بچه های این خیمه قراربود مهمان داشته باشند. داشتند دور خیمه رو تمیز میکردند ام جعفر رفته بیمارستان بانرجس کوچولو برگرده اما انگار باید تنها مرخص بشه😔😔

اولین رفیقای من تو هرمل جعفر و هادی بودند. مادرشان بارداربود ونتوانسته بود آمپول ریه را بزند، سزارینی بود وباکمک بچه های ایران کلبه اش را گرم وآماده تولد نرجس کرده بود. حالا بچه ها من را دیدند و سریع آمدند دورم خالتو خالتو گفتنشان دلم را میبرد. نرجس مشکل تنفسی دارد با آمبولانس برده اند بعلبک مادرم امشب به خانه می آید اما تنهاست یک آقای ایرانی پدرم را با نرجس به بعلبک برده دعاکنید نرجس زنده بماند😢 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

جمعه مقصد اول پارک بادی و کتابخونه سیار چون یه تیم مستند ساز همراهمون بودند وقراربود در مورد نقش بانوان در پشتیبانی از جبهه مقاومت و حضور در فعالیتهای جهادی فیلم بگیرند خیلی فرصت فیلم وعکس پیدا نکردم

دل جعفر خیلی گرفته بود برخلاف همیشه که رو لباش پر خنده بود، امروز آرومتر شده بود. گفتم جعفر چته؟ چرا تو خودتی؟ به عربی یه چیزی گفت نفهمیدم از حاج خانوم که لبنانی هستند و همراهمون بودند خواستم برام ترجمه کنند گفته بود دلم یه بلندگو دستی میخواد تا از الان برا محرم تمرین کنم چندبار دیده بودم میره بالای تل و برای خودش یه چیزی میخونه حاج خانم ازش خواست برامون بخونه وانگار دل گرفته جعفر بهانه پیدا کرده بود که خودش رو سبک کنه ولی دل ما پر شد از غم دلِ گرفته جعفر وحالا صدای جعفر شده روضه خلوتهای من روضه اسارت و خرابه روضه رقیه... رقیه عمه حبیبک امطول غیابه.... 😭😭😭😭 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

دور خیمه رزمنده های جنگ با داعش جمع شده بودند خیلی با نشاط میگفتند ما همه باید سرامون بریده بشه اما الان اینجاییم و بعد به ذبح خودشون توسط مسلحین میخندیدند از کم وکسریهاشون میگفتند و... 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

نصب صفحه خورشیدی برای خیمه های زمین خاکی با گزارشگری مهندس میرغفاری😂 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

برگردوندن زینب از هتل به همون خونه نیمه کاره خیلی حس بدی داشت با تمام تلاشهای شبانه روزی بچه های تاسیسات اما بعلت کارهای زیاد ونیروهای کم خونه مادر وکودک اماده نشد انگار مادر زینب همان سیندرلایی شده بود که به ساعت دوازده شب رسیده بود😔 درآمدن از هتل زیبا وگرم ونرم وبرگشتن به کابوس آوارگی 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

وضعیت حسینیه سیدالشهدا جلو در لباسهای کهنه ریخته بودند هرکسی لازم داشت برداره اینجا پر از حرف و نکته بود... ۱۲۰۰نفر در یک مکان ۸۰۰ زن و کودک در طبقه بالا و ۴۰۰ پدر وپسر در طبقه پایین 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

وارد حسینیه که شدیم بوی عدسی مشاممان راپر کرد یک قابلمه کوچک روی یک پیکنیک که داشت قل قل میکرد بچه هاهم دورش جمع شده بودند و باحسرت بهش نگاه میکردند. خانم جوانی با حالت اعتراض گفت قابلمه ات را بردار تا ما هم غذا بپزیم که ناگهان بحث بالا گرفت و گیس وگیس کشی بچه ها هم از ترس فرار کردند داخل حسینیه خیلی سریع دعوا پایان گرفت وهرکدام از انها گریه کنان به گوشه ای از حسینیه خزیدند. انگار همه میدانند اینجا نباید بلوا شود که اگر جرقه ای بیفتد همه جا را آتش میزند. خودشان خودشان را آرام کردند وبحث را تمام. حالا جمع شده اند تا احکام نماز و طهارتشان را بپرسند. اینکه آب گرم نیست بجای غسل باید تیمم کنند. دیگر به وطن باز نمیگردند ونمازشان تمام است... و حاج خانم که تدریس و آسایش ایران را رهاکرده و بنابراصالت لبنانی اش فصیح وشیوا سخن میگوید به آنها درس می دهد. همه تشنه شنیدن اند و طالب گفتن حرف ناگفته زیاد دارند وگوش شنوا کم وحالا استاد سراپا گوش شده برای شنیدن #سوریه #جبهه_مقاومت 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

طلوع روز شنبه با خبری نگران کننده از خانه بیرون آمدیم برای جویا شدن از حال نرجس که در بیمارستان بعلبک بود. وقتی رسیدم همه اهل خیمه خواب بودند ومن هم بی صدا برگشتم

یکساعت بعد رفتم به زمین خاکی بچه ها بیدارشده بودند و داخل ماشین خرابی که گوشه زمین خاکی بود بازی میکردند حیدر هم باهمان لپ های سرخ آویزان با چشمانی که از شدت عفونت باز نمیشد، مثل همیشه خوش اخلاق با لبخندی بی رمق از این بغل به آن بغل میشد تا سرگرم شود. در آن هوای سرد پیشانی اش داغ بود از تب مادر همه رابیرون کرده بود تا خانه را جمع وجور کند وهوای اتاق عوض شود. جویای احوال نرجس شدیم گفتند الحمدلله بهتر است و اکسیژنش بالا آمده اما باید ده روز در بیمارستان بماند. خداروشکر کردیم و نسخه مادر نرجس را که یک چرک خشک کن داشت وبه او نداده بودند گرفتم تا در داروخانه ها بدنبالش بروم #سوریه #جبهه_مقاومت 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

ماشین پنچر بود و جلو تعمیرگاه ایستادیم به انتظار خانمی مسن نان می پخت حال واحوال کردم گفت من پنج فرزند دارم که مخارجشان را میدهم و دو خانواده سوری راهم در منزلم جا دادم. از او دو تا نان خریدم خواستم پولش را بدهم قبول نکرد گفت علی حب اهل البیت... وبعد ابراز محبت به ایران 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan