ما براے این چادر داریم میریم🌱
-خاطرهیکپرستاردفاعمقدس
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
┄༻☘🌸☘༺┄
🌙 این روزهای #ماه_رمضان که همه تمرین خوب بودن می کنند، به یاد شما و رفقای رزمنده تان می افتم که با زبان روزه و دلی محکم می جنگیدید.
☀ به یاد خوب بودن هایتان وقتی زمان افطار سرِ کم و زیاد آب و غذایتان تعارف می کردید! یاد افطارهای وسط عملیات. سحرهای زیر آتش دشمن
تشنگی و گرسنگی ادامه دارِ افطار تا سحر.
🌷 راز شهادت همین عاشقی کردن ها برای معبود بود، که چنین شما را عاشقانه خریدار شد! و چه نیکو پاداشی برای این دلبری کردن ها که هم جهاد نفْس بود و هم جان بود و هم روح!
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
نشانی بهشت را
برای مادر آورده است
" پلاک "...!
#یاد_شهدا_باصلوات
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
✋🏻#سلام_بر_شهـــــداء✨
🌹شادی روح تمام شهــدا، و امام شهدا و سلامتی وتعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج #5صلـــوات🍃♥️
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
🌷شهیــــــــــــــــــــدانہ🕊
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
6 Shor - HajMahdiRasuli - Shab 20 - SarallahZanjan.mp3
13.43M
چه به موقع به داد دلم رسیدی...
#حاج_مهدی_رسولی
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌸بِسمِ ربِّ الشهداء و الصِّدیقین🌸
❇️ مستندی درباره زندگی شهید پهلوان ابراهیم هادی
از امشب قرار کانال شهدایی شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم بار گیری شود 🤲🌹
عضو شوید و دوستان خود را هم دعوت کنید
⤵️⤵️⤵️⤵️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
نشر دهید اجرتان با شهدا 🤲👆👆
🌷🕊🌷🕊
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
و
خوب می دانی
که قلبم از توزیاد یاد میکند...💔
#شهید_حسین_معز_غلامی
#دلتنگی :)
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتی از وصیت نامه شهیدامیر حاج امینی:
اگر به واسطه خونم حقی به گردن دیگران داشته باشم، به خدای کعبه قسم
از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمی گذرم....))
#شهیدامیرحاجامینی
#بیسیمچی
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
تندخوانیجزء 25۩معتزآقائی_۲۰۲۳_۰۴_۱۷_۰۹_۴۶_۰۰_۶۶۲.mp3
4.11M
㉕ تندخوانی جزء بیست و پنجم قرآن
🎙 استاد معتز آقایی #ماه_رمضان
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
'♥️𖥸 ჻
#بـشیـممثـلشهـدا
باهمهارتباطخوبومثبتبرقرارڪنیدحتی باڪسانیڪهظاهرشانباشمامتفاوتاست.
اگرهدفدارینترس!بروواثربگذار...!
#شهیدحاجقاسمسلیمانی🌱
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
i
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
✨🌷
یه وقتایی که
سرگرم کانال های
مجازی هستی
یادت نره
یه روزایی بعضیا،
تو کانال های حقیقی جبهه
برای امروز تو
جنگیدن و شهید شدن
🌴 #شادی_روحشون_صلوات
#مصطفی رسول هادی دلها 💔
@shmostafa_rasol_hadi
-------»»♡🌷🌷🌷♡««-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جای شهید هادی خالی که همیشھمےگفـت:
تاوقتےکھزمانازدواجتوننرسیـده
دنبالارتباطکلامےباجنسمخالـفنرید؛
چونآهستھآهستھخودتونروبھنابودے
مےڪشونید
#یادشهداباصلوات
#شهیدابراهیمهادی
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خاطره ای شنیدنی درمورد شهید محمدرضا تورجی زاده
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
29.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 شهدا کوووخ نشین بودند ....
کاااخ نشین نبودند ....
.
(( 🎥 کلیپ دیدار و مصاحبه با مادر گرانقدر شهید والامقام خوشنود انوشا _سوادکوه لفور زمستان ۱۴۰۱))
🥀شهید خشنود انوشا در ۲۷ اردیبهشت ۱۳۶۷ در منطقه ماووت بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر بشهادت رسید.شادی روحش صلوات
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
enc_16563653778811416314667.mp3
6.12M
•. پـام بـرســﮧ بـﮧ حـرمـت
•. حـسـابـی گـریـﮧ مـی کـنـم
•. خـوب مـی دونـم بـدم ولـی
•. مـن تـو رو ول نـمـی کـنـم 💔..
••🌸••
اۍ شهید دَستم را بـگیـٖر🖐🏼
مۍخواهم دردنیـٰاۍ شما آرام بِگیرم...!🌱
#والپیپر📱/ #شهیدنویدصفرۍ♥️
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
هدایت شده از 🖤جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 اگر مدتی است که روزمرگی غبار بر قلبتان انداخته و اشکتان برای امام و شهدا جاری نشده، این کلیپ را ببینید و آن را برای پدر، مادر یا دیگر بزرگان خودتان پخش کنید تا یاد آن روزها بیفتند و یک بار دیگر قلبشان با کاروان عاشورا پیوندی حسینی یابد.
♦️وقتی شهید آوینی و یارانش در خیابانهای تهران علت گریه یک خانم در هنگام بدرقه رزمندهها را میپرسند و او پاسخی میدهد که حتی ما را نیز در عصر حاضر شرمنده میکند...
🔸برشی از مستند روایت فتح: قسمت «چه کسی از جنگ خسته شده است؟»
#ماه_رمضان
#امام_زمان
#حجاب
🌸کانال سرداران بی نشان بهبهان عضوشوید👇
┄┅┅❅❁❅┅
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
🕊•ا﷽ا•
دعاے #روزبیستوپنجم
ماه مبارڪ رمضان 🌙🌱
بہ نیّت شھید مصطفی صدرزاده ✨
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
ماشینو نگه داشتم
-گمشو پایین😠
-چی؟مگه چی گفتم؟☹️
-گفتم خفه شو و گمشو پایین...😡
هرزه تویی که معلوم نیست زیر اون چادرت چه خبره...
سری به نشونه تاسف نشون داد و پیاده شد.
همینجور که فحشش میدادم پیاده شدم
و تا دور نشده صندلی ای که روش نشسته بود رو با دستمال تمیز کردم تا بفهمه چقدر ازش بدم میاد و دیگه نباید سمت من بیاد 🚫🚫😡
از این دخترای چادری خیلی بدم میومد.
احساس میکردم یه مشت عقده ای عصر حجری عقب مونده ان😒
اینم که با این حرفاش باعث شد بیشتر از قبل ازشون متنفر شم😏
با خودم میگفتم دختره ی کم عقل چی پیش خودش فکر کرده که این چرت و پرتا رو به من میگه😠
اینقدر اعصابم خورد بود که دلم میخواست چنددقیقه برگردم عقب تا همون لحظه اول که صدام کرد بزنم تو دهنش و اون پارچه رو از سرش بکشم...
تا برسم جلو خونه مرجان،یه ریز فحش دادم و اداشو درآوردم.
-الو مرجان
-ترنم رسیدی؟
-اره،بیا بریم زود.سه ساعت دیگه باید باشگاه باشما
-اه اه اه تو چرا اینقدر فعالی؟؟استراحتم میکنی؟
اصلا تو خسته هم میشی؟؟
-مرجان جان!میشه بیشتر از این زر نزنی؟
حوصله ندارم.زود بیا بریم
-بابا من هنوز حاضر نیستم،چرا اینقدر زود رسیدی؟
بیا تو تا حاضر شم
-مرجااااان...من صبح به تو زنگ زدمممممم😠
تازه میگی زود رسیدی حاضر نیستم؟؟؟
-تو دوباره وحشی شدی؟
تیر و ترکشتم که فقط منو میگیره.
حالا اون سعید ایکبیری بود،کلی هم قربون صدقه ریخت نکبتش میرفتی😏
-مرجان ببر صداتو
میای یا برم؟؟
-ترنم من آخه آرایش ندارم...
-خب همونجوری بیا
-چی😳بدون آرایش 😱؟؟
نمیام.یا بیا بالا یا برو
من بدون آرایش پامو از این در بیرون نمیذارم!!
-ااااه...امروز هرکی به من میرسه یه تختش کمه...
درو بزن اومدم بالا...
مرجانم یکی بود لنگه خودم.
از لحاظ ظاهر و خانواده و...
فقط فرقمون این بود که پدر مادر مرجان از هم جدا شده بودن و بی کس و کار شده بود.
پدر مادر من اینقدر حواسشون به کار و پیشرفت خودشون بود که منو ول کرده بودن به حال خودم.
البته من تک فرزند بودم
ولی مرجان یه داداش بزرگتر داشت که رفته بود ایتالیا و خود مرجان هم با مادرش زندگی میکرد.
مادری که فقط به فکر قر و فر خودش بود و تو یه سالن، آرایشگری میکرد.
رفتم بالا و وقتی چشمم افتاد به مرجان،زدم زیر خنده😂
-زهرمار....به چی میخندی؟
-انصافاً حق داشتی بدون آرایش نیای بیرون😂
خیلی اینجوری ضایعی...
-خیلی...
حالا مثلاً خودت بی آرایش خوشگلی؟؟
-معلومه که خوششششگلم
-عه؟پس چرا شبیه بوم نقاشی میکنی
-دلم میخوادددد
باکلی معذرت خواهی و ادا اطوار از دلش درآوردم.
ادامه دارد
🍁محدثه افشاری🍁
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
ماشینو نگه داشتم -گمشو پایین😠 -چی؟مگه چی گفتم؟☹️ -گفتم خفه شو و گمشو پایین...😡 هرزه تویی که معلوم نی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗او_را ... 💗
قسمت سوم
اینقدر مشغول حرف شدیم که اصلا یادمون رفت میخواستیم بریم بیرون!!
ترجیح دادیم همین یکی دوساعت باقیمونده رو هم خونه بمونیم.
-دیگه چه خبر؟
-هیچی،کلاس،سعید،سعید،کلاس😊
-میگم تو خسته نشدی از این سعید؟😒
باورکن من بیشتر از یکی دو ماه نمیتونم این پسرا رو تحمل کنم!
دوست دارم آدمای مختلفو امتحان کنم.
-من...نمیدونم...من میترسم از زندگی بدون سعید.
من جز اون کسیو ندارم.😢
اصلا هیچکس نمیتونه مثل سعید باشه.
-فکر میکنی...
اینقدر باحال تر و بهتر از سعید هست که فکرشم نمیتونی بکنی.
بعدم از کجا معلوم سعیدم تو رو اینقدر دوست داره؟؟
اصلاً از کجا میدونی چندنفر دیگه نداره؟ 😏
-سعید و خیانت😳
عمرا...
سعید عاشق منه...
-هه. تو این پسرا رو نمیشناسی...
یه مارمولکی هستن که دومی نداره...😒
-اه...ول کن مرجان،سعید فقط با منه...
-ولی اون موقع که من با سپهر بودم،یه حرفایی از سعید میزد.....
-چه حرفایی؟؟🙁
-راجع به اخلاقای خاص سعید و تنوع طلبیش و رفیقای آبجیش و....
-حرف بیخود نزن مرجان.
من دیگه میرم،
میترسم دیرم شه.
خداحافظ...
بلند شدم و اومدم بیرون.
تمام طول راهو به حرفای مرجان و بعضی کارای مشکوک سعید فکر میکردم...😥
خیلی حالم خراب شده بود
چنددقیقه بود رسیده بودم جلوی باشگاه.
اما احساس میکردم پاهام حس نداره از ماشین پیاده شم...
حوصله هیچ کاریو نداشتم.
دور زدم و راه افتادم سمت بام تهران...
جایی که بارها با سعید رفته بودم...👫
حس میکردم روزای خوبی جلو روم نیست،باید یه چیزایی رو میفهمیدم...
شماره های مشکوک توی گوشی سعید،
گالری گوشیش که قفل بود،
آنلاین بودنش تا نصف شب،درحالیکه چندساعت قبلش به من شب بخیر گفته بود....
داشتم دیوونه میشدم😔
من بیشتر از دو سال بود که با سعید بودم!💕
من دیوونه سعید بودم...
اینقدر دوستش داشتم که هربار حس میکردم داره یه شیطنت هایی میکنه هم خودمو میزدم به اون راه که مبادا باعث جداییمون شه...
گوشیمو از کیفم درآوردم بهش زنگ زدم.
-الو سعید...
-سلام خانومم.....خوبی؟
-سلام تو خوبی؟
-ممنون. تو خوب باشی منم خوبم...
بعد از اینکه حرفامون تموم شد و قطع کردم، به خودم بابت تمام شک هام فحش دادم و تو دلم از سعید عذرخواهی کردم...
امکان نداشت سعید کسی جز منو دوست داشته باشه... 💕
تا برگردم خونه دیر شد،
وقتی رسیدم مامان و بابا سر میز شام بودن.
غذامو خوردم، چندجمله ای باهاشون صحبت کردم و رفتم تو اتاقم.
کتابی که تازه خریده بودم رو آوردم و نشستم به خوندن...📖
حجمش کم بود و تو سه چهار ساعت تونستم تمومش کنم،
طبق عادتی که داشتم یه برگه برداشتم
و چکیده ای از اونچه که خونده بودم رو توش نوشتم و گذاشتم لای کتاب📄
تا هروقت خواستم فقط همون برگه رو بخونم
تا مجبور نشم بازم کل کتاب رو بخونم و دوباره کاری بشه
داشت دیر میشد، صبح باید میرفتم دانشگاه.
خیلی زود خوابم برد...😴
صبح بعد از کلاس اول،فهمیدیم استاد ساعت بعدمون نیومده و تا بعداز ظهر کلاسی نداریم.
پس چندساعت بیکار بودم.
👱سعید تمام برنامه های کلاسیم رو حفظ بود،
میدونست الان باید سرکلاس باشم،
پس اگر زنگ میزدم و باهاش قرار میذاشتم حسابی ذوق میکرد و میومد دنبالم
گوشیمو از کیفم بیرون آوردم و شمارشو گرفتم...📱
-الو سعید...
-الو سلام.خوبید؟
-خوبید؟؟مگه من چندنفرم؟؟؟😂
چرا اینجوری حرف میزنی؟؟
-ببخشید من جایی هستم،بعداً باهاتون تماس میگیرم.😳
تا اومدم چیزی بگم،
یدفعه شنیدم یه دختر با صدای آرومی گفت سعید زود قطع کن دیگه،کارت دارم...
سعیدم هول شد و سریع قطع کرد...
هاج و واج به گوشی نگاه میکردم😥
یعنی چی؟؟
اون کی بود؟؟
سعید چرا اینجوری حرف میزد؟؟😠
چندبار شمارشو گرفتم ولی خاموش بود😡
داشتم دیوونه میشدم...
نمیدونستم چیکار کنم.
زنگ زدم به مرجان و همه چیزو تعریف کردم...
-دیدی دیروز بهت گفتم!!
بعد جنابعالی فکر میکردی من به رابطه مسخرتون حسودی میکنم😒
چندبار گفتم این پسره رو ول کن؟؟
-مرجان من دارم دیوونه میشم.
حالم خوب نیست...
چیکار کنم؟؟
-پاشو بیا اینجا،
بیا پیشم آرومت میکنم...
تا رسیدم پیش مرجان بغضم ترکید...
خودمو انداختم بغلش و گریه کردم...😭😭
باورم نمیشه سعید به من خیانت کرده...
ما عاشق هم بودیم،
حتی خانواده هامون در جریان بودن...
اینقدر گریه کردم که چشام سرخ سرخ شده بود و صدام گرفته بود.😣
تو همین حال بودم که سعید زنگ زد...
گوشیو برداشتم و هرچی از دهنم درومد بهش گفتم...
-ترنممممم....یه لحظه ساکت شو ببین چی میگم...
-چجوری دلت اومد با من این کارو بکنی؟؟😠
-کدوم کار؟
تو داری اشتباه میکنی...
عشقم بیا ببینمت همه چیو برات توضیح میدم...
-ساکت شوووووو...
من عشق تو نیستم.
دیگه هم نمیخوام ببینمت😡😭
-ترنم
دیگه به من زنگ نزن
قطع کردم و چنددقیقه فقط جیغ زدم و گریه کردم -ترنم بسه دیگه،ولش کن،بذار بره به جهنم.
اصلاً از اولشم نباید اینقدر بهش وابسته میشدی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺دم غروب
بریم #حرمحضرترقیه(س) 🌺
به نیابت ازشهید
🌸مصطفینوروزی🌸
🗒اونجا که به پرچمش نگاهت افتاد😍
🗒تنها حرمی که روضه خون نمیخواد😭
🎤 #محمدحسینحدادیان🌷
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