🔶 #خاطره
اگر من فرصت داشته باشم به تو تعهد میدهم که حتی رجوی را هم اصلاح کنم!
دکتر فرشاد مومنی- از شاگردان شهید دکتر بهشتی- در خاطرات خود از قدرت اقناع آن شهید بزرگوار آورده است:
شهید بهشتی میفرمودند:
من اگر فرصت داشته باشم، رجوی را هم اصلاح میکنم. قصد دارم مشی و منش ایشان را تصور کنید. با شنیدن این سخن، با اوصافی که از دوستان در زندان، از خلق و خوی آقای رجوی شنیده بودم با حالت تعجب به ایشان نگاه کردم و گفتم:
رجوی را اصلاح میکنید؟
ایشان فرمودند:
چیزی که من به تو گفتم رَجَزخوانی نبود، متکی به شواهدِ تجربه شده است. سپس سوگندی یاد کردند و فرمودند:
من تودهایهایی را نماز شب خوان کردم که آقای رجوی به گرد آنها هم نمیرسد. بنابراین با اطمینان به تو میگویم آقای رجوی هم قابل اصلاح هست و اگر من فرصت داشته باشم چنین کاری انجام میدهم!
از این بابت من میگویم که خداوند بزرگترین عنایتی که به این مرد کرده بود، قدرت اقناعی بینظیر ایشان بود. در تمام زندگی چنین سطحی از قدرت اقناعی را ندیدم!
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
خبرگزاری جماران، گفتگو با دکتر فرشاد مومنی،۹۸/۴/۹.
@saeed814
#خاطره
الان که بحث سرباز بابلی داغه یاد یه خاطره افتادم
چند سال پیش تازه مردم با چهره حاج قاسم آشنا شده بودن و مراسم بزرگداشت شهدا تو یکی از حسینیه های سپاه بود.
طبق معمول گیت بازرسی جلوی در بود و منم بیرون وایساده بودم تا ببینم کیا میان.
یهو دیدم حاج قاسم با لباس شخصی و تنها اومد جلوی گیت، سرباز ایشون رو نشناخت و مثل بقیه حاج قاسم رو تفتیش بدنی کرد و ایشون هم نه چیزی گفت و نه اعتراضی کرد و با احترام کامل رفتار کرد.
بعدش همه اومدن به سرباز گفتن میدونی کیو تفتیش کردی و بنده خدا هول کرد/مهدی یزدی
#سرباز_بابلی
#ابراهیم_بت_شکن
#حاج_قاسم_سلیمانی
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮑﻢ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺧﻮندهشدن ﺩﺍﺭﻩ...
سال ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠،
ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﯾﮏ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ.
ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ﺗﺮﮐﯽ ﻗﺸﻘﺎﯾﯽ، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ...
ﻣﺎ ﮐﺘﺎﺑﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍ ﺍﻧﺎﺭ ﺑﻮﺩ،
ﻭﻟﯽ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ...
ﻣﻌﻀﻠﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ، ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ!
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ
ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪﻡ.
ﺗﻮ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺷﺪﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ!
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺑﯽ حوﺻﻠﻪﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ!
ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﻣﯽﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ منه ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ!
ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ!
ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺪ ﻣﻌﻠﻤﻤﺎﻥ!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ
ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ!
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ!
ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺁﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ!
ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ.
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ.
ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ!
ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ، ﻣﺸﻖ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ.
ﺍٓﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ،
ﻭﻟﯽ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ ﭼﯿﺴﺖ!
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖ ﻫﺎ...
ﻫﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ!!
ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭو ﯾﺎ ﺧﻂ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ...
ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﯽﺯﺩ...
ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽنوﺷﺖ...
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ؟
ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﻋﺎﻟﯽ!
ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ...
ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ.
ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ.
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﻡ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ...
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ...
ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ﺑﯿﺴﺖ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﻔﺮ ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ.
ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ...
🔹ﭼﺮﺍ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ؟
ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﻣﺎ ﭘﺪﺭﺍﻥ، ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ، ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ، ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻥ، ﻣﺮﺑﯿﺎﻥ، ﺭﺋﻴﺴﺎﻥ ﻭ ...
🔸ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺮﻣﺤﻤﺪ ﻧﺎﺩﺭﯼِ ﻗﺸﻘﺎﯾﯽ - ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﻋﻠﻮﻡ ﺗﺮﺑﯿﺘﯽ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻛﻨﺖ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ
#خاطره
#معلم_شاگرد
#تشویقی_استاد
#انرژی_مثبت
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/1479802927Cb0f645d36d
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/LTPzcBZ62MILcxnlfWlVVK
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨ داســتــان مـعـنــوی✨
یکی از مداحان تعریف میکرد که
چایریز مسجدمون فوت کرد
سر مزارش رفتم و گفتم:
یه عمر نوکری کردی برای ارباب بیکفن
حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
بیا بگو ارباب برات چه کرد!
دو سه شب از فوتش گذشته بود
خوابش رو دیدم
گفتم: مشت علی چه خبر؟
گفت: الحمدلله جای من خیلی خوبه
ارباب این باغ و قصر رو بهم داده
دیدم عجب جای قشنگی بهش دادند
گفتم: خب بگو چی شد؟ چی دیدی؟
گفت: شب اول قبرم امام حسین
علیهالسلام آمد بالای سرم و با صدای بلند
فرمود: آقا مشهدی علی، خوش آمدی
مشهدی علی در دوران زندگی و کل عمرت
۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی
این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر
تا روز قیامت جبران کنیم
میگفت: دیدم مشت علی گریه کرد
گفتم: دیگه چرا گریه میکنی؟
گفت: اگه میدونستم ارباب آین قدر دقیق
حساب نوکری من رو داره
برای هر نفر شخصاً هم چایی میریختم
هم چایی میبردم
نوکری خود را کم دست نگیرید
چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود
و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا
سلام الله علیه و ذریه مطهرش انجام دهیم
چنان جبران میکنند که باورمان نمیشود
شادی روح همه نوکرای مخلص
اباعبدالله علیهالسلام صلوات🥀
🍃🌷اَلّلهُـمَّ صَـلِّ عَلـىٰ🌷🍃
مُحَمَّـ♡ـد وَ آل مُحَـ♡ـمَّد
وَ عَجِّـلْ فَرَجَهُــم
#خاطره
#مزد_نوکر_حسین_در_عالم_برزخ
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/1479802927Cb0f645d36d
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/LTPzcBZ62MILcxnlfWlVVK
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#داستانک
✍ خاطرهای زیبا از زندگی شخصی دکتر الهی قمشهای:
هفت یا هشت ساله بودم،
به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم.
اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن!
پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود
با یه تکه کاغذ از لیست سفارش...
میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد ۳۵ زار.
دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
خونه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو
چکار کردی؟
راستش ترسیدم بگم چکار کردم،
گفتم بقیه پولی نبود... مادر
چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم.
داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم
اما اضطراب نهفتهای آزارم می داد.
پس فردا
به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود.
که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟
گفت:
نه همشیره.
گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟
آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه توسط من جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد وگفت :
آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.
دنیا رو سرم چرخ میخورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو میگفت
به خاطر دو گناه مجازات میشدم،
یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج آقاصبوری!
مادر بیرون مغازه رفت.
اما من داخل بودم.
حاجی روبه من کرد و گفت:
این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟!
بخدا هنوزم بعد ۴۴ سال لبخندش و پندش یادم هست!
بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟
چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه تحصیلات عالیه امروزی داشتن ونه ادعای خواندن كتاب های روانشناسی و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟
ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه وآبرویی نریزه...!
لطفا اگه زیبا بود برای همه کسانی که هنوزهم به خوب بودنشون ایمان دارید بفرستین..
#خاطره
#دکترالهیقمشهای
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/1479802927Cb0f645d36d
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/LTPzcBZ62MILcxnlfWlVVK
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🖼 #خاطره | نابغه در اتاق جنگ
☀️ خاطره جالب آقا از نحوه آشنایی با شهید حسن باقری
🤔تو ذهنم گفتم حالا میاد اینجا بلد نیست حرف بزنه، آبروی سپاه میره!
😟 واقعا ترسیدم و دعا کردم!
#شهیدانه
#شهید_حسن_باقری
🌷شهید عبدالمهدی کاظمی🌷
تاریخ تولد : ۱۳۶۳/۱۱/۱۴
محل تولد : خمینیشهر - جوی آباد
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۰/۲۹
محل شهادت : دمشق - سوریه
وضعیت تاهل : متاهل
تعداد فرزندان : دو دختر به نامهای فاطمه و ریحانه
محل مزار : گلزار شهدای اصفهان
#خاطره
همسر شهید: یک روز بعد از عقدمان رفته بودیم گلستان شهدا که آنجا عبدالمهدی به من گفت: «من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی میخواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت آیتالله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان از من خواستند که در محضر آیتالله بهجت حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم. وقتی به حضور آیتالله بهجت رسیدم، نوید شهادتم را از ایشان گرفتم.»
تغییر نام شهید کاظمی دیگر خواستهی آیتالله بهجت در این دیدار بود که مرضیه بدیهی به آن اشاره میکند؛ «اسم کوچک شهید کاظمی ابتدا فرهاد بود. آیتالله بهجت از او میخواهند که نامشان را به عبدالمهدی یا عبدالصالح تغییر دهند که همسرم، نام عبدالمهدی را انتخاب میکند.»
#فرازی_از_وصیتنامه
انقلاب جمهوری اسلامی ایران معجزه قرن است و الگوئی است برای استقامت پس حفظ این انقلاب از اوجب واجبات است و به همه شما خواهران وبرادران عزیز توصیه و سفارش میکنم که انقلاب را دوست داشته باشید و برای حفظ آن تا پای جان بکوشید که ان شااله این انقلاب به انقلاب حضرت حجت ابن الحسن (عج) وصل خواهد شود.
#چهله_توسل_به_شهدا
#شهدای_مدافع_حرم
#التماس_دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای عجیب از زبان شهید تهرانی مقدم پدر موشکی ایران
سالروز شهادت پدر موشکی ایران و یکی از ارکان اصلی اقتدار انقلاب ، شهید تهرانی مقدم
#خاطره
#شهید_طهرانی_مقدم
#سالروز_شهادت
خاطرهساز باشیم نه خاطرهباز.
مرتبا برنگردیم و از آنروزها و آنشبها سخن نگوییم؛این کار یعنی بازگشت به لحظههای جذاب گذشته،
به ما قناعت در ایجادِ لحظههای جذاب را میآموزد و بسنده کردن به موجودی را.
این،کوتاهی است،جرم است،خیانت است.
#خاطره #خاطره_سازی
آتش بدون دود/ج۶/ص۲۶۸
انتشار فقط با نقل قول و ذکر نام نویسنده جایز است
https://eitaa.com/joinchat/1479802927Cb0f645d36d
🍀🇵🇸🍀🇵🇸🍀🇵🇸🍀