eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
9.4هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
12.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زهرایی و بتولی و ریحانه رسول ای برترین ز جمله نسوان خوش آمدی...💛 @sadrzadeh1
کاش مژده‌ی ولادتت ... ظهور آخرین نور چشمت باشد 🌹 @sadrzadeh1
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انّا اعطیناک الکوثر💛 همانا ما به تو خیر کثیر عطا کردیم... @sadrzadeh1
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
صبح سری هم به خانه شهید صابری زدیم. در راه برگشت بودیم که تلفنت زنگ زد. زدی روی پخش. _امشب کجایی سید؟ _خونه مون. _ما داریم میایم اونجا. _قدمتون سرچشم. شام منتظریم. گفتم:((توی خونه که چیزی نداریم!)) _سر راه نگه میدارم میخرم! وقتی رسیدیم جلوی در، خریدت را کرده بودی و مهمان ها هم رسیده بودند. آهسته گفتی:((شما برنج بذار، من کباب میخرم.)) شب به پذیرایی گذشت. انگار نه انگار از سفر آمده ای و خسته ای. همیشه از حضور مهمان شاد میشدی. مهمان ها که رفتند، بهانه گیری فاطمه شروع شد:((چرا ما سفره هفت سین نداریم؟)) سفره ای پهن کردم. چند تخم مرغ آوردم، با هم نشستیم به رنگ کردن. من و فاطمه سبز و سرخ رنگ کردیم و تو سیاه و با رنگ زرد رویش نوشتی:یازهرا(س) تعطیلات نوروز تمام شد و گل های بنفشه حاشیه باغچه ها میگفتند بهار آمده است. شب سیزدهم گفتی:((حاج حسین بادپا قراره فردا بیاد و از اینجا برنامه سفرش رو بچینه.)) دوستانت هم مثل خودت بودند. یک جا ماندن را بلد نبودند. ساعت چهار صبح بود که از کنارم بلند شدی گفتی:((دارم میرم فرودگاه، کاری نداری؟)) با پلک بسته گفتم:((وقتی اومدی نونم بگیر!)) ولی باید بلند میشدم و نمازم را میخواندم و اسباب صبحانه را آماده میکردم. تمام شب تا صبح را دلشوره داشتم. آقای بادپا که می آید برود سوریه، نکند تورا هم ببرد. نکند خودت هوایی شوی و راه بیفتی. شمابه هم که میرسیدیدانگار روح هایتان به هم گره میخوردومیشدید مثل این پروانه هایی که دور چراغ میگردند. چنان مجذوب هم و آن شعله ای که ما نمیدیدیم وشما می دیدید می شدید که آدم غصه اش میگرفت ازاین همه پرت افتادگی وبی خیال شدن درباره بقیه چیزها. بلند شدم. نماز راخواندم،صبحانه راآماده کردم: پنیر و گردو و کره و مربا. سفره را انداختم. نگاهم به عقربه های ساعت بود. میترسیدم به جای آوردن حاج حسین بااو بروی سوریه، ولی دوساعت بعد آمدی.با حاج حسین بادپا و کسی که میگفتی اسمش سید علی است و اهل افغانستان آمدید و صبحانه خوردید و سر سفره ماجرایی را که برای سید علی اتفاق افتاده بود تعریف کردی:(سیدعلی توی افغانستان به قاچاقچیا پول میده تا بیارنش ایران. درحال آمدن، توی مسجد با دست باز نماز میخونه و همین باعث میشه کتک بیشتری بخوره، بعد فرار میکنه و خودش رو به ایران میرسونه.) سوریه که بودید، با تو آشنا شده بود.