eitaa logo
🇵🇸مکتب مصطفی🇮🇷
1.8هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
8 فایل
سلام رفیق.😍 یادت نره که داداش مصطفی حواسش بهت هست.✌️ کپی؟ حلال🌱 می خوای ناشناس حرف بزنی؟👇 https://daigo.ir/secret/7426630643 جواب ناشناس ها: @nashenas_haye_mm شرایط تبادل و تبلیغ: @sharayete_tabadol_va_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو‌رکعت‌نماز‌عرفه‌زیر‌آسمان؛یا‌در‌دامنمان‌می‌ریزند‌یا‌به‌حسابمان! @sadrzadeh_ir
🇵🇸مکتب مصطفی🇮🇷
#خداحافظ_سالار #شهید_حسین_همدانی #صفحه_شش نه من و نه دختر ها اصلا نفهمیدیم که چگونه از پله های هواپ
حسین حرفم را نشنیده گرفت، عادت داشت که وقت معرفی یک نفر به دیگران، از خوبی های طرف بگوید. دستش را روی شانه جوان گذاشت و گفت:«اسم این جوون عزیز ابوحاتمه! اصالتاً لبنانی اما خونه زندگیش تو دمشقه. ابوحاتم یه شیعه محب اهل بیته، خیلی هم عاشق خانم حضرت زینبه "س"،فرزند شهید هم هست، پدرش رو به جرم عشق به حضرت زینب "س" سر بریدن.» جوان سرش را پایین انداخت. حسین اضافه کرد:«من عربی یاد نگرفتم ولی ابوحاتم فارسی رو خوب بلده!» لبخند شیطنت آمیزی زد و ادامه داد:«پس حواستون باشه چی می گید!» من و دختر ها بی صدا خندیدیم و ابوحاتم که خجالتی و با حیا به نظر می رسید، شاید برای اینکه از این فضا خارج شود فوراً رفت سمت ساک ها و پشت ماشین جایشان کرد. برخلاف تصور ما که فکر می کردیم ابوحاتم باید رانندگی کند، حسین پشت فرمان نشست و حرکت کردیم. در طول مسیر به خاطر حضور جوان سوری جز چند کلمه ای معمولی، صحبتی بین مان رد و بدل نشد و بیشتر مشغول نگاه کردن فضای دمشق بودیم. به هر طرف که نگاه می کردیم، ویرانه بود. همه جا، از روی دیوار ساختمان ها گرفته تا بدنه ماشین ها و حتی آمبولانس ها، نقشی از جنگ نشسته بود. زهرا و سارا کنجکاوانه، اطراف را ورانداز می کردند. این همه ویرانی و خرابی برایشان تازگی داشت اما برای من، نه! چرا که من ویرانی جنگ را سال های سال توی اهواز، دزفول، کرمانشاه و سرپل ذهاب، با گوشت و پوست و استخوانم درک کرده بودم و دیدن صحنه هایی این چنین برایم عادی بود. هرچه به مرکز شهر نزدیک تر می شدیم، ویرانه ها بیشتر می شد. دمشق به خرمشهر اولین روزهای آزادی از دست بعثی ها، شبیه تر بود تا به اهواز و دزفول و کرمانشاه. طبقات ساختمان های بلند بتونی مثل کاغذ های یک کتاب قدیمی و نم کشیده، خوابیده بودند روی هم، کج و معوج و چشم آزار. ادامه دارد... نویسنده:حمید‌حسام. @sadrzadeh_ir
🇵🇸مکتب مصطفی🇮🇷
#خداحافظ_سالار #شهید_حسین_همدانی #صفحه_هفت حسین حرفم را نشنیده گرفت، عادت داشت که وقت معرفی یک نفر
یاد غربت و ماتم آن روز ها افتادم، زیر لب شروع کردم به خواندن آیه الکرسي. دختر ها اما هیجان زده از موقعیت مسلحین پرسیدند و پدرشان که می دانست دخترانش مثل خود او با ترس بیگانه اند، حرف آخر را همان اول زد:«تقریباً همه جا دست اوناست، تا پشت کاخ ریاست جمهوری بشار اسد هم اومدن!» به دختر ها نگاه کردم تا ببینم تصور همیشگی ام درمورد آن ها درست بوده است یا اینکه اشتباه می کردم و شرایط امن ایران بوده که باعث می شده هیچ گاه ترس را در چهره آن ها نبینم. اما باز هم مثل همیشه واهمه ای در وجودشان نبود. بر عکس گویی شوقی برای ورود به صحنه های خطرناک تر در چهره شان نمایان بود. وارد شهر شدیم. شهر اگر چه خالی از سکنه نبود اما شکل و شمایل یک شهر کاملا جنگ زده را داشت؛ تیر های برق خمیده، سیم ها و کابل ها آویزان و بریده، کرکره مغازه ها پایین یا مچاله، درختان اکالیپتوس خیابان ها هم با چتر های شکسته شان گویی که صاعقه خورده بودند. کمتر کسی در پیاده روها تردد می کرد و اغلب خودرو هایی هم که توی خیابان ها حرکت می کردند یا ماشین های نظامی بودند یا آمبولانس ها. وقتی ماشین ما از کنار خیابانی اصلی که نزدیک کاخ بشار اسد بود گذشت، صدای تیراندازی هایی ممتد از دور به گوشمان خورد. حسین پایش را روی پدال گاز فشار داد تا سریع تر از آن منطقه دور شویم و گفت:«بچه ها! می دونید این سروصدا ها بخاطر چیه؟!» زهرا و سارا سکوت کردند، منتظر بودند تا پدرشان خبری از درگیری های اطراف کاخ بدهد اما او با خنده ای که پنهانش می کرد، خیلی جدی گفت:«مسلحین خبر دار شدند که شما اومدید، می خوان بهتون خیر مقدم بگن، البته به زبون خودشون.» دختر ها که انتظار چنین جوابی نداشتند، از بودن جوان سوری توی ماشین غافل شدند و زدند زیر خنده! همان روحیه شجاعت و نترسی حسین مثل خون توی رگ و ریشه شان جاری بود. آن ها بدون اینکه جنگ و سختی هایش را تجربه کرده باشند، خودشان را برای هر شرایطی آماده کرده بودند و حالا فارغ از همه خطرات اطراف، غرق در شادی بودند. ادامه دارد... نویسنده:حمید‌حسام. @sadrzadeh_ir
سلام یه مریضی داریم لطفا لطفا براش خیلی دعا کنین ممنونتون میشم براش خیلی دعا کنین سه تا الهی به رقیه و سه تا الهی به عباس براش میگین؟؟؟؟
«♥️📸» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفتم‌حاجۍرو؎‌امـربہ‌معـروف‌هم‌دیگہ‌ نمیشہ‌حسـاب‌ڪرد،چون‌تأثیــرندارھ! گفت‌ولۍ‌دشمن‌رو؎‌سڪوت‌توحساب‌ ویژھ‌ا؎‌بازڪردھ.. ♥️¦↫ @sadrzadeh_ir
🔸اعمال شب و روز عرفه @sadrzadeh_ir
رفاقت خوبه ختمِ بخیر شه یه ختمِ بخیری مثلِ شهادت ..♥️! @sadrzadeh_ir🕊
🌷امام صادق عليه ‏السلام: هر چه می‏خواهى براى خود دعا بخوان و در دعا كردن بكوش كه آن روز (روز عرفه) روز دعا و درخواست است. 📗التهذيب الأحكام ، ج۵ ، ص۱۸۲ @sadrzadeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت پشت بام حرم سیدالشهدا علیه السلام و دعای عرفه با حضور شهید حاج قاسم سلیمانی... @sadrzadeh_ir
همینکه بی‌بی‌سی پروژه تخریب رو شروع کرده، یعنی احساس خطر کرده از حضور این مرد! @sadrzadeh_ir
|🔗💚| •|وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ|• و من کار خود به خدا وامی‌گذارم، که او کاملا بر احوال بندگان بیناست. ❄️سوره غافر آیه 44 🦋 @sadrzadeh_ir
بسم رب الشهدا🌱 ثواب فعالیت های امروز کانال رو از طرف شهید مسعود عسگری به امام زمان(عج) تقدیم میکنیم🌹 @sadrzadeh_ir
🌸 عید سعید قربان مبارک 🌷امام علی علیه السلام: عید قربان روزی است که حرمتی بس بزرگ دارد. پس خدا را بسیار یاد کنید و از او آمرزش بخواهید. (من لایحضره الفقیه ج۱ ص۵۲۰) ✅ اعمال سفارش شده امروز: ۱- غسل است که در این روز سنت مؤکد است و بعضی از علما واجب دانسته اند. ۲- شاید بهترین دعا در این روز، دعای چهل و هشتم صحیفه سجادیه است که توصیه شده در این روز خوانده شود و بهتر است به معنا و مفهوم بسیار زیبای این دعا هم توجه شود. ۳- دعای ندبه ۴- نماز عید قربان که همانند نماز عید فطر خوانده می‌شود. @sadrzadeh_ir
خوشاآنان‌که‌باحق‌آشنایند مطیع‌محض‌فرمان‌خدایند چوابراهیم‌اسماعیل‌خودرا فدای‌امرالله‌می‌نمایند! @sadrzadeh_ir
•.🌸‌🌱 وَ أَحْـــــــــــی بِہ عِــــــــــبَادَکَ یعنـــــــی بــــــی " تــــــو" مُــــــرده ای بیش نیستیـــــم ... «اَللّهُــــمَّ عَجـــِّـل لِوَلیِّـــکَ الفَـــــرَج» @sadrzadeh_ir
🇵🇸مکتب مصطفی🇮🇷
پزشکیان: منو بذارین اقتصاد💯خرابش میکنم.😑 @sadrzadeh_ir
‏تا اینجای کار مشخص شد پزشکیان؛ به شدت عصبی ست اقتصاد نمیداند یک قومیت گرای متعصب است برنامه ای برای اداره دولت ندارد و در حوزه تخصص خود یعنی جراحی قلب فاقد تخصص لازم است، چون معتقد است قلب ۳۰۰گرمی انسان، ۷۵۰گرم است... @sadrzadeh_ir
🇵🇸مکتب مصطفی🇮🇷
#خداحافظ_سالار #شهید_حسین_همدانی #صفحه_هشت یاد غربت و ماتم آن روز ها افتادم، زیر لب شروع کردم به خو
رسیدیم سر کوچه ای که آن هم از خرابی ها در امان نمانده بود، حسین ماشین را نگه داشت و به ساختمانی سه طبقه در همان کوچه اشاره کرد و گفت:«خب رسیدیم، اینجا محل اسکان شماست. بهتره سریع بریم وسایل رو توی خونه جاگیر کنیم که من حدود نیم ساعت دیگه یه جلسه مهمی دارم و باید برم. البته سعی می کنم بعدش زود برگردم پیش شما، ان‌شاءالله!» وقتی رسیدیم جلوی در خانه، حسین زنگ زد. سرایدار ساختمان که نگاه چندان مهربانانه ای به ما نداشت، در را باز کرد. ابوحاتم چند کلمه ای با او صحبت کرد، انگار داشت ما را به او معرفی می کرد. حرف های ابوحاتم که تمام شد، سرایدار نگاهی به ما انداخت که بغض و کینه ای پنهانی نسبت به ما در آن آشکار بود و می شد عمق آن را در ابرو های درهم رفته و گره زمخت چهره اش خواند. آنقدر این نفرت آشکار و ناگهانی بود که سوال بزرگی را در ذهنم ایجاد کرد:«علت این همه تنفر در دیدار اول چی میتونه باشه؟!» چمدان ها و چند کارتون مواد غذایی مثل برنج و خواربار را از پشت ماشین به زحمت تا طبقه سوم ساختمان بالا بردیم. آمدم بپرسم که این آقا چرا اینقدر اخم کرده بود که حسین گفت:«حاج خانم! با این همه وسایل اومدید پیک نیک؟!» راستش قبل از آمدن، خودم هم باور نمی کردم که در شرایطی این قدر بحرانی پا به دمشق بگذاریم. تصورم این بود که لااقل پایتخت سوریه باید کمی در امان مانده باشد. حسین همان طور که وسایل را بر می داشت به ابوحاتم گفت:«بگو اینجا کجاست!» جوان نگاهی همراه با اکراه به حسین انداخت تا بلکه معافش کند اما با اشاره حسین که اصرار می کرد تا بگوید، مجبور شد، صحبت کند:«اسم این منطقه، کَفَرسُوسِه س. یه منطقه پولدار نشین که با شیعه ها میونه خوبی ندارن، علی الخصوص با ایرانی ها!» ادامه دارد... نویسنده:حمید‌حسام. @sadrzadeh_ir
🇵🇸مکتب مصطفی🇮🇷
#خداحافظ_سالار #شهید_حسین_همدانی #صفحه_نه رسیدیم سر کوچه ای که آن هم از خرابی ها در امان نمانده بود
من که حسین را بعد از سال ها زندگی، خوب می شناختم، فهمیدم او می‌خواست ما را متوجه کند که محل اسکان مان چندان هم امن نیست و باید مواظب باشیم،اما نمی خواست این مطلب را در همین لحظات اول دیدارمان، خودش بگوید به همین خاطر شرایط را طوری تنظیم کرد تا ما آن توضیحات ضروری را از زبان ابوحاتم بشنویم. خودش رفت کنج حیاط و با کسی تماس گرفت و بعد سرگرم مرتب کردن وسایل خانه شد. در این فاصله ابوحاتم اطلاعات بیشتری از کفرسوسه در اختیارمان گذاشت:«از اینجا تا سفارت ایران چندان راه نیست اما همه جا نا امنه، حتی خود سفارت! چند روز پیش مسلحین تا پشت دیوار کاخ ریاست جمهوری هم آمدند.»ابوحاتم هم مثل حسین از واژه مسلحین استفاده کرد، با وجود اینکه سر پدرش را همین ها بریده بودند. خواستم بپرسم:«چرا می گی مسلحین؟! مگه کسی که سر می بره، تکفیری و وهابی نیست؟!» این سوالی بود که می توانستم در فرصتی مناسب از حسین بپرسم. برای من وضعیت حرم حضرت زینب "س" از هر سوالی مهم تر بود. با لحنی که بوی نگرانی داشت، پرسیدم:«حرم خانم چطور؟ اَمنه؟» ابوحاتم اما آه سردی کشید، سرش را پایین انداخت و حرفی نزد. برای لحظه ای فکر های مختلفی از ذهنم گذشت، اشک تا پشت پرده چشمم آمد اما در همان حال بارقه ای دلم را روشن کرد، خوشحال شدم که در این اوضاع و احوال غربت خانم، حسین را که برای دفاع از حرم آمده، تنها نگذاشته ام! ابوحاتم که به گمانم نمی خواست دیگر سوالاتم در مورد حرم واوضاع و احوال آن ادامه پیدا کند، دست بر قضا برای عوض کردن زمینه بحث، موضوعی را مطرح کرد که قبلا برایم سوال شده بود اما روی پرسیدنش را نداشتم. او گفت:«در مسیر اومدن به فرودگاه از حاج آقا پرسیدم چرا زن و بچه تون رو توی این اوضاع بحرانی به دمشق میارید؟!حاج آقا جواب جالبی بهم دادن، گفتن اتفاقا همین موضوع رو آقای بشار اسد دیروز ازشون پرسیده که در جوابشون گفتن:«من پیرو مکتب حسین بن علی ام. سیدالشهدا همه هستی شون رو از زن و فرزند و برادر و خواهر تا دختر سه ساله به کربلا بردن تا همه بدونن که ایشون از هیچ چیزی برای نجات مردم دریغ ندارن!» ادامه دارد... نویسنده:حمید‌حسام. @sadrzadeh_ir
47.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 همراه ما باشید با از نسل حیـدریـ✧ـم💕 📌امسال برای چهارمین سال در عیدغدیر۱۴۰۳ ، نذر ما ، هدیه حب امیر المومنین(ع) به تعدادی از کودکان🎉🛍 🔸همیشه 🥖نذورات و خیرات ما بچه مذهبی ها، 🍚غذای جسم نیست... گاهی میشود؛ 🎁یک هدیه (غذای روح). نذر کرد ... ✅شک نکنیم و مطمئن باشیم .. اگر ثوابش بیشتر نباشد ؛ کمتر نیست... ‼️به این روایت توجه کنیم: امام علی (علیه السلام): خرج کردن یک درهم برای این روز، پاداش 100 هزار درهم در روزهای دیگر و حتّی‌ بیشتر دارد♥️ و آقا میفرمایند:هديه دادن دوستى را به دنبال مى آورد💗 🔸شماهم ، باکمی سخاوت ، حب علوی را به کودکان هدیه کنید☺️👇🏻👇🏻 💳
۶۲۱۹_۸۶۱۹_۸۸۱۸_۵۰۸۷
🖇به نام سید احمد حسینی (باکلیک به روی شماره کارت ، کپی میشود) ۴ 📲@AzNasleHeydarim 🌐https://zil.ink/aznasleheydarim