eitaa logo
کانال اشعار رقیه سعیدی(کیمیا)
2هزار دنبال‌کننده
541 عکس
174 ویدیو
18 فایل
به نام او که نامش مایه آرامش روح و روان است. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شـــود که روزیِ ما کــربلا کنند کانال #اشعار_آیینی_بروز_و_مناسبتی اشعار #مدحی و #مرثیه و #مولودی و دارای سبک سروده های رقیه سعیدی(کیمیا)
مشاهده در ایتا
دانلود
شب شهادت حضرت زهرا بیت آقای غفاری .mp3
17.79M
«بسم ربّ الفاطمــه» با نــاله های فاطــــمه ، دیــوار می گرید بر داغ زخم سینــه اش مسمار می گرید 🎼🎙 بین در و دیوار فاطمه پرپر شد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @saeidikimya
روضه حضرت زهرا سلام الله علیها استاد قلی زاده 1401_9_24.m4a
10.49M
«بسم ربّ الفاطمــه» "کَلِّمینــی" فــاطمـــه ! دارد تــوانـم می رود آمــــده جان بر لبــم ، روح و روانم می رود 🎼🎙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @saeidikimya
❃﷽❃ ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌✧❁࿇❁✧═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ نبـــــود موســـــم آتش بر آشــیانه زدن و یا کبــــوتر عــاشـــق ‌، میـان لانه زدن دمِ شکفتـــن گلبرگ غنــــچه بود و نبود زمان سیلـــیِ نیلـــی به یاس خـانه زدن کبــــوتری که شکسته ست بال پروازش رواست روی پــرش زخــــم تازیانه زدن؟ غلاف ، قصـهٔ تلخیـست در وِلای علــــی چه نارواست گلــش را به این بهانه زدن چه ســـاده بود بر اهــل سقـــیفه با آتش شـــــرار غـــم به دلِ صاحبِ زمـانه زدن فقــــط ز دست دو ملعونِ خوار می آمد دری به پهــــلوی ریحــانه عامدانه زدن چـــه نارواست به جـای تســــلّیِ خـاطر هــــزار تیــــر بلا را به دل ، نشـــانه زدن به خانه ای که دعایش به آستان می رفت روا نبــــود کــه آتـــش بر آســــتانه زدن چه خانه ای که در آن کار مادری این بود به اشـک ، بر نخ تسبیـــحِ نور ، دانه زدن برای مردم شهــرش قنـــوت پر می شد به استـجابت سبـــز از دعا ، جوانه زدن از این به بعد برایش چقــدر سنگین بود نفس کشیدن و مرهـم به زخم شانه زدن و سخت ترکه به دستی شکسته مادرنور به زلفِ آینــــهٔ دلشکــــسته ، شـــانه زدن تمـــام کـــرد ، رســــالات مـــادری را بـــا شکسته دست به دستاس و کارِ خانه زدن چه سخت بود برای علی که دور از چشم ســـرِ مزارِ عـــزیزی، ســـری شـــبانه زدن هنوز می رسد از پشت در ، به گوش زمان صـــدای ناله و فریاد از ایـن زمــــانه زدن شود چه خوب ، به همراه مهدیِ زهرا ســـری به تربت بانوی بی نشــــانه زدن ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌✧❁࿇❁✧═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۲/۹/۸ لینک کانال اشعار در ایتا↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047
[بِسْمِ رَبِّ الْفٰاطِمَه] ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❖༅࿇༅═‎‌‌‌─‌ حَـیّ عَـلَـــی العَــزا کـه عــزادار مــادریم مــــا همنــوای نالهٔ جــانســـوز حیـدریم رخت عــزاست بر تنمــان ، بغـض در گلو در خیــمه گــاه روضــهٔ خونبــار دیگریم هـــم بر نخی زِ چـــادر او دل سپرده ایم هـــم پاســـدار حُـــرمت آن یاس پرپریم عمــــریست هیــئت دل ما فاطمیه است شکرت خدا ! که بر درِ این خانه نوکریم با افتــخار ، ســـائــل درگــاه او شـــدیم از سفــــــرهٔ کـــرامــت او رزق می بریم با اشــک و آه فاطمــه آتــش گرفتـه ایم درد آشنــــای غــربت ســـاقیِّ کــوثـریم جانهای ما سرشته به عشق ولایت است این عشق رابه جان ودل خویش می خریم تا هست ،درب سوخته حاجات خویش را جایی به غیـــر خـــانهٔ زهــــرا نمـی بریم مـــا آبرو گرفتـــــه ایم از فاطمـــیه ها مدیون این عنـــایت دخت پیمبـــریم هـــر ذره پای درگه او "کیمیا" شــود اوج سعادت است اگرخاک این دریم ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❖༅࿇༅═‎‌‌‌─‌ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۲/۹/۱۶ لینک کانال اشعار در ایتا↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❖༅࿇༅═‎‌‌‌─‌
