🔹 علمی و رام؛ نمیشود!
✅... تازه ازدواج کرده بودم و در به در، به دنبال خانهی اجارهای میگشتم در قم، آن هم با جیب خالی. از این مشاور املاک به آن مشاور املاک. خانهای میخواستم که بزرگ باشد، نوساز باشد، نردیک حرم باشد، و البته ارزان؛ در حدی که با بیپولی من جور در بیاید! املاکیها تا این چیزها را میشنیدند لبخندی میزدند و میگفتند "ماشالله همه چیز را با هم میخواهی! جمع اینها ممکن نیست." گاهی هم فکر میکردم به دعا کار برآید به بنگاهگردی نیست! میرفتم حرم و کلی دعا میکردم، بلکه بشود! بالاخره شد؛ ولی اینجوری: خانهای کوچک (زیر زمین سی و پنج متری یک خانهی کوچک)، دور از حرم، و با اجارهای که به زحمت جورش میکردم. بالاخره فهمیدم که همه چیز را با هم نمیشود خواست، خصوصا اگر متضاد باشند...
این خاطره را امروز برای دوستی تعریف کردم که از جایگاه مدیر پژوهش یک مجموعه از من میخواست در یک کار پژوهشی علمی با آنها همکاری کنم. گفتم نتایج یک تحقیق علمی، ممکن است باب میل شما نباشد! شما مشکلی ندارید؟! گفت نه! اینجوری نمیشود ما تحقیقی میخواهیم که هم کاملا علمی باشد و هم نتایجش چیزی باشد که ما میخواهیم. ماشالله همه چیز را با هم میخواست. هم علمی باشد و هم نتایجش از قبل معیّن.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۱/۱۸
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 عید مبعث در تقویم طلبگی
✅ امشب در تقویم مذهبی ما ایرانیها و البته همهی مسلمانهای جهان عید فرخندهی مبعث پیامبر اکرم صلواتالله و سلامه علیه است. سرآغاز رسالتی اخلاقی و سترگ که جامعهی بیاخلاق آن روز و جهان هموارهی انسان، به آن نیاز دارد. در تجربهی زیستهی من، روز یادآور یک شرمندگی خانوادگی هم هست. سالهای اول ازدواج سعی میکردم عیدهای مذهبی را با خرید یک جعبهی شیرینی و یا کادو برای خانم گرامی بدارم. قصدم این بود که مفاهیم و مناسبتهای دینی را در محیط خانه زنده نگه بدارم. با این حال، به عید مبعث که میرسیدم ماجرا متفاوت میشد. این عید در تقویم طلبگی مصادف بود با روزهای پایانی ماه؛ یعنی روزهای بیپولی. دست کم آن زمان، روزهای آخر ماه قمری، برای ما طلبهها "دههی زجر" بود. شهریه را اول ماه میگرفتیم و به بیستم نرسیده تمام میشد. چند روز آخر، روزهای زجر بود! گاه حتی پول خرید یک قرص نان لواش را هم نداشتیم. دست کم برای من که اینگونه بود. دههی اول ماه را چون تازه شهریه گرفته بودیم، میگفتیم "دههی فجر"و دههی دوم را میگفتیم "دههی صبر"! به هر حال، عید مبعث در روزهای پایانی دههی زجر بود و من معمولا چیزی در بساط نداشتم. عید مبعث را معمولاً سوت و کور برگزار میکردیم؛ بدون شیرینی و بدون کمی تخمهی آفتابگردان حتی! معمولا دو فنجان چای رنگ و رو رفته میریختیم مینشستیم پای تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینج پارس و برنامهی بیمزهی تلویزیون را تماشا میکردیم. قسمت خوبش سرود "یا رسوالله مدد" بود که پیام عزیزی با لهجهی شیرین کردیاش میخواند. آنقدر با صدای پیام کیف میکردیم که امروزیها با صدای همایون و علیرضا قربانی کیف نمیکنند. گاهی هم عبدالرحیم برایمان یک بشقاب شلغم پخته میآورد و سکوتمان را میشکست و شادی شلغمانهای به ما میداد.
✅ کاش همشهری عزیزی که چند روز پیش، چهار نان سنگکی که گرفته بودم به چشمش آمد و با لحنی مسخرهآمیز گفت: "حاجآقا، وضعت خوبه خدا رو شکر!" این خاطره را میخواند. بعثت پیامبر، تاکید خدا بود بر اخلاق، بر مهربانی، بر انسان. تاکید خدا بود بر رحم، بر رحمت. مبارک باد. کامتان شیرین.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۱/۱۸
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 زندگی در موقعیِت "معلوم نیست!"
✅... نامهی دکتر را میگذارم جلوی منشی. دارد با تلفن همراهش صحبت میکند. خیلی هم صمیمانه و شاد. نامه را میگیرد و لابلای حرفهایش با کسی که پشت خط است، میگوید "برو بشین تا صدایت کنم." خیلی شلوغ نیست دو صندلیِ کنار هم پیدا میکنیم و مینشینیم. خانم قرار است ام آی آر سر و چشم بدهد ولی استرس و نگرانی من بیشتر است. در این چند ماه برای بار چندم است که ام آی آر میدهد. این بار اما کمی فرق میکند و دلشورههای من بیشتر است. چند دقیقه مینشینیم، یکی دو نفر میآیند و میروند ولی کسی ما را صدا نمیکند. آرام و با احترام به میز پذیرش نزدیک میشوم، میپرسم ممکن هست بدانم چند دقیقهی دیگر نوبت ما میشود؟ میگوید معلوم نیست، ولی شما روی یک یا دو ساعت حساب کن. باز هم تأکید میکند بنشینید صدایتان میکنم. ثریا میداند که موقعیّتهای مبهم آزارم میدهند. اذیت و بیحوصله میشوم از این که در وضعیّت "معلوم نیست" قرار بگیرم. آرام دم گوشم میگوید اینجا آزمایشگاه است، کلاس دانشگاه که نیست! هیچ چیزش معلوم نیست. مطب دکترجماعت که آمدی باید این ابهامها را بپذیری. درست میگوید! گفتمان پزشکی، اساسا بخشی از گفتمان کهانت است. تا همین چند قرن پیش کاهنان طبابت میکردند و اگر زور دنیای مدرن نبود شاید همچنان ادامه میدادند. ابهام در ذات ادبیات کهانت بوده و پزشکی همچنان به آن وفادار است. قدیمترها ترس از ایزدان انسانها را مطیع کاهنان میکرد و حالا ترس از بیماری آنها را مطیع پزشکان کرده است. من هم سعی میکنم با "معلوم نیست" کنار بیایم. نیم ساعت میگذرد و صدایمان میزند. وقتی نزدیک منشی میشوم میگوید "کارت بانکی و رمزت را بده". چند ثانیه بعد اس ام اسش آمد: یک میلیون ششصد و پنجاه هزارتومان. دوباره میگوید دویست وپنجاه هزار تومان هم پول نقد بدهید! میپرسم این برای چیست. جواب میدهد "لازم است!" میگویم "خب یکجا میکشیدید؛ چرا پول نقد؟" با بیحوصلهگی جواب میدهد "نمیتوانم توضیح دهم، نمیشود!" ابهامها یکی یکی دارند اضافه میشوند! ... و حالا مانده است ابهامی که در جواب ام آی آر هست.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۱/۱۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 زیارت با معرفت!
✅ .... گوشه به گوشهی حرم و بینالحرمین و دور و بر آن، کاروانهای زیارتی ایرانی و غیرایرانی را میبینی که ایستادهاند و دارند تشریفات زیارت را به جا میآورند. یک روحانی در میان چند نفر ایستاده و یک مداح که بدون بلندگو دارد مداحی میکند. اینجا یک رقابت پنهان میان روحانی کاروانها و مداحها بر سرِ نوآوری در جریان است؛ احتمالا این بخش از زیارت، تنها بخشی است که کاروانهای ایرانی امکان رقابت با هم را دارند. زیرا در امور دیگر، مثل غذا و هتل و اتوبوس و برنامهریزی، سازمان حج و زیارت جوری مداخله کرده است که جایی برای رقابت نیست. کاروانها معمولا چهل پنجاه نفریاند؛ ولی جمعیّتی که روحانی و مداح را همراهی میکنند، از ده نفر زیادتر نمیشود، بیشتر زیارتکنندگان ترجیج میدهند کاروانهای خود را همراهی نکنند و جداگانه به زیارت بروند. به گمانم کار خوبی میکنند، زیارت دستهجمعی حالِ خوش زیارت را از آدم میگیرد. هر چه زیارت بیواسطهتر باشد، بهتر است. واسطهها میان زیارتکننده و زیارتشونده فاصله میاندازند؛ خواه مداح باشند یا روحانی و یا مدیر کاروان و یا حتی سازمان حج و زیارت، نمیگذارند زیارت اصیل شکل بگیرد. یک کاروان از مشهد، با یک روحانی جوان در ابتدای خیابان روبروی بابالقبلهی حرم حضرت عباس(اسم خیابان را بلد نیستم) ایستادهاند و رو به حرم حضرت زیارتنامه میخوانند. ده نفری میشوند. حاج آقا بلند بلند چیزی میخواند و پشتسریها تکرار میکنند. کمی کنارشان میایستم و در حالشان شریک میشوم. پیر مرد کناریام نمیتواند تکرار کند، فقط هر از چندی دستهایش را به صورتش میکشد و اشکهایش را پاک میکند. گاهی هم صدای حزنآلودی از او بلند میشود. حاجآقا بعد از دعا، رو میکند به همراهانش و میگوید سعی کنید زیارت با معرفتی داشته باشید. بعد کمی از آداب زیارت با معرفت میگوید. خیلی پیچیده بود و من نتوانستم حفظ کنم. من فکر میکنم زیارت با معرفت، نیازی به تلاش ندارد. زیارت آن پیرمرد کناری من خیلی با معرفت بود؛ هم او که بلد نبود دعاهای حاجآقا را تکرار کند. حالش خوب بود با همان بیزبانی ...
مهراب صادقنیا
کربلا، سیزدهم اسفند هزار و چهار و دو.
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 دو جهان در یک کوچه
✅ امروز در نجف اشرف به دیدار دو عالم نامدار شیعه رفتیم. آیتالله فیاض و آیتالله بشیر نجفی. هر دو از شاگردان و نزدیکان مرحوم آیتالله العظمی خویی بودهاند. منزل هر دوعالم بسیار ساده و قدیمی بود، بویژه منزل آیتالله بشیر. کلمهی ساده از توصیف آنچه با آن روبرو بودیم ناتوان است؛ اما چاره چیست؟ مائیم و محدودیّت کلمات. پیش از هر چیز بگویم که ورود خانمها به دفتر هر دو عالم ممنوع بود، به همین دلیل، خانمها اجازه نیافتند در این دیدار حاضر باشند. بیت هر دو عالم شلوغ بود و تشریفات امنیتیشان بالا. نخست با آیتالله فیاض دیدار کردیم. او اصالتا افغانی است و هنوز هم شیرینی گویش آن دیار در کلامش هست. آیتالله فیاض سخن خود را با ابراز نگرانی از وضعیّت دینداری و حوزههای علمیّه آغاز کرد. البته او این نگرانی را با مداخلهی حوزه در سیاست و مشکلات اقتصادی مردم ایران پیوند میداد. بیشترین کلمهای که به کار میبرد، "اقتصاد" بود و وضعیّت نامناسب آن در ایران. اطلاعات او از ایران به نسبت دقیق و به روز بود. جایی از سخنانش گفتند که "ما اعتقاد داریم حوزههای علمیّه باید مستقل باشند و نباید هیچ وابستگی مالی، اعتباری و سیاسی به حکومت داشته باشند». میگفت دامن دین را باید از سیاست پیراسته کرد. چون هیچ حکومتی بی دلیل به مراجع و حوزهها کمک نمیکند. از نگاه او مشکلات اقتصادی سبب شده است مردم از دین و روحانیّت رویگردان شوند چون آنها را مسئول این مشکلات میدانند.
✅ پس از آن، به دیدار آیتالله بشیر نجفی رفتیم. او اهل پنجاب پاکستان است با همان روحیهی شهودیِ پاکستانی. حضور چندین نیروی نظامی مسلح در مقابل دفترشان نشان میداد که با تشریفات امنیتی بیشتری روبرو هستیم. اینجا گوشیهای همراه ما را گرفتند و پس از یک تفتیش ساده، اجازهی ورود دادند. او به نسبت خوب به زبان فارسی سخن میگوید. آیتالله بشیر نجفی سخنان خود را با ستایش مقام سیادت آغاز کرد و به یکی دو نفر سیدی که با جمع همراه بودند گفت که "روز قیامت از مادرتان فاطمهی زهرا(س) بخواهید که اجازه دهد من زمین زیر پایشان را ببوسم. کمی بغض کرد و بعد به ستایش ایران پرداخت و "نعمت حکومت دینی در ایران را ستود." او میگفت که حوزههای علمیّه میبایست حکومت ایران را حمایت کنند. چون اگر اتفاقی برای این حکومت بیفتد، دین بسیار آسیب خواهد دید. آیتالله بشیر، دینگریزی جوانان را دشمنی بدخواهان میدانست و معتقد بود تجربهی مداخلهی دین در امر سیاست نه تنها باعث دینگریزی نمیشود که برعکس، به دیندارتر شدن جوانان کمک میکند. او تأکید داشت که شما حوزویان باید تلاش کنید با عناوینِ مددکارانه با جوانان ارتباط برقرار کرده و آنها را به دین بازگردانید. در نهایت نیز به یکی دو نفر از همراهان که ریششان را کوتاه کرده بودند توصیه کرد، ریش خود را بلندتر کنند.
✅ برای من هر دو دیدار جذّاب بود و اختلاف دو مرجع، جذابتر. فاصلهی فیزیکی محل سکونت دو مرجع تقلید شیعه، کمتر از صد متر بود، ولی تفاوت نگاهشان بسیار زیاد. از نگاه من، این تفاوت و تنوع از امتیازات حوزهی علمیّهی نجف است. این اختلاف دیدگاه میتواند به پویایی حوزهها کمک کند. مهم آن است که هر عالمی بتواند نظر خود را بگوید و از آن دفاع کند.
مهراب صادقنیا
نجف اشرف
۱۴۰۲/۱۲/۱۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹این کار اسمش منکر است نه نهی از منکر!
❇️ هر جوری که ماجرا را روایت کنید، باز هم از زشتی نمیافتد. "طلبهای با لباس روحانیّت موبایلش را سمت مادری که بچهی بیمارش را در آغوش دارد، میگیرد تا از او فیلم بگیرد؛ به این بهانه که چرا روسری از سرت افتاده است. مادر متوجه و خشمگین میشود و بر آن طلبه میشورد و با جیغ و ناله از او میخواهد تا فیلمی را که گرفته است پاک کند. طلبه مقاومت میکند، پای دیگران به ماجرا باز و داستان پیچیدهتر میشود." حالا فیلم این مشاجرا در شبکههای مجازی دست به دست میشود تا لعنت کاری که آن طلبهی جوان کرده است، دامنِ همهی طلبهها و بلکه حوزه و نظام را بگیرد. اسم این کار هر چه باشد، امر به معروف و یا نهی از منکر نیست. اسم این کار بیسلیقگی است. اسمش تجاوز به حقوق یک انسان و دستدرازی به حریم خصوصی اوست. اسم این کار گناه است. نگویید آنجا درمانگاه بوده و مکان عمومی، توجیه درستی نیست. مگر شما میتوانید از کسی (حتی یک مرد) که در دریا شنا میکند و یا در خیابان راه میرود، با این بهانهی این که اینجا مکان عمومی است و اجازه لازم نیست، عکس بگیرید؟!
احتمالا با تابلوهایی که روی آن نوشته شده است "این مکان مجهز به دوربین مخفی است" روبرو شدهاید. این هشدار ممکن است جنبهی بازدارنده هم داشته باشد؛ ولی هدف اولیّهی آن ترساندن نیست؛ بلکه رعایت حقوق افراد است. به این معنا که یک نفر، حتی اگر دزد باشد و بخواهد دزدی بکند، باز هم حق دارد که بداند یک جایی دارند از او فیلمبرداری میکنند. این تابلو به این معناست که در مکان عمومی، حریم خصوصی یک دزد هم محترم است. حریم خصوصی افراد حتّی در نکانهای عمومی هم محترم است. با هیچ بهانهای نباید حقوق افراد زیرپا گذاشته شود.
آقایان محترم، چشمی را میخواهید پاک کنید، با نادانی خود کور نکنید! با این کارها نفرت را در عمق جان مردم تهنشین میکنید. به بهانهی امر به معروف، مردم را به جان هم نیاندازید. این دستور متعالی دینی، برای حفظ انسجام و سلامت جامعه است، از آن جوری استفاده نکنید که جامعه دوقطبی شده و مردم با یکدیگر دست بهیقه شوند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۲/۲۰
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹ایرانیها دیندار بودند، حتی زمانی که کسی از بیحجابها عکس نمیگرفت.
❇️ حکایت عبدالله مستوفی از تاریخ اجتماعی ایران در زمان قاجار، خواندنی است. او در بخشهایی از کتاب "شرح زندگانی من" از اهمیّت و آداب و رسوم ماه رمضان در میان مردم میگوید. مستوفی مینویسد:
... ماه رمضان ماه قرآن خوانی است بعضی بودند که هر روز یک قرآن تمام میخواندند اینها اکثر اشخاصی بودند که قرآن استیجاری میخواندند و در مقابل هر قرآن تمام منتهی دو قران گرفته برای پدر یا مادر یا برادر موجر نیابتا قرآن میخواندند بعضی از اهل خیر قبل از ماه چندین جلد قرآن خریده به این و آن میدادند و بیشتر زنها و مردمان پولدار بیسواد باین خیرات اقدام میکردند تا حالا که خود از قرآن خواندن محروماند وسیله قرائت برای سایرین تدارک کرده باشند. کمتر کسی بود که سواد داشته باشد و ماه رمضان یک قرآن تمام ختم نکند حتی در میان عوام معروف بود که هر که قرآنی در ماه رمضان شروع کند و نیمه تمام گذارد مقروض خواهد شد. نوکرهای ما همه گَرکانی و باسواد بودند و وقتی از پشت اطاق آنها، میگذشتی صدای زمزمهی قرآن خوانی آنها بلند بود. مسجدها عموما پر میشد، مردم از هر طبقه و هر صنف نماز ظهر و عصر را بهجماعت میخواندند. بعد از نماز امام مسجد اگر از اهل فضل ،بود خود به منبر میرفت و مردم را موعظه میکرد. چنانچه باصطلاح دست منبر نداشت واعظ دیگری از واعظهای شهر دعوت شده بود که بعد از نماز برای مردم موعظه کند. روزهای جمعه و احیاها بهمناسبت تعطیل، مساجد پرجمعیت تر از سایر روزها میشد. بعضی از مقدسین هم بودند که قبل از افطار به مسجد، رفته، نماز مغرب و عشا را هم به جماعت میخواندند و بعضی که خیلی مقدس، بودند صبحها هم همین کار را میکردند ولی صبح و مغرب و عشا دیگر بعد از نماز موعظه در کار نبود زیرا احتیاج بخواب و خوراک محلی برای شنیدن وعظ باقی نمیگذاشت و مؤمن خود را بهعجله به خانه میرساند تا سر سفرهی دراز، پهن و یا در رختخواب پهن، دراز بکشد.(ص. ۳۲۸)
❇️ ماه رمضان، و اساسا دینداری ایرانیها داستانِ امروز و دیروز نیست؛ روایت قرنهاست. حتی آن سالهایی که حاکمان به دین روی خوش نشان نمیدادند و پلیسها از بیحجابها عکس نمیگرفتند، و کسی به بهانهی نهی از منکر حریم خصوصی دیگری را تهدید نمیکرد، باز هم مردم ایران دیندار بودند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۲/۲۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹از "خمینی ای امام" تا "دافی سورپرایز"
فاصلهای که مسئولان فرهنگیِ غیرفرهنگی ایجاد کردهاند!
✅ امروز با چند بچه دبستانی همسفر بودم. یک پسر و دو دختر. از من تقاضای آهنگ کردند و البته سلیقهام را نپسندیدند. چارهای نبود، از آنها خواستم " هر کدام یک آهنگ پیشنهاد کنید برایتان دانلود کنم" اولی گفت: "آهنگ ریمکس چیپس"، دومی گفت: "یا آقامون جنتلمنهی ساسی مانکن یا دافی سورپرایز" و نفر سوم که زبان انگلیسیاش کامل بود گفت "بیلی آیلیش". با هر زحمتی و پس از مطمئن شدن از تلفظ اسمها، آهنگها را دانلود کردم و از طریق بلوتوث ماشین برایشان پخش کردم. آهنگها را کاملا حفظ بودند و تقریبا تمام متن آنها را همخوانی میکردند. اسم سهتا از این آهنگها تا حالا نشنیده بودم. با تعجب پرسیدم که " شما این آهنگها را از کجا شنیدهاید؟" هر سه نفر که از قضا در شهر قم "مقدس" و در مدارس دولتی درس میخوانند، گفتند در مدرسه و از همکلاسیهایمان یاد گرفتهایم.
آقایان مسئول فرهنگی، فرهنگناشناس، احتمالا اگر این یادداشت را بخوانند میروند سراغ آن مدرسههای بینوا و مدیرانشان را به جرم کوتاهی در تربیت کودکان سرزنش میکنند، بعد هم تصمیم میگیرند خودشان آستین بالا بزنند و هر کدامشان جداگانه با کمکهای دولتی و غیردولتی مدرسهی غیرانتفاعی تاسيس کنند تا بلکه به صورت گلخانهای کودکان را به گمان خود درست تربیت کنند!
فرهنگ شعار مهم و به درستی مبنایی انقلاب اسلامی بوده است، به گمانم در کمترین کشوری این همه بودجه به سمت چیزی که آقای فرهنگ میدانند سرازیر میشود؛ ولی نتیجهاش میشود "دافی سورپرایز" و "بیلی آیلیش" در شهر قم. البته من شاید مشکل چندانی با انتخاب بچهها نداشته باشم؛ ولی حضرات مسئول فرهنگ قطعا با این انتخابها مشکل دارند. بد نیست که آقایان بعد از این همه سال، در درستی جایگاه خود و برنامهریزی خود شک بکنند. احتمالا آنها فهم درستی از فرهنگ و کار فرهنگی ندارند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۲/۲۵
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹به بنیادهای عاطفی اخلاق برگردیم
✅...شاید بویژه برای دوستان حوزوی و طلبهی من تلخ باشد؛ ولی چارهای جز پذیرش این تلخی و تلاش برای چاره کردن آن نیست. روحانیان، بیش و کم، اعتبار و اقتدار اخلاقی گذشتهی خود را از دست دادهاند. شواهد فراوانی برای این پدیده وجود دارد، از مطالعات تجربی و علمی گرفته تا دادههای دمِ دستی و مشاهدات شخصی هر کداممان. همین که برای یک تذکر ساده در بارهی رعایت حجاب، کار به فیلم و عکس کشیده میشود و پای پلیس و دادستانی به وسط میآید، نشان میدهد که یک جای کار لنگ است و اوضاع چون گذشته نیست. امروز وقتی به یک خانم میانسال، بابت رفتارش یک تذکر دوستانه و مؤدبانه دادم، رو به من کرد و گفت: "خیال میکنید که برای من آسان است بعد از یک عمر دینداری و نماز و روزه، امروزه اینگونه باشم؟! ما را به اینجا رساندهاند.( خواست احترام کند و نگفت رساندهاید.) جایی که خودمان نمیخواستیم."
من سرچشمهی رفتار اخلاقی و دینی را در واکنش عاطفی انسان قرار میدهم. دینداری و اخلاق چیزی نیست که معمارگونه با ریاضیات و هندسه به جانش افتاد و آن را بر جامعه تحمیل کرد؛ نباید عاطفهی انسانی را نادیده گرفت و صرفا با زبان عقل، فلسفه، و فقه با مردمی از جنس گوشت و پوست و استخوان، که از احساسات سرشارند سخن گفت. مردمی که ناشناس از کنار چشمان ما عبور میکنند، ممکن است یک رنجنامه باشند یا یک سناریوی غمبار. برای این که دعوت به رفتار دینی و اخلاق، خودش دینی و اخلاقی باشد، لازم است به بنیادهای عاطفی و روابط انسانی دین بیشتر توجه شود. روحانیان اگر دوست دارند دستکم به اندازهی گذشته اقتدار اخلاقی داشته باشند، باید رابطهی خود با مردم را ارزیابی و بازسازی کنند. رابطهای که از مهربانی و شفقت سرشار باشد. رابطهای که نشان دهد ماهیتی همدلانه و دلسوزانه دارد و نه آمرانه و مکلفانه.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۲/۱۲/۲۸
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 نوروز خودِ ماست؛ انکارش نکنید.
