4_200517123808690313.mp3
6.43M
دستورات پیش ازعملیات #شهید_مصطفے_صدرزاده
به نیروهای فاطمیون
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
هدایت شده از سفیران ایثار
♨️پروفایل شهدایی غدیر
نشر دهید به نیت ظهور و به عشق مولا امیرالمومنین❤️
#عید_غدیر ح
#فقط_به_عشق_على
#کانال مصطفی رسول هادی دلها 👇
@shmostafa_rasol_hadi
-------»»♡🌷🌷🌷♡««-------
🌷بسم الله الرحمن الرحیم 🌷
#پنجشنبہ_های_دلتنگی
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله
#سلامبـــَرشُهَـدآ...
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
انتظار را باید
از مادر شهید گمنام
پرسید
ما چه میفهمیم
معنی دلتنگی را...
#شهیدانه
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگاه شب جمعه
شهدا را یاد کردید آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میڪنند🌱
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 🌷
#کانال مصطفی رسول هادی دلها 👇
@shmostafa_rasol_hadi
-------»»♡🌷🌷🌷♡««-------
❤️قصّه دلبری ❤️۱۶
فردای روز عقد رفتیم خانه خاله مادرش. آنجا هم سرِ ماجرا وصل میشد به شهادت.همسر شهید بود،شهید موحدین.
روز بعد از عقد نرفتم امتحان بدهم.محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت.با اعتماد به نفس،درس نخوانده رفت سر جلسه.قبل از امتحان نشسته بود پای یکی از رفقایش که کل درس را ده دقیقه برایش بگوید.جالب اینکه آن درس را پاس کرد.قبل از امتحان زنگ زد که (دارم میبینمت ).گفتم:برو امتحان بده که خراب نشه.پشت گوشی خندید که (اتفاقا میام که امتحانم خراب نشه)آمد.گوشه حیاط ایستاد،چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم.دوباره این جمله را تکرار کرد:تو همونی که دلم خواست،کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد.رفت که بعد از امتحان ،زود برگردد.
تولدش روز بعد از عقدمان بود.هدیه خریده بودم،:پیراهن،کمربند،ادکلن.نمیدانم چقدر شد،ولی به خاطر دارم چون میخواستم خیلی مایه بگذارم،همه را مارک دار خریدم و جیبم خالی شد.بعد از ناهار، یک دفعه با کیک و چند تا شمع رفتم داخل اتاق .شوکه شد.خندید:(تولد منه؟تولد توئه؟اصلا کی به کیه؟)وقتی کادو را بهش دادم گفت:سه تا؟خندیدم که(دوست داشتم).نگاهی به مارک پیراهنش انداخت و طوری که تو ذوقم نزده باشد،به شوخی گفت:اگر ساده ترم میخریدی ،به جایی برمیخورد. یک پیس از ادکلن را زد کف دستش.معلوم بود خیلی از بویش خوشش آمده .(لازم نکرده فرانسوی باشه. مهم اینه که خوش بو باشه.برای کمر بند چرم دورو هم حرفی نزد.آخر سر خندید که بهتر نبود خشکه حساب میکردی میدادم هیئت ؟
☺️☺️
سر جلسه امتحان،بچه ها با چشم و ابرو به من تبریک میگفتند.صبرشان نبود بیایم بیرون تا ببینند با چه کسی ازدواج کرده ام.جیغی کشیدند،شبیه همان جیغ خودم وقتی که خانم ابویی گفت؛(محمدخانی آمده خواستگاری ت).
گفتند:ما رو دست انداختی؟هرچه قسم و آیه خوردم،باورشان نشد.
به من زنگ زد آمده نزدیک دانشگاه. پشت سرم آمدند که ببینند راست میگویم یا شوخی میکنم.نزدیک در دانشگاه گفتم؛اینها باور کردید؟اون جا منتظرمه.
گفتند:نه !تا سوار موتور نشی،باور نمیکنیم.وقتی نشستم پشت سرش،پرسید:این همه لشکر کشی برای چیه؟همین طور که به چشم های باباقوری بچه ها میخندیدم،گفتم:اومدن ببینن واقعا تو شوهرمی یا نه.😁
البته آن موتور تریل معروفش را نداشت.کلا آن موتور وقف هیئت بود.عاشق موتور سواری بودم ،ولی بلد نبودم چطور باید با حجاب کامل بنشینم روی موتور.خانم های هیئت یادم دادند.راستش تا قبل از ازدواج سوار نشده بودم. چندبار با اصرار،دایی ام را مجبور کرده بودم که من را بنشاند ترک م تور همین.
❤️قصّه دلبری ❤️۱۷
باهم رفتیم خانه دانشجویی اش در یک زیرزمین که باور نمیکردی خانه دانشجویی باشد،بیشتر به حسینیه ای نقلی شبیه بود.ولی از حق نگذریم، خیلی کثیف بود.آنقدر آنجا هیئت گرفته بودند و غذا پخته بودند که از درو دیوارش لکه و چرک میبارید. تازه میگفت:(به خاطر تو اینجا و تمیز کردم).گوشه یکی از اتاقها ،یک عالمه جوراب تلنبار شده بود.معلوم نبود کدام لنگه برای کدام است،فکر کنم اشتراکی میپوشیدند. اتاق ها پربود از کتیبه های محرّم و عکس شهدا.از این کارش خوشم آمد.بابت شکل و شمایل و متن کارت عروسی،خیلی بالا و پایین کرد.خیلی از کارت ها را دیدیم.پسندش نمیشد .نهایتا رسید به یک جمله از حضرت آقا با دستخط خودشان.
بسم الله الرحمن الرحیم
همسری شما جوانان عزیزم را که پیوند دل ها و جسم ها و سرنوشت هاست،صمیمانه به همه شما فرزندان عزیزم تبریک می گویم.
سیدعلی خامنه ای.
دستخط را دانلود کرد و ریخت روی گوشی.انتخابمان برای مغازه دار جالب بود.گفت:(من به رهبر ارادت دارم،ولی تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت عروسی اش چاپ کنه).از طرفی هم پافشاری میکرد که نمیشود و از متن های حاضر،یکی را انتخاب کنیم.محمدحسین در این کارها سررشته داشت.به طرف قبولاند که میشود در فتوشاپ این کارت را با این مشخصات، طراحی و چاپ کرد.قضاوت دیگران هم درباره کارت متفاوت بود.بعضی ها میگفتند قشنگ است،بعضی ها هم خوششان نیامد.نميدانم کسی بعد از ما از این نوع کارت استفاده کرد یا نه،ولی بابش باز شد تا چند نفر از بچه های فامیل،عقدشان را داخل امامزاده برگزار کنند.
از همان اول با اسباب و اثاثیه زیاد موافق نبود.میگفت :(این همه تیر و تخته به چه کارمون میاد؟).
از هر دری سخنی گفتم و چندتا منبر رفتم برایش تا راضی اش کنم.موقع خرید حلقه،پایش را کرده بود در یک کفش که به جایش انگشتر عقیق بخریم.باز باید میز مذاکره تشکیل میدادیم و آقا را قانع میکردیم.بهش گفتم(انگشتر عقیق باشه برای بعد،الان باید حلقه بخریم).
حلقه را خرید،ولی اولین بار که رفتیم مشهد،انگشتر عقیقی انتخاب کرد و دادیم همان جا برایش ساختند.
کاری به رسم و رسوم نداشت،هرچه دلش میگفت همان راه را میرفت.از حرکات و سکنات خانواده اش کاملا مشخص بود هنوز در حیرت اند که آیا این آدم همان محمد حسینی است که هزار رقم شرط و شروط داشت؟روزی موقع خرید جهیزیه ،خانم فروشنده به عکس صفحه گوشی ام اشاره کرد و پرسید:(این عکس کدوم شهیده؟)خندیدم که(این هنوز شهید نشده،شوهرمه).
کم کم با رفت و آمد و بگو بخندهایش، توجه همه را جلب کرد.آدم یخی نبود، سریع با همه گرم می گرفت و سر رفاقت را باز میکرد.با مادربزرگم هم اُخت شد و بروبیا پیدا کرد.چندوقت یک بار یکی دوشب خانه اش می ماندیم. با آن خانه انس پیدا کرده بود،خانه ای قدیمی با سقف های ضربی.زیاد میرفت به گوسفندهایش سر میزد.
طوری شده بود که خیلی از جوان های فامیل می آمدند پیشش برای مشاوره ازدواج.بعضی شان می خندیدند که (زیر لیسانس حرف بزن بفهمیم چی میگی؟)
دختر خاله ام میگفت:(الان داره خودش رو رحیم ازغدی میبینه!)
من هم مسخره اش میکردم:(ازغدی رو میشناسی؟ایشون محمد حسین شونه)😁خدایی اش قلمبه سلمبه حرف میزد ،ولی آخر حرف هایش به این میرسید که (طرف به دلت نشسته یا نه؟)
زیاد هم از ازدواج خودمان مثال میزد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادمـ بــایـد هـیـچ بــشـهـ تـا بــهـ خـدا بــرسـهـ🌸
51.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از کنار تو گدا با دست خالی رد نشد...
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
مزار پاک و مطهر خادم الشهدا حسین براتی
السلام علیک یا اولیا الله
السلام علیک یا انصاره فاطمه سیده النسا العالمین
#ارسالی از همسر بزرگوار خادم الشهید حسین براتی
شادی روحش فاتحه و صلوات 🌷