⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
هــرگاه مـایـل به #گــــناه بــودی
این سـ۳ـه نکته را فراموش مکن!
➊ #الله می بیــند.
➋ #ملایڪ می نـویسد.
➌ در هر حال #مرگ می آید.
🚫 #حواســـــمانباشـــــد
کانال شهیدمصطفی صدرزاده💟
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
محمد هادی جانشین گردان المهدی(عج)
مجروحیت زهرایی رزمندگان کربلای 5
در فاصله بین عملیات کربلای 4 و 5 آقای منتظر گفت شما برای تخلیه مجروحین شیمیایی بروید قرارگاه کربلا بعد از شروع عملیات خودمان را میرسانیم گردان. گردانی که انتخاب کرده بودم گردان زهیر بود. رمز عملیات کربلای5 ، یا زهرا(س) بود. خیلی از شهدا و مجروحین ترکش و گلوله به صورت یا پهلویشان یا به هر دو سمت خورده
کانال شهیدمصطفی صدرزاده💟
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
[♥️🥀]
-ماهمیشہفکرمیکنیمشھدایہ،
کارخاصیکردنکہشھیدشدن!
نہرفیق...!
اوناخیلیکارهارونکردنکہشهیدشدن🕊!
کانال شهیدمصطفی صدرزاده💟
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🇮🇷 شعار جدید ٢٢ بهمن یک ١۴٠٠ی😄
✍البته این شعار دغدغه اصلی رهبری در این سالهاست، مامان باباها دست به کار شین... 😉
کانال شهیدمصطفی صدرزاده💟
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ | روایتگری
🔻مادرِشهید غلامحسین...
راوی: حاج محمد مختاری
کانال شهیدمصطفی صدرزاده💟
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش شهید ابراهیم هادی به دخترانی که نگاهش میکردند
#فرزند_ایران
کانال شهیدمصطفی صدرزاده💟
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#دلتنگی_شهدایی 🌱🌸
درد فراق را به
ڪدامین مطب برم؟
رفع غم حبیب ڪه
ڪار طبیب نیست!
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
میشه جوون بود
میشه خوش تیپ بود
میشه به موهات ژل بزنی
میشه تیشرت بپوشی
میشه همه اینا رو داشته باشی
و #شهید هم بشی ...
اگه همه ی این کارها برای خدا باشه
#شهید_جهاد_مغنیه🌷
شادی روح پاکشون صلوات
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تفکر
علائم مردم آخــــرالزمان
امان از تکبر و خودخواهی.....
#لبیک_یا_خامنه_ای
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
شهید #مصطفیصدرزاده میگفت:
از در انداختنت بیرون
از پنجره بیا تو..
بجنگ واسه خواستههات ناامید نشو!
خدا ببینه سفت و سخت چسبیدی
به خواستهت ،
بهت میده خواستت رو ...:)))
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#معرفی_کتاب 📖
نام کتاب : "به نام مادر"
موضوع : خاطراتی از شهید محمدرضا تورجی زاده
به کوشش : سید علی حسنی
🌷 شادی روح شهدا صلوات 🌷
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لحظاتی_قبل
حسین جان
از نام گرم او دل برف آب مي رود
در سردسير سخت زمستان بگو حسين
#قطعه_۵۰
#شهید_حسین_معز_غلامی 🌹
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_بیست_و_نهم🍓
داخل کوچه نشستیم تا بسیجی ها از خانه خارج شدند و به مسجد رفتند از رفتن رزمندهها خیلی ناراحت شدیم آنها خیلی از ما خجالت کشیدن.
خانه ما شبیه سربازخانه شده بود تمام فرش ها و رختخواب ها کثیف بود. معلوم بود که بسیجیها گروه گروه به خانه ما میآمدند و بعد از استراحت می رفتند.
از دور که نگاهشان کردم دلم شکست یاد مادرهایی افتادم که شب و روز منتظر جوانشان بودند.
برای همه آنها دعا کردم خدا را شکر کردم که خانه و زندگی ما در خدمت جنگ بود خدا می دانست که ما جای دیگری را نداشتیم و مجبور بودیم به آن خانه برگردیم و گرنه راضی به رفتن بسیجیها از خانه نبودم.
مینا و زینب داخل اتاقها می چرخیدند و آنجا را مثل خدا طواف می کردند تا آن روز مادرم را آنقدر خوشحال ندیده بودم خانه حسابی کثیف و به هم ریخته بود از یک عده پسر جوان خسته و گرسنه که برای استراحت می آمدند انتظاری غیر از این نبود.
از ذوق و شوق رسیدن به خانهمان من و مادرم سه روز تمام میشستیم و تمیز می کردیم آب داشتیم ولی برق خانه هنوز قطع بود.
همه ملافهها را شستم تا سه روز طناب رخت از سنگینی ملافهها کمر خم کرده بود در و دیوار را از بالا تا پایین دستمال کشیدیم دوباره همان خانه همیشگی شد پر از زندگی و عشق.
روی اجاق گاز قابلمه غذا می جوشید و بوی غذا خانه را پر میکرد درختها و گلها را هر روز از آب سیراب می کردم.
شب سوم بعد از سه ماه آوارگی در خانه خودم سر راحت روی بالش گذاشتم انگار که بر تخت پادشاهی خوابیدم.
یاد خانه باغی پر از موش بدنم را میلرزاند با خودم عهد کردم که دیگر در هیچ شرایطی زیر بار منت هیچکس نروم.
