[°•💚☁️•°]
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
#قسمت_اول
تهران ، خیابان سرسبیل،خانه عبدالرزاق زین الدین؛ پسر بزرگ خانواده توی همین خانه به دنیا آمد. پنج شش ساله بود که از تهران رفتند خرم آباد. آرام آرام کناربازی های کودکانه ، لابه لای کتاب های کتاب فروشی آقاجان، بزرگ شد. درس های قرآن مادر، مبارزات پدر، پخش اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی امام ومهم تراز همه نفس حق شهیدمحراب آیت الله مدنی او را جوانی انقلابی بارآورد.
وقتی رتبه چهارم پزشکی دانشگاه شیراز را آورد.پدرش سقز تبعیدبودواو برای خالی نماندن سنگر مبارزه انصراف داد وکتاب فروشی را سرپا نگه داشت . انقلاب درشرف پیروزی بود که خبرقبولی اش در بورسیه دانشگاه سوربن فرانسه آمد. افتخاربزرگی بودتحصیل در یکی از بهترین دانشگاه های جهان، اما شوق خدمت به اسلام وانقلاب نوپای امام خمینی(ره) زرق وبرق سفربه اروپا را در چشمانش کوچک کرد.
#کتاب_ستارگان_حرم_کریمه
#نویسنده_مهدی_قربانی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین صلوات 🌷
#ادامه_دارد...
اگر دوست داری امسال راهیان غرب بری با ما همراه شو😍👇
ڪاݩاݪ زیبـاۍ سفر عشـ❤️ـق
○°•___☁️💚___•°○
@safareshgh20_21
همسفرعشق 🇮🇷
[°•💚☁️•°] 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین #قسمت_اول تهران ،
[°•💚☁️•°]
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
#قسمت_دوم
انقلاب که پیروزشد چند ماهی رفت جهادسازندگی، با تشکیل سپاه قم جزو اولین هایی بودکه پذیرش شد.
واحدگزینش وبعدهم واحداطلاعات ، سنگرهای جدیدخدمتش به انقلاب ومیهن بود.
چند ماهی از جنگ گذشته بودکه راهی جنوب شد. سال های غربت جنگ در سوسنگردو دزفول با گمنامی اش همراه بود.اما اوخیلی زودخودش را به همه شناساند، زمانی که پا در قرارگاه نصرگذاشت ودر عملیات های فتح المبین وبیت المقدس، چشم حسن باقری شد.شناسایی های شبانه روزی ، سرکشی به محورهای اطلاعاتی، تهیه نقشه و کالک های عملیاتی کارهای طاقت فرسایی بودکه او وهمرزمانش به خوبی از عهده آن ها برآمدند.
روزی که پایش به تیپ ۱۷ بازشد، بارسنگینی را روی شانه هایش احساس کرد.فرماندهی یگانی که از نیروهای چندشهرستان با سلیقه های مختلف پا گرفته بود، کار آسانی به نظر نمی رسید،اما مهدی......
#کتاب_ستارگان_حرم_کریمه
#نویسنده_مهدی_قربانی
🌹نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین صلوات 🌹
#ادامه_دارد......
اگر دوست داری امسال راهیان غرب بری با ما همراه شو😍👇
ڪاݩاݪ زیبـاۍ سفر عشـ❤️ـق
○°•___☁️💚___•°○
@safareshgh20_21
همسفرعشق 🇮🇷
[°•💚☁️•°] 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین #قسمت_دوم انقلاب که
[°•💚☁️•°]
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
#قسمت_سوم
از کودکی اش توی مغازه بود و دخل زیر دستش ؛ اما خودم به زور پول توی جیبش می گذاشتم . همین پول را هم تا چندوقت می دیدی ته جیبش مانده. یک بارپرسیدم ((بابا مگه تو چیزی نمی خوری؟ چرا پول هات خرج نمی شه ؟ ))گفت:(( من که خرجی ندارم، آب وغذا می خوام که توی خونه هست، بیرون هم نیازی ندارم.))
آن قدرخوب بودکه زودبه دل همه نشست.خانه وزندگی اش قم بود، ولی هیچ وقت طوری رفتارنکرد که بگوینداز قمی ها جانب داری کرده. سمنانی هافکرمی کردندبا آن ها رفیق تراست ، زنجانی ها همین طور، اراکی ها و قزوینی ها هم.
گذراندن روزگار خوش جوانی در جبهه های جنگ ، دل کندن از همسرو دخترشیرین زبانی به نام لیلا و ایستادن تک وتنها ، تا پای جان در جزایر مجنون ، همه وهمه مجابت می کندکه او را مرد عمل به تکلیف بخوانی.
فرمانده لشکر۱۷ ، شبیه همه ما آدم ها روی خاک همین شهرقدم گذاشت .ساده پوشید ، کم خوردو کم خوابید. خندیدن هایش مثل ما بود، گریه کردن هایش، اما نه .
وقتی رفت ، خیلی ها را عزادارکرد، خیلی ها که با لبخندهایش خندیدندو با بغض هایش گریه کردند؛ مهدی زین الدین.
#کتاب_ستارگان_حرم_کریمه
#نویسنده_مهدی_قربانی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین صلوات 🌷
#ادامه_دارد...
اگر دوست داری امسال راهیان غرب بری با ما همراه شو😍👇
ڪاݩاݪ زیبـاۍ سفر عشـ❤️ـق
○°•___☁️💚___•°○
@safareshgh20_21
همسفرعشق 🇮🇷
[°•💚☁️•°] 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین #قسمت_سوم از کودکی ا
[°•💚☁️•°]
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
#قسمت_چهارم
توی خانه کمتر درس می خواند.هرچه بودسرکلاس می گرفت .وقتش را بیشترصرف کتاب های غیر درسی می کرد.معمولا باهم کتاب می خواندیم؛ توی انبار لابه لای کتاب های کتاب فروشی آقاجان، علاقه مان بیشتربه کتاب های پلیسی بود.سراین که چه کسی بیشتروسریع تر می خواندمسابقه داشتیم. توی یک سیرمطالعاتی کتاب های شهید مطهری را خواندیم؛ کتاب های دکتر شریعتی را هم ، تفاوت میان تفکرات شان مورد توجه مان بود.کتاب که تماممی شد مثل طلبه ها مباحثه می کردیم .نکته ها ومطالب کلیدی اش را درمی آوردیم ونظر می دادیم به درد چه قشرو گروهی می خورد. نقد هم می کردیم.
سرصبح با آن صدایش که تازه دورگه شده بودشروع می کرد به قرآن خواندن((اولئک ...)). آن روز حسابی خوابم می آمد. لج کردم و ادایش را در آوردم .با صدای کلفت گفتم (( اولئک ، بگیر بخواب دیگه.)) اعتنایی نکرد. کارش بود. هر روز صبح بعد نماز قرآن می خواند؛ از همان موقع.
یک پا انقلابی شده بود برای خودش.اعلامیه های امام را می آوردخانه.کاغذو کاربن می گذاشت جلویش ودست به کار می شد.حروف را طوری می نوشت که دست خطش شناسایی نشود.قانون وقاعده اعلامیه نویسی را به ما هم یاد می داد؛ مثلا می گفت (( دال رو تیز ننویسید، نون آخرگرد نباشه، چهار گوش بنویسید.)) کارش که تمام می شد، خاک نرم می ریخت توی اعلامیه و لبه هایش را مثل کیسه جمع می کرد. بعدیک نخ می بست دورش، اما نه خیلی محکم ، این طوری ، اعلامیه را که می انداخت توی خانه ها ، نه آسیب می دید، نه سرو صدا می کرد،زمین که می خورد، باز می شد.
#کتاب_ستارگان_حرم_کریمه
#نویسنده_مهدی_قربانی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین صلوات 🌷
#ادامه_دارد...
اگر دوست داری امسال راهیان غرب بری با ما همراه شو😍👇
ڪاݩاݪ زیبـاۍ سفر عشـ❤️ـق
○°•___☁️💚___•°○
@safareshgh20_21
همسفرعشق 🇮🇷
[°•💚☁️•°] 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین #قسمت_چهارم توی خان
[°•💚☁️•°]
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
#قسمت_پنجم
سال ۱۳۵۸با یک گروه ۲۵ نفره از طرف جهاد سازندگی رفتیم روستای وسف ، کارمان بیشترچیدن میوه باغ ها بود و دروی گندم ، مهدی زین الدین را اولین بار آن جا دیدم ، ماه رمضان بود، از سرزمین که می آمدیم ، بعداز افطار بچه ها دورهم می نشستند، بگو و بخند می کردند، و بازی هایی مثل گُل یا پوچ، مهدی اما برنامه ی خودش را داشت ، یا استراحت می کرد یا مطالعه ، بعضی وقت ها هم می دیدم قرآنش را باز کرده و می خواند.
#کتاب_ستارگان_حرم_کریمه
#نویسنده_مهدی_قربانی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین صلوات 🌷
اگر دوست داری امسال راهیان غرب بری با ما همراه شو😍👇
ڪاݩاݪ زیبـاۍ سفر عشـ❤️ـق
○°•___☁️💚___•°○
@safareshgh20_21
همسفرعشق 🇮🇷
[°•💚☁️•°] 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین #قسمت_پنجم سال ۱۳۵۸
[°•💚☁️•°]
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_ زین الدین
#قسمت_ششم
قرار بود رد یک منافق را بزنیم . سرمای زمستان ، از سرشب نشستیم توی ماشین جلوی در خانه اش ، یخ کردیم از سرما و دست آخر هم نفهمیدم کی از خانه بیرون رفت. کار را سپردند به آقا مهدی .مسئول شب بودم . ساعت ده بی سیم زدم کجایی؟ جواب داد (( زیر کرسی توی خونه.))ساعت دوازده تماس گرفتم بازهمان جواب را داد . گفت(( حواسم هست، دارمش)) از خونسردی اش کلافه شده بودم . ساعت دو نیمه شب هم همان حرف ها را زد، تا نزدیک صبح خبری نشد ، نا امید شدم ، صبح سرحال وقبراق آمد و گفت ((طرف ساعت سه ونیم از خونه زد بیرون.)) پرسیدم ((دیدیش؟ )) جواب داد(( نه.)) با کلی خواهش و اصرار قبول کرد بگوید چطور رفتن طرف را فهمیده .گفت(( در خونه چوبی بود ، یک پونز به یک لنگه در زدم یک پونز هم به لنگه دیگه در، طوری که معلوم نباشه ، دو تا پونز رو با نخ سیاه به هم وصل کردم . دو ساعت یک بار سر می زدم ببینم نخ پاره شده یا نه ، ساعت سه ونیم بود که دیدم نخ پاره شده ، فهمیدم رفته.)) یکی دو شب دیگر همین کار را کرد تا زمان دقیق خروج طرف را در آورد، رفتیم سراغش.
#کتاب_ستارگان_حرم_کریمه
#نویسنده_مهدی_قربانی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین صلوات 🌷
#ادامه_دارد...
اگر دوست داری امسال راهیان غرب بری با ما همراه شو😍👇
ڪاݩاݪ زیبـاۍ سفر عشـ❤️ـق
○°•___☁️💚___•°○
@safareshgh20_21