هم مثل شهروندان یک جامعه هستند. همان‌طور که آن‌ها نتیجه‌ی عمل مسئولان خودشان هستند؛ این‌ها هم نتیجه‌ی عمل استادان خودشان‌اند. برگه‌های امتحان، آینه‌اند؛ مثل جامعه که آینه است. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۱/۱۷ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 علمی و رام؛ نمی‌شود! ✅... تازه ازدواج کرده بودم و در به در، به دنبال خانه‌ی اجاره‌ای می‌گشتم در قم، آن هم با جیب خالی. از این مشاور املاک به آن مشاور املاک. خانه‌ای می‌خواستم که بزرگ باشد، نوساز باشد، نردیک حرم باشد، و البته ارزان؛ در حدی که با بی‌پولی من جور در بیاید! املاکی‌ها تا این چیزها را می‌شنیدند لبخندی می‌زدند و می‌گفتند "ماشالله همه چیز را با هم می‌خواهی! جمع این‌ها ممکن نیست." گاهی هم فکر می‌کردم به دعا کار برآید به بنگاه‌گردی نیست! می‌رفتم حرم و کلی دعا می‌کردم، بلکه بشود! بالاخره شد؛ ولی این‌جوری: خانه‌ای کوچک (زیر زمین سی و پنج متری یک خانه‌ی کوچک)، دور از حرم، و با اجاره‌ای که به زحمت جورش می‌کردم. بالاخره فهمیدم که همه چیز را با هم نمی‌شود خواست، خصوصا اگر متضاد باشند...   این خاطره را امروز برای دوستی تعریف کردم که از جایگاه مدیر پژوهش یک مجموعه از من می‌خواست در یک کار پژوهشی علمی با آن‌ها هم‌کاری کنم. گفتم نتایج یک تحقیق علمی، ممکن است باب میل شما نباشد! شما مشکلی ندارید؟! گفت نه! این‌جوری نمی‌شود ما تحقیقی می‌خواهیم که هم کاملا علمی باشد و هم نتایج‌ش چیزی باشد که ما می‌خواهیم. ماشالله همه چیز را با هم می‌خواست. هم علمی باشد و هم نتایج‌ش از قبل معیّن. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۱/۱۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 عید مبعث در تقویم طلبگی ✅ امشب در تقویم مذهبی ما ایرانی‌ها و البته همه‌ی مسلمان‌های جهان عید فرخنده‌ی مبعث پیامبر اکرم صلوات‌الله و سلامه علیه است. سرآغاز رسالتی اخلاقی و سترگ که جامعه‌ی بی‌اخلاق آن روز و جهان همواره‌ی انسان، به آن نیاز دارد. در تجربه‌ی زیسته‌ی من، روز یادآور یک شرمندگی خانوادگی هم هست. سال‌های اول ازدواج سعی می‌کردم عیدهای مذهبی را با خرید یک جعبه‌ی شیرینی و یا کادو برای خانم گرامی بدارم. قصدم این بود که مفاهیم و مناسبت‌های دینی را در محیط خانه زنده نگه بدارم. با این حال، به عید مبعث که می‌رسیدم ماجرا متفاوت می‌شد. این عید در تقویم طلبگی مصادف بود با روزهای پایانی ماه؛ یعنی روزهای بی‌پولی. دست کم آن زمان، روزهای آخر ماه قمری، برای ما طلبه‌ها "دهه‌ی زجر" بود. شهریه‌ را اول ماه می‌گرفتیم و به بیستم نرسیده تمام می‌شد. چند روز آخر، روزهای زجر بود! گاه حتی پول خرید یک قرص نان لواش را هم نداشتیم. دست کم برای من که این‌گونه بود. دهه‌ی اول ماه را چون تازه شهریه گرفته بودیم، می‌گفتیم "دهه‌ی فجر"و دهه‌ی دوم را می‌گفتیم "دهه‌ی صبر"! به هر حال، عید مبعث در روزهای پایانی دهه‌ی زجر بود و من معمولا چیزی در بساط نداشتم. عید مبعث را معمولاً سوت و کور برگزار می‌کردیم؛ بدون شیرینی و بدون کمی تخمه‌ی آفتاب‌گردان حتی! معمولا دو فنجان چای رنگ و رو رفته می‌ریختیم می‌نشستیم پای تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینج پارس و برنامه‌ی بی‌مزه‌ی تلویزیون را تماشا می‌کردیم. قسمت خوب‌ش سرود "یا رسوالله مدد" بود که پیام عزیزی با لهجه‌ی شیرین کردی‌اش می‌خواند. آن‌قدر با صدای پیام کیف می‌کردیم که امروزی‌ها با صدای همایون و علیرضا قربانی کیف نمی‌کنند. گاهی هم عبدالرحیم برای‌مان یک بشقاب شلغم پخته می‌آورد و سکوتمان را می‌شکست و شادی شلغمانه‌ای به ما می‌داد. ✅ کاش هم‌شهری عزیزی که چند روز پیش، چهار نان سنگکی که گرفته بودم به چشم‌ش آمد و با لحنی مسخره‌آمیز گفت: "حاج‌آقا، وضع‌ت خوبه خدا رو شکر!" این خاطره را می‌خواند. بعثت پیامبر، تاکید خدا بود بر اخلاق، بر مهربانی، بر انسان. تاکید خدا بود بر رحم، بر رحمت. مبارک باد. کام‌تان شیرین. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۱/۱۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab