14.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴شکایت ترامپ از آیت الله خامنه ای مدظلهالعالی
موزیک ویدیو مشترک با برو بچ باصفای مشهدی
بیا و ببین حالشو ببر 😂🤣😂
طنز سیاسی👌
بازیگران:
امید غفاری
امید قادریان
مجید قادری
محسن آریانیک
محمد ابراهیمی نیا
#نشر_حداکثری_با_شما
#ماه_امید
#شهر_الله
🔴حکم «اکرم امام اوغلو» صادر شد
🔹با اعلام دادگستری استانبول اکرم امام اوغلو شهردار استانبول و رقیب بالقوه رجب طیب اردوغان در انتخابات آتی در چارچوب پرونده فساد مالی، محکوم شد.
🔹بنا بر حکم قرائت شده وی گناهکار شناخته شده و به زندان منتقل خواهد شد.
🔹لازم به ذکر است اکرم امام اوغلو در پرونده حمایت از تروریسم متهم شناخته نشد اما قرار نظارت قضایی در مورد وی صادر شد.
@zekrroozane ذڪـر روزانہ@zekrroozane ذڪـر روزانہ - اَللَّهُمَّارزُقنِيحَجَّبَيتِكَالحَرام۩حلواجی۩رمضان.mp3
زمان:
حجم:
1.36M
💠 اللَّهُمَّ ارزُقنِي حَجَّ بَيتِكَ الحَرَام
🎤 اباذر حلواجی
دعای بعد از هر نماز در ماه رمضان 🌙
#ماه_رمضان
16.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حمله به یک آخوند در مقبره فردوسی 😱
ترکیب سمی امید وسجاد🤦♂
نبینی از دستت رفته😉
ما آریایی هستیم.
"Alireza_Moghaddam"
26.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ناگفتههایی از ساخت سریال امام علی(ع)
⭕️ «محمد بیکزاده» تهیه کننده سریال امام علی(ع):
هیچکس همت نکرد پای فیلمنامه امام علی(ع) را امضاء کند، جز رهبر انقلاب
داریوش ارجمند در صحنه صفین واقعاً ترسید، مهدی فتحی با مرغابیها منقلب شد.
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥گناهانی که در شب قدر باید از آن توبه کرد کدامند؟
▪️حضرت آیتالله خامنهای در دهه ۵۰ این چنین پاسخ میدهد.
1.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥از رضا پهلوی میپرسه آخرین نوروز و سال تحویلی که در کنار پدر گذرانده چه سالی بوده است؟ و او پاسخ میدهد: اگر اشتباه نکنم تابستان ۵۷
▪️احتمالا احمق هنوز نفهمیده آئین سال تحویل و عید نوروز در اول بهار برگزار میشود.😂😁
🍃🌹🍃
⭕️ خاطرات بند انگشتی
🍂 جناب سرهنگ
اسمش یوسف بود. اما بخاطر انضباط و لفظ قلم حرف زدنش ما بهش می گفتیم جناب سرهنگ. دو سالی می شد که اسیر شده بود و با ما تو یک اردوگاه بود. بنده خدا چند بار افتاده بود به التماس که جان مادرتان این قدر به من نگویید جناب سرهنگ. کار دستم می دهید ها. اما تا می آمدیم تمرین کنیم که دیگر به او جناب سرهنگ نگوییم، باز از دهان یکی در می رفت و او دوباره می شد جناب سرهنگ.
تا اینکه یک روز در آسایشگاه باز شد و یک گله عراقی مسلح ریختند تو آسایشگاه و فرماندشان نعره زد: « سرهنگ یوسف، بیا بیرون!» یوسف انگار برق سه فاز ازش پریده باشد، پا شد و جلو رفت. فرمانده که درجه اش سرگرد بود گفت: «چشمم روشن. تو سرهنگ بودی و ما نمی دانستیم.» یوسف با خنده ای که نوعی گریه بود گفت: «اشتباه شده. من…»
ـــ حرف زیادی نباشه! ببرید این قشمار(مسخره) را!
تا آمدیم به خود بجنبیم یوسف را کت بسته بردند و دست ما بجایی نرسید. چند مدتی گذشت و ما از یوسف خبری نداشتیم و دل نگران او بودیم و به خودمان بد می گفتیم که شوخی شوخی کار دست آن بنده خدا دادیم.
چند ماه بعد یکی از بچه ها که به سختی بیمار شده بود و پس از هزار التماس و زاری کردن به عراقیها به بیمارستان برده بودند، پس از بهبودی برگشت اردوگاه. تا دیدیمش و خواستیم حالش را بپرسیم زد زیر خنده. چهار شاخ ماندیم که خدایا مریض رفت و دیوانه برگشت! که خنده خنده گفت: «بچه ها یوسف را دیدم!» همه از جا پریدیم: یوسف!
خندید و گفت: « به همه سلام رساند و گفت که از همه تشکر کنم.» چشمان همه به اندازه یک نعلبکی گرد شد!
ـــ آره. چون نانش تو روغنه. بردنش اردوگاه افسران ارشد. جاش خوب و راحته. می خوره و می خوابه و زبان انگلیسی و آلمانی و فرانسه کار می کنه.
می گفت بالاخره با ضرب و کتک عراقیها قبول کرده که سرهنگ است. و بعد از آن، کلی تحویلش گرفته اند و بهش می رسند.
یکی از بچه ها گفت: «بچه ها راستش من تیمسارم
بروید به عراقی ها بگید تا مراهم ببرند
خاطرات شهدا را در کانال عشاق الشهدا دنبال کنید