eitaa logo
🇮🇷سعیدکرمی(برساحل انتظار )🇵🇸
207 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
4.3هزار ویدیو
65 فایل
بصیرت دینی ، اخلاقی ، تربیتی مشاوره دینی خبرآمد خبری در راه است ... تحول در زندگی و آماده سازی زمینه ظهور ... پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در میان گذارید . ارتباط با مدیر: @S17140 لینک جوین: https://eitaa.com/joinchat/1479802927Cb0f645d36d
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷سعیدکرمی(برساحل انتظار )🇵🇸
صفیه کمانی" مادر ۶۰ ساله شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی است. او که خیلی سال پیش وقتی هنوز بچه بوده، داخل تنور می‌افتد و زبانه‌های آتش، زبانش را بند می‌آورد و او حالا سال‌ها است که نمی‌تواند صحبت کند. در ادامه قصه دلتنگی و عاشقی این مادر بزرگوار را از زبان دخترش (فیروزه خواهرشهید زبرجدی) که حالا زبان ناطق مادرش است را می‌خوانید. ماموریت اول سجاد در سوریه ۵۰ روز طول کشید، او بعد از پایان دوره‌اش به ایران برگشت و از وقتی پایش به خانه رسید، دوباره تلاش هایش را برای اعزام شروع کرد: «ما که خبر نداشتیم، اما بعد‌ها از فرمانده اش شنیدیم که خیلی برای اعزام دوباره اصرار داشته، حتی به فرمانده اش گفته بود که به دلم افتاده این دفعه شهید می‌شوم. اما فرمانده‌اش گفته که خیلی‌ها این حرف را می‌زنند، اما شهادت نصیب هرکسی نمی‌شود. سجاد هم اصرار کرده بوده که شما با اعزام من موافقت کن من می‌دانم که این دفعه این اتفاق می‌افتد.» مادرم خبر نداشت سجاد رفته سوریه، دفعه آخری که می‌خواست برود، به همه گفت که می‌رود اصفهان ماموریت، اما به من راستش را گفت. گفت: تو حواست باشد که من سوریه هستم. گفت: اگر من را دوست داری به کسی چیزی نگو بگذار بی سروصدا بروم. من هم به حرفش گوش کردم. حتی یادم است که روزی که می‌رفت من خانه نبودم، سجاد را مادرم راه انداخته بود، همسایه هایمان می‌گویند که سجاد تا به سر کوچه برسد هی برمی‌گشت و به مادرم نگاه می‌کرد و می‌گفت: «خداحافظ … برگرد داخل خانه…» سجاد هجدهم شهریور سال 1395 از مادرش خداحافظی کرد و قدم در مسیری گذاشت که او را به آرزوی همیشگی‌اش رساند: «برادرم خیلی عاشق شهادت بود، چون دوتا از دایی هایم هم شهید بودند، یکی شهید دفاع مقدس بود و یکی شهید انقلاب. سجاد عکس آن‌ها را قاب کرده بود و زده بود روی دیوار اتاقش، حتی یادم است اینقدر عاشق شهادت بود که کنار یکی از عکس‌های خودش را هم در فوتوشاپ نوشته بود: «شهید سجاد زبرجدی، دفاع از اسلام وظیفه ماست.» یادم است که من آن موقع یکی از دوستانم را به او معرفی کرده بودم برای ازدواج و این عکس را فرستادم که دوستم ببیند و گفتم: البته برادرم شهید نشده، اما خیلی عاشق شهادت است…» به سجاد گفتم من طاقت نمی‌آورم بی خبر باشم، تند تند زنگ بزن و سجاد هم خوش قول بود تا قبل از شهادتش مدام تماس می‌گرفت. اما یک دفعه دیدم چند روز از او خبری نشده، بعد هم خبر دادند که چون زخمی شده با هواپیما می‌خواهند به ایران بفرستند. آن موقع من بازهم به مادرم چیزی نگفتم، خبر را پیش خودم نگه داشته بودم که یک دفعه دیدم، دوستم در تلگرام به من گفت: سر کوچه خانه قبلی مان در خانی آباد، بنر شهادت سجاد را زده اند. پرسید که فیروزه این خبر صحت دارد؟ من گفتم نه سجاد فقط زخمی شده، اما دلم طاقت نیاورد، بلند شدم چادر سر کردم که بروم خانی آباد ببینم چه خبر است، که دیدم دایی ام و پسردایی ام با لباس مشکی سرکوچه ما ایستاده اند. من بازهم شک نکردم که شاید سجاد شهید شده باشد، اما وقتی گفتم که می‌خواهم بروم خانی آباد، آن‌ها جلویم را گرفتند و من را بردند خانه برادر بزرگترم. آنجا دیدم که برادرم خیلی حالش بد است، چون ناراحتی قلبی هم دارد و انگار خبر شهادت سجاد را هم شنیده بود.» ۵ مهر ۹۵ شد تاریخ آسمانی شدن سجاد، لحظه‌ای که سجاد از خانواده اش، دوستانش و دلبستگی هایش در این دنیا دل کَند و پرکشید سمت آسمان: «وقتی خبر شهادت سجاد را شنیدم، فقط مانده بودم که خبر را چطور به مادرم بدهم. هیچ کسی جرات نمی‌کرد این خبر را به او بدهد تا اینکه شب شد و دوستان سجاد از پایگاه بسیج خانی آباد آمدند جلوی خانه ما بنر و حجله بزنند، مادرم همان موقع که بنر را نصب می‌کردند عکس سجاد را دید و فهمید که او شهید شده …» مزار او در قطعه ۵۰ بهشت زهرا (س)، میعادگاه عاشقان زیادی است؛ آدم‌هایی از گوشه و کنار ایران که یک اتفاق آن‌ها را با این شهید مدافع حرم آشنا کرده: «مزار سجاد خیلی شلوغ می‌شود، اوایل این موضوع برای خود ما هم عجیب بود، می‌رفتیم و می‌دیدیم یکی از شیراز به عشق سجاد بلند شده آمده تهران، یکی از گرگان خواب سجاد را دیده و آمده بهشت زهرا، یکی در قم، یکی در اصفهان و … اولش نمی‌دانستیم حکمتش چیست بعد دیدیم حکمت این شلوغی، برمی گردد به وصیت نامه سجاد که خطاب به مردم گفته: «اگر درد دلی دارید یا خواستید مشورتی بگیرید بیایید سر مزار من. به لطف خداوند من همیشه حاضر هستم.» شاید باورتان نشود، اما ما هروقت سر مزار سجاد می‌رویم می‌بینیم مزار پر ازدسته گل است و اصلا احتیاجی نیست ما با خودمان گل ببریم.» ┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓ 🌿@saeed814 ┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