eitaa logo
🌹صدرا🌹
552 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
34.9هزار ویدیو
314 فایل
-مهربانم، عالم از توست غریبانه چرا میگردی؟❤️😔 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب( س) به کانال صدرا خوش آمدید. @sadrasadat74 پیشنهادات و انتقادات خود را منتقل کنید. ✅ کپی از مطالب کانال،مشروط برذکرصلوات برای شهدا،بلا اشکال و آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 مادری شهدا که یلدا را به یاد پسر شهیدش در تابوت شهید گمنام به سر کرد 🔹️رضا بچه همشهری ماست. سال ۶۱ تو عملیات رمضان مفقودالاثر شد. سال ۸۳ خبر آوردند که دیگه منتظر نباشید. اثری از رضا نیست و شهید جاویدالاثر است. ◇ براش مراسم گرفتند و تو گلزار شریف‌آباد سنگ قبر گذاشتند. چیزی نگذشت که پدر شهید دق کرد و از دنیا رفت. ◇ مادر شهید اما همچنان منتظر است. حالا چهل سال گذشته و مادر همچنان منتظره. برای پیرزن دیگه هیچ حس و حالی نمونده. فقط انتظار و تمام. ◇ دیروز تو آخرین روز پاییز اردکان، تابوت شهید گمنامی رو بردند خونه پسرش. تابوت رو گذاشتند کنار بستر مادر. عکس‌های رضا رو هم گذاشتند بالای سرشون. ◇ عکسی که از این لحظه گرفتند رو ببینید. مادر، رضا، شهید گمنام! ◇ دیشب ، شب یلدا بود و معمولا همه مهمون مادراشون هستند. امروز هم رضا برای مادرش هدیه آورد. ◇ اگر خواستید این حس را بهتر بفهمید شاید فیلم شیار ۱۴۳ رو ببینید یه کم، یه کم حس کنید. ◇ اگر می‌تونستم این عکس را برای همه مردم ایران نشون میدادم و میگفتم شما یه جمله بگید و بنویسید. خودم فقط یه جمله می‌نویسم: «مادر، عشق، پسر!» همین؛ تمام!
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟨 عجیب بود!!! دیدم پرندگان به موازات تابوت شهید در آسمان طواف می کنند. فکر کردم اتفاقی است اما دیدم ادامه دارد و همین دسته پرندگان مرتبا در آسمان به موازات تابوت شهید گمنام می چرخند؛ دوربین گوشی را روشن کردم و این صحنه را فیلم گرفتم. البته چند دور طواف کرده بودند تا گوشی آماده فیلم برداری شود... امروز ۶ دی تشییع باشکوه شهدای خوشنام(گمنام) در رشت. ✍ (خوشنام)
شهیدی که خواست گمنام بماند😳 🌷🌷🌷در فکه دنبال پیکر شهدا بودیم. نزدیک غروب، 🌘مرتضی در داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد. با بیل 🏸خاک ها را بیرون می ریخت. هر بیل 🏸خاک را که بیرون می ریخت، مقدار بیشتری خاک به داخل گودال بر می گشت! 😔 نزدیک اذان مغرب بود.🌔 مرتضی بیل🏸 را داخل خاک فرو کرد و گفت: فردا بر می گردیم. 🌝 صبح 🌞همراه مرتضی به فکه برگشتیم. به محض رسیدن، سراغ بیل 🏸رفت. بعد آن را از داخل خاک بیرون کشید و حرکت کرد! 🚶🚶 با تعجب گفتم: آقا مرتضی کجا میری!؟ نگاهی 😊به من کرد و گفت: دیشب🌑 جوانی🚶 به خواب من آمد و گفت:من دوست دارم در فکه بمانم! بیل را بردار و برو!🌷🌷🌷 📚 کتاب ، صفحه ۱۷۷
🌹🕊🌹🕊🌹 🌷 بارها می دیدیم با بچه هایی که دنبال مسائل دینی نبودن می شد ؛ و آنها را پس از به ورزش ، جذب به مسجد و می کرد .🌺 🌷 یکی از آنها خیلی از همه بود .همیشه خوردن و کارهای را می گفت 🌺 🌹🕊🌹🕊🌹 🌷 به آقا گفتم : آقا ابراهیم اینا کیند دنبال خودت ؟! با پرسید : چطور ، چی شده ؟! گفتم : دیشب این پسر دنبال شما اومد ؛ حاج آقا داشت از امام حسین و یزید می گفت : این با عصبانیت نگاه می کرد .🌺 وقتی برقها خاموش شد ، به جای اینکه اشک بریزه ، مرتب ناجور به می داد . 🌹🕊🌹🕊🌹 🌷 ابراهیم که داشت با تعجب می کرد ؛ یکدفعه زد زیر گفت: عیبی نداره این پسر تا حالا نرفته ، باش وقتی با امام حسین بشه می کنه🌺 🌷 گفت : ما اگه این بچه ها را کنیم کردیم.🌺 🌷 دوستی با این پسر به جایی رسید که همه ی کارهای را کنار گذاشت.و یکی از بچه های ورزشگار شد .🌺 🌷 در یکی از روزهای عید همان سال پسر را . در حال پخش یک جعبه شیرینی بود ؛ بعد گفت : من مدیون همه ی شما هستم🌺 🌷 من آقا هستم . من از خیلی ممنونم . من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و..🌺