🌸کیک تولد سردار شهید
حاج قاسم سلیمانی، در
روز اول فروردین.
@safiran_shohadaa
مهدی باکری به ساعتش نگاه کرد.
سه ساعت از قرارش با حمید (برادرش) میگذشت؛ اما هنوز او نیامده بود.
دلش شور میزد. دعا میکرد که حمید گیر مأموران مرزی نیفتاده باشد.
آخرین نامهای را که حمید از طریق یکی از دوستانش فرستاده بود، در آورد و دوباره خواند:
مهدی جان، سلام.
حالت چطوره؟ از آخرین دیدارمان یک ماه میگذرد. حال من خوبه و شرمنده تو هستم. تو با آنکه خدمت نظام وظیفه ات را انجام میدهی، اما خرج تحصیل مرا میدهی، آن هم در یک کشور خارجی! من در شهر «آخن» آلمان تحصیل میکنم. مهدی جان! حالا که شعله های انقلاب آتش به خرمن رژیم پوک شاهنشاهی زده، دیگر طاقت ماندن در اینجا را ندارم. این بار که به سوریه میآیم و با توشهای مهم قاچاقی به ایران باز میگردم. موعد دیدار ما، صبح روز هیجدهم آذر ماه در همان جایی که میدانی! قربانت برادرت حمید باکری!
مهدی سیاهی کسی را دید که از دور میآمد.
از تپه سرازیر شد. دوید. حمید، عرق ریزان با دو کوله بزرگ بر دوش میآمد.
به هم رسیدند.
حمید، کوله ها را بر زمین گذاشت و همانجا از خستگی بر زمین نشست.
مهدی بغلش کرد، شانه هایش را مالید و پرسید: چی شده حمید؟
حمید که نفسنفس میزد به خنده افتاد و گفت:
شانس آوردم، کم مانده بود گیر ساواکیها بیفتم.
ـ چی، ساواکیها؟
آره. بیا تا در راه برایت تعریف کنم.
حمید بلند شد. مهدی یکی از کوله ها را برداشت.
از سنگینی کوله، بدنش تاب برداشت.
به طرف قاطر کرایهای که مهدی آورده بود رفتند و کوله ها را روی قاطر سوار کردند.
بعد حمید گفت: از سوریه که سوار اتوبوس شدم، چشمم به یک مرد جوان لاغر و چشم درشت افتاد که بهم خیره شده بود. یکریز مرا میپایید. اول توجهی بهش نکردم؛ اما نزدیکی مرز ایران دیدم اینطور نمیشود. راستش کمی ترسیدم. فکری شدم که نکند ساواکی باشد. نزدیک مرز اتوبوس جلوی یک رستوران ترمز کرد. منم آهسته بار و بندیلم را برداشتم و دور از چشم دیگران زدم به چاک و تا اینجا یک نفس آمدم.’
ـ حالا ببینم بارت چی هست که اینقدر سنگینه؟
ـ سلاح و مهمات!
خیلی خوب شد. با اینها میتوانیم حسابی جلوی ساواکیها در بیاییم.
حمید روی قاطر پرید. مهدی افسار قاطر را کشید و به سمت روستا راهی شدند.
حمید گفت: آخر من بروم جلسه چه بگویم ؟
مهدی خندید و گفت: باز شروع شد.
گفتم که قراره فرماندهان لشکرهای سپاه و ارتش دور هم جمع بشوند و برای عملیات آینده برنامهریزی کنند.
ناسلامتی تو معاون من هستی. باید جور مرا بکشی.
نگران نباش. رییس جلسه برادر همّت، فرمانده لشکر محمّدرسول اللّه(ص) است.
با او هم آشنا میشوی.
حمید لبخندزنان گفت: باشد. بزرگتری گفته اند و کوچکتری!
مهدی، حمید را هل داد بیرون. حمید سوار موتور تریل شد و به سوی قرارگاه رفت.
حمید بیشتر فرماندهان را می شناخت.
در گوشهای پیش حسین خرازی نشست و گفت: حاج حسین! پس این حاج همّت کجاست؟
هر جا باشد الان سر و کلّهاش پیدا میشود.
در اتاق به صدا در آمد و همت وارد اتاق جلسه شد.
همه بلند شدند. حاج همت با فرماندهان دست داد و احوالپرسی کرد.
چشمان حمید با دیدن او از تعجب گرد شد. همت به حمید رسید.
چشمش به حمید که افتاد، اول کمی نگاهش کرد، بعد او هم مات و مبهوت بر جا ماند.
هر دو چند لحظهای به هم خیره ماندند؛ بعد لبانشان کش آمد و همدیگر را بغل کردند.
خرازی پرسید: چی شد آقا حمید، تو که حاج همت را نمیشناختی؟
حمید خندید و جواب نداد.
آخر جلسه بود که مهدی رسید سلام کرد و کنار حمید نشست.
اما دید که حمید و همت هر چند لحظه به هم نگاه میکنند و زیر بُلکی میخندند.
تعجب کرد. نمیدانست آن دو به چه میخندند.
جلسه تمام شد.
همت به سوی حمید و مهدی آمد. مهدی پرسید: شما دو نفر به چی می خندید؟
حمید خندهکنان گفت: آقامهدی، ماجرای آمدنم از ترکیه به ایران یادت هست؟ همان موقع را که گفتم یک ساواکی تعقیب ام میکرد؟
مهدی چینی به پیشانی انداخت و بعد از لحظه ای گفت: آهان، یادم آمد...خُب منظور؟
@safiran_shohadaa
حمید دست بر شانه همت گذاشت و گفت: آن ساواکی، ایشان بودند!
@safiran_shohadaa
مهدی جا خورد.
همت خندید و گفت: اتفاقاً من هم خیال میکردم شما ساواکی هستید و دارید مرا تعقیب میکنید.
به خاطر همین، از رستوران نزدیک مرز، پیاده به طرف مرز ایران فرار کردم!
مهدی خندید و گفت: بندههای خدا، الکی الکی کلّی پیاده راه رفتید.
اما خودمانیم. قیافه هر دویتان به ساواکیها میخورد!
خنده آنها فضای قرارگاه کربلا را پر کرد
.
@safiran_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از سخنرانی منتشرنشده سپهبد شهید حاج #قاسم_سلیمانی ؛ ویژه سالگرد عملیات "فتح المبین"
|.🌷.|@safiran_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخرین پیام اینستاگرامی دکتر مهدی وریجی فرزند شهید وریجی که بر اثر ابتلا به #کرونا در گذشت
آخرین صحبت او این بود :
مراقب خودتان باشید دوستتان دارم 😔❤️
☑️ انا لله و انا الیه راجعون
سرباز ولایت و جبهه مقاومت سردار بسیجی حاج حسين اسدالهي به رفقای شهیدش پیوست.
وی که فرمانده سابق لشکر 27 محمد و رسول الله(ص) تهران بزرگ، فرمانده نیروها و بسیجیان مدافع حرم تهران در سوریه، فرمانده قرارگاه های بازسازی حاج احمد متوسلیان در شهرستان زلزله زده سرپل ذهاب و شهرستان های سیل زده استان خوزستان بسيجي مخلص و سرباز بود، پس از عمري مجاهدت و ايثار در صحنه های مختلف نبرد در دوران دفاع مقدس و مبارزه با داعش و تکفیری ها و خدمت به مردم شهرستان ها و مناطق زلزله زده و سیل زده کشور، غروب روز دوم فروردين سال ۱۳۹۹ همزمان در اثر شدت عوارض شیمیایی به ياران شهيدش پيوست.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
@safiran_shohadaa
😢😢سردار خدا قوت سردار خسته نباشی آسوده بخواب 😭😭
به خانواده های معزز شهدا تسلیت عرض میکنم
به مدافعان حرم #تسلیت عرض میکنم 😭😭
4_5994402751704990368.mp3
1.78M
💜💚💛❤️💙
💜🍃دعای عهد با امام زمان عج
❤️🍃التماس دعا
💜💚💛❤️💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بیانات عزیز رهبرمون در پیام نوروزی خطاب به امام زمان )عج(
@safiran_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سخنرانی منتشرنشده حاج قاسم سلیمانی به مناسبت سالگرد عملیات فتح المبین
🔹 اگر میخواستیم فتحالمبین را مثل سال۵۹ مدیریت کنیم، ممکن نبود بتوانیم آنرا آزاد کنیم.
@safiran_shohadaa
به نام آنکه حسین را برای ما آفرید...
ضمن عرض سلام و ادب و تبریک سال نو و عید مبعث خدمت همسر گرامی شهید از ایشون درخواست داریم ضمن معرفی خود بیوگرافی همسرشون رو بیان کنند و مختصری از شرح زندگی شهید بفرمایید؟
عید بزرگ مبعث اغاز راه رستگاری وطلوع تابنده مهر هدایت وعدالت برشما مبارک باد