"آهنگ هستی"
به نامِ نقش بندِ آشنایی
چراغ افروزِ بزمِِ دلربایی
به نامِ او، که سنبل آفریده ست
به مینای طرب، مُل آفریده ست
به نامِ خالقِ بالا بلندان
غزالانِ غزل، گیسو کمندان
به نامِ نغمه سازِ چنگِ هستی
نوا آموز، برآهنگِ هستی
به نامِ او، که بر زلف بهاران
بیاویزد زُلالِ آبشاران
به نامِ او، که با رقصِ سمن ها
صفا بخشد، به دامانِ چمن ها
ز گِل آرد برون، گل های زیبا
دل انگیز و دل آویز و دل آرا
ز صُنعش آسمان، کاخِ بلندی
به لوحِ آفرینش، نقش بندی
ز نور اختران، ریزد سحر ها
به زلفِ شب، چراغی از گُهر ها
***
خداوندا به نای بی نوایی
به شامِ وصل و صبحِ آشنایی
خداوندا به نازِ ناز داران
به چشمِ آتش افروزِ خُماران
به آتشگاهِ آه و اشکِ شبنم
به یاس و نسترن، مینا و مریم
به چشمانِ غزالانِ غزل نوش
خُمارین نرگسانِ عشوه آغوش
به آهِ عشق بازانِ جگر سوز
به جشنِ مهرگان، یلدا و نوروز
به آن عاشق که فریادش نهانی ست
و می داند، نشان در بی نشانی ست
به ساقِ ساقی ساغر به دستان
به سُکرِ ساغرِ مینا پرستان
به نازِ نو عروسانِ بهاری
به داغِ سینه سُرخانِ صحاری
به چشمانِ سحاب و اشکِ
باران
به گلرقصِ نسیمِ نوبهاران
به نرگس ها که صد ها ناز دارند
و چشمانی خُمار آواز دارند
به کوهِ بیستون و طاقِ بستان
به شیرین و به فرهادو به مستان
به کاشان و سیلک و هگمتانه
به آوای نی و چنگ و چُغانه
به سازِ بو الحسن خان و نوایش
به آوای بنان و گوشه هایش
به رستم، پهلوانِ باستانی
به کاوه، وان درفشِ کاویانی
به تیرِ آرش و خونِ سیاووش
که در رگ های ایران می زند جوش
به آن شاعر، که خلّاق المعانی ست
و در شعرش رموز آسمانی ست
به فردوسی، به کاخِ نظمِ آن پاک
که شعرش می زند پهلو به افلاک
به سعدی، شاعر بی مثل و مانند
که در مُلکِ سخن، باشد خداوند
به خاقانی، به قاآنی، به خواجو
به ناصر خسرو، آن مردِ خدا جو
به رازِ خمسه ی نابِ نظامی
به گُلخندِ بهارستانِ جامی
به شعرِ حافظ و عرفانِ عطّار
به شورِ مولوی، آن مستِ هشیار
به سوزِ محتشم، حسّانِ ثانی
به باباافضل و فیضِ جهانی
به شوقِ شهریار و ذوقِ پروین
به آثارِ بهارِ نیک آیین
به شعرِ "صائم کاشان" و سهراب
به هر شاعر که باشد شعرِ او ناب
مرا در عاشقی پیروز گردان
زمستانِ دلم نوروز گردان
صائم کاشانی
بهار 1382
✳کانال اشعار صائم کاشانی👇🏻
@saemkashani
از راست: صائم کاشانی، مهندس محمد رضا قرائتی، استاد مهرداد اوستا، دکتر موسوی گرمارودی، اسدی شبدیز و مرادی تهرانی در دفتر کارِ صائم کاشانی، قبل از آغاز کنگره ی سراسری جشن میلاد حضرت ختمی مرتبت"ص"و ولادت امام راستان حضرت امام جعفر صادق"ع" از سوی انجمن ادبی سخن کاشان، آبان ماه 1366 در باشگاه اجتماعات مخمل کاشان
به پیشگاه مولای صابران، حضرت امام موسی کاظم علیه السلام
یار هفتم
تا چلچراغِ چشمِ تو ، آیینه پرور است
در معبدِ نگاهِ تو، دل ها منور است
ساغر سرایِ مهرِ تو ، پیوسته زرفشان
پیمانه نوشِ چشمِ تو، خورشیدِ خاور است
در شعله زارِ عشقِ تو، پروانه ی خیال
در بارگاهِ مهرِ تو، ذوقم کبوتر است
ساقی! بریز تا خطِ هفتم پیاله را
اکنون که یارِ هفتمِ من در برابر است
این سان که ماهِ عاطفه در جلوه آمده است
بر لب مرا ترانه ی الله اکبر است
باب الحوائج است که در آسمانِ مهر
خورشیدِ عشق و مظهرِ الطافِ داور است
طُوفِ حریمِ حرمتِ او ، آرزوی دل
آن بارگاهِ خاطره ، فردوسِ دیگر است
خرم کسی که از سرِ اخلاص ، معتکف
در آستانِ حضرتِ موسی بن جعفر است
شب بوی عشق ، لطفِ نفس های ناب اوست
عطرِ دعا ز سنبلِ آن ماه منظر است
از تُندبادِ حادثه صائم چه غم که دوست
آیینه دارِ عاطفه ، در باغِ باور است
زمستان ۱۳۷۵
صائم کاشانی
خوبان که ز خُلقِ نیک ، کاظم هستند
شک نیست که در طریقِ کاظم هستند
در پرتوِ صبر، مِهرِ عالم تابند
با شاهدِ آرزو ، ملازم هستند
صائم کاشانی
سال ۱۳۹۰
*شعر نیمایی*
"نمی دانم چه می خواهم"
و من بر قابِ غمناکی
به سانِ ابر ِنمناکی
پریشانم
و از تکرارِ این تصویر
تا مرز ِتصوّر ها
گریزانم
چراغِ لحظه هایم، کور سویی می زند امشب
به خود چون ابر می پیچم
ز جان چون شمع می کاهم
و رازِ چهره ای غم بار
همچون سایه ی دیوار
افتد بر سرِ راهم
نمی دانم چه می بینم
نمی دانم چه می خواهم
صائم کاشانی
مهر ماه 1355
طلوع عشق
هنگام طلوع عشق در وقت صلات
آمد به برم، دلبر شیرین حرکات
چون غنچه شکفت و با لبی خندان گفت
بر خاتم انبیا محمد صلوات
صائم کاشانی
سال ۱۳۹۰
حضور صمیمی تنی چنداز اعضای دانشگاه بین المللی المصطفی در «خانه سخن» نهم آبان 1395
"میخانه بعثت"
عروسِ شعرِ شیدایی، به یادِ یار می رقصد
هزار از شوقِ گل، در دامنِ گلزار می رقصد
زلالِ نور می نوشند، یارانِ طرب امشب
شرابِ بوسه در جامِ لبِ دلدار می رقصد
لبِ جانان نمی دانم، چه رمزی گفت با ساغر
که در مینای شادی، باده ی گلنار می رقصد
نمی دانم چه رازی در سه تارِ مطرب است امشب
که مضرابِ دلِ شور آفرین، بر تار می رقصد
مگر گلباده ی چل ساله می ریزند در ساغر
که در میخانه ی بعثت، دَر و دیوار می رقصد
گلِ مهتاب می روید، به دشتِ دیده ی باور
به یادِ یار، عاشق تا سحر بیدار می رقصد
غزل با ناز می خوانند یارانِ طرب امشب
غزالِ ذوقِ من صائم!، به شوقِ یار می رقصد
صائم کاشانی
بهار 1375، شیراز
✳کانال اشعار صائم کاشانی👇🏻
@saemkashani