May 11
به همدان که رسیدیم حدودا ساعت ۷وربع اینطورا بود
کههههه
آمپر رفت بالا
و یهو به یه باطری سازی برخوردیم و مشکل برطرف شد و متوجه شدیم برای سوکت ِ فن بوده
یه پسر جوون متکدی هم خیلی فکرمو درگیر کرد...
دلم براش سوخت
خب چرا کار نمیکنی پسرجان؟
خدایا یه تغییری توی زندگیش اتفاق بیفته و...
بعد از گردنه های اسد آباد چندتا موکب بودش
یکی شون چای آتیشی داشت و نوای میثم مطیعی رو پخش کرده بود
دخترجان و همسر رفتن یه سری به موکب بزنن
برای من شربت آوردن و اومدن
دخترجان نشست تو ماشین و گفت: خود میثم مطیعی هم نبود
😃😄
یه آقاپسر نوجوانی اومد گفت سوییت رایگان میخواید برای استراحت؟ و ما بعد از تشکر گفتیم میخوایم به مسیر ادامه بدیم
چه خوبه که بچه هامون دارن این سبک زندگی رو یاد می گیرن...
ساعت حدودای ۱۲ شب
برای استراحت جناب راننده
رفتیم دانشگاه صنعتی کرمانشاه که به نام موکب امام رضا درجهت اسکان زوار خدمت میکرد
برای ورود گذرنامه خواستن
گذرنامه جانان زهرا رو دادیم😄
داخلش خیلی مرتب طور و اینا سعی در ارائه خدمت باکیفیت داشتن
احساس سرماخوردگی داشتم و داروی امام موسی کاظم خوردیم
با اعتراض خانمی که کنار مون بود از صدای اذان گوشی بیدار شدم 🥴
صبح از فروشگاه شون از همون چفیه نخی فلسطینی باحالا گرفتیم و دخترجان هم یه عروسک روسی آبی گرفت
و حدودا ساعت ۸ونیم صبح از دانشگاه اومدیم بیرون و
زدیم به جادده