eitaa logo
سفرنامه لبنان
1.1هزار دنبال‌کننده
308 عکس
347 ویدیو
0 فایل
گزارشی از سفر به لبنان علی حب الحسین👈 مشارکت در رسیدگی به امور نازحین 5047061043557863 گزارشات تصویری گروه جهادی مبشران @MobasheranBeynolmelal
مشاهده در ایتا
دانلود
کودکی که تا ساعتی پیش با شکم گرسنه در خانه ای سرد گریه می کرد، اکنون آرام در کنج گرم خانه اش به خواب رفت او شیعه نبود اما ما شیعه ایم شیعه علی به دادمظلوم میرسد شیعه وسنی مسلمان ویهودی عرب وعجم برایش فرقی ندارد مهم این است جا پای علی بگذاری. 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
سفرنامه لبنان
اتاق بعدی ام محمد آمد و پسرش را اورد. نوجوانی حدودا پانزده ساله با جسمی نحیف و صورتی بی رنگ. عینکش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اراده ما لوکیشنهایی بود که داشتیم واراده ای مافوق اراده ها ما راکشانده بود در بیابانهای اطراف شهر کورسو نوری باعث شد تا به این کلبه کوچک بیاییم و بعداز یکماه محمد را پیداکنیم همان پسر نوجوانی که عینک لازم داشت مادرش که چهارماهه باردار است چند روز پیش آمده بود کنار خیمه ها و از من میخواست برایش کاری پیدا کنم چهره اش برایم آشنا آمده بود اما یادم نبود مادر همان محمد است. دکتر برایش عینک نوشته بود که تقریبا 50دلار میشد و نیاز به داروهای قلب داشت. حالا خداوند من را با کور سو نوری به محمد رسانده بود تا کور سو امیدش خاموش نگردد. اینبار به او قول عینک دادم، زیرا دیگرامید محمد فقط من نبودم، او به یک ملت امید داشت تا گره از کارش باز شود، ودر شان مردم عزیز میهنم نبود که من از ان کلبه خارج شوم بدون انکه گره از کار محمد باز کنم در تاریکی شب از کلبه خارج شدم، هنوز نور سبز کمرنگی از درزهای کلبه بیرون میزد ایات سوره طه برایم تداعی شد اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى ﴿۸﴾ وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى ﴿۹﴾ إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى ﴿۱۰﴾ فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَى ﴿۱۱﴾ إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ﴿۱۲﴾ 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درخشش طلوع خورشید دوشنبه، در سایه هلال احمر بچه های ایران پرتوی دوچندان داشت. بعد از یکماه انتظار حضور بچه های هلال احمر ایران، با عزمهایی قوی وانرژی سرشار مثل روحی بود که دوباره در کالبد شهر دمیده شد. 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه به میدان آمدند یکی دوساعته 36 خیمه احداث شد. نوبت توزیع وچیدمان خیمه ها که رسید دستور از بالا آمد دست نگه دارید... ممکن است تجمع خیمه ها دریک مکان از جهت امنیتی مشکل زا باشد وحساسیت اسراییل را برانگیزد،باید بیشتر بررسی کنیم . پس کار متوقف شد... سکوتی غمبار جای ان همه شور ونشاط را گرفت... وخنده هایی که روی لب کودکان منتظر خشکید ومادرانی که با حسرت به خیمه ها می نگریستند وما که قلبمان مجروح بود 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حوالی ساعت دو رفتیم سمت شواغیر تا یه سری به خیمه های خانواده های شهدا بزنیم که خانمی سراسیمه آمد که بیایید مادرم دارد می میرد... بالای سرش که رسیدم بانویی بود حدودا شصت وپنج ساله به سختی نفس می کشید، ودستانش خشک شده بود ودندانهایش قفل با کمک بچه های هلال احمر که برای نصب چادرها آمده بودند با پتو داخل ماشین گزاشتیمش وبا سرعت به سمت هرمل برگشتیم در طول راه شانه ها و دستهایش را ماساژ میدادم معلوم بود بغض بزرگی در گلویش مانده هرچند لحظه بسختی نفسی میکشید و قطره اشکی آرام از گوشه چشمش جاری میشد گویا با دوستانش از اوضاع سوریه و جنگ و خانه هایشان حرف زده بودند وحالا درد آوارگی و ترس از اخبار شوکی شده بود برای تشنج عصبی اش... به اورژانس که رسیدیم با همان فشار اول دکتر به زیر چانه اش نفسش برگشت و دستهایش باز شد... دکترش یک جوان حزب اللهی بود با تتوی نصرالله روی شاهرگش... مادر، در اورژانس بستری شد وما بازگشتیم یادم به آرامش خانه مادرم افتاد این مادر هم میبایست الان مثل مادر من در گوشه گرم اتاقش بنشیند، کنار سجاده وقرآنش ونوه ها وفرزندانش دورش را بگیرند و عطر غذا در خانه اش بپیچد... اما الان در هوای سرد هرمل، در اتاقی کوچک، به خانه آتش گرفته اش می اندیشد و وطنی که دیگر نیست و فرزندانی که باید در انتظار ذبح شدنشان باشد... 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
از بیمارستان که برگشتم دیدیم خانواده ای جدید در گوشه خیابان نشسته اند، معلوم بود چند روزیست که به اینجا امده اند. همسر ومادر دوشهید به همراه عروسها ونوه هایش هنوز مسکنی پیدا نکرده بودند و هرشب در یک مسجد یا داخل ماشین خوابیده بودند. با یک تلفن، هماهنگ شد تا ببریمشان شواغیر و در خیمه های خانواده شهدا ساکن شوند. 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
شب مراسم عقد دوجوان سوری دعوت بودیم اما قبلش بهمون زنگ زدند تو بیمارستان دو تا بچه به دنیا اومده و کمک نیاز دارند، دوباره برگشتیم بیمارستان و بچه ها رو گزاشتم پشت در و خودم سریع رفتم بالا الحمدلله حالشون خوب بود، به مسئول بخش پرستاری شمارم رو دادم وگفتم هرخانم سوری که میاد زایمان کنه شماره من رو بدید تا اگه چیزی احتیاج داشت از بابت لباس و مازوت وشیر خشک... براش بیاریم بیمارستان یا بفرستیم منزلش برای من که نه به جایی وصلم نه اسم ورسمی دارم که بخوام برای دلِ خودم، اوارگی بکشم وبچه هامو تو این اوضاع سخت از خونه گرم ونرمشون دور کنم،نه پولی میگیرم ومزدی، خیلی سخت بود که فکر کنند برای عنوان کردن اسم ورسم وشهرت ومسئولیت پاشدم رفتم بیمارستان... منم که نبودم از خودم دفاع کنم پس حاشیه های این ماجرا رو گزاشتم برای روزی که قراره همه اونهایی که فکر کردند من حب مقام دارم و دنبال اسم ورسم ومسئولیتم ، بیان جلو امیرالمومنین واتهامی که بهم زدند رو اثبات کنند... مسئولیت مادر وکودک رو واگذار کردم واز اینکه دیگه مسئولیتی نسبت به مادر وکودکان نداشتم خیلی خوشحال بودم چون دیگه دیدن مادران بدون دارو، زنان باردار بدون غذا، نوزادان با لباس کهنه، زنان زایمان کرده بدون حتی یک لیوان ابمیوه یا کمپوت بالای تختشان، باعث نمیشود هرشب احساس کوتاهی در مسئولیت کنم ازین پس در حدتوانم بر اساس همان وظیفه انسانی در خدمت همه زنان وکودکان این منطقه خواهم بود ان شالله با اخلاص بیشتر و حاشیه کمتر😂 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفره عقدی ساده اما نورانی پرچم حضرت معصومه وچند برگ گل رز شد تمام سفره عقد این دو جوان در گوشه ی یک اتاق کوچک، اما گرم وصمیمی 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوب رسم گل وگلاب آوردن عروس هم در کار نبود و عروس همون بار اول بله رو گفت❤️❤️
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و لحظه ناب اجرای عقد وحس حضور ملائکه... أَللَّهُمَّ انصُرِ الإسلامَ و أَهلَهُ وَ اخذُلِ الکُفرَ وَ أهلَهُ وَ شَتِّت شَملَهُم وَ فَرِّق جَمعَهُم وَ قلِّب تَدبیرَهُم. أللَّهُمَّ أَلِّف بَینَهُما کَما أَلَّفتَ بَینَ آدمَ و حَوّا، أللَّهُمَّ أَلِّف بَینَهُما کَما أَلَّفتَ بَینَ إبراهِیمَ وَ سارا، أللَّهُمَّ أَلِّف بَینَهُما کَما أَلَّفتَ بَینَ مُوسَی وَ صَفُورا، أللَّهُمَّ أَلِّف بَینَهُما کَما أَلَّفتَ بَینَ مُحَمَّدٍ وَ خَدیجَهِ الکُبری، أللَّهُمَّ أَلِّف بَینَهُما کَما أَلَّفتَ بَینَ عَلیٍّ وَ فَاطِمَهِ الزَّهرآءِ عَلیهم السَّلام وَاجعَلهُما مُلازِمَینِ لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعدش رسیدیم به قسمتای شاد مراسم داماد که از بچه های فعال سوریه است و هر روز پابه پای بچه های ایران درحال خدمت هست، مدتی بود هر شب میومد دنبال سید که بریم ما رو عقد کنید😂 و بالاخره بعد چند روز انتظار روز موعود رسید. بعد خطبه سید به داماد پیشنهاد کرد بره دست مادر خانم رو ببوسه و داماد هم از خدا خواسته از جاش پرید 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan