#نهضت_انتظار ۵۱
#مدیریت_جامعه
🌷به نام خدای مهربان مهربان
ما تا الان مقدمه هایی عرض کردیم
که برسیم به این قسمت بحث👌
آخرین آمادگی برای ظهور چیه؟
دیگه باید این جمله را حذف کنیم که
یکی از آمادگی ها اینه که .......❌
چرا ما تقریبا همه کار برای محقق شدن ظهور کردیم
و فقط یه کار مونده✔️
که اسمشو میزاریم آخرین آمادگی
اون چیه؟
اینه که مدیران جامعه اصلاح بشن
چرا این آخرینه؟
چون که حکومت و فرج امام زمان ارواحناله الفداء
چیزی جز 👈 از جنس مدیریت است
حضرت که نمی خوان تشریف فرما بشن که
دعا و ثنا بکنند❌
خودتونم اینو میدونید
ان شاءالله این مدیریت جامعه هم
از همین مجلس یازدهم رقم بخوره👌
یعنی همه ی من و شما باید کمک کنیم
تا مدیریت انقلابی در جامعه شکل بگیره
ببینید این که حضرت ۳۱۳ یار دارند
این ها که از آسمون نازل نمیشه😖
بلکه از بین من و شماها باید انتخاب بشه
پس باید خودمونو آماده کنیم
باید بتونیم مدیریت جامعه را بالا ببریم
اگه غیر از این بود که
ما تا الان علاف بودیم و مگه مسخره هستیم؟!!
خب ظهور محقق میشد دیگه☹️
چرا که همه چیز از فرشته ها میشدن
و لازم نبود که من و شما فرق بین
مدیر خوب و بد را هم بشناسیم😏
چرا بعضی از ما کارتونی و افسانه ای فکر می کنیم؟
مگه میشه ما از مدیذیت صالح سردرنیاریم
و ۳۱۳ نفر بر ما حکومت کنند؟
ما باید طوری رشد کنیم که تا گفتن
۳۱۳ حکام بر روی زمین✔️
سریع برم و مدیریت بخونم و مدیر صالح را بشناسم
تک تک افراد جامعه ی ما باید شناخت
کافی نسبت به مدیر صالح جامعه داشته باشن👌
همین طور که تک تک افراد جامعه باید
نماز بلد باشن✔️
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت👌🌷✋
ان شاءالله
📌 #طرح_مهدوی
🌅 #عاشقانه_مهدوی
🔆 مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب / در دلم هستی و بین من و تو، فاصله هاست
🙏 یا صاحب الزمان
#علی_اصغر_ارسنجانی
🌷🌷🌷🌷🌷
👈 برف شدیدی باریده بود . وقتی قطار دو ڪوهه وارد تهران شد ساعت دو نیمه شب بود . با چند نفر از رفقا حرڪت ڪردیم . علی اصغر را جلوی خانهشان در خیابان طیب پیاده ڪردیم .
پای او هنوز مجروح بود . فردا رفتیم به علی اصغر سر بزنیم . وقتی وارد خانه شدیم ، مادر اصغر جلو آمد ، بیمقدمه گفت : آقا سید شما یه چیزی بگو !؟
بعد ادامه داد : دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا ڪنه . صبح ڪه پدرش میخواسته بره مسجد اصغر رو دیده !
از علی اصغر این ڪارها بعید نبود . احترام عجیبی به پدر و مادرش میگذاشت . ادب بالاترین شاخصه او بود👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
Clip-Panahian-KhoobiHayeVojdanKhafeKon-64k.mp3
1.5M
🎵 خوبیهای وجدان خفه کن!
#خوبی
🎤استاد پناهیان
سفیران فاطمیه
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۱۸ *═✧❁﷽❁✧═* رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چن
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۱۹
*═✧❁﷽❁✧═*
برای اولین بار از شنیدن صدایش🗣 حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد💗
برادرم، ایمان، دوید🏃♂ جلوی در و بعد از سلام🤚 و احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو. صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند 😊زد و سلام داد. حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد😍
انگار دو تا کفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق🙊
خدیجه تعارف کرد صمد بیاید تو. تا او آمد🚶♂ من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم 😥پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم.
صمد یک ساعت⌚️ ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدن من ناامید شد😢 بلند شد، خداحافظی✋ کرد برود.
توی ایوان من را دید👀 و با لحن کنایه آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم😏خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.»
بعد خداحافظی کرد و رفت🚶♂ خدیجه صدایم کرد🗣 و گفت: «قدم😱 باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.»😍
و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه😞 این را برای تو آورده.»✅
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