مینا و مهری برای کار به بیمارستان شرکت نفت رفتند تعدادی از دوستان و همکلاسی های قدیمی شان در آنجا امدادگری میکردند.
مینا و مهری در اورژانس و بخش، مشغول بودند و از زخمیها مراقبت میکردند. گاهی شب کار بودند و خانه نمی آمدند.
نمیتوانستم با کار کردن آنها در بیمارستان مخالفت کنم وقتی از زبان بچه ها می شنیدم که به خاطر خدا کار می کنند نمیتوانستم بگویم حق ندارید برای خدا کار کنید.
آرزویم بود که بچه هایم متدیّن و با ایمان باشند و برای رضای خدا کار کنند خدا را شکر دختر ها همین طور بودند.
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_سی
زینب دلش میخواست با آنها به بیمارستان برود ولی سن و سالش کم بود و بنیه و جثه لاغر و ضعیفی داشت.او آرام نمی نشست
هر روز صبح به جامعه معلمان که دو ایستگاه پایین تر از خانه ما بود می رفت.جامعه معلمان در زمان جنگ فعال بود.
زینب به کتابخانه می رفت و به کتابدار آنجا کمک میکرد.او دختر نترس و زرنگی بود صبح برای کار به آنجامی رفت و ظهر به خانه برمی گشت.
گاهی وقت ها هم شهلا همراهش می رفت. جامعه معلمان با خانه ما فاصله زیادی نداشت .آنها پیاده می رفتند و پیاده بر می گشتند.
زینب سوم راهنمایی بود. شش ماه از سال میگذشت.بچه ها از درس و مشق عقب مانده بودند. این موضوع خیلی من را عذاب میداد. دلم نمیخواست بچه هایم از زندگی عادی شان عقب بمانند.
ولی راهی هم پیش پایم نبود. بعضی از روز ها به بیمارستان شرکت میرفتم و به مینا و مهری سر میزدم. از اینکه در خوابگاه پیش دوستانشان بودند خیالم راحت بود.
آنها کار های پرستاری و امدادگری مثل آمپول زدن و بخیه کردن را کم کم یاد گرفتند. یک روز به بیمارستان رفته بودم با چشم های خودم دیدم مرد عربی را که ترکش خورده بود به آنجا آوردند. آن مرد هیکلی درشت داشت و سر تا پایش خونی بود. با دیدن آن مرد خیلی گریه کردم وبه خانه برگشتم تمام راه پیش خودم به دختر هایم افتخار کردم.
خدارا شکر کردم که دختر های من می توانند به زخمی های جنگ خدمت کنند.
یکی از روز های بهمن 59 یک هواپیمای عراقی بیمارستان شرکت نفت را بمبباران کرد.
مینا و مهری آن روز بیمارستان بودند.زینب در جامعه معلمان خبر راشنید . وقتی به خانه آمد ماجرای بمبباران را گفت.
با شنیدن این خبر سراسیمه به مسجد وسراغ مهران رفتم . در حالی که گریه میکردم منتظر آمدن مهران بودم . مهران که آمد صدایم بلند شد وبا گریه گفتم :(مهران خواهرات شهید شدند....مهران گل بگیر تا روی جنازه خواهرات بذارم.... مهران مینا و مهری رو با احترام خاک کن... .)
نمیدانستم چه میگویم. انگار فایز میخواندم و گریه میکردم . نفسم بند آمده بود. مهران که حال من را دید آرامم کرد و گفت:( مامان نترس نزدیک بیمارستان بمباران شده.
مطمئن باش دخترا صحیح و سالمن. به بیمارستان هیچ آسیبی نرسیده من خبرش رو دارم.) با حرف های مهران آرام شدم و به خانه برگشتم.
با اینکه رضایت کامل داشتم دختر ها در بیمارستان کار کنند ولی بالاخره مادر بودم . بچه هایم برایم عزیز بودنند طاقت مرگ هیچ کدامشان را نداشتم.
بهچیزیوابستهِ باش؛
کهِبَراتبِمونه،
ارزشداشتهِباشهکهِ
"وابستهشبِشی"
نهایندُنیاکهِبههِیچیبَندنِیست...!"
یهِچیزمِثلنِگاههایمهدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
sib fadaeiyane rahbarim.mp3
1.99M
همه آرزومونه شهید بشیم
پیش فاطمه ماروسفیدبشیم
هممون زنسل وخون حیدریم
ما همه فداییان رهبریم...✨🌹
#لبیک_یا_خامنه_ای
#مدیون_شهدا_هستیم
#گردان_کمیل_هنوز_هم_زنده_ست
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#شهدایی
♦️ {فکر کن
چندتا چفیه خونی شد
تا چادری خاکی نشود}
🥀به یاد بود شهید ابراهیم هادی 🥀
#السلامعلیكیااباصالح
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
@sadrzadeh1
صوت -مادر شهید-مهدی منوچهری-۱.m4a
2.94M
صوت مادر بزرگوار شهید مهدی منوچهری
صوت 1
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
شهید بزرگوار مهدی منوچهری
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
صوت - مادر شهید - مهدی منوچهری-۲.m4a
2.55M
صوت مادر بزرگوار شهید مهدی منوچهری
صوت 2
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
اعمال قبل از خواب :)
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
.کانال فرهنگی انقلابی شهید مصطفی صدر زاده
@sadrzadeh1