حالا هم بی پول شده و میخواستی هرطور شده کمکش کنی. بعد صبحانه نگاه حاج حسین رفت سراغ عکسی که روی دیوار بود،بلندشد و رفت طرفش:((ابو حامده؟)) برایم گفته بودی لحظه شهادت ابو حامد، حاج حسین کنارش بوده وتکه تکه شدنش را دیده، اما قسمت بوده خود حاج حسین سالم بماند. حاج حسین با گوشه چفیه اشک هایش را پاک کرد. بلند شدم رفتم آشپزخانه. دستم را گرفتم به میز که آمدی آنجا و آهسته گفتی:((باید با حاج حسین برم قم خدمت پدر شهید صابری. بعدش هم برمیگردیم و میرسونمش فرودگاه.)) _منم میام! _جا ندارم عزیز، سید علی هم میاد، تو میخوای تا قم کنار نامحرم بشینی؟ هر دو معذب میشین! ساعتی بعد رفته بودید، درحالی که در گوشم دو صدا طنین می انداخت: یکی صدای حاج حسین که در وقت خداحافظی میگفت:((ناراحت نباشین، سید ابراهیم میمونه تا محمدعلی به دنیا بیاد.)) یکی صدای تو که آهسته گفته بودی:((نگاه کن حاج حسین چقدر با خودش وسیله برداشته، فقط یه زیر شلواری!)) حاج حسین بادپا سبک رفته بود و تو هم همراهش. و دلم چه میلرزید! وسط هال نشسته و زل زده بودی به عکس ابوحامد. _کجایی آقا مصطفی؟ _دیدی حاج حسین چطور به عکس ابوحامد نگاه میکرد؟ _خُب مقصود؟ _دیدی چه سبک رفت؟ _خب؟ _اون بار باید میموند، اما از کجا معلوم این بار...! _نفوس بد نزن مرد! بلند شو بریم تا خیابونا شلوغ نشده، برای روز مادر خریدامون رو بکنیم! همان طور خیره به عکس سر تکان دادی:((باشه. اما باید برم و بیام!)) _کجا؟ کی؟ نگاهت را از عکس کندی، بلند شدی و لباس پوشیدی. _ناهار آبگوشت گذاشتم ها، زودبرگرد! _باشه! ظهر شد نیامدی، همیشه دوست داشتی آب و گوشت آبگوشت جدا باشد. گوشت را کوبیدم و آماده گذاشتم. نان سنگک، سبزی خوردن، پیاز ترشی و پارچ لبالب دوغ. @sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6006088503018915355.mp3
28.97M
۞قرار جمعه شب هامون به نیابت از _صدرزاده 🎙حاج مهدی رسولی اللهم‌اغفرلی‌کل‌ذنبٍ‌اذنبته خدایابیامرز‌مرا‌هرگناهی‌که‌کردم ✨|🌷" التماس دعا 🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
20.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به همه مادران و زنان ایران 🌹 ﺯﻥﯾﻌﻨﯽ: ﺑﺎﻏﻬﺎﯼﺁﺭﺯﻭ ❤️ ﺯﻥﯾﻌﻨﯽ: ﻧﻌﻤﺘﯽﺩﺭﭘﯿﺶﺭﻭ 🌹 ﺯﻥیعنی: ﺑﻨﺪﻩ ﯼﺧﻮﺏﺧﺪﺍ ❤️ ﺯﻥﯾﻌﻨﯽ: ﻧﯿﻤﯽﺍﺯﻣﺮﺩﺍﻥﺟﺪﺍ 🌹 ﺯﻥﯾﻌﻨﯽ: ﻫﻤﺴﺮﯼﺧﻮﺏﻭﺷﻔﯿﻖ ❤️ ﺯﻥﯾﻌﻨﯽ: ﺑﻬﺘﺮﯾﻦﯾﺎﺭ ﻭﺭﻓﯿﻖ 🌹 ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ: مرهم هرخستگی 🌱 روز و مبارکــــــــَ باد 🎤 با نوای : کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
4_5902488248252370767.mp3
6.03M
مهر مادری بارونه سلام الله         
ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ💎 در لبنان ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ امام موسی صدر ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟؟ -امام موسی صدر ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﺖ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﯽ؟ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ! ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩاند ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ. -صدر ﮔﻔﺖ: ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ⚜ ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ⛔️ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ. 🌷 @shahidmedadian https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc