eitaa logo
🌹صدرا🌹
512 دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
23.7هزار ویدیو
270 فایل
-مهربانم، عالم از توست غریبانه چرا میگردی؟❤️😔 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب( س) به کانال صدرا خوش آمدید. با مدیریت @sadrasadat74 پیشنهادات و انتقادات خود را منتقل کنید. ✅ کپی از مطالب کانال،مشروط برذکرصلوات برای شهدا،بلا اشکال و آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷در عمليات نصر ٨، بعد از فتح کوههاي سليمانيه، با ده نفر از همرزمان براي ديدن منطقه به داخل دره رفتيم که صد متر با رودخانه فاصله داشتيم، ناگهان يکي از بسيجي‌ها فرياد زد عراقيها، عراقيها. 🌷 اسلحه و تجهيزات نداشتيم فوري سنگر گرفتيم در همان لحظه بين ما و عراقيها خمپاره ای به زمين خورد و صدايي آن منطقه را لرزاند. ١٢ نفر عراقى دستهايشان را روى سر گذاشتند و به حالت تسليم جلو آمدند در حاليکه ما حتي يک سرنيزه نداشتيم...!
🌷 !! 🌷....گفتم: حاجی راستی چقدر حقوق می‌گیری؟ حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم! زیرا او یک سردار و فرمانده‌ نظامی بزرگ در ایران بود. گفتم: حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده! یک سردار مثل شما در عراق سه برابر این حقوق می‌گیرد؛ با مزایای فراوان! 🌷حاجی به من گفت: شیخنا! مهم نیست فرمانده چقدر از کشورش می‌گیرد. مهم این است که چه چیزی به کشورش می‌دهد و خدای متعال چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک سنت الهی حتمی است. شیخنا! ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم. 🌹خاطره ای به یاد سردار دل‌ها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی راوی: آقای سامی مسعودی از فرماندهان حشد الشعبی 📚 کتاب "مدرسه درس‌آموز حاج قاسم" به نویسندگی محمد جان نثار
🌷 🌷 .... 🌷یکی از منسوبین به شهید بر اثر بیماری سختی که بر او عارض شده بود، در بخش سی سی یوى بیمارستان بستری شده بود و پزشکان از او قطع امید کرده بودند، اما بعد از مدتی بر خلاف انتظار می بینند، بیمار در حالت اغماء حرف می زند و اعضاء و جوارحش را حرکت می دهد. 🌷از بیمار سئوال کردند در آن حالت با چه کسی صحبت می کردید؟ پاسخ داد: با شهید بزرگوار سید احمد صحبت می کردم و خواب خود را این گونه بیان نمود: "در حالت رویا شهید سید احمد را دیدم که با جمعی از سپاهیان به ملاقات من آمده و با دست مبارکش یک یک سرنگ ها را از من جدا کردند. پس از آن گفتند: بلند شو و به قم برو و به خانواده ام سری بزن. 🌷....گفتم: من مریض و بی حالم . گفت: خوب می شوی. برخیز و لباس هایت را بپوش و برو. پزشکان معالج بسیار شگفت زده شده  بودند. آنها وقتی جریان را شنیدند به عظمت آن شهید بزرگوار پی بردند و عاشق و شیفته ی او شدند و می گفتند: این از کرامت شهید است." 🌹خاطره اى به ياد سردار حجة الاسلام سيد احمد نبوى 📚 کتاب "صحیفه ی عاشقان" ❌ از شهدا اين دوستان عرشى بخواهيم.... ♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌ لِوَلیــِـــڪَ الفرج
.... 🌷او قبل از شهادت، داراى دختر خرد سالى به نام مرضيه بود، اين دخترك ناراحتى داشت و دائما از گوشش، چرك و عفونت خارج می‌شد. چندين پزشك او را معاينه كردند و بالاخره با عكسبردارى تشخيص داده شد كه لوزه سوم دارد و تا كمى بزرگتر نشود، قابل عمل جراحى نيست، و تا عمل هم نشود، مرتباً از گوشش چرك می‌آيد، و به همين خاطر هفته اى يكى دو بار او را پيش دكتر می‌بردند تا چرك گوش او را بكشند، آنقدر او را نزد دكتر بردند كه آقاى مرادى می‌گفت: خسته شدم. اين كودك كه يك سال بيشتر نداشت و همچنان بيمارى گوشش ادامه داشت، با شهادت پدر روبرو شد. 🌷پس از شهادت پدر، طبيعتاً بايستى مادر كودك، او را به دكتر ببرد. مادر می‌گويد: در دعاها و مراسم روضه خوانى كه شركت می‌کردم، به ياد شوهر شهيدم می‌افتادم و خطاب به او می‌گفتم: شما كه شهيد هستيد و در محضر خداوند اعتبارى داريد، از خداوند بخواهيد كه فرزندمان خوب شود. تا اينكه دو روز به عيد بعثت مانده بود، يكى از دوستان در خواب ديده بود كه شهيد اسدالله مرادى به اهل خانه عيدى می‌دهد، ولى به همسرش عيدى نداد، می‌پرسد چرا به همسرتان عيدى نمی‌دهيد، او جواب می‌دهد كه عيدى همسرم چند روز بعد داده می‌شود. 🌷اين قضيه گذشت تا شب بعثت فرا رسيد، در همان شب، مادر كودك شوهر شهيدش را در خواب می‌بيند، شوهر خطاب به همسر می‌گويد: آيا عيدى من به دست شما رسيد؟ همسر متوجه قضيه نمی‌شود و می‌گويد: خير. شهيد می‌گويد: شفاى دخترمان مرضيه، عيدى اين عيد بعثت است كه خداوند عنايت فرموده است. مادر كودك (همان همسر شهيد) وقتى صبح از خواب بيدار شد، به سراغ دخترش رفت و ديد گوش او ديگر چرك ندارد، ابتدا شك و ترديد داشت، ولى چند روز از اين ماجرا گذشت و ديد حال دختر خوبست، او را به دكتر برد و عكسبردارى كردند و از الطاف خداوند اينكه اصلاً آثارى از لوزه سوم در عكس ديده نشد. 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید اسدالله مرادى از سرداران شهيد زرين‌شهر اصفهان 📚 کتاب "داستان دوستان" - محمد محمدی اشتهاردی
!! 🌷سرهنگ عراقی گفت: برای صدام صلوات بفرستید. برخاستم با صدای بلند داد زدم: سرکرده اینها بمیرد، صلوات. طوفان صلوات برخاست. _قائد الرئیس صدام حسین عمرش هر چه کوتاه‌تر باد، صلوات. سرهنگ با لبخند گفت: بسیار خوب است. همین طور صلواات بفرستید. 🌷_عدنان خیرالله با آل و عیالش نابود باد، صلوات. طه یاسین زیر ماشین له شود، صلوات. طوفان صلوات در حدود یک ساعت نفرین کردیم و صلوات فرستادیم. پس برادر من، تو هم صلوات بفرست. 📿📿
! 🌷گفت: یه نامه هم من دارم برسون به خانوادم. نوشت: اگر خبر شهادتِ شهیدی را برای شما آوردند، برادرم سید مصطفی برایش زیاد روضه بخواند! نامه‌اش که رفت چند ساعت بعد شهید شد. 🌷....در مزرعه یک اسب داشت. وقتی جنازه‌اش آمد، اسبش از آب و غذا افتاد. هر وقت افسارش را باز می‌كرديم، رم می‌كرد و می‌رفت سر مزار سید اسماعیل می‌ایستاد! 🌹خاطره اى به ياد شهيد معزز سيداسماعيل حسينى دوست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو به آرزوت رسیدی تو امام حسینُ دیدی در شب زیارتی اباعبدالله(علیه السلام ) حجت الاسلام دارایی از طلبه‌های مجروح در حادثه تروریستی حرم رضوی هم به شهادت رسید😭 🌷
🌷 🌷 ! 🌷داشتیم برمی‌گشتیم. کار تمام شده بود كه خوردیم به کمین عراقی. هم ما اونارو ديديم و هم اونا مارو. تاریکی شب، مجال فکر كردن رو از آدم می‌گرفت. علی آقا هم توی آموزش اینجوری بهمون یاد داده بود كه تو كار شناسايى نبايد با عراقيها درگير بشى، مبادا اسیر شين عملیات لو بره! اما این دفعه خودش هم باهامون بود. گفت: می‌ریم تو ميدان مین! جدى گفتم: شوخی می‌کنی؟! خنديد و افتاد جلو. پاک قاطی کرده بودیم. توی فکر بودم که پاهام گرفت به یه سیم تله. گفتم: علی آقا گير كردم، پامو بردارم مین منفجر می‌شه! 🌷....بازم خندید و گفت: چیزی نیست، سریع بیا به سمت من. ده متر دور نشده بودم که دو تا مین منور روشن شد و يه مین گوشت کوبی هم منفجر. هنوز نفهميدم از كجا می‌دونست که مین ها بلافاصله عمل نمی‌کنن! عراقی ها هم اصلاً آفتابی نشدند. آب که از آسیاب افتاد، گفتم: مگه تو آموزش نمی‌گفتی نباید جاى ما لو بره؟ گفت: چرا، اما اینجا، جاى ما براى اونا لو رفته بود، اونا مارو ديده بودند! من می‌خواستم اونا بدونند كه ما هم اونارو ديديم. هیچ راهی نداشت، الا روشن شدن منور. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده علی چیت‌سازیان نابغه جنگ 📚 کتاب "دلیل" ♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌ لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