eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
8.8هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمانده‌ که‌شما‌ باشید سربازتان‌ میشود‌ سردار‌ تمامِ‌ دلهایِ‌ عالم...:) 💚...سید علے‌ خامنه‌اۍ ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
[” همین الان یک دقیقه از وقتت رو بزار برای امام زمانت🍃“ یکی دو دقیقه فقط... دعای سلامتی، ✨ رو بخون... ♥️] ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🌿 مۍتواند ڪھ تو را سخـت زميـݩ ‌گيـر ڪنـد... ‏درد يڪ بغض اگر بين گلو گير ڪند... ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌷✅اینجا دیگه دست، دست بنده و فرمانده بالاتر از من نیست‌... اینجا دیگه دست، دست خداست! 🌷🦋شهید محمود کاوه ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🌷⚘🌷: شھید شدن اتفاقے نیست اینطور نیست ڪہ بگویے:گلولہ اے خورد و مُرد.. شهــــید... رضایت نامہ دارد... و رضایت نامہ اش را اول حسین(ع) و علمدارش امضا میڪنند... بعد مُھر حضرت زهـــــرا(س)میخورد... شهـــید... قبل از همہ چیز دنیایش را بہ قربانگاه برده... او زیر نگاه مستقیم خدا زندگے ڪرده... شھادت اتفاقے نیست... سعادتے ست ڪہ نصیب هرڪسے نمیشود.. باید شهیدانہ زندگے ڪنے تا شهیدانہ بمیرے... ❤️ 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛 *شاید این روزها به گوش‌مان برسد کسانی بخاطر نان، آبروی وطنشان را فروخته و هشتک زده‌اند؟!!* *❌ اما تمام دنیا بدانند....☝️* 👈 اینجا سرزمین مردان غیرتمندی است که روزی با شکم گرسنه از جان و مالشان گذشتند تا درمقابل تجاوز کل عالم به سرزمینشان بایستند👌 *🔹 کسانی که نان خشک خوردند اما شرفشان را نفروختند☝️* *و دشمن بداند.....* امروز هم در این سرزمین کم نیستند چنین شرافت‌مندانی که پایش بیفتد میدانند چطور به مقابله بیایند💪 *ما از نسل سلیمانی‌ها هستیم *ما ملت امام حسینیم * *پرچم ایران باخون شهیدن آغشته شده است😔 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
••• حاج همت میفرمودن که: بعضیا فکر می‌کنند اگر ظاهرشون رو شبیه شهدا کنند کار تمومه نه باید مثلِ شهدا زندگی کرد :) ~•~•~• و شهدا نگاه حرام نمیکردند شهدا با نامحرم شوخی نمیکردند و دنبال بهونه که نبودند که برند پیوی نامحرم...❌ شهدا نمازشون رو اول وقت میخوندند نه هروقتی که حالشو داشتند... شهدا غیبت کسیو نمیکردند و اگه کسی غیبت میکرد جلوشو میگرفتن👊 خلاصه رفقا اگه اینجوری نیستیم باید بشیم وگرنه که ارزوی شهادتمون در حد همون آرزو میمونه ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
اعمال قبل از خواب :) شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
🌸 امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد. رساله لقاء الله ص185 امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد. ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علی شهدای ❤️❤️ سلام به دوستان ✋ امروز هم به مدد شهدا ، کارمون رو شروع میکنیم... طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛ « زنده نگہ داشتن یاد ، کم تر از نیست ... » ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
زیارت نامهٔ شهدا 📖 🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـ‌ها را راهے کربلاے جبـ‌هہ‌ها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هـــداء" مےنشینیم...♥️ ‌ بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌱 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨ ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
‌∞♥∞ ❣ صبح یعنی ... تپشِ قلبِ زمان ، درهوسِ دیدنِ تــو کہ بیایی و زمین، گلشنِ اسرار شود سلام آرزویِ زمین و زمان السلام علیک یااباصالح المهدی❤️ ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
🕊 تلاوت آیات‌ قرآن ڪریم ؛ بــہ نـیّـت‌ برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹 ٦۹۳۝فحه 📚 🍃﴿رفیق‌شھیدم‌ابراهیم‌هادے‌‌﴾🍃 🍃هدیه به امام زمان (عج)🍃 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
سردار شهید مسعود پیشبهار بهبهان به دنیا آمد. پدرش حسین کارگر شرکت نفت بود. تا پایان دوره متوسطه در رشته صنعتی درس خواند و دیپلم گرفت. با شروع جنگ تحمیلی، در مهرماه ۱۳۵۹ برای گذراندن آموزش نظامی به بسیج مراجعه کرد و یک دوره کوتاه و فشرده نظامی را طی نمود و عازم جبهه های نبرد شد و بعد از چند ماه حضور فعال در جبهه به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. سال ۱۳۶۰ در گُلف (پایگاه منتظران شهادت) که مرکز فرماندهی جنگ در جنوب بود به نوعی مسعود را کشف کردند و پی بردند که از لحاظ هوش و تدبیر نظامی آدم بسیار لایقی است و برای گذراندن یک دوره فشرده طرح و عملیات انتخاب شد و پس از طی این دوره تا زمان شهادتش به عنوان مسئول طرح و عملیات قرارگاه نصر در کنار سردار شهید حسن باقری بود و تا لحظه شهادت هم هیچ کس نمی دانست که مسعود در جنگ چه کاره است. سردار شهید مسعود پیشبهار، این فرمانده جوان و ۱۹ ساله ای که می توانست آینده بسیار درخشانی داشته باشد و منشأ خدمات مهمی در جنگ باشد سرانجام بعد از ۱۸ ماه حضور فعالش در جبهه ها در مرحله سوم عملیات بیت المقدس، ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۱ در دارخوین به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی از یکی با آه و ناله پرسیدم: «منو کجا می برن؟» «می برنت بهداري پشت خط، چون اون جا مجهزتره.» باید می آمدم باختران، اما مسیرش را بلد نبودم.مثل کسی که مقصد خاصی نداشته باشد، زده بودم به راه و داشتم می رفتم. از شنیدن صداي یک موتور، انگار دنیا را به ام دادند. برگشتم پشت سرم را نگاه کردم.دویست، سیصد متري باهام فاصله داشت. جاده را می شکافت و سریع می آمد جلو. خدا خدا می کردم نگه دارد. «چه خوبه تا یک مسیري ببردم.»چند قدمی ام که رسید، سرعتش را کم کرد. درست جلوي پام نگه داشت. به خلاف انتظارم، خیلی گرم باهام سلام و احوالپرسی کرد.از آن رزمنده هاي مخلص و با حال معلوم مشد.پرسید:«کجا می ري اخوي؟» «با اجازه تون می خوام برم باختران، بلد هم نیستم از کجا باید برم.» لبخندي زد و گفت: «سوار شو.» به ترك موتورش اشاره کرد.از خداخواسته زود پریدم بالا. گازش گرفت و راه افتاد. هم صداش برام آشنا بود، هم چهره اش. ولی هرچه فکر کردم کجا دیدمش، یادم نیامد. چند بار آمد به دهانم که همین را به اش بگویم، روم نشد. آخر خودش سر صحبت را بازکرد.مرا به اسم صدا زد و گفت: «از اون حماسه ي شما چند جا تعریف کردم.» هم از شنیدن اسمم تعجب کردم، هم از شنیدن کلمه ي حماسه. با نگاه بزرگ شده ام گفتم:«ببخشین، کدوم حماسه؟!» خندید و گفت: «از همون اول نفهمیدم که منونشناختی.» گویی تازه زبانم باز شد. «راستش خیلی به چشمم آشنا هستین، ولی هرچی فکر می کنم، بجا نمی آرم.» گفت: «پشت اون خاکریز رو یادت می آد؟ اون زخمیه؛ خمپاره ي فسفري...» تازه دوزاري ام جا افتاده و فهمیدم چه افتخاري نصیبم شده.کم مانده بود از ذوق و از خوشحالی بال در بیاورم. باورم نمی شد هم صحبت و همراه فرمانده ي گردان عبداالله باشم، همان گردانی که شنیدن اسمش پشت دشمن را می لرزاند " -گاهی چنین حرفهایی فقط به لفظ است، درباره ي گردان عبداالله ولی حقیقتی نام و تمام داشت؛ دشمن آن قدر حساب می برد از این گردان که اولا همیشه می گفت: تیپ عبداالله، در ثانی با عقده و کینه اي تمام از آن به عنوان تیپ وحشی ها یاد می کرد! با آن چهره ي مظلومانه و متواضعانه اش عجیب تو دل آدم جا باز می کرد. آن روز مرا تا نزدیک پل «هفت دهانه»برد و از آن جا هم، راه را دقیق نشانم داد و من بهخلاف میلم ازش جدا شدم. یادم هست، آن قدر شیفته اش شده بودم که تو اولین فرصت رفتم سراغ گردان عبداالله.به هزار این در و آن در زدن، کارها را ردیف کردم که محل خدمتم همان جا بشود. تربیت صحیح ابوالحسن برونسی آخر بهار بود، سال هزار و سیصد و شصت و سه. درست همان روزي که امتحانهاي خرداد ماه تمام شد، پدرم از جبهه زنگ زد. مادرم رفت خانه ي همسایه و باهاش صحبت کرد. وقتی برگشت، با خنده گفت:«حسن آقا بلند شو وسایلت رو جمع و جور کن که فردا می آن دنبالت.» «دنبال من؟ براي چی؟» «براي همون چیزي که دوست داشتی.» یکهو یاد قولی افتادم که پدرم داده بود. علاقه ي زیادي داشت مرا ببرد جبهه. با خوشحالی گفتم: «جبهه؟!» «بله پسرم، فردا آقاي حسینی " می آن.بابات گفت رخت و لباسهات رو ببندي و آماده باشی.»ناراحتی ام از همین جا شروع شد.آن وقتها یازده، دوازده سال بیشتر نداشتم. دوست داشتم جبهه هم اگر می خواهم بروم، همراه عمویم بروم.همین را هم به مادرم گفتم. گفت:«قرار شد دیگه بهانه گیري نکنی.» احساس دلتنگی بدجوري آمد سراغم.خانه ي عمو همان نزدیکی بود. شب که آمد خبر بگیرد، زدم زیر گریه و جریان را براش تعریف کردم. آخرش هم گفتم: «من دوست دارم یا با، بابام برم جبهه، یا با خودت.» دستی به سرم کشید و گفت:«من الان نمی تونم برم جبهه.» ساکت شد. من همین طور گریه می کردم. باز به حرف آمد و گفت: «حالا نمی خواد این قدر گریه کنی دیگه، فردا صبح خودم می آم این جا که به آقاي حسینی بگم تو رو نبره.» به این هم قانع نشدم.گفتم: «ولی من به جبهه هم می خوام برم.» خندید و گفت: «خیلی خوب، حالا یه کاري می کنم.» خداحافظی کرد و رفت. صبح زود دوباره آمد. وقتی آقاي حسینی پیداش شد، خودش رفت سراغش. باهاش صبحت کرد و جریان را به اش گفت. آقاي حسینی طبع شوخی داشت. یکراست آمد سروقت من. تو چشمهام نگاه کرد. بلند و با خنده گفت: «نمی خواي بیاي جبهه؟!» نگاهم را از نگاهش گرفتم. آهسته گفتم: «نه.» یکهو گفت: «به!» دست گذاشت بالاي شانه ام.ادامه داد: «به همین سادگی؟ مردحسابی بابات پدر ما رو در می آره، اون منتظره که امروز تو رو ببینه؛ زود برو لباس بپوش بیا.»