به نام خدا السلام علیکِ یا فاطمة الزهرا _______________ طاقت نمی آورد کم کم پـشت آن در ، دست با ضـربِ پا از دَر جــدا شد بــارِ آخـر ، دست چون در گرفت آتش ، در ازجاکنده شد افتاد روی سر و سیـنه ، به رویِ پهلـو و بـر، دست آتش گذشت از دَر ، به روی صورتش چرخید تا سَر رسید و شد سپر ،بر گیسویِ سر، دست بـا آه سـردش آتـشِ دَر شــعلـه وَر تــر  شــد وقتی که می بستند آن لحظه ز حیدر، دست حیــــدر‌‌، یدُاللّه است و باشــد فـَوقَ أَیدیـهِم بوده مگر جز دست او در فتح خیبر ، دست؟ اُفـتان وخــیزان فاطــمه دنبال حــیدر بود آخـــر رسید و زد گـِـرِه برشال حیدر، دست در پیـش چشــمان علی ، زهـرا غریب افتاد دست غـلاف آزُرد از زهــرای اَطــهر ، دست   دیگر شبـیهِ آخـــر مَــــه ، رو به نقصان بود می پخــت نان ، اما برای چار اَختر ، دست می ریخــت بار غــم به رویِ شــانهٔ  زینــب وقتی که می زد شانه بر موهای دختر ،دست پــر زد شــــبانه وقــت پـروازش نـبود امــا حالا دعایـش را خـداوندش بر آورد سـت فهمــید مـولا نیمــه شب  وقت  وداع ِ یاس مســمارِ در برحال و روز گـل چه آورد ست یکباره دست از غسل دادن شست با حسرت وقتـی رسید آن لحظه بر پهلوی مادر، دست در غربت آن نیــمه شـب بی تاب می لرزید وقتی کفن می بست برجسم مطــهّر ، دست یک باغــبان همراه شش تن ، مخفیانه ،شب می بُرد تابـوت گـلی بر شــانه و بر، دست غیــر از علـــی ، زهرا ندارد مَحرَمی دیگر ای کاش می آمـد جلو از یک برادر ، دست در  هـالهٔ   نـوری  بـرآمــد از درون قبــر ســوی علی مانند دسـتان پیــمبر ، دست ای کــاش پیــغـمبر نـپرسد از علی امشب خورده چرا بر صـورت آیات کوثـر ، دست دســت  عــلی و اهـل بیــتش   رازهــا دارد این خانواده  دردها دیدست از هر ، دست در کــربلا هـــم معـــنیِ ایثــار شد تصــویر وقتــی جـدا  شد از ابا الفضل دلاور ، دست وقـت شفــاعت با خــودش می آوَرَد زهـــرا یک یادگار از نهر علقم ، روز محشـر ، دست _____________ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) ┅═𑁍✿𑁍═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 لینک کانال اشعاردر(ایتا) 👆 ─┅═𑁍✿𑁍═┅─
[بِسْمِ رَبِّ الْفٰاطِمَه] ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❖༅࿇༅═‎‌‌‌─‌ حَـیّ عَـلَـــی العَــزا کـه عــزادار مــادریم مــــا همنــوای نالهٔ جــانســـوز حیـدریم رخت عــزاست بر تنمــان ، بغـض در گلو در خیــمه گــاه روضــهٔ خونبــار دیگریم هـــم بر نخی زِ چـــادر او دل سپرده ایم هـــم پاســـدار حُـــرمت آن یاس پرپریم عمــــریست هیــئت دل ما فاطمیه است شکرت خدا ! که بر درِ این خانه نوکریم با افتــخار ، ســـائــل درگــاه او شـــدیم از سفــــــرهٔ کـــرامــت او رزق می بریم با اشــک و آه فاطمــه آتــش گرفتـه ایم درد آشنــــای غــربت ســـاقیِّ کــوثـریم جانهای ما سرشته به عشق ولایت است این عشق رابه جان ودل خویش می خریم تا هست ،درب سوخته حاجات خویش را جایی به غیـــر خـــانهٔ زهــــرا نمـی بریم مـــا آبرو گرفتـــــه ایم از فاطمـــیه ها مدیون این عنـــایت دخت پیمبـــریم هـــر ذره پای درگه او "کیمیا" شــود اوج سعادت است اگرخاک این دریم ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❖༅࿇༅═‎‌‌‌─‌ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۲/۹/۱۶ لینک کانال اشعار در ایتا↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❖༅࿇༅═‎‌‌‌─‌
❃﷽❃ ─‌┅‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ بگــو بشیـــر ! بگــو از حســین زهـرایم بگــو برای مــن از آن امـــام تنهــــایم نگو چگــــونه اباالفضــــل بر زمین افتاد فــــدای زادهٔ زهــــرا ، همـــه پســرهایم بگـــو از آن ســـرِ خورشـــید بر سرِ نیزه بگـــو از آیــهٔ کهـــــف از زبــان مـــولایم نگو ز تیر سه شعبه ، عمود و خنجر کین به چشم و رأس و دو دستِ مَه دل آرایم بگو چگـــونه به هم ریخت پیکــر اکبــر؟ بگــو بشیــــر بگــو از جـــوان لیـــلایــم بگو از آن بـــدنِ قـــد کشیـــدهٔ قاســـم چگــونه بر ســرِ نِی رفت مـــاهْ سیمایم؟ چگونه پر شد از اَحلیٰ مِنَ العسل جامش؟ چه عارفی شد از آن مِی ، جوان نوپایم ! بگو از اشک حــــرم از خــجالت عبــاس ز خشـــکی لب اصـــغر ز قــول سقّـایم بگو چگونه به دست سه شعبه پرپر شد؟ گلــــوی نـــازک طفــــل رضیــــع زیبایم رباب ! من خجــــلم از تو جای عبـــاسم از این بـه بعــــد برای علیـــست لالایم به خاطر لب خشـــک حسیــن تا به ابد گلایه مند ز هر آب و خاک و صـحرایم زبان به تســلیت زینبــم نمی چــرخــد نمـــانده طاقتـم از این عزای عظــمایم بگو که نوبت اشـــک من است با زینــب پــر از تلاطــــم موجـــم شبـــیه دریایم بگو ز کــوفه و شـــام و خــرابه و بازار بگو ز دفن شـــبانه ، سه ساله زهرایم گلویم از تب بغض ســه سـاله می سوزد ز سوز روضـه به آتش کشیــده شد نایم چگــونه از تو بپرســم میان آن گودال؟ چــه ها گذشت به زهــــرا کنـــار آقایم نگو بشیر ! فقط یک اشـــاره کن ، کوتاه بگـــو ز غـــربت عبــاس اِربـــاً اِربــــایم شنـــیده ام شـده کوچک مـــزار عباسم چه شد که جا شده در آن، جوان رعنایم؟ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۲/۱۰/۶ ─‌┅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‎═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ کانال اشعار ایتا JOin↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047
❁﷽❁ هدیه به روح مطهر حضرت امّ کلثوم سلام الله علیها ┄┄┅┅✾┅┅┄┄ اُمّ کلثــومی و این نام ، ز طاها داری عفّـت و پاکی و زهـراییِ زهــرا داری زینـب ثانیِ زهرا و علــی ! بی تردیـد صبر ، اِرثیست که از زینب کبرا داری گرچه کمتر ز مقامات شما گفته شده لیک در قلب محبــان خودت جا داری غـصّـــــهٔ دشـتِ بلا بر دلـت آوار شده مثل زینــب به دلت ماتمِ عظمـا داری ســرِ هفــده مَهِ تابان  به سرِ نِیْ دیدی داغِ هفتاد و دو پیکر روی صحرا داری بوده ای همنفــس زینب و همراهِ حرم جسم رنجور و قدِ خَم ، دلِ شیدا داری غربتی بیشتر از این که اسارت دیدی؟ قلبِ خونبــار زِ نامَحــرم و اَعـدا داری همهٔ عمــرِ تو با اشک و غم و آه گذشت گرچه در صبــر و تحمل ، دلِ دریا داری روضهٔ ظهرِ عطش ، مرثیهٔ محفل توست بزمِ غـم در دلِ خود ، یک تنه بر پا داری بارِ سنـگیـــنِ غمِ کرب و بلا بر دوشـت کربــلا نه ، به دلـت کرب و  بلاها داری خـواهـــرِ هفــت بــرادر! چقَــدَر  تنهایی از حسینـــت دمِ آخـر چه تمنـــا داری؟ مثل زینب دمِ جان دادن خود چشم به در حســرتِ دیــدنِ  مـــاهِ رخِ  سقـــا داری کیمیا ! فصلِ غمِ  زینب دیگر شده است باز ، آهنــــگِ عــزای گلِ زهــــــرا  داری ┄┄┅┅✾┅┅┄┄ 📝رقیه سعیدی(کیمیا) ┄┄┅┅✾┅┅┄┄ لینک کانال اشعاردرایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 ┄┄┅┅✾┅┅┄┄
✨بسم الله النور✨ ◾◾◾◾◾◾ ای قبله نما ، شمس هُدیٰ ، حضرت هادی! محبــوبِ غریب الغُــرَبا ، حضرت هادی! ای نجــم دهــم ، بر فلـکِ مُلـکِ ولایـت فرزنـدِ کَـرَم ، روحِ سَخا ، حضرت هادی! شـد خیمــه گـهِ ماتمِ تو ، خانهٔ دلهـــا با اشک و غم و آه و نوا ، حضرت هادی! چارمْ علــی از باغ امامــت ! به جوانی پر پر شــدی از زهـر جفا ، حضرت هادی! در چشــم عدو ، خوبیِ تو بوده گنـــاهت ای کشتهٔ بی جرم و خطا ، حضرت هادی! از غربت و داغ جگرت ، ســوخت جهـانی شد سامره ، یک کرب وبلا ، حضرت هادی! از کرب و بـلا گفتم و دل خانهٔ غـــم شــد از غربتِ شــاه شهـــدا ، حضرت هادی! همــراهِ تو با یاد حسیــن ، آن دَمِ آخــر شد غرقِ عزا ، اَرض و سَما،حضرت هادی! دوریم اگر از حرم و صحـن و ســرایت مسـتیــم از آن جامِ وِلا ، حضرت هادی! بستیــم گره ، رشتـهٔ دل را به حریمـت از پنجــره فولادِ رضــا ، حضرت هادی! با یاد شمــا زائــر سلــطان غریـبیــم با عرض ارادت به شما ، حضرت هادی! آقا ! نظــری از کَرَم و لطــف به ما کن ای مظهــرِاحسان و عطا ، حضرت هادی! ─┅═𑁍✿𑁍═┅─ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) ─┅═𑁍✿𑁍═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 لینک کانال اشعاردر(ایتا) 👆 ─┅═𑁍✿𑁍═┅─
(بسم الله النور) ─‌‌‌‌‌‌‌┅═‎‌‌‌‌‌‌┅═‎┅═‎‌‌‌‌‌‌┅‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅═‎┅═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ می گیـــرد از جفای زمین، قلب آسمان افتــاده ماه در وســط حجره نیمه جان می ســوزد از فراق پدر قلب عســکری می بارد از دو چشم فلک اشک بی امان از زهر کینه می کشد آه از نهاد خویش پر میکشد به عرش خدا شاه اِنس و جان از غربتش نشسته به دریای خون ، فلک همـــناله با امام حســـن ، کل عرشــیان شمــس دهم شبانه به معراج می رود صد قافله دل است به دنبال او روان برپا نمــوده است بر او خیــمهٔ عــــزا رخت عــزاست بر تن بانوی قد کمــان با اشــک و آه و گریهٔ مــادر در این عزا حور و مَلَک شدند عزادار و روضه خوان با هــر "بُنَـیَّ" گفتن خود می زند گریز تا دشت کربلا و ســـر و خنــجر سَـنان غربت شده ست قسمت گلهای فاطمه تا آخــرین گلـش بشود منجیِ جهــان چیــزی نمانده پردهٔ غیــبت بیفتــد و رخســـار آفتــاب حقیقت شود عیــان صــاحب عزای روضـــهٔ اولاد فاطمـه! وقت ظهور توست بیا صاحب الزمان! ─‌‌‌‌‌‌‌┅═‎‌‌‌‌‌‌┅═‎┅═‎‌‌‌‌‌‌┅‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅═‎┅═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ✍رقیه سعیدی (ڪیمیا) ۱۴۰۲/۱۰/۲۴ کانال اشعار ایتا JOin↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047
❀﷽❀ ─━⊰••❃❀❃••⊱━─ در غـمِ خورشیــدِ  پشتِ ابر ، باران می گریست ماهتاب ، از این هــلالِ رو به پایان می گریست در سیَه چالی که دیگر ، روز و شب فرقی نداشت از فــراقِ رویِ او ،خورشیــد تابان می گریست کُـنــجِ زنــدان بود ، امّا  غــرقِ  طوفـــانِ   بلا بود موسی در دلِ امواج و طوفان می گریست در مناجاتش نوایِ درد می آمــــد به گـــوش در نمـازش تک تکِ آیات قـــرآن می گریست هر رکوع و سجده اش از بس که سنگین می گذشت  از خجالت ، حلقهٔ زنجیــرِ بی جان می گریست جایِ زندانبــان ِ بی شــرم ، از سرِ شـرمنــدگی  بر چنین احوال ، حتی چشم زندان می گریست روزه داری  که  میـــانِ  سفــرهٔ  افـــطارِ  او ناله می زد تازیانه ، سفره ، بی نان می گریست روزهای واپسـیـن ، رنگ دعــایش فــرق داشت یاد مادر بود و در سوگش فراوان می گریست ذکر "یارَب نَجِّنــی مِنْ سِجْنِ هارونُ الرَّشید" زیرِ لب  می خواند و با حالی پریشان می گریست روز وشـب در انتـظار دیدن معصــومه بود از غمِ دلتنــگیِ شــاه خراسـان می گریست با زبــان روزه ، یاد کــربلا بــود ، از عطـــش  روضه می خواند و به یادِ شاه عطشان می گریست شکر ، دیگر ، دختــرش جـان دادن او را ندید گرچه با حسرت ، چنان ابر بهاران می گریست کــربلا ، امّا ســرِ خورشیـــد را بـر نِـیْ زدنــد پای نیــزه دختـری با  آه سوزان می گریست در ردیف از بس نوشتم گریه را بغضم شکست "کیمیا" هم در غزل با اشک پنهان ، می گریست ─━⊰••❃❀❃••⊱━─ رقیه سعیدی(کیمیا) لینک کانال اشعار در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 ─━⊰••❃❀❃••⊱━─
┄┅✵﷽✵┅┄ ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❖ ༅࿇༅═‎══─‌ روضه ای باز به نام پسـرِ فاطمه است باز هـم شـالِ عزا روی سرِ فاطمه است هر کجا بزمِ غـم حضـرت صـادق باشـد صحبت ازسوختنِ بال وپرِ فاطمه است باز هـم پشتِ در و آتش کین شد تکرار فاطمه بار دگر نقش زمیــن شـد انگـار بار هم در وسـط کـوچه  علی را بردند غـم دیگر  به سرِ شیعــه نمــودند آوار آتش افتاد به در حرمـت دیوار شکست پای سجاده نمازشب ازاین کارشکست وحشتی در دل اهل حـرم افتاد به شب دلِ آیینه ترین  صادق از اغیار شکست آه از آنـان کـه مراعات نمـازش نکننـــد اعتـنـا بر حــرم و راز ونیـازش نکننـــد آه ازآندم که ببندند دودستش به طناب پیکرش نقـش زمین باشد وبازش نکنند بی هـوا ، در پــیِ آزار کشــاندند چـرا؟ وسـط کوچـه و بـازار کـشاندند چــرا؟ نیمه شب پای پیاده پِیِ چندین مَرکَب باچنین حالت دشــوار ، کشاندند چرا؟ آسمان در وسط کوچه ، زمین می افتاد آسمان نَه! که خودِعرش برین می افتاد زنده میشد به دلش غربت زهــرا و علی تا که بر پهلو و یا روی  جَبین می افتاد باهمان حالت غم روضهٔ مادرمیخواند روضهٔ بی کسی وغربت حیدرمیخواند دلش از گریه اهل حرمش خون می شد زیر لب زمـزمه غارت معجر می خوانـد خیمــهٔ ســوخـته و خواهـر نالان حسین تکیـه بر نیـزه و آن حال پریشان حسین غـم اهـل حـرم  خویش فراموش نمود چون که افتاد به یادغم طفلان حسین ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❖ ༅࿇༅═‎══─‌ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) لینک کانال اشعار در ایتا↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❖ ༅࿇༅═‎══─‌
❁﷽❁ السّلامُ علیک اَیُّهاالعَبد الصّالح یا اباالفضل العباس ─┅═𑁍✿𑁍═┅─ آب در حسرتِ یک بوسه به لبهای تو سوخت شعله زد یادِ حسین و دلِ شیدای تو سوخت تا که نوشیــد فرات از کفِ دستــان تو آب دلش از سوز عطش پر شد و در پای تو سوخت آتـش افتــاد از آن  آب ، به دریـای  فــرات متلاطــم شد و از غیـرت زیبای تو سوخت تا که شـد دست ، قلم ، لـرزه به دستم افتاد قلـم از پای نشست و غــزلم پای تو سوخت ای مُقَـطَّـــع شده اعضـای تنت از تبِ عشق تنِ یک دشت عظیم ازتب اعضای تو سوخت مـادری با قَـــدِ خَـــم ، آمــد و  بالای ســرت عـوضِ اُمّ بَنیـــن ، بر قد و بالای تو سوخت دید ، شَــقُّ القمــرِ علقـمـــه را مـادرِ عشــق عــرقِ شرم تو را دید به سیمای تو سوخت تیـر در چشم تـَرَت روضه مگر می خواند؟ که ز خونِ جگرت ، دیدهٔ بینای تو سوخت با حسیـنِ تو "اَخـا أَدرک أَخـا"یِ تو چه کرد که چنیـن جـان برادر ز تمنــّای تو سوخت شـاه در سـوگ سرت خَـم شد و با آه بر آن إِرباً إِربا شــدنِ  قـامت رعنــای تو سوخت سـرت ای قرص قمـر ! تا به سرِ نیـزه زدند ماه از خجــلتِ آن روی دلارای تو سوخت ردّ دستـــان تو بر دست عَلَــم مانده هنوز غیــرت عالم هستـی ز تماشای توسوخت "کیمیـا" از کَرَمت ، اذن حــرم می خـواهد که میان غزلش در تب سودای تو سوخت ─┅═𑁍✿𑁍═┅─ رقیه سعیدی(کیمیا) ─┅═𑁍✿𑁍═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 لینک کانال اشعاردر(ایتا) 👆 ─┅═𑁍✿𑁍═┅─
به نام خدا گفتگوی حضرت سکینه علیهاسلام با ذوالجناح 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ بر زمیــن کمتـر بزن پا از دلـم بُـردی قــرار اسب زیبــای پدر! حرفــی بـزن کمتـر ببـار سر به روی شانه ام بگذار و در گوشم بگو با پدر رفتی چرا برگشته ای بی شهسوار؟ آمـدی جانم به قربانت بگو بابا کجــاست؟ شهـرعشـق ما نگو دیگر شـده بی شهـریار در خضاب خون نشسته یال زیبـایت چرا؟ داغ سنگینی ست قطعاً علتِ این حالِ زار می خراشـد شیهــه ات روح تمام دشت را چشـم تو آلاله می پاشد به خـاک این دیار آتشــی انگــار در زیر سُـمَــت پنهــان شده پا بکوب آتـش بزن بر قلب سنـگ روزگـار در نگاهت راه گم کرده ست حیرت حیرتا! در صـدایت آه می سـوزد نهـان در آشکــار سایــهٔ مـــژگانِ  رازآلــود  را  بـرهــم  بـزن تا بریزد  چکه چـکه  غـربت از چشمان تار آمـدی تا طرح قابِ «عصرعاشورا» شـوی تا که این غربت  بماند تا همیشــه ماندگار آمــدی درس وفـا معنــا شـود بر کوفیــان رو شــود دســت جفــای مردمـان نا بکـار تا کجاهــا با پدر بودی؟ بگو ای ذوالجناح دیدی آیا پیــکرش را زیرِ سـُمّ  دَه سوار؟ گرچه حق رادریَمِ خون سر بریده دیده ای دیده خواهد شدحقیقت بر سرِ نِیْ آشکار نور مصبـاح الهُـدا هرگز نگردد بی فـروغ عالَـمـــی از او گرفتــه  آبِـرو  و اعتبــــار 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ 🖊رقیه سعیدی(کیمیا) https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 لینک کانال اشعار در ایتا☝️
❁﷽❁ السّلامُ علیک اَیُّهاالعَبد الصّالح یا اباالفضل العباس ─┅═𑁍✿𑁍═┅─ آب در حسرتِ یک بوسه به لبهای تو سوخت شعله زد یادِ حسین و دلِ شیدای تو سوخت تا که نوشیــد فرات از کفِ دستــان تو آب دلش از سوز عطش پر شد و در پای تو سوخت آتـش افتــاد از آن  آب ، به دریـای  فــرات متلاطــم شد و از غیـرت زیبای تو سوخت تا که شـد دست ، قلم ، لـرزه به دستم افتاد قلـم از پای نشست و غــزلم پای تو سوخت ای مُقَـطَّـــع شده اعضـای تنت از تبِ عشق تنِ یک دشت عظیم ازتب اعضای تو سوخت مـادری با قَـــدِ خَـــم ، آمــد و  بالای ســرت عـوضِ اُمّ بَنیـــن ، بر قد و بالای تو سوخت دید ، شَــقُّ القمــرِ علقـمـــه را مـادرِ عشــق عــرقِ شرم تو را دید به سیمای تو سوخت تیـر در چشم تـَرَت روضه مگر می خواند؟ که ز خونِ جگرت ، دیدهٔ بینای تو سوخت با حسیـنِ تو "اَخـا أَدرک أَخـا"یِ تو چه کرد که چنیـن جـان برادر ز تمنــّای تو سوخت شـاه در سـوگ سرت خَـم شد و با آه بر آن إِرباً إِربا شــدنِ  قـامت رعنــای تو سوخت سـرت ای قرص قمـر ! تا به سرِ نیـزه زدند ماه از خجــلتِ آن روی دلارای تو سوخت ردّ دستـــان تو بر دست عَلَــم مانده هنوز غیــرت عالم هستـی ز تماشای توسوخت "کیمیـا" از کَرَمت ، اذن حــرم می خـواهد که میان غزلش در تب سودای تو سوخت ─┅═𑁍✿𑁍═┅─ رقیه سعیدی(کیمیا) ─┅═𑁍✿𑁍═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 لینک کانال اشعاردر(ایتا) 👆 ─┅═𑁍✿𑁍═┅─
─‌‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌─‌ 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ســلام از راه دور آقـا ! ســلام ای ماه ســامرا سلام از قطره ای کوچک بر آن دریاترین دریا سلام ما بر آن حُسنِ حسن خویِ حسن رویت که همچون مجتباخوان کرم گسترده ای هرجا اگر چه یک حسن دارد حـــرم ، اما غریبـــانه حسـن ها برده اند ارث غریبــی از خود زهـرا دلم تنگ حریمی که وجودش چشمهٔ نور است و ســردابی که می گرید در آن تنهاترین مولا صـدای حضرت باران ز داغت یا ابا المهدی ! شکستــه بغـــض سنگیــن گلوی آسمانهــا را نه تنها از غم داغت دل صاحب زمان سوزد زده داغ جگر سوزت ، شرر بر هر دل شیدا حریم عسکری امشب شمیــم جمکران دارد حکایت دارد این عطــر از حضور یار ناپیدا سر بابا به زانوی پسر ، لب بر لب جام است ولیکن روضه می خواند بیاد ظهـر عاشورا هــوای ســـامرا امشب هــوای کـربـلا دارد عـزادار است از این غـم تمام گلشن طاها فدای غربت صــاحب عزایی که غریبـــانه به تنهایی براین ماتم نموده خیمه ای برپا غزل هم روضه میخواندکه شعر"کیمیا"شاید تســـلایِ دلـی باشـــد به قلب مهـــدی زهــرا 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ✍رقیه سعیدی (ڪیمیا) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ کانال اشعار ایتا JOin↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047
به نام خدا گفتگوی حضرت سکینه علیها سلام با ذوالجناح 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ بر زمیــن کمتـر بزن پا از دلـم بُـردی قــرار اسب زیبــای پدر! حرفــی بـزن کمتـر ببـار سر به روی شانه ام بگذار و در گوشم بگو با پدر رفتی چرا برگشته ای بی شهسوار؟ (آمـدی جانم به قربانت )بگو بابا کجــاست؟ شهـرعشـق ما نگو دیگر شـده بی شهـریار در خضاب خون نشسته یال زیبـایت چرا؟ داغ سنگینی ست قطعاً علتِ این حالِ زار می خراشـد شیهــه ات روح تمام دشت را چشـم تو آلاله می پاشد به خـاک این دیار آتشــی انگــار در زیر سُـمَــت پنهــان شده پا بکوب آتـش بزن بر قلب سنـگ روزگـار در نگاهت راه گم کرده ست حیرت حیرتا! در صـدایت آه می سـوزد نهـان در آشکــار سایــهٔ مـــژگانِ  رازآلــود  را  بـرهــم  بـزن تا بریزد  چکه چـکه  غـربت از چشمان تار آمـدی تا طرح قابِ «عصرعاشورا» شـوی تا که این غربت  بماند تا همیشــه ماندگار آمــدی درس وفـا معنــا شـود بر کوفیــان رو شــود دســت جفــای مردمـان نا بکـار تا کجاهــا با پدر بودی؟ بگو ای ذوالجناح دیدی آیا پیــکرش را زیرِ سـُمّ  دَه سوار؟ گرچه حق را در یَمِ خون سر بریده دیده ای دیده خواهد شدحقیقت بر سرِ نِیْ آشکار نور مصبـاح الهُـدا هرگز نگردد بی فـروغ عالَـمـــی از او گرفتــه  آبِـرو  و اعتبــــار 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ 🖊رقیه سعیدی(کیمیا) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 لینک کانال اشعار در ایتا☝️
[بِسْمِ رَبِّ الْفٰاطِمَه] ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❖༅࿇༅═‎‌‌‌─‌ حَـیّ عَـلَـــی العَــزا کـه عــزادار مــادریم مــــا همنــوای نالهٔ جــانســـوز حیـدریم رخت عــزاست بر تنمــان ، بغـض در گلو در خیــمه گــاه روضــهٔ خونبــار دیگریم هـــم بر نخی زِ چـــادر او دل سپرده ایم هـــم پاســـدار حُـــرمت آن یاس پرپریم عمــــریست هیــئت دل ما فاطمیه است شکرت خدا ! که بر درِ این خانه نوکریم با افتــخار ، ســـائــل درگــاه او شـــدیم از سفــــــرهٔ کـــرامــت او رزق می بریم با اشــک و آه فاطمــه آتــش گرفتـه ایم درد آشنــــای غــربت ســـاقیِّ کــوثـریم جانهای ما سرشته به عشق ولایت است این عشق رابه جان ودل خویش می خریم تا هست ،درب سوخته حاجات خویش را جایی به غیـــر خـــانهٔ زهــــرا نمـی بریم مـــا آبرو گرفتـــــه ایم از فاطمـــیه ها مدیون این عنـــایت دخت پیمبـــریم هـــر ذره پای درگه او "کیمیا" شــود اوج سعادت است اگرخاک این دریم ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❖༅࿇༅═‎‌‌‌─‌ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) لینک کانال اشعار در ایتا↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❖༅࿇༅═‎‌‌‌─‌
«بسم ربّ الفاطمــه» با نــاله های فاطــــمه ، دیــوار می گرید بر داغ زخم سینــه اش مسمار می گرید آهِ دل زهـــرا ، شکـــسته بغــض دریا را امواج غم بر ساحلش ، خونبار می گرید پروانه می سـوزد به عشــق شمع کاشانه چشمان شمــع از این همه ایثار می گرید وقتی که دست آسمان را در زمین بستند از این جسارت ، ذوالفقارش زار می گرید از بس که سنگین است غم برشانهٔ حیدر آن کوه غیـــرت ، حیــــدر کــرار می گرید در نیمـــهٔ شب با یتیمانش علــی ، تنــــها هنـــگام غســــل پیکــــر  دلدار ، می گرید آب روان می ریزد اسمـــا و نمــی شـــویَد دست علـــی می لرزد از این کار می گرید آغـــاز مظلـــومیت مـــولاست از امـشب در حســــرتِ لبخـــند زهرا ، زار می گرید همناله هایش،چاه و نخلستان وعرشی که می لرزد ارکــانش ، علی هر بار می گرید امــروز هـــم مهـــدیِ زهرا گوشــهٔ غربت بر غــربت آن مـــادر  غمـخــوار می گرید ✍رقیه سعیدی(کیمیا) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ کانال اشعار ایتا JOin↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌
«بسم ربّ الفاطمــه» پیش چشمم گاه ، مــادر را تصور می کنم دست آتـش رویِ معجــر را تصور می کنم لحظه ای ردّ نفس درسینه ام گم می شود وقتــی آن مسمــار بر در را تصور می کنم قلب من مانندِ در می لرزد و بی اختیــار چشمْ بسته ، یاس پر پر را تصور می کنم آسمـان ، دورِ ســرم گویا سیاهی می رود تـا درِ افتـــاده بـر  ســر را تصور می کنم در هجومِ بغض ها از پا میفتــم ناگهـــان بستنِ دستــانِ  حیـــدر را تصور می کنم آیه آیه اشک می بارد قلـم  آن لحظه که غـــربت آیـــات کـــوثـر را تصور می کنم از غـم و تنهـاییِ  زینب دلــم می گیرد و خانه داریهــای دختـــر را تصور می کنم می رود با این تصورها قرار از قلب من قلب نا آرام مــادر را تصـــور می کنــم ✍رقیه سعیدی(کیمیا) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ کانال اشعار ایتا JOin↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌
به نام خدا السلام علیکِ یا فاطمة الزهرا _______________ طاقت نمی آورد کم کم پـشت آن در ، دست با ضـربِ پا از دَر جــدا شد بــارِ آخـر ، دست چون در گرفت آتش ، در ازجاکنده شد افتاد روی سر و سیـنه ، به رویِ پهلـو و بـر، دست آتش گذشت از دَر ، به روی صورتش چرخید تا سَر رسید و شد سپر ،بر گیسویِ سر، دست بـا آه سـردش آتـشِ دَر شــعلـه وَر تــر  شــد وقتی که می بستند آن لحظه ز حیدر، دست حیــــدر‌‌، یدُاللّه است و باشــد فـَوقَ أَیدیـهِم بوده مگر جز دست او در فتح خیبر ، دست؟ اُفـتان وخــیزان فاطــمه دنبال حــیدر بود آخـــر رسید و زد گـِـرِه برشال حیدر، دست در پیـش چشــمان علی ، زهـرا غریب افتاد دست غـلاف آزُرد از زهــرای اَطــهر ، دست   دیگر شبـیهِ آخـــر مَــــه ، رو به نقصان بود می پخــت نان ، اما برای چار اَختر ، دست می ریخــت بار غــم به رویِ شــانهٔ  زینــب وقتی که می زد شانه بر موهای دختر ،دست پــر زد شــــبانه وقــت پـروازش نـبود امــا حالا دعایـش را خـداوندش بر آورد سـت فهمــید مـولا نیمــه شب  وقت  وداع ِ یاس مســمارِ در برحال و روز گـل چه آورد ست یکباره دست از غسل دادن شست با حسرت وقتـی رسید آن لحظه بر پهلوی مادر، دست در غربت آن نیــمه شـب بی تاب می لرزید وقتی کفن می بست برجسم مطــهّر ، دست یک باغــبان همراه شش تن ، مخفیانه ،شب می بُرد تابـوت گـلی بر شــانه و بر، دست غیــر از علـــی ، زهرا ندارد مَحرَمی دیگر ای کاش می آمـد جلو از یک برادر ، دست در  هـالهٔ   نـوری  بـرآمــد از درون قبــر ســوی علی مانند دسـتان پیــمبر ، دست ای کــاش پیــغـمبر نـپرسد از علی امشب خورده چرا بر صـورت آیات کوثـر ، دست دســت  عــلی و اهـل بیــتش   رازهــا دارد این خانواده  دردها دیدست از هر ، دست در کــربلا هـــم معـــنیِ ایثــار شد تصــویر وقتــی جـدا  شد از ابا الفضل دلاور ، دست وقـت شفــاعت با خــودش می آوَرَد زهـــرا یک یادگار از نهر علقم ، روز محشـر ، دست _____________ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) ┅═𑁍✿𑁍═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 لینک کانال اشعاردر(ایتا) 👆 ─┅═𑁍✿𑁍═┅─
❃﷽❃ ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌✧❁࿇❁✧═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ نبـــــود موســـــم آتش بر آشــیانه زدن و یا کبــــوتر عــاشـــق ‌، میـان لانه زدن دمِ شکفتـــن گلبرگ غنــــچه بود و نبود زمان سیلـــیِ نیلـــی به یاس خـانه زدن کبــــوتری که شکسته ست بال پروازش رواست روی پــرش زخــــم تازیانه زدن؟ غلاف ، قصـهٔ تلخیـست در وِلای علــــی چه نارواست گلــش را به این بهانه زدن چه ســـاده بود بر اهــل سقـــیفه با آتش شـــــرار غـــم به دلِ صاحبِ زمـانه زدن فقــــط ز دست دو ملعونِ خوار می آمد دری به پهــــلوی ریحــانه عامدانه زدن چـــه نارواست به جـای تســــلّیِ خـاطر هــــزار تیــــر بلا را به دل ، نشـــانه زدن به خانه ای که دعایش به آستان می رفت روا نبــــود کــه آتـــش بر آســــتانه زدن چه خانه ای که در آن کار مادری این بود به اشـک ، بر نخ تسبیـــحِ نور ، دانه زدن برای مردم شهــرش قنـــوت پر می شد به استـجابت سبـــز از دعا ، جوانه زدن از این به بعد برایش چقــدر سنگین بود نفس کشیدن و مرهـم به زخم شانه زدن و سخت ترکه به دستی شکسته مادرنور به زلفِ آینــــهٔ دلشکــــسته ، شـــانه زدن تمـــام کـــرد ، رســــالات مـــادری را بـــا شکسته دست به دستاس و کارِ خانه زدن چه سخت بود برای علی که دور از چشم ســـرِ مزارِ عـــزیزی، ســـری شـــبانه زدن هنوز می رسد از پشت در ، به گوش زمان صـــدای ناله و فریاد از ایـن زمــــانه زدن شود چه خوب ، به همراه مهدیِ زهرا ســـری به تربت بانوی بی نشــــانه زدن ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌✧❁࿇❁✧═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۲/۹/۸ لینک کانال اشعار در ایتا↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047
روضه حضرت زهرا سلام الله علیها استاد قلی زاده 1401_9_24.m4a
10.49M
«بسم ربّ الفاطمــه» "کَلِّمینــی" فــاطمـــه ! دارد تــوانـم می رود آمــــده جان بر لبــم ، روح و روانم می رود 🎼🎙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @saeidikimya
شب شهادت حضرت زهرا بیت آقای غفاری .mp3
17.79M
«بسم ربّ الفاطمــه» با نــاله های فاطــــمه ، دیــوار می گرید بر داغ زخم سینــه اش مسمار می گرید 🎼🎙 بین در و دیوار فاطمه پرپر شد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @saeidikimya
❃﷽❃ ─‌┅‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ بگــو بشیـــر ! بگــو از حســین زهـرایم بگــو برای مــن از آن امـــام تنهــــایم نگو چگــــونه اباالفضــــل بر زمین افتاد فــــدای زادهٔ زهــــرا ، همـــه پســرهایم بگـــو از آن ســـرِ خورشـــید بر سرِ نیزه بگـــو از آیــهٔ کهـــــف از زبــان مـــولایم نگو ز تیر سه شعبه ، عمود و خنجر کین به چشم و رأس و دو دستِ مَه دل آرایم بگو چگـــونه به هم ریخت پیکــر اکبــر؟ بگــو بشیــــر بگــو از جـــوان لیـــلایــم بگو از آن بـــدنِ قـــد کشیـــدهٔ قاســـم چگــونه بر ســرِ نِی رفت مـــاهْ سیمایم؟ چگونه پر شد از اَحلیٰ مِنَ العسل جامش؟ چه عارفی شد از آن مِی ، جوان نوپایم ! بگو از اشک حــــرم از خــجالت عبــاس ز خشـــکی لب اصـــغر ز قــول سقّـایم بگو چگونه به دست سه شعبه پرپر شد؟ گلــــوی نـــازک طفــــل رضیــــع زیبایم رباب ! من خجــــلم از تو جای عبـــاسم از این بـه بعــــد برای علیـــست لالایم به خاطر لب خشـــک حسیــن تا به ابد گلایه مند ز هر آب و خاک و صـحرایم زبان به تســلیت زینبــم نمی چــرخــد نمـــانده طاقتـم از این عزای عظــمایم بگو که نوبت اشـــک من است با زینــب پــر از تلاطــــم موجـــم شبـــیه دریایم بگو ز کــوفه و شـــام و خــرابه و بازار بگو ز دفن شـــبانه ، سه ساله زهرایم گلویم از تب بغض ســه سـاله می سوزد ز سوز روضـه به آتش کشیــده شد نایم چگــونه از تو بپرســم میان آن گودال؟ چــه ها گذشت به زهــــرا کنـــار آقایم نگو بشیر ! فقط یک اشـــاره کن ، کوتاه بگـــو ز غـــربت عبــاس اِربـــاً اِربــــایم شنـــیده ام شـده کوچک مـــزار عباسم چه شد که جا شده در آن، جوان رعنایم؟ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۲/۱۰/۶ ─‌┅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‎═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ کانال اشعار ایتا JOin↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047