eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
8.8هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
👌🏼یـــــ❗️ـــک تلنـــ⚠️ــــگر 🍃سر داده ام ڪہ از سر نرود🙅‍♂ داده ام🥀 ڪہ مبادا برود❌ 🧕 بڪن ✌️ بر سر تا و از دور برود...🙃 🌿🌼«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌼🌿
💞💞 😳همـہ بهـم میگن آخـہ چطورے با یه آخـوند ازدواج کردی⁉️ میگن: سخت نیست میـره تبلیغ ، تنهات میذاره⁉️😢😔 فڪر میکنن شوهرم صبح تاشب تسبیح دستشه📿و منو صـدا میکنه😂 خُلاصه وقتی از زندگیم براشون تعریف میکُنم شـاخ در میارن😳☺️ چون آقامون هنرمنده تو زندگی...اون یه واقعیه🧔🧔 منـم بلدم چطوری باشم🧕🧕 من عاشقِ حـاجی ، عاشقِ نازدونه هام و عاشقِ زندگیم هستم😍😍 https://eitaa.com/joinchat/3277914155C214bf83a59 آقامونـم عضـوه... 🎤میگہ مطالبش به درد میخوره
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت توی بیمارستان دکتر که صورت رنگ پریده ام را دید،.. اجازه نداد حرف بزنم، با دست اشاره کرد به نیمکت بنشینم. - "آرام باشید خانم...حال ایشان....." چادرم را توی مشتم فشردم و هق هق کردم. +"به من دروغ نگو، است دارم می بینم هر روز ایوب می شود. هر روز می کشد. می بینم که هر روز میرد و زنده می شود. می دانم که ایوب است....." گردنم را کج کردم و آرام پرسیدم: _"رفته؟" دکتر سرش را پایین انداخت و سرد خانه را نشان داد. توی بغل زهرا وا رفتم. چقدر راحت پرسیدم: _ "ایوب رفته؟" امکان نداشت ایوب برای عملیاتی به جبهه نرود... و من پشت سرش نماز حاجت نخوانم. سر سجادت زار نزنم که برگردد. از فکر مو به تنم سیخ می شد. ایوب چه فکری درباره من می کرد؟ فکر می کرد از آهنم؟... فکر می کرد اگر آب شدنش را تحمل کنم نبودنش هم برایم ساده است؟... چی فکر می کرد که آن روز وسط شوخی هایمان درباره مرگ گفت: "حواست باشد بلند بلند گریه نکنی، سر وصدا راه نیاندازی، یک وقت وسط گریه و زاری هایت حجابت کنار نرود، ، حجاب هایم، کسی آن ها را . مواظب باش بگیرید، به اندازه کنید." زهرا آخرین قطره های آب قند را هم داد بخوردم. صدای داد و بیداد محمد حسین را می شنیدم. با لباس خاکی و شلوار پاره و خونی جلوی پرستارها ایستاده بود. خواستم بلند شوم، زهرا دستم را گرفت و کمک کرد. محمد حسین آمد جلو... صورت خیس من و زهرا را که دید، اخم کرد. _"مامان....بابا کجاست؟" به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📋نامه ی دختر شهید الاثر حبیب الله شیری💝👨‍👧 دارا ببینن، دارا ببینن، ها'غیرتیا ببینن، اهل روضه قربونت برم من آخه خوشگل بابایی @sadrzadeh1
بـرادرم... آرزوی رابا  قسمت نکن... آری...  تو را امیدوار میکند. اما یادت نرود این گفتگو تو را از خاک  سوریه و شام...به سواحل آنتالیا میکشاند... ••✾ #د رفته رفته آرزوی شهادتت به ی پنهانی تبدیل میشود...😔 اندک اندک جای عکس دوستان شهید، عکس نامحــرم جایگزین میشود طرز فکرت عوض میشود😔  تا جایی ک میگویی: جهاد برای خودشان ما در داخل دفاع خواهیم کرد ، اگر دفاعی درکار  باشد...  بـرادر هوشـیار باش؛دلـسـرد شدنت را احساس میکنی ؟ فـــــقــــــط یـــــادت بــــــاشـــــــد جلو جلو عواقب  📱 کردنت را به تو یادآوری کـردم ؛روز  نگویی که ندانسته وارد پـرتـگاه شدم  من آن روز به آگاهیت شهادت میدهم یادت باشد که کمرنگ شود غلظت شهوت بالا میرود.  راسـتـی اول مـاجـرا را بـیـاد داری اولین پی ام ات  بود...  از بعدی ها دیگر نـمیـگـویـم🙊 😔  فقط یک سوال هنوز هم نامحـرم را  صدا میزنی کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1