eitaa logo
♡{ ثائر }🇵🇸
144 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2هزار ویدیو
17 فایل
قاصد پیامتان🌸 https://daigo.ir/secret/2441075999 کپی حلال ✅️ هدف نشر رایحه الهی است
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 جود و بخشش 🌿 💠 آن حاتم طائی که می شنوید یک شمّه ای از جود الهی را حکایت می کند. مهمانخانه حاتم طائی چهل در داشت. هرکس از هر دری می خواست، وارد می شد. آدم سخی و بخشنده ای بود. جناب سعدی در بوستان حکایتش را آورده، مطلعش اینست: ندانم که گفت این حکایت به من که بوده‌ست فرماندهی در یمن فرماندهی در یمن بود خیلی جود و بخشش داشت. مردم نشسته بودند بر سر سفره اش، غذا می خوردند؛ یکی به زبان آورده و از حاتم طائی تعریف کرد. این فرمانده این تمجید را شنید و خوشش نیامد. زیردستانش را جمع کرد و گفت: « تا این حاتم طائی زنده است نمی گذارد ما اسم و رسمی پیدا کنیم. او را از میان بردارید. می توانید این کار را بکنید؟ چنین و چنان هم جایزه تعیین می کنم.» یکی از زیردستانش گفت: « من می روم سرش را برایتان می آورم.» راه افتاد رفت در میان قبیله ی طی. به یک نفر برخورد کرد گفت: « اینجا طایفه ی طی هست؟» _ « بله» _ « این آقا که جود و بخشش دارد خانه اش کجاست؟ آقای حاتم . ( البته حاتِم صحیح است) گفت: « بفرمایید من شما را می برم و نشانتان می دهم خانه اش کجاست. امشب پیش من باش، فردا شما را می برم پیش حاتم طائی. می خواهی چکار کنی؟ » گفت: « می خواهم او را ببینم.» او را برد خانه. این مهمان دید میزبان آدم بزرگواری است. نمی داند که او خود حاتم طائی است. میزبان او را گرم گرفت و از او پذیرایی کرد. مهمان هم از برخورد او خیلی خوشش آمد. _ « از کجا می آیی؟» _ «از یمن» _ « برای چه؟» _ « مشکلی دارم. نمی توانم با شما در میان بگذارم.» _ « چرا؟ تو مهمان منی. » هرچه بود او را به حرف آورد. او هم اظهار کرد و گفت: « من مشکلی دارم؛ مأمورم، اگر انجام ندهم خودم و دودمان من در معرض خطر خواهند بود.» گفت: « من مشکلت را حل می کنم. مشکلت چیست؟ آیا کاری از من ساخته است یا نه؟» گفت: « اگر اظهار نمی کنی و حرفش را جایی نمی زنی مشکل من اینست که از من سر حاتم طائی را خواسته اند.» گفت: « پدر آمرزیده، این که مطلبی نیست که. ( حالا خودش حاتم طائی است)، اینکه خیلی آسان است. فردا صبح با سر حاتم طائی می روی پیش فرمانده یمن، بدون اینکه کسی خبردار شود.» برخاست و رفت، شمشیر به دست آمد و گفت: « بزن». مهمان گفت: « چرا؟» گفت: « مگر سر حاتم طائی را نمی خواهی؟ فرمانده سر مرا خواسته.» _ « شما حاتم طائی هستی؟» _ « بله» مرد به دست و پای حاتم طائی افتاد و بنا کرد به عذرخواهی و تضرع و زاری. با جود و سخای حاتم طائی، زندگی اش خوب شد. 🌸 اینها که جود و سخای خلق را می شنوی، شمّه ای از آن جود الهی است. آنچه را که در این نشئه می بینید شمّه ای است؛ همه به تعبیر قرآن کریم آیت اند؛ آیات اند. 🍁 آیت یعنی نشانه و نمونه. اگر اینجا قدرت می بینید؛ اینجا علم می بینید؛ دیگر صفات حُسنی، اسماء علیا، همه ، هر چه می بینید همه آیات اند. 🌿 پیاده شده از فایل صوتی 🌐 كانال عرفان أهل البيت عليهم السلام🌐 ✨به نيت هديه به و گراميتان وكسب با ذڪر صلوات پستها را با دوستان خود به اشتراڪ بگذارید✨ ┄┅═══❉☀️❉═══┅┄ 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌤 @talabegeeshgast
حضرت سلیمان نبی ایستاده بود و خیره به دو پرنده ی کوچکی نگاه می‌کرد که در حال صحبت بودند. پرنده ی نر از طرف مقابل دلبری می‌کرد که من تو را از تمام پرندگان بیشتر دوست دارم، تو برای من همه چیزی و بدون تو من هیچم، خوب که دلربایی ها کرد و حضرت همه را به اذن خدا شنید، در نهایت تعجب دید که معشوقه به دلبری ها اعتنا نمیکند و دلش پر نمی‌کشد برای این جملات پر آب و تاب و دامن از دست نمیرودش! آرام جلو رفت و علت بی اعتنایی به عشق پرنده ی خوش زبان را از جفت ماده پرسید که چرا بی اعتنایی به این همه پرپر زدن این نگون‌بخت عاشق؟! پرنده گفت: ای نبی خدا، به عظمت و بزرگی ات قسم که او در عشقش صادق نیست و دروغ می‌گوید. من خودم شنیدم تمام این حرف ها را روز گذشته به معشوقه ای دیگر می‌گفت، بی کم و کاست، او مرا نمی‌خواهد فقط حرف می‌زند. یاران سلیمان می‌گویند: به محض شنیدن این کلمات، نبی خدا راهی کوه شد و با صدای بلند گریه می‌کرد و می‌گفت: خدایا، یک پرنده در عشق خود رقیب نمی‌خواهد و بی صداقتی عاشقش را بر نمی‌تابد، نکند من هم در عشق به شما صادق نباشم و تو بدانی.
یک پسر و دختر کوچک مشغول بازی با یکدیگر بودند، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چنتایی شیرینی داشت، پسر گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دختر قبول کرد... پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دختر داد، اما دختر کوچولو همانطور که قول داده بود تمام شیرینی ها رو به پسرک داد. اون شب دختر کوچولو خوابید و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ اما پسر تمام شب به این فکر بود که حتما دختر هم تمام شیرینی اش را به او نداده عذاب مال کسی است که صادق نیست👌
🔰 دروغگویی ولید بن عقبه 🔹ولید بن عقبه ابی معیط از مسلمانانی بود که ابتداءً ظاهری خوب داشت، تا جائیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله او را مامور کرد به سوی قبیله بنی مصطلق برود و زکات و صدقات آنان را بگیرد. 🔹افراد قبیله وقتی شنیدند مامور پیامبر آمده، به استقبال برای خوش آمد گوئی آمدند. 🔹چون در زمان جاهلیت میان ولید و این قبیله خصومت و عداوت بوده خیال کرد آن‌ها به کشتن او مهیا شدند، پس مراجعه به مدینه کرد و نزد پیامبر آمد و گفت: اینان زکات مالشان را نمی‌دهند در حالیکه که قضیه به عکس بود. 🔹پیامبر صلی الله علیه و آله ناراحت شد و قصد کرد که سپاهی به طرف آن قبیله بفرستد که خداوند این آیه را نازل کرد: (ای کسانی که ایمان آورده‌اید اگر شخص فاسقی برای شما خبر آورد تحقیق کنید (در این که حرف او صحیح است یا دروغ) 🔹بعد از نزول آیه ولید دروغگو بعنوان فاسد شناخته شد، و پیامبر فرمود او از اهل دوزخ است و بعد او با عمروعاص شراب خوردند و دشمنی با پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤ منین را شیوه خود کرد؛ و چون از طرف خلیفه سوم به امارت کوفه منصوب شد یک روز صبح به حالت مستی نماز صبح به جماعت را چهار رکعت خواند.