یک روز سری به خانه ام خواهی زد
جامی ز می ترانه ام خواهی زد
روزی که ز پا فتادم از درد فراق
دستی حتماً به شانه ام خواهی زد
صائم کاشانی
روزی که دلم دچار بی صبری بود
چشمان غزالک غزل ابری بود
آن روز تفألی زدم بر حافظ
آمد غزلی که آن غزل جبری بود
صائم کاشانی
دیشب که چشمانش دو چشمم را صدا زد
دیدم نگاهش با نگاهم حرف ها زد
صیاد چشمم بود آن آهو نگاهش
زخمی که زد از تیر مژگانش ، به جا زد
لبخند ماه از آبی چشمش تراوید
خورشید را برق نگاهش در هوا زد
از جام چشمش جرعه، جرعه ناز می ریخت
هر چند نازش بر نیازم پشت پا زد
گفتم: بگیر از من نشانی این غزل را
از من گرفت آن را ، ولی ناخوانده تا زد!
گفتم نرو از پیش من گر می توانی
گفتا: مرا حسی که می دانی صدا زد
گفتم برو، فرقی ندارد از برایم
چشمت اگر حرفی بجا یا نابجا زد
تا صائم محراب ابرویش شوم باز
دیدم نگاهش روزه داران را صلا زد
شهریور ۱۳۸۷، کاشان
صائم کاشانی
لینک کانال دلسروده های صائم کاشانی:
https://eitaa.com/saemkashani
☘🍀☘🍀☘🍀☘🍀
لینک گروه یاران سخن:
https://eitaa.com/joinchat/2314535277Cf073001908
به پیشگاه والای حضرت قائم عشق(عج)
شب تا به سحر، ز هجر رویت ای ماه
کار دل بی قرار من، ناله و آه
تا چند ز عاشقان خود بی خبری
لا حول و لا قوه الا بالله
صائم کاشانی
با جمعه ی نور همسفر می آید
همدوش ستاره ی سحر می آید
آن ماه شب چارده ، آن شرقی نور
با سیصد و سیزده نفر می آید
صائم کاشانی
موجیم ، ز خویشتن بریدیم بیا
جانیم، ولی به لب رسیدیم بیا
شمعیم ،نیامدی، شرر پوش شدیم
اشکیم ، ز چشم دل چکیدیم بیا
صائم کاشانی