✅ ...مادرم سفرهی هفتسین را با تمام تشریفاتش در وسط اطاق پهن کرده بود و خودش دست زیر چانه و غمگین در انتظار خبری از جبهه بود. از دیشب زمین و زمان رنگ دیگری گرفته بود و صداهای انفجار لحظهای قطع نمیشد. فاصلهی منزل ما تا محل عملیات زیاد نبود. از دیشب معلوم بود که اتفاقهای تازهای افتاده است. هر از چندی یک نفر از منطقه میآمد و خبری میآورد. رادیو هم با پخش مارش اعلام کرده بود که از ساعت سی دقیقه بامداد عملیاتی با نام فتحالمبین و رمز "یا زهرا" در منطقهی کرخه و جادهی اهواز-اندیمشک آغاز شده است. سهراب جبهه بود و مادرم با هر صدای انفجار و غرش هواپیما دستش را بالا میآورد و میگفت "خدایا بیدارِ این بچهی من باش." در لهجهی دزفولی، "بیدار کسی بودن" به معنای مراقبت از کسی کردن است. مادرم آشکارا میان سفرهی هفتسین و صداهای انفجار، میان شادی سال نو و اضطراب جنگ در آمد و شد بود. گویی داشت سعی صفا و مروه میکرد. روز بعد خبر آوردند که سهراب مجروح شده و معلوم نیست به کدام بیمارستان منتقل شده است، بعد هم خبرهایی دیگر از شهادت دوستان همسایه و فراگیر شدن صدای شیون و اندوه در شهر. با این حال، سفرهی هفتسین از منزل ما جمع نشد. جنگ چند سال بعد هم ادامه داشت و جوانان عزیز دیگری شهید شدند و مادران بیشتری داغدار، ولی نوروز و سنتهای نوروزی همچنان زنده ماندند. نوروز و سنتهای نوروزی، اجتماع امور مقدس بود؛ از دید و بازدید و صلهی ارحام گرفته تا گذشت و تحوّل و دهش؛ شهیدان هم مقدس بودند و در متن این سنتها جای گرفتند.
نوروز برای ایرانیها هیچ وقت چیزی مقابل اسلام و سنتهای مذهبی نبوده است. قرنهاست که ایرانیها هم نوروز دارند و هم رمضان و هم محرم. "ما" ایرانیها را "ما" میکند. فرهنگمان را پیش چشممان پررنگ میکند. تاریخ و هنرمان را به رخ جهان میکشد. انکار این سنتها و قراردادنشان در ترازو و مقایسهی آنها با سنتهای مذهبی، یک بیسلقیهگی زیانبار است. کسانی که با انگیزهی پررنگ کردن سنتهای مذهبی، نوروز و سنتهای نوروزی را کوچک میشمارند، ایرانیها را به مسیر خطرناک انتخاب این یا آن میکشانند. انتخابی که شاید نتیجهاش باب میل آنها نباشد.
🌹 نوروز ایدون باد.🌹
مهراب صادقنیا
۱۴۰۳/۱/۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 نردهبان سادهزیستی
✅ سادهزیستی، به معنای گزینش کمهزینهترین و معقولترین راههای رسیدن به نیازمندیها، به قول "دنی دووِر" هنر خوب زیستن است و بویژه در جهانِ صنعتی یکی از فضیلتهای برتر. برای این فضیلت، تا دلتان بخواهد، میتوانید آیه و حدیث پیدا بکنید و آن را به فهرست فضیلتهای دینی نیز بیافزایید. سادهزیستی به دلیل آن که کمتر به "احساس محرومیّت نسبی" در نزد کمبرخوردارها دامن میزند، برای آنها یک سنجهی اخلاقی هم هست. آنها با سادهزیستها خوشترند و از کسانی که اشرافی زندگی میکنند، دلخور. با این حال، این سالها بیش از اندازه و به شکلی اغراقآمیز در بارهی این فضیلت سخن گفته میشود. در حقیقت، سادهزیستی و اشرافیّت به نردبانی برای فراز و فرود تبدیل شدهاند؛ یکی به صِرف سادهزیست خوانده شدن، از این نردبان بالا میرود، و دیگر به اتّهام اشرافیّت از آن سوی نردبان به زیر کشیده میشود. به همین جهت است که بسیاری از سادهزیستنها، از سرِ نمایش فضیلت است و نه فضیلتمندی. در حقیقت، تلاشی است برای بالارفتن از نردبان قدرت. در بارهی سادهزیستی اغراق میشود، زیرا برخی هر خطا و ناکارآمدیای را زیر آن پنهان میکنند. برای نمونه، تا گندش در میآید که یک نفر غیرقانونی و با استفاده از رانت پولی را جابهجا کرده است، و یا زمینی را به ملکیّت در آورده است، گروهی شواهد و مستندات را لگد کرده و در دفاع از او میگویند سادهزیست است! درست است که در جامعهای که دچار بحرانهای اقتصادی است، و بسیاری از مردم توان چرخاندن زندگی معمول خود را ندارند، سادهزیستی به گل سر سبد فضایل تبدیل میشود؛ ولی نباید با اغراق در آن، ریاکاری و تزویر و ناکارآمدی جایگزین عدالت، تعهد، و کارآمدی شوند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۳/۱/۴
@Mehrabsadeghnia
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹دینگریزی ستیزهجویانه!
✅ قبل از سال ۱۴۰۱ در خیابان، دانشگاه، سینما، و کافهها بسیار میدیدم که دخترانی با پوششهای متفاوت با هم دوستی و معاشرت میکردند. بارها میدیدم که دختری با پوششِ کم برای دوست خود که چادری بود در کافهای جشن تولد گرفته و با دوستان مشترکشان شادی میکردند و عکس میگرفتند. آنچه میدیدم تصویری امیدوار کننده از مدارای فرهنگی ایرانیها بود که دیگریپذیری آنها را به خوبی نشان میداد. این دیگرپذیری لازمهی هر جامعهی جدید است که از رنگارنگی فرهنگی و قومی برخوردار است. با این حال، و علیرغم غیبت دین در اتفاقهای آن سال، که سبب شد آن اتفاقها نه روایت دینی بیابند و نه ضد روایت دینی، این مدارا تا اندازهی زیادی آسیب دیده است. البته از حق نگذریم که گروههای مذهبی همچنان از رواداری بیشتری برخوردارند و به رغم این که جسته و گریخته رخدادهایی چون درمانگاه قم و یا حوادث مترو اتفاق میافتد؛ گروههای مذهبی تلاش بیشتری دارند تا غیر خودشان را پذیرفته و با آنها از سرِ مدارا رفتار کنند. اما در سوی دیگر ماجرا، رگههایی از خشم و ستیزهجویی در میان گروههای کمتر وفادار به دین ( در خوانش سنتیاش) به چشم میخورد. در حقیقت، نوعی از دینگریزیِ خشن و ستیزهجو در حال شکلگیری است که گروههای مذهبی را در معرض خشونت قرار میدهد. این روزها با پرسشهایی چون "چرا روزه میگیری؟"؛ "چرا این لباس را میپوشید؟"، "شما دیگه چرا رفتی زیارت کربلا و نجف؟!" و ... روبرو میشوم و میبینم که برخی برای در امان ماندن از پرسشهای دلچرکینکنی از این دست از آشکار کردن روزهداری خود پرهیز دارند. گاه چادریها رفتار مناسبی نمیبینند. خلاصه این که، آن مداری فرهنگی و مذهبی قدری خشن شده و مایههایی از لجبازی و تندخویی به خود گرفته است. این وضعیّت اگر شدیدتر شود، خطرناکتر از هر وضعیّت دیگری است و دردناکتر از هر چیزی که یک جامعه میتواند تجربه کند. هر کس و به هر بهانهای آب به آسیاب این لجبازی و دیگرانکاری بریزد، به خونین شدن تمایزات فرهنگی و فروپاشی اجتماعی دامن زده است. راه حل مشکلات فرهنگی و رسیدن به وضعی که پسندیده میدانیم، این نیست که مردم را با هم دستبهیقه کرده و به جان هم بیاندازیم، اصلاح و تربیت یک امر ارتباطی است و هر کاری که به روابط و پیوندهای اجتماعی آسیب بزند، اصلاح را ناممکنتر میکند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۳/۱/۸
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab