eitaa logo
سفیران عشق 🏴
157 دنبال‌کننده
919 عکس
597 ویدیو
47 فایل
کانال فرهنگی قرآنی یادمان شهدای مدافع حرم ارتباط با خادمین کانال @sajjadrahmani @seyedyasiny
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سوم : روزی حلال ✔️ راوی : خواهر شهید 🔸پيامبراعظم ميفرمايد: «فرزندانتان را در خوب شدنشان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند. » بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح و ديگر بچه ها اصلاً كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر ميفرمايد: «عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است » . 🔸براي همين وقتي عده هاي از اراذل و اوباش در محله اميريه(شاپور)آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالي داشته باشد، مغاز هاي كه از ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشغول كارگري شد. صبح تا شب مقابل كوره ميايستاد. تازه آن موقع توانست خانه اي كوچك بخرد. بارها گفته بود: اگر پدرم بچه هاي خوبي تربيت كرد. به خاطر سختيهائي بود كه براي رزق حلال ميكشيد. 🔸هر زمان هم از دوران كودكي خودش ياد ميكرد ميگفت: پدرم با من حفظ را كار ميكرد. هميشه مرا با خودش به مسجد ميبرد. بيشتر وقتها به مسجد آيت الله نوري پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم. آنجا هيئت حضرت علي اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت را داشت. 🔸يادم هست كه در همان سالهای پاياني دبستان، كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد. تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نمي زدند. 🔸شب بود كه برگشت. با ادب به همه سلام كرد. بلافاصله سؤال كردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشان مي داد اما منتظر جواب بود. خيلي آهسته گفت: تو كوچه راه مي رفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده، نمي دونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم. 🔸وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي تشكر كرد و سكه پنج ريالي به من داد. نمي خواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم. پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد. 🔸دوستي پدر با از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتي عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشد شخصيتي اين پسر مشخص بود. اما اين رابطه دوستانه زياد طولاني نشد! نوجوان بود كه طعم خوش حمايت هاي پدر را از دست داد. در يك غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگي ادامه داد. آن سال ها بيشتر دوستان و آشنايان به او توصيه مي كردند به سراغ برود. او هم قبول كرد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید 🌷@safiraneeshgh
9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 سلام بر آن آقایی که نگران کشته شد،، 🔺 در زیارت ناحیه مقدسه میخوانیم که حضرت سیدالشهدا زمانی که به قتلگاه میرفت نگران اهل حرم (زن و بچه) بود 🔻حواسمون باشه که چه چیزی رو داریم فدای چه چیزی میکنیم؟ @safiraneeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬ما باید طوری باشیم که اگر کسی مارا ملاقات میکند،حس کند یک شهید را ملاقات میکند!.... 🕊️ @safiraneeshgh
🔰 نحوه خواندن نماز روزهای یکشنبه ماه ذی‌القعده @safiraneeshgh
🌹خرید کتاب رنگ آمیزی توسط شهید میلاد حیدری🌹 پسر دایی حلما خانم واسه عید نوروز یه کتاب رنگ آمیزی واسش خریده بودن که می‌شد نقاشیهاشو پاک کرد و دوباره کشید ،حلما خیلی از این کتاب خوشش اومده بود و به مامانش میگه من از این دفترا میخوام مامانشم هر چقدر تو بازار میگرده از نمونه ش پیدا نمیکنه و به حلما میگه بزار بابا از سوریه برگشت میگم برات بخره، چند روز بعد بابای حلما زنگ میزنه و با حلما صحبت میکنه و حلما موضوع کتاب رنگ آمیزی رو به باباش میگه ومداد رنگی هم ازش میخواد، باباش میگه ناراحت نباش خودم واست میخرم چند روز بعد از این قضیه چند نفر از سپاه میان خونه حلما اینا و خبر شهادت باباشو بهشون میدن و میگن باباش تو حمله موشکی اسرائیل به شهادت رسیده حالا حال و هوای خونه غم آلود شده بود و فضای سنگینی داشت حلما دیگه اصلا قضیه کتاب یادش رفته بود تا اینکه نزدیک چهلم باباش یکی از بستگانشون میاد خونه حلما اینا و یه کتاب رنگ آمیزی و یه بسته مداد رنگی واسه حلما میاره و میگه اینا رو بابات واست فرستاده و سفارش کرده که اینا رو بدیم دست حلما و وقتی قضیه رو جویا میشن متوجه میشن که همون فامیلشون تو یه شهر دیگه مشغول تحصیل بوده که یه روز دو نفر میان بهش میگن که شما با شهید حیدری نسبت دارین و ایشونم میگه بله چطور مگه که اونا میگن شهید اومده خوابمون و سفارش کتاب رنگ آمیزی و مداد رنگی بهمون داده و گفته اینا رو بدین دست فلانی که به دخترم حلما برسونه. شهید میلاد حیدری در ۱۱ فروردین سال ۱۴۰۲در سوریه و در موشک باران پایگاشون توسط رژیم صهیونیستی به شهادت رسیدن. 🥀شادی روحش فاتحه مع صلوات @safiraneeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 داستان پند آموز ✍روزی مردی با مشاهده آگهی شرکت مایکروسافت برای استخدام یک سرایداربه آنجا رفت. در راه به امیدیافتن یک شغل خوب کمی خرید کرد.در اتاق مدیر همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه مدیر گفت: اکنون ایمیلتان را بدهید تا ضوابط کاریتان رابرایتان ارسال کن. مرد گفت: من ایمیل ندارم.مدیر گفت: شما میخواهید در شرکت مایکروسافت کار کنید ولی ایمیل ندارید.متاسفم من برای شما کاری ندارم. مرد ناراحت از شرکت بیرون آمد وچیزهایی که خریده بود را در همان حوالی به عابران فروخت و سودی هم عایدش شد. از فردای آن روز مرد از حوالی خانه خودخرید میکرد و در بالای شهرمیفروخت و با سود حاصل خریدهای بعدی اش را بیشتر کرد. تا جایی که کارش گرفت. مغازه زد و کم کم واردتجارت های بزرگ و صادرات شد. یک روز که با مدیر یک شرکت بزرگ درحال بستن قرداد به صورت تلفنی بود،مدیر آن شرکت گفت: ایمیلتان رابدهید تا مدارک را برایتان ارسال کنم.مرد گفت: ایمیل ندارم. مدیر آن شرکت گفت: شما با این همه توان تجاری اگر ایمیل داشتین دیگه چی میشدین. مرد گفت: احتمالآ سرایدارشرکت مایکروسافت بودم.! 🔴گاهی نداشته های ما به نفع ماست ‌‌‎🌷@safiraneeshgh
.... انقد خوب باش که یه وقت اگه مرگ اومد سراغت نتونه پاشو جلو تر بذاره و بگه نه این حیفه بمیره باید شهـــ❤️ــــید شه.... 🌷@safiraneeshgh
وقتی روز اعزام معلوم شد، دو هفته بعد (از نوشته شدن اسمش تو اعزامی ها) رفتیم امام زاده شاهزاده حسین، آنجا تلفن محسن زنگ خورد، فکر کردم یکی از دوستانش است یواشکی گفت: چشم آماده می‌شم، گفتم: کی بود؟ میخواست از زیرش در برود پاپی‌اش شدم گفت: فردا صبح اعزامه. احساس کردم روی زمین نیستم، پاهایم دیگر جان نداشت، سریع برگشتیم نجف آباد، گفت: باید اول به پدرم بگم اما مادرم نباید هیچ بویی ببره ناراحت میشه، ازم خواهش کرد این لحظات را تحمل کنم و بدون گریه بگذرانم تا آب ها از آسیاب بیفتد، همان موقع عکس پروفایل تلگرامم را عوض کردم: من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود ... ‌ ‌ ‌🌷شهید محسن حججی🌷 📚 کتاب "سربلند" ‌‌‎‎‎‎‎‎‌‌ ‌‌‎‎‎🌷@safiraneeshgh