🌺 اهل کدام جناح سیاسی هستی؟
پاسخ زیبای شهید...
#متن_خاطره
از هاشم پرسیدم: جزوِ کدوم جناحِ سیاسی هستی؟ گفت: پدرجان! دین من اسلام و کتابم قرآنه. هر چه قرآن بگه عمل می کنم، کاری هم به دسته بندیهای سیاسی ندارم... هاشم این را گفت و سکوت کرد. بعد از کمی فکر ادامه داد: اگه ولایت فقیه بگه دو دستی اسلحه ی خودتون رو تحویلِ دشمن دهید، من اینکار رو می کنم، چون سخنِ ولایت فقیه ، سخن قرآن و خداست...
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید هاشم اعتمادی
📚منبع: کتاب همچون مالک اشتر ، صفحه ۴۰
#شهیدانه
🇮🇷سفیران مهدوی شهرستان میبد
🆔 @safiranemahdavii
🌺 جاذبهی بالای یک شهید...
#متن_خاطره
تا وقت نماز میشد، خودش رو به نزدیکترین مسجد میرسوند. اگه توی راه میدید دو سه تا جوان دور هم ایستادند، میرفت بینشون. چند لحظه بعد میدیدم اون جوونا رو که شاید اهل نماز نبودند و قیافهشون هم به بچه مسجدی نمیخورد، با خودش به مسجد آورده. ایامِ نوجوانی منصور در محله مون چند تا مشروب فروشی وجود داشت. آنوقت هم منصور می چرخید بین نوجوانان و اونا رو می آورد مسجد. منتظر نمی شد تا آنها مسجدی بشن، میرفت و مسجدیشون میکرد.
«شهید منصور خادم صادق»
#شهیدانه
🇮🇷سفیران مهدوی شهرستان میبد
🆔 @safiranemahdavii
🌺 فرار از گناه، به سبکِ شهید مجتبی...
#متن_خاطره
برای شرکت در مراسمِ عروسیِ یکی از آشنایان رفته بود تهران. مراسم با بزن و بکوب همراه بود مجتبی بچههای کوچکِ اقوام رو جمع کرد توی یه اتاق و در رو بست. بعد با زبانِ کودکانه بهشون احکام آموزش داد. بچهها هم دورش حلقه زده بودند...
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید مجتبی قطبی
#شهیدانه
🇮🇷سفیران مهدوی شهرستان میبد
🆔 @safiranemahdavii
🌺 مگه میشه اینقدر خوب و دوستداشتنی بود😊
#متن_خاطره
با خانوادهاش که سفر میرفت، حتماً یک خانوادۀ دیگه رو هم با خودش میبرد. میگشت و از بینِ فامیل و دوستان خانوادهای که توانِ مالی مناسبی برای سفر رفتن نداشتند، رو با خودشون همراه میکرد.هم تفریح میکردند و هم تا برگشتن، کلی از مشکلات روحی و روانی اعضـاء آن خانوادهی نیازمند حل شده بود.
🌹خاطرهای از زندگی نخستوزیر شهید محمدجواد باهنر
📚منبع: کتاب « هنر آسمان » ، نوشته مجید تولایی
#شهیدانه
🇮🇷سفیران مهدوی شهرستان میبد
🆔 @safiranemahdavii
📝 🌺 کار تمیز فرهنگی یعنی این حرکت شهید هاشمی
#متن_خاطره
نوجوان که بود کلاسِ زبان میرفت. هم از بقیهی بچهها قویتر بود، و هم شاگرد اولِ مدرسه... دمِ درِ خونهشون تابلویی زده ، و روی اون نوشته بود: کلاسِ تقویتی درسِ زبان در مسجدِ امام علی علیهالسلام؛ ساعت دو تا چهار ؛ هزینهی هر ساعت ده تا صلوات؛ قبولی با خدا... علی با برگزاریِ این کلاس خیلی از بچههایِ محل رو جذبِ مسجد کرد...
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید علی هاشمی
📚منبع: کتاب هوری ، صفحه ۱۴
#شهیدانه
🇮🇷سفیران مهدوی شهرستان میبد
🆔 @safiranemahdavii