یه بنده خدایی سئوال کرده بود تو ناشناس که نتونستم جواب بدم چون خراب بود! فلذا اینجا جواب میدم🙂
سئوال این بود که: تو #خواستگاری جواب منفی دادم به یه نفر ولی الان جوابم #مثبت شده، چیکار کنم؟!
ج: خب برید بهش بگید! نذارید هم اون بنده خدا داغون بشه هم خودتون! بعداً از اینکه اینکار رو کردید خیلی خداروشکر میکنید!🙂
البته وقتی که چهار پنجتا بچه بغلتون باشه🤦♂😅
علیصدر ☫ 𝑨𝒍𝒊 𝑺𝒂𝒅𝒓
یعنی به اونی که نامحرمه هم بگیم دوسش داریم؟؟؟😒
ننننننننننه🤦♂😅
چرا ماستا رو میریزید تو قیمهها؟!😊
مگه همه محبوبها، نامحرم باید باشن؟!
مادر، پدر، رفیق، برادر، همسر، خواهر، مادربزرگ، فرزند... اینا نمیتونن #محبوب شما باشن؟!
به اینها #ابراز محبت کنید!
چرا هر وقت از عشق صحبت میکنم اصل میرید سراغ یک #مورد_جانور_جنسمخالف_نامحرم ؟!؟😂
و در ضمن اگه یه امر خیر بود و یه بدبخت فلکزدهای قصد داشت با خانواده تشریف بیارند خدمت ابوی شما، اگر واقعا ایشون رو دوست داشتید، مخفی نکنید!
نکه پاشید برید تو پیوی مردم!!!😒😂
یه بنده خدای مذهبی تعریف میکرد:
یه روزی توی دانشکده توسط یکی از دوستانم متوجه شدم که یک خانمی گویا به بنده عواطفی داره و من تا الان نمیدونستم! خب من وقتی فهمیدم ایشون خانم خوبی هستند، متوجه شدم که گویا خواست خداست! بوسیله یکی از همکلاسیهایشان شماره پدرشان را گرفتیم و با خانواده مزاحم شدیم و خواستگاری... و جواب مثبت بود!🙂
اصل آشنایی ما بعد از خواستگاری و دوران نامزدی رخ داد تحت کنترل خانواده😎
الان خیلی باهم خوب و خوشبختیم!
پ.ن: وی اکنون ۲۴ سال دارد با دو تا بچه کوچولو😊🍃
علیصدر ☫ 𝑨𝒍𝒊 𝑺𝒂𝒅𝒓
در پاسخ این پیام نوشت: خواستگاری مجازی درسته آیا؟؟؟
نه بنظرم اصلاً درست نیست
#خواستگاری فقط باید توسط #خانوادهها به شیوه #حضوری انجام بشه!
مجازی این چیزا همش #مسخره_بازی و #دام و دانه است برای #شیادی یه سری آدم کلاش، بلانسبت شما🍃🙏
مجازی فقط در حد اینکه طرف بگه: سلام ببخشید شماره تلفن ابوی رو میخواستم!
تازه همیناش هم من با اکراه چشمپوشی میکنم😅
یجوری زندگی کنید که خود #اهلبیت
بیان خواستگاری!
مثل خواستگاری از دختری که قرار بود
همسر #روحاللهخمینی شود!🙂🍃
داستان خواستگاری امام از همسرشون رو شنیدید دیگه؟!🤗
🔰 ماجرای خواب همسر امام بعد از جواب منفی اولیه در #خواستگاری:
بالاخره چند خواب دیدم، خوابهایی متبرک و فهمیدم که این ازدواج مقدر است. آخرین بار خواب دیدم که حضرت رسول (ص)، #امیرالمؤمنین و امام #حسن (ع) در حیاط کوچکی هستند که همان حیاطی بود که برای عروسی اجاره کردند. یعنی من در خواب خانهای را دیدم که درست شبیه خانهای بود که بعدها برای عروسی اجاره کردند. حتی اتاقها همانهایی بودند که در خواب دیده بودم و پرده.هایی را هم که بعداً برایم خریدند دیده بودم. به هرحال در خواب دیدم که آن طرف حیاط که اتاق مردها بود، پیامبر (ص) و امام حسن (ع) و امیرالمومنین(ع) نشسته بودند. در این طرف حیاط که اتاق عروس بود، من بودم و پیرزنی با چادری شبیه چادر شب که نقطههای ریزی داشت و به آن چادر لکی میگفتند. پیرزن ریز نقشی بود که من او را نمیشناختم و با من پشت در اتاق نشسته بود. در اتاق شیشه داشت و من آن طرف را نگاه می.کردم. از او پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟
پیرزن که کنار من نشسته بود، گفت: آن رو به رویی که عمامه مشکی دارد پیامبر (ص) است. آن مرد هم که مولوی سبز دارد و یک کلاه قرمز که شال بند به آن بسته شده -آن زمان مرسوم بود در نجف هم خدام به سر می گذاشتند- امیرالمۆمنین(ع) است.
این طرف هم جوانی بود که عمامه مشکی داشت و پیر زن گفت: این هم امام حسن (ع) است.
من گفتم: ای وای، این پیامبر است و این امیرالمۆمنین است! خیلی خوشحال شدم.
پیرزن گفت: تو که از اینها بدت می آید!
من گفتم: نه، من که از اینها بدم نمی آید. من اینها را دوست دارم.
و اضافه کردم: من همه اینها را دوست دارم. اینها پیامبر من هستند. امام من هستند. آن آقا امام دوم من است. آن آقا امام اول من است.
پیر زن گفت: تو که از اینها بدت می آید!
اینها را گفتم و شنیدم و از خواب بیدار شدم. ناراحت شدم که چرا زود از خواب بیدار شده ام. صبح برای مادر بزرگ تعریف کردم که من دیشب چنین خوابی دیده ام. مادر بزرگم گفت: مادر، معلوم می شود که این سید حقیقی است و پیامبر و ائمه از تو رنجشی پیدا کرده اند.
پ.ن:
علت اصلی مخالفت اولیه همسر امام، عدم تمایل به زندگی در شهر قم بوده است.
🌱 @sadriion_ir
آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد؟!
عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ 🌱
|شفایی_اصفهانی|
آنسوی مرگ-05 - امینی خواه.mp3
8.63M
🎧 من همه چیز را دیدم... آقا به من نشان داد... او بیاندازه مهربان بود... ظاهراً جدا از من بود اما گویا در روح من حضور داشت... او امیرالمؤمنین بود😓
💯 زمان نبود... آقا بهشت را به من نشان داد
#آنسوی_مرگ
⭕ قسمت پنجم
🌱 @sadriion_ir
دردی ست
در دلم !
که دوایش ؛
نگاهِ توست
دردا
که درد هست وُ
دوا نیست
بگذریم...