#وقتی_سرگرد_عراقی_از_شغل_اسرای_ایرانی_کلافه_شد!
🌷یادم میآید یکی از کلماتی که دائماً بر سر زبان عراقیها بود و معنای خیلی بدی هم نداشت همین کلمه «قشمـــــار» بود. یک روز فرمانده اردوگاهمان که یک سرگرد عراقی بود هوس کرد به جمع اسرای ایرانی بیاید و از گذشته آنها اطلاعاتی کسب کند. غافـل از آن که شیر مردان ایرانی برای تمام سئوالات او پاسخهایی آماده و عجیب و غریبی در چنتـه داشتند.
🌷به هر حال سرگرد عراقی به میان اسرا آمد و پس از چندین سئوال شروع به پرسیدن از شغل گذشته اسرا کرد. هر یک از اسرا پاسخ عجیب و غریبی میداد. تا این که نوبت به یکی از اسرایی که در کنار من ایستاده بود رسید. سرگرد عراقی با کلمات عربی و فارسی آمیخته به هـم از او پرسید: «انت وقتی چنت فی ایران؟ (شغل تو چی بود؟)» اسیر ایرانی خیلی جدی و بدون آن که بخندد گفت: «سیدی! خشتمال.(آجر پز.)» سرگرد عراقی برای یک لحظه فکر کرد که اسیر ایرانی به او گفت: «قشمار.»
🌷....بنابراین با عصبانیت گفت: «شی اتـگول قشمار؟ (قشمار چی داری میگی؟)» اسیر ایرانی دوباره با قاطعیت گفت: «سیدی گلتکم خشتمـال لا قشمار آنی فی ایران چنت خشتمال.(سیدی من به شما گفتم خشتمال نه قشمار، من در ایران خشتمال بودم.)» سرگرد عراقی مجبور شد مترجم را صدا کند و معنای دقیق خشتمال را از او بپرسد. مترجم هم با دقت و حوصله زیاد شغل خشتمال را برای جناب سرگرد توصیف کرد.
🌷سرگرد عراقی که از دست بچهها حسابی کلافه شده بود و مشخص بود از آمدن در میان اسرای ایرانی سخت پشیمان است، رو به همان اسیر ایرانی کرد و با عصبانیت تمام چند جمله عربی گفت و رفت. مترجم هم ضمن سانسور کردن بعضی از کلمات زشت سرگرد این جوری برای ما خلاصـه کرد که سرگرد گفت: «آخه اینم شغل است که تو برای خودت انتخاب کردی قشمارر!!!!.» همه بچهها شروع به خندیدن کردند و مشغول کارهای روزانه خود شدند.
راوی: آزاده سرافراز، جانباز ۵۰ درصد، علیاصغر افضلی