لیست هشتگهامون 👀
هشتگ #من
عکسهایی که از خودمه
هشتگ #نورا
محتوایی که مربوط به خواهر دومم هستش (بیشترش عکسه)
هشتگ #زهرا
محتوایی که مربوط به خواهر اولم هستش (بیشترش متنه)
هشتگ #روزمرگی
محتوایی که مربوط به کارهای روزمرگیمه
هشتگ #اتفاقات
هشتگ #یهویی
هشتگ #عکسام
هشتگ #سفر
هشتگ #گربه
هشتگ #دلنوشت
هشتگ #ماشین_نوشت
هشتگ #انگشتر_شکسته
هشتگ #مخاطب_خاص
هشتگ #به_خودت_بگیر
هشتگ #کافه
هشتگ #دلکشید
هشتگ #لب_خیابون
هشتگ #بماند_به_یادگار
هشتگ #انگیزشی
هشتگ #موسیقی
هشتگ #خونه_خاله
موضوع: دکتر با وجدان، دکتر با شرف
تاریخ: 1403/1/8
زمان: 00:35
مکان: تبریز، سه راه امین به سمت میدان نماز
شب بود.
پیاده بودم.
خسته بودم.
از کور سوی پیادهرو گربهی خاکستری رنگ را میدیدم.
مسیرش را عوض کرد.
به سمت خیابون.
آنطرف خیابون.
ماشین اول.
رد کرد.
ماشین دوم.
اما.
حادثه حولناکی رخ داد.
گربه.
دوان دوان درحالی که از درد به خود میپیچید، به اینطرف خیابان آمد.
پیادهرو.
روبهروی من.
روی زمین.
هیچ خونی دیده نمیشد.
خودرویی دیگر که شاهد حادثه بود، ایستاد.
راننده.
دکتر.
پیاده شد.
گربه.
تکان نمیخورد.
اما.
نفس میکشید.
دکتر.
تلاش برای پیدا کردن محل آسیب دیده.
خونریزی بیرونی وجود ندارد.
گربه.
تمام کرد.
دکتر.
تلاش برای احیای قلبی.
گربه.
بیتفاوت نسبت به هر چیز.
بیحس.
بیحرکت.
من.
احساس گُنگ.
احساس درد.
دکتر.
نا امید.
ناراحت.
کنار کشیدن گربه.
خداحافظی.
شب.
تاریکی.
#اتفاقات
@Sadra_Graphy
موضوع : دیدار دونفره با عزرائیل
تاریخ: 1403/2/15
زمان: 19:55
مکان: تبریز. حوالی منطقه ایدهلو
عصر.
دمدمای غروب.
هوا کمی سرد.
موتور فلات (پلاک سبز)
احسان (راننده)
من (راکب)
حرکت ستونی موتورها.
فاصله بین موتورها.
دنده ۲ ، دنده ۳ ...
سرعت بالا برای جبران تاخیر.
کمی جلوتر.
پراید سفید ساکن در سمت راست.
چراغ راهنمای چپ.
بلافاصله پیچیدن در عرض خیابان.
احسان پشت فرمان موتور.
پرکردن گاز تا آخر برای رد کردن پراید.
کشیدن موتور به سمت چپ خیابان.
پراید سفید.
ادامه به حرکت.
من.
+احسان نرو...
احسان.
ادامه گاز دادن.
من.
تصور زمین خوردن.
تصور خرد شدن استخانها.
تصور مرگ.
من.
احساس لمس آسفالت.
احساس سیاهی.
احساس درد.
یخ زدگی.
چیزی شبیه به مرگ.
مرور کل زندگی.
احسان.
رد کردن میلیمتری پراید.
رد کردن حادثه مرگ حتمی.
زنده بیرون کشیدن ما از مرگ حتمی.
شوک وحشتناک بعد از حادثه.
شوک وحشتناک غیر قابل درک.
افت فشار خون.
افت قند خون.
چیزی شبیه به تشنج.
بعد از سپری کردن 10 دقیقه غیر قابل تصور،
به قول احسان،
رسیدم ـ هاهاهاهاها
#اتفاقات
@Sadra_Graphy
موضوع : شربت عید غدیر
تاریخ: 1403/4/5
زمان: 12:00
مکان: تبریز. حوالی خیابان گجیل
سهشنبه.
اوایل ظهر.
هوای گرم.
موتور شخصی.
خیابان بدون آسفالت.
خیابان خاکی.
دنده 2.
سرعت متوسط.
سمت راست خیابان.
مغازه کابینت سازی.
مردی که سمت خیابان دوید.
مردی که جلوی موتور ایستاد.
مردی که گفت: وایستا وایستا.
من.
ترمز.
شاید چیزی از موتور افتاده.
ایستادم.
پیاده شدم.
مرد.
+ بفرمایید شربت =))
من.
- عیدتان مبارک.
#اتفاقات
@Sadra_Graphy
نشستیم تو کافه.
سه میز اونطرفتر یه پسر نهایتا ۱۷ ساله ( #گودوخ ) نشسته با دو تا دختر ۱۹ شاید حتی ۲۰ ساله!
بعد پسره سیگارشو روشن کرده گرفته لای زانو هاش، هی میاره بالا خاکسترشو با انگشتش میتکونه تو زیر سیگاری روی میز، دوباره برمیگردونه لای زانو هاش... 😕😂😂
شاشش کف نکرده اومده تو کافه... 😂
نکشیمون #گودوخ
پ.ن: گودوخ = کره خر
#اتفاقات
@Sadra_Graphy
قابل توجه بعضیها...
با دقت مطالعه شود...
ما اینجا کسی رو به زور نگه نداشتیم...
پ.ن : عکسو کامل بازش کنین!!
#اتفاقات
@Sadra_Graphy
عمیقا
دلم آروم گرفت...
حالم بهتر شد...
قلبم اکلیلی شد...
روزم ساخته شد...
مرسی که هستین =)))
#اتفاقات
#ممبر_نوشت
@Sadra_Graphy