eitaa logo
کانال شهید مصطفی صدرزاده ♥️
4.2هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
8.6هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
های بنی صدر 📡 همه ما روزی میمیریم،بنی صدر هم مُرد!!! اما نگذاریم بعد از مرگشون از این خائنین برای مردم قهرمان بسازند، بگیم برای بچه هامون از مظلومیت رزمنده ها بخاطر خیانت ایشون بگیم از اتفاقات اواخر خرداد ۱۳۶۰ بگیم از افرادی که آرزوی سقوط جمهوری اسلامی رو به گور بردن...🙃 الی‌جهنم‌وبئس‌المسیر ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🍃🌹🍃 @shahid__mostafa_sadrzadeh1 ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت از این همه اطمینان حرصم گرفته بود. من_ به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا شما؟؟ _ به همین سادگی، آنقدر میروم و می آیم تا آقا جون را راضی کنم، حالا بلند شو یک عکس از خودت برایم بیاور.. من_ عکس؟ عکس برای چی؟ من عکس ندارم. _ می خواهم به پدر و مادرم نشان بدهم. _من می گویم پدرم نمی گذارد، شما می گویید برو عکس بیاور؟؟ اصلا خودم هم مخالفم. میخواستم تلافی کنم... گفت: _ من آنقدر می روم و می آیم تا تو را هم راضی کنم. بلند شو یک عکس بیاور.... عکس نداشتم. عکس یکی از کارت هایم را کندم و گذاشتم کف دستش.... توی مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این را بگیرند. دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون... از چهره ی مادر ایوب هم می شد فهمید چندان راضی نیست. توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند. کار ایوب یک جور بود. داشت دختر غریبه می گرفت، آن هم از تهران. ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت: _ ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن. دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت: دایی حسین_ الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم به این وصلت نیستم چون پسر شما را می دانم. اصلا زندگی با سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی بکشد، ای هم ندارد که بگوییم درست و حسابی مالی دارد. دایی قرآن را گرفت جلوی خودش و گفت: _برای آرامش خودمان می ماند، این که را بگیریم. بعد رو کرد به من و ایوب - بلند شوید بچه ها، بیایید را روی بگذارید. من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم. دایی گفت: - بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به و هم نکنید، هوای هم را داشته باشید... قسم خوردیم. قرآن دوباره بین ما حکم شد. به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 فرمانده عملیاتی سپاه غرب خدا ڪند ڪہ حڪومت گردد ، اما نگردد ، چون ، به خون ... بگذارید بگویند حڪومت دیگری هم به جز حڪومت بود به نام که با هیچ ناحقی نساخت تا شد ، مـا از نمی ‌هراسیم ، بلڪہ از می‌ترسیم . شادی روح و ╔══❖•°🖤 °•❖══╗ @sadrzadeh1 ╚══❖•°🖤 °•❖══╝
رفیق هميشه خواب روزه دار نيست، شاید گاهي خواب ماندن باشد! مثلا وقتي كه پاي صهيونيست در ميان باشد... ✅ وعده دیدار ما : امروز ؛ یعنی صبحِ آخرین جمعه ماه رمضان راهپیمایی باشکوه روز جهانی قدس