هدایت شده از کانال ابراهيم هادی (رفیق شهیدم )❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷﷽🌷
📺 حتماً ببینید و بشنوید
📢 صوت سخنرانی منتهی به لحظهی انفجار بمب و ترور رهبر معظم انقلاب در ششم تیر۱۳۶۰ در مسجد ابوذر تهران
خدا میخواست تو برای امت بمانی
ای سید و ای مولای ما...
🗓 یاد ایام 《۶ تیر ۱۳۶۰، سالروز ترور حضرت امام خامنهای(مدظلهالعالی) در مسجد ابوذر تهران به دست منافقین کوردل و جنایتکار》
🌷🍃🌸💠🌸🍃🌷
🌻اللّٰهُمَّ احفظ نائب المهدی(عج) امامنا الخامنهای🌻
🌹سلامتی رهبر حکیم و فرزانهی انقلاب اسلامی حضرتِ امام خامنهای صلوات🌹
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
هدایت شده از کانال ابراهيم هادی (رفیق شهیدم )❤️
مصاحبه ی مادر بزرگوار شهیدان زین الدین در این مصاحبه ایشان می فرمایند عهدما با ولایت تا آخرین لحظه عمراست.
در کانال شهیدان برادران زین الدین سنجاق شده حتما بخونید ✌
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319357276Ceb68ec28c2
┄┅┅❅❁❅┅┅┄
کانال رسمی سردار شهید مهدی زینالدین👆 👆
#فرمانده_قلب_ها 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
🌷﷽🌷
🌹 زندگی به سبک شهدا
🌷 شهید مدافعحرم مصطفی صدرزاده (●ولادت: ۱۳۶۵، شوشتر خوزستان ○شهادت: ۱۳۹۴، سوریه ☆ ■مزار: گلزار مطهر شهدای بهشت رضوان شهریار)
یک روز که حسابی از کارهای خانه
و بچهها خسته و کلافه بودم،
داشتم زیر لب غر میزدم
که مصطفی آمد کنارم
و دست دور گردنم انداخت
و به عادت همیشگی گونهام را بوسید
و گفت:
《آبجی میدونم خستهای،
اما یه وقت بابت کارایی که انجام میدی
سر شوهرت منت نذاری!
اون خودش میفهمه
که تو چقدر زحمت میکشی!》
با خستگی گفتم:
«ولی کلاً مدل آقایون با خانوما فرق میکنه.
شاید واقعا متوجه خیلی چیزا نباشن!»
خندید و گفت:
《اتفاقاً ما آقایون همیشه حواسمون هست.
اگه چیزی رو نمیگیم
دلیل بر ندیدنش نیست.
تو هم اگه بابت زحمتی که میکشی منت بذاری،
اجر کار خودت خراب میشه.
حتی ظرفای خونه رو هم به خاطر خدا بشور؛
اینطوری اجرشم بیشتره!》
🎤 راوی: خواهر شهید مدافعحرم مصطفی صدرزاده
🌷🍃🌸💠🌸🍃🌷
🌷نثار روح مطهر شهید مدافعحرم "مصطفی صدرزاده" صلوات🌷
کانال مصطفی رسول هادی دلها👇
@shmostafa_rasol_hadi
-------»»♡🌷🌷🌷♡««-------
🌹اینوگرافی سردار #شهید_مهدی_خوشسیرت
#شکوه_ایثار
#سالروز_شهادت
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
💌#وصیتنامه
🌱وجملاتی کوتاه و ناب ازسردار عارف شهيد مهدی خوش سیرت
✔️توصیه ای به دوستان دارم،هرکجاشعارهای دوآتیشه به گوش رسید فورا احساس خطرکنید و بینیداین حرف ها
وگفته ها ازحلقوم چه کسی يا چه کسانی بیرون میآید وسخنان آنان به نفع چه کسانی است؟
✔️مواظب دايه های مهربان تر از مادر و ديگ های داغ تر ازآتش باشید.
✔️خدایا دوستان مرا از شربیماریهای کبروغرور وحسادت و دروغ و تهمت حفظ گردان.
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
هدایت شده از کانال ابراهيم هادی (رفیق شهیدم )❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب هماکنون در دیدار رئیس و مسئولان قوه قضائیه: باید برخورد با مراجعین در قوه قضائیه خوب باشد / اگر کسی که به دادگستری مراجعه میکند با اخم شما مواجه شود، ولو به کارش هم رسیدگی شود، با دلشکستگی از آنجا بیرون میرود و اثر سوء دارد
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀زندگی بدون امام زمان(عج) یعنی "مغضوب علیهم بودن"🥀
🌿از امام باقر(ع) سوال شد؛ کی ظهور و قیام شما برمیگردد؟
حضرت فرمود: هروقت از مردم وفا دیدیم، موقع برگشت ماست...
🎤استاد رائفی پور
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🤲
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سهشنبههایجمکرانی
سلامْ يا مهدي🤚 سلام ای مهدی
يا وعدَنا الصادق، يا صادقَ الوعدِ
ای قول صادقانهی ما، ای وعدهی حق...
سلامْ يا مهديْ،🤚 سلام ای مهدی
في خطِّ روحِ اللّٰه، واللّٰه، إنّا علىٰ العهدِ
در خط روح خدا، به خدا،بر سر عهد هستیم...
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
نگاهمکن . . .✨💛
کانال مصطفی رسول هادی دلها👇
@shmostafa_rasol_hadi
-------»»♡🌷🌷🌷♡««-------
هدایت شده از کانال ابراهيم هادی (رفیق شهیدم )❤️
4_5938362555297695313.mp3
2.28M
👆👆👆👆👆
💢 هشتم ذیالحجّه - روز ترویه
🔹روز آب برداشتن حاجیان
🔹حركت امام حسين علیهالسّلام
از مكّه به سوی كربلا (سال ٦٠ ه.ق)
🔹شهادت هانی بن عروه و .....
👤 استاد مهدی طیب
خوشنودی آقا #امام_زمان_عجل_الله صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌹
#امام_زمان_عجل_الله
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
کانال شهید مصطفی صدرزاده ♥️
ـــــ ـ وَ شهدا الگوی زندگیِ ما شدند .🌱
•
.
ایام نوجوانـے تو یه مدرسھ درس
میخوندند . یه روز بینشون حرف شد
و محمدرضا رو به علیرضا گفت : به بابا
بگم؟ علیرضا هم بهش گفت : اگه بگۍ
میزنمت ..😄
نگران شدم؛ ترسیدم بھ راه بدی کشیده
شده باشه . یه روز به محمدرضا گفتم :
اون روز چی میخواستی بگی؟! اونم
گفت : علیرضا با پول توجیبی ڪھ شما
بهش میدی ، برا بچه های فقیر مدرسه
دفتر و خودکار و . . . میخره . با شنیدن
اینحرف خوشحال شدم و پول توجیبیِ
علیرضا رو زیاد کردم :)))🧡
- علیرضا و محمدرضا موحددانش هردو
شهید شدن !🚶🏻♂
.
کانال مصطفی رسول هادی دلها👇
@shmostafa_rasol_hadi
-------»»♡🌷🌷🌷♡««-------
❤️قصّه دلبری ❤️۲۸
در راهرو،فقط من و محمد حسین میتوانستیم شانه به شانه هم راه برویمارتفاعاتش هم به اندازه ای بود که بتوانی بایستی.عکس های زیادی از حضرت امام، حضرت آقا، سید عباس موسوی و دیگر فرماندهان مقاومت را نصب کرده بودند.محلی هم مشخص بود که سید عباس موسوی نماز میخوانده، مناجات حضرت علی ع در مسجد کوفه که از زبان خودش ضبط شده بود،پخش میشد.از تونل که بیرون آمدیم ،رفتیم کنار سیم های خاردار.خط مرزی لبنان و اسرائیل، آنجا محمد حسین گفت:((سخت ترین جنگ ،جنگ تو جنگه))
یک روز هم رفتیم بعلبک،اول مزار دختر امام حسین ع را زیارت کردیم ،حضرت خوله (ت)بنت الحسین اولین بار بود میشنیدم امام حسین چنین دختری. هم داشتهاند. محمدحسین ماجرایش را تعریف کرد که (وقتی کاروان اسرای کربلابه شهر میرسند، دختر امام حسین در این مکان شهید میشه. امام سجاد علیه ایشون رو در اینجا دفن میکنن و عصاشون رو برای نشونه،بالای قبر توی زمین فرو میکنن،)از معجزات آنجا همین بوده که آن عصا تبدیل میشود به درخت و آن درخت هنوز کنار مقبره است که زائران به آن دخیل میبندند.
نمیدانم از کجا با متولی آنجا آشنا بود،رفت خوش و بش کرد و بعد آمد که (بیا بریم روی پشت بوم ).رفتیم آن بالا و عکس گرفتیم.میخندید و میگفت:(ما تکلیفمون رو انجام دادیم، عکسمونم گرفتیم ).
بعد از زیارت حضرت شیث نبی ع رفتیم مقبره شهید عباس موسوی،دومین دبیر کل حزب الله،محمد حسین میگفت(از بس مردم بهش علاقه داشتن براش بارگاه ساختن)قب زه و بچه اش هم در آن ضریح بود،با هم در یک ماشین شهید شده بودند.هلی کوپتر اسرائیلی ها ماشینشان را با موشک. زده بود.برابم زیبا بود که خانوادگی شهید شده اند. پشت آرامگاه به ماشین سوخته شهید هم سری زدیم.ناهار را. در بعلبک خوردیم.من غذاهای لبنانی را میپسندیدم،هم او با ولع میخورد.خداروشکر میکرد،بعد هم در حق آشپزی دعا ،آخرسر هم گفت:(به به !عجب چیزی زدیم به بدن.)زود میرفت دستور پخت آن غذا را میگرفت که بعدا در خانه بپزیم.نماز مغرب را در مسجد رأس الحسین ع خواندیم.مسجد بزرگی که اسرای کربلا شبی در آنجا بیتوته کردند.در این مسجد،مکانی به عنوان جایگاه عبادت امام سجاد ع مشخص شده بود،قسمتی هم به عنوان محل نگهداری از سر مبارک امام حسین ع.😭😭
همانجا نشست به زیارت عاشورا خواندن،لابه لایش روضه هم میخواند.
بعد هم دم گرفت(عمه جانم،عمه جانم،....عمه جان نگرانم،عمه جانم ،عمه جان قد کمانم
❤️قصّه دلبری ❤️۲۹
موقع برگشت از لبنان رفتیم سوریه.از هتل تا حرم حضرت رقیه س.راهی نبود،پیاده میرفتیم.حرم حضرت زینب س که نمیشد پیاده رفت،ماشین میگرفتیم.حال و هوای حرم حضرت زینب س را شبیه حرم امام رضا ع و امام حسین ع دیدم.بعد از زیارت،سرِ صبر نقطه به نقطه مکان ها را نشانم داد و معرفی کرد:دروازه ساعات،مسجد اموی،خرابه شام،محل سخنرانی حضرت زینب س.هرجا را هم که بلد نبود،از مسئول و اهالی مسجد اموی به عربی می پرسید و به من میگفت،از محمد حسین سوال کردم:(کجا به لبای امام حسین چوب خیزران میزدن؟ریخت به هم.گفت:(من هیچ وقت این طوری نیومده بودم زیارت ).گاهی من روضه میخواندم،گاهی او.میخواستم از فضای بازار و زرق و برق های آنجا خارج شوم و خودم را ببرم آن زمان،تصویر سازی کنم در ذهنم، یک دفعه دیدیم حاج محمود کریمی در حال ورود به دروازه ساعات است.تنها بود،آستینش را به دهان گرفته بود و برای خودش روضه میخواند.حال خوشی داشت. به محمدحسین گفتم:(برو ببین اجازه میده همراهش تا حرم بریم؟به قول خودش :تا آخر بازار ما را بازی داد.کوتاه بود ولی پرمعنویت. به حرم که رسیدیم،احساس کردیم میخواهد تنها باشد از او خداحافظی کردیم.
ماه هفتم در یزد رفتم سونوگرافی ،دکتر گفت(مایع آمنیوتیک دور بچه کمه.باید استراحت مطلق داشته باشی)..دوباره در یزد ماندگار شدم.میرفت و میآمد، خیلی هم بهش سخت میگذشت.آن موقع میرفت بیابان .وقتی بیرون از محل کار میرفت مانور یا آموزش ،میگفت:(میرم بیابان).شرایط خیلی سخت تر از زمانی بود که میرفت دانشکده. میگفت(عذابه،خسته و کوفته برم توی اون خونه سوت و کور..😔از صبح برم سرکار و بعدازظهرم برم توی خونه ای که تو نباشی.دکتر ممنوع السفرم کرده بود ،نمیتوانستم برم تهران.سونوگرافی ها بیشتر شد .یواش یواش به من فهماندند ریه بچه مشکل دارد.آب دور بچه که کم میشد،مشخص نبود کجا میرود. هرکسی نظری میداد،
_آب به ریه اش میره
_اصلا هوا به ریه اش نمیرسه
_الان باید سزارین بشی
دکترها نظرات متفاوتی داشتند .دکتری گفت(شاید وقتی به دنیا بیاد،ظاهر بدی داشته باشه. )چندتا از پزشکان گفتند (میتونیم نامه بدیم به پزشک قانونی که بچه رو سقط کنی )😔😢
اصلا تسلیم چنین کاری نمیشدم.فکرش هم عذاب بود.با علما صحبت کرد ببیند آیا حاکم شرع اجازه چنین کاری را به ما میدهد یا نه.اطرافیان تحت فشارم گذاشتند.که اگر دکترا این طور میگن و حاکم شرع هم اجازه میده بچه رو بنداز.خودت راحت،بچه هم راحت.زیر بار نمیرفتم. میگفتم :نه پزشک قانونی میام ،نه پیش حاکم شرع،یکی از دکترها میگفت:اگر منم جای تو بودم تسلیم هیچ کدوم از این حرفا نمیشدم،جز تسلیم خود خدا.میدانستم آن کسی که این بچه را آفریده،میتواند نجاتش بدهد.چون روح در این بچه دمیده شده بود،سقط کردن را قتل میدانستم.اگر تن به این کار میدادم تا آخر عمر خودم را نمی بخشیدم.
اطرافیان میگفتند:شما جوونین و هنوز فرصت دارین.با هر تماسی به هم میریختم، حرف و حدیث ها کشنده بود😢
❤️قصه دلبری ❤️۳۰
حتی یکی از دکترها وجهه مذهبی مان را زیر سوال برد.خیلی ما را سوزاند.با عصبانیت گفت:شماها میگین حکومت جمهوری اسلامی باشه،شماها میگین جانم فدای رهبر،شماها میگین ریش،شما ها میگین چادر،اگه اینا نبود میتونستم راحت توی همین بیمارستان خصوصی این کار و تمام کنم.شماها که مدافعان این حکومتین، پس تاوانش روهم بدین.
داشت توضیح میداد که میتواند بدون نامه پزشک قانونی و حاکم شرع بچه را بیندازد.نگذاشتیم جمله اش تمام شود،وسط حرفش بلند شدیم آمدیم بیرون.خودم را در اتاقی زندانی کردم.تند تند برایمان نسخه جدید می پیچیدند.گوشی ام را پرت کردم گوشه ای و سیم تلفن را کشیدم بیرون،به پدر ومادرم گفتم :اگر کسی زنگ زد احوال بپرسه،گوشی را برام نیارین.
هرهفته باید می آمد یزد.بیشتر از من اذیت میشد،هم نگران من بود ،هم نگران بچه.حواسش دست خودش نبود ،گاهی بی هوا از وسط پیاده رو میرفت وسط خیابان.مثل دیوانه ها.
به دنبال نقطه ای میگشتم که بفهمم چرا این داستان تلخ برای ما رخ داده است؟دفتر هیچ مرجعی نبود که زنگ نزنیم.حرف همه شان یکی بود:(در گذشته دنبال چیزی نگردید ،بالاترین مقام نزد خدا تسلیم بودنه،)در علم پزشکی،راهکاری برای این موضوع وجود نداشت.یا باید بچه را خارج کنند و در دستگاه بگذارند یا اینکه به همین شکل بماند.دکتر میگفت:(در طول تجربه پزشکی ام،به چنین موردی برنخورده بودم.بیماری این جنین خیلی عجیبه!عکس العملش از بچه طبیعی بهتره و از اون طرف چیزایی رو میبینم که طبیعی نیست!هیچ کدوم از علائمش باهم همخونی نداره،).
نیمه شب درد شدیدی حس کردم،پدرم زود مرا رساند بیمارستان.نبودن محمدحسین بیشتر از درد آزارم میداد.دکتر فکر میکرد بچه مرده است. حتی در سونوگرافی ها گفتند ضربان قلب ندارد.استرس و نگرانی افتاده بود به جانم که وقتی بچه به دنیا بیاید،گریه میکند یا نه.دکتر به هوای اینکه بچه مرده،سزارینم کرد.هرچه را که در اتاق عمل اتفاق می افتاد متوجه میشدم، رفت و آمد ها و گفت و شنود های دکتر و پرستارها.
❤️قصّه دلبری ❤️۳۱
دربیابان بود .میگفت انگار به من الهام شد.نصفه شب زنگ زده بود به گوشی ام که مادرم گفته بود بستری شده.همان لحظه بدون اینکه برگه مرخصی امضا کند،راه افتاده بود سمت یزد.
صدای گریه اش آرامم کرد.نفس راحتی کشیدم .دکتر گفت:(بچه رو مرده به دنیا آوردم، ولی به محض دنیا اومدن گریه کرد).اجازه ندادند بچه را ببینم .دکتر تاکید کرد:(اگه نبینی به نفع خودته!).گفتم:(یعنی مشکل داره؟).گفت:(نه،هنوز موندن و رفتنش اصلا مشخص نیست.احتمال رفتنش زیاده، بهتره نبینی ش).وقتی به هوش آمدم، محمدحسین را دیدم.حدود هشت صبح بود و از شدت خستگی داشت وا میرفت،نا و نفسی برایش نمانده بود.آنقدر گریه کرده بود که چشمش شده بود مثل کاسه خون.هرچه بهش میگفتند اینجا بخش زنان است و باید بروی بیرون.به خرجش نمیرفت.اعصابش خرد بود و با همه دعوا میکرد.سه نصفه شب حرکت کرده بود،میگفت؛(نمیدونم چطور رسیدم اینجا).وقتی دکتر برگه ترخیصم را امضا کرد،گفتم:(میخوام ببینمش)باز اجازه ندادند.گفتند:بچه رو بردن اتاق عمل ،شما برین خونه و بعد بیاین ببینیدش.
محمدحسین و مادرم بچه را دیده بودند.روز چهارم پنجم رفتم بیمارستان دیدمش.هیچ فرقی با بچه های دیگر نداشت، طبیعیِ طبیعی .فقط کمی ریز بود،دو کیلو و نیم وزن داشت و چشم های کوچک معصومانه اش باز بود.بخیه های روی شکمش را دیدم،دلم برایش سوخت.هنوز هیچ چیز نشده،رفته بود زیل تیغ جراحی.دوبار ریه اش را عمل کردند،جواب نداد.نمیتوانست دوتا کار را هم زمان انجام بدهد،اینکه هم نفس بکشد و هم شیر بخورد. پرسنل بیمارستان میگفتند:(تا ازش دل نکنی،این بچه نمیره)
دوباره پیشنهادها و نسخه هایش مثل خوده افتاده به جانم.
با دستگاه زندس،اگه دستگاه رو جدا کنی،بچه میمیره.
_رضایت بدین دستگاه رو جدا کنیم .هم به نفع بچه.اگه بمونه تا آخر عمر باید کپسول ببنده به کولش.وقتی میشد با دستگاه زنده بماند،چرا باید اجازه میدادیم جدا کنند.۲۴ ساعته اجازه ملاقات داشتیم ،ولی نه من حال و روز خوبی داشتم نه محمدحسین. هر دو مثل جنازه ای متحرک خودمان را به زور نگه میداشتیم. (نا منظم می رفتیم سر میزدیم. )