📌 اصل زندگی...
🛣 منتظران ظهور! کسی که راهش را از امام زمان ارواحنافداه جدا کرده و کاری به حضرت ندارد، مانند همانهایی است که امام حسین علیهالسّلام را تنها گذاشتند، راهشان را جدا کردند و دنبال زندگیشان رفتند. اصل زندگی، هدف و سعادت ما با امام زمان بودن است. «سَعِدَ مَنْ وَالَاكُمْ»...
👤 آتیـــــن عزیزی
ZiyaratAleYasin1399.mp3
10.28M
🤲 قرائت زیارت #آل_یاسین
🎙 بانوای: #حاجمیثممطیعی
#شهید_یونس_زنگی_آبادی
🌷🌷🌷🌷🌷
تازه از جبهه اومده بود.
همه لباسهارا شست
ظهر ناهار درست کرد
ظرفها را هم شست
مادرم ازش خواهش کرد که این کارها را نکنه و بذاره به عهده من
او هم گفت :
وظیفه منه این چند روزی که هستم به خانمم کمک کنم .
راوی :
#همسر_شهید
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
🌹سهم #روز صد_وهفتاد_وپنجم : خطبه ۵۳ تا ۵۱ #نهج_البلاغه
┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۵۳
🔹وصف قربانی
♦️ کمال قربانی در اين است که گوش و چشم آن سالم باشد. هرگاه گوش و چشم سالم بود، قربانی کامل و تمام است، گرچه شاخش شکسته باشد و با پای لنگ به قربانگاه آيد.
(منظور امام(علیه السلام) از کلمه «مَنْسَک» در اينجا «قربانگاه» است.)
┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۵۲ : ( در یکی از روزهای عید قربان این خطبه را ایراد فرمود که اکثر شارحان، خطبه ۵۲ و۵۳ را یکی می دانند که در خطبه های قبل برگزیده مطلب آن آمده است.)
1⃣ تعريف دنيا
♦️آگاه باشيد! گويا دنيا پايان يافته و وداع خويش را اعلام داشته است. خوبی هايش ناشناخته مانده، به سرعت پُشت کرده، می گذرد. ساکنان خود را به سوی نابود شدن می کشاند و همسايگانش را به سوی مرگ می راند. آنچه از دنيا شيرين بود تلخ شده و آنچه صاف و زلال بود تيرگی پذيرفت و بيش از ته مانده ظرف آب ريخته شده از آن باقی نمانده است، يا جرعه ای آب که با آن عطش تشنگان دنيا فرو نخواهد نشست.
ای بندگان خدا! از سرايی کوچ کنيد که سرانجامِ آن نابودی است. مبادا آرزوها بر شما چيره گردد، مپنداريد که عمر طولانی خواهيد داشت.
2⃣ والايی نعمتهای قيامت
♦️ به خدا سوگند! اگر مانند شتران بچّه مرده، ناله سر دهيد و چونان کبوتران، نوحه سرايی کنيد و مانند راهبان زاری نماييد و برای نزديک شدن به حق و دسترسی به درجات معنوی و آمرزش گناهانی که ثبت شده و مأموران حق آن را نگه می دارند، دست از اموال و فرزندان بکشيد سزاوار است، زيرا برابر پاداشی که برايتان انتظار دارم و عذابی که از آن بر شما می ترسم، اندک است.
به خدا سوگند! اگر دل های شما از ترس آب شود و از چشم هايتان با شدّت شوق به خدا، يا ترس از او، خون جاری گردد و اگر تا پايان دنيا زنده باشيد و تا آنجا که می توانيد در اطاعت از فرمان حق بکوشيد، در برابر نعمت های بزرگ پروردگار، به خصوص نعمت ايمان، ناچيز است.
┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۵۱ : ( در سال ۳۷ هجری، پس از ورود به صحرای صفین برای در اختیار گرفتن آب فرات خطاب به خط شکنان سپاه فرمود:)
🔹فرمان خط شكستن و آزاد كردن آب فرات
♦️شاميان با بستن آب، شما را به پيکار دعوت کردند. اکنون بر سر دو راهی قرار داريد: يا به ذلّت و خواری بر جای خود بنشينيد و يا شمشيرها را از خون آنها سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد. پس بدانيد که مرگ در زندگیِ توأم با شکست شماست و زندگی جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست.
آگاه باشيد! معاويه گروهی از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان می پوشاند، تا کورکورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير کنند.
┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄
سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۶۳ *═✧❁﷽❁✧═* کم مانده بود انگشت در چشم ما فرو کنند
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۴۶۴
*═✧❁﷽❁✧═*
چند بار از حاجی ملاقات با صبحی فرمانده اردوگاه را درخواست کردیم تا
شاید بتوانم دکتر👨⚕ را ببینیم یا دارویی بگیریم . بالاخره بعد از اصرارهای زیاد در یک روز سرد پاییزی 🍂که آسمان با نم نم باران خود را آماده سرما و زمستان می کرد ، صبحى به سراغمان آمد آن روز جمع مصيبت هايمان جمع بود ، امیدوار بودیم که او با ديدن 👀ديوار خيس ومرطوب مشترک با حمام🚿 ، زمين سیمانی سرد و نمور، قوطی های تخلیه نشده مدفوع و ادرار و بوی چاه فاضلاب که در قفس پیچیده بوده علت درد و بیماری 🤕ما را بفهمد . در را که باز کرد ما با چادرهایمان در گوشه ای ایستاده و منتظر توضیح بودیم . آنجا خیلی تاریک بود ، قبل از اینکه ما حرف بزنیم ، گفت : ما این جا دوا و دکتر نداریم ❌ شما به زودی به ایران🇮🇷 می روید . ما از دست شما خسته شده ایم و می خواهیم آزادتان کنیم .
از زمانی که به اردوگاه آمده بودیم دیگر هیچکدام مان نه به آزادی 🕊فکر می کردیم نه از کسی در مورد آزادی سؤال می کردیم . چون آزادی در این شرایط فقط می توانست یک وعده پوچ و توخالی برای بیشتر به بند کشیدن اسرا باشد .
آزادی برگ برنده ای🕊 در دستان بعثی ها برای فریب اسرا و گرفتن اطلاعات از آنها و شکستن مقاومتشان به شمار می رفت و جز یک دروغ🤥 کودکانه و فریب سیاسی چیز دیگری نبود . می توانست مثل تیغ برنده ای بر گردن هر اسیری به بهانه آزادی خودنمایی کند😒
به او گفتیم : شما مامور نگهبانی از اسیران جنگی هستید نه مامور آزادی آنها . ما اگر نخواهیم آزاد بشیم چه کسی را باید ببینیم😏
وقتی متوجه 😇شد وعده آزادی پوچ از آب درآمده ، بیرون رفت . ما هم با نسخه ( الهی رضا برضاک ) و ایمان به این که معجزه خدا در دست های شفا بخش همه ماست ، خشنود بودیم . می دانستیم هم خدا با ما و با هر که بخواهد حرف می زند و بر دل های💔 زخمی مان مرهم می گذارد و هر وقت رنج انسان از تحمل او بیشتر شود ، نسخه صبر و صلوة می دهد . با رفتن صبحی همه درها و رنج ها و فرسودگی جسمی از تنمان خارج شد و ما دوباره همان چهار خواهری شدیم که منتظر آمدن ساعت⌚️ آزاد باش بودیم تا بیرون برویم و در هوای آزاد قدم بزنیم .
خورشید🌞 از لا به لای نی ها و حصیرها و پنجره مسدود فولادی به زور با سلامی گرم خودش را به ما رساند . آن روز علاوه بر خورشید و نور ، چشممان به جمال پرتقال 🍊هم روشن شد . سهم شوربای ما هم زیاد تر و تعداد عدس هایی که در آن بود از تعداد انگشتان دست بیشتر شده بود .
عجیب تر از همه این بود که جاسم تمیمی ؛ اسیر اجیر شده ای که مسئول غذای ما بود و مثل سرسپرده ها هرچه را که عراقیها می گفتند و می خواستند بی چون و چرا انجام می داد ، لبخند😊 زد و سلام کرد . همهمه و سر و صدای زیادی از بیرون شنیده می شد . آن روز روی چهره همه ردی از تبسم نشسته بود . حتی نگهبان ها هم لبخند 😊ساختگی بر لب داشتند ، عبدالرحمن و شاکر و خمیس و حمزه که وقتی نمی توانستند کابل هایشان را بر تن و بدن برادران اسیر فرود آورند ، آن را بازی بازی به کف دست و پای👣 خود می زدند تا مبادا استعداد و مهارتشان فراموش یا ضعیف شود ، کنار دیگر شوربا ایستاده بودند و به ماشاءالله دستور می دادند بیشتر غذا بریزد .
به راهرو می رفتیم تا خبری کسب کنیم ، اما چیزی دستگیرمان نمی شد . با خودم فکر🤔 می کردم بالاخره اگر هم جنگ تمام شده باشد ، یک طرف برنده است ، پس چرا دو طرف خوشحالند ⁉️
ساعت آزاد باش که تمام شد به قفس برگشتیم و گوشمان را به دیوار حمام چسباندیم . برخلاف روزهای پیش که اردوگاه به اندازه کافی آب نداشت تا بچه ها بتوانند از حمام استفاده کنند ، صدای شرشر آب💦 مرتبا دیوار حمام شنیده میشد .
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_بقره_آیه_۸۵
#عاقبت_و_نتیجه_دردناک_
تبعیض_در_اجرای_دستورات الهی
و بدانید که خداوند از آنچه می کنید غافل نیست.
( و در روز قیامت شما را در دادگاه عدل الهی محاکمه و مجازات خواهد نمود)
🏝روزتان بخیر عزیز دلهایمان...
خدا کند این هفته،
هفتهی آمدنتان باشد...
خدا کند همین روزها
ناگهان حال دلهای غمزدهمان
خوب شود،
لبخند یادمان بیاید،
خندههای روزهای کودکی
تکرار شود
و امید سربزند...
خدا کند همین روزها
شما بازآیید
و ما را
به میهمانی آرامش و دلخوشی و
عدل و صلح ببرید...
خدا کند...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لبیک_یا_خامنه ای
#مرگ_بر_منافق
#پرچم_افتخار
#شهیده_سیده_طاهره_هاشمی
🌷🌷🌷🌷🌷
تنها #بانوی_شهیده
قیام خونین #ششم_بهمن
شهر آمل
در اول خرداد سال 46 در شهربانو محله شهر آمل در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود. شش ساله بود که به مدرسه رفت و با اشتياقي بسيار به تحصيل پرداخت و پيوسته جزو شاگردان ممتاز کلاس بود. انساني صبور، صادق، از خود گذشته و صريح اللهجه بود که هميشه نظراتش را آشکارا بيان مي کرد و از بيان حقيقت ترسي نداشت. بسيار کوچک بود که همراه خواهرانش در راه پيمايي ها شرکت مي کرد.
در پانزده سالگي، به عنوان يکي از فعال ترين اعضاي واحد خواهران انجمن شهربانو محله شروع به کار کرد و از نظر اخلاق و رفتار، الگوي ديگران شد.
بالاترين دغدغه طاهره آشنا ساختن دوستان و آشنايان با اسلام بود. بسيار به خواندن نماز اول وقت و نماز جماعت اهميت مي داد و سعي داشت پيام هاي شانزده گانه امام را نکته به نکته رعايت کند و در اين راستا، غالباً روزهاي دوشنبه و پنج شنبه را روزه مي گرفت.
او که علاقه زيادي به خط و نقاشي داشت، درباره وقايع انقلاب و جنگ، طرح هاي زيادي را از خود به جا گذاشت. او علاقه خاصي به امام داشت و هرگاه دلتنگ مي شد، عکس امام را مي کشيد. يک هفته قبل از شهادت، طاهره به همراه اعضاي انجمن اسلامي دبيرستان هاي دخترانه، به اردويي در تهران رفت و از بهشت زهرا و مزار شهداي 72 تن ديدار کرد.
يک شب قبل از شهادتش براي خانواده تعريف کرده بود که شهيد بهشتي و يارانش را با دو تن از اعضاي انجمن اسلامي محل در خواب ديده و مژده شهادتش را از زبان آنها شنيده است. در روز ششم بهمن سال 60، هنگامي که گروه هاي چپ متجاوز که از مدت ها قبل در جنگل هاي اطراف آمل مستقر شده بودند، به شهر حمله کردند، او که در گردآوري دارو، غذا و تهيه کيسه براي شن و سنگرسازي، سر از پا نمي شناخت. در غروب روزي خونين، هنگامي که مي رفت تا دوستش را همراهي کند، به ضرب گلوله دشمنان انقلاب از پا درآمد و به آرزوي ديرين خود، شهادت، نائل شد👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
🌹سهم #روز صد_وهفتاد_وششم: خطبه ۵۰ تا ۴۷ #نهج_البلاغه
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۵۰ : ( پس از پایان جنگ صفین و ماجرای حکمیت در سال۳۸ هجری در شهر کوفه ایراد فرمود.)
🔹علل پيدايش فتنه ها
♦️همانا آغاز پديد آمدن فتنه ها، هواپرستی و بدعت گذاری در احکام آسمانی است. نوآوری هايی که قرآن با آن مخالف است و گروهی «با دو انحراف ياد شده» بر گروه ديگر سلطه و ولايت يابند که بر خلاف دين خداست.
پس اگر باطل با حق مخلوط نمی شد، بر طالبان حق پوشيده نمی ماند و اگر حق از باطل جدا و خالص می گشت زبان دشمنان قطع می گرديد. امّا قسمتی از حقّ و قسمتی از باطل را می گيرند و به هم می آميزند، آنجاست که شيطان بر دوستان خود چيره می گردد و تنها «آنان که مشمول لطف و رحمت پروردگارند» نجات خواهند يافت.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۴۹
🔹خداشناسی
♦️ستايش خداوندی را سزاست که از اسرار نهان ها آگاه است و نشانه های آشکاری در سراسر هستی بر وجود او شهادت می دهند. هرگز برابر چشم بينندگان ظاهر نمی گردد. نه چشم کسی که او را نديده می تواند انکارش کند و نه قلبی که او را شناخت می تواند مشاهده اش نمايد. در والايی و برتری از همه پيشی گرفته. پس از او برتر چيزی نيست و آنچنان به مخلوقات نزديک است که از او نزديک تر چيزی نمی تواند باشد. مرتبه بلند او را از پديده هايش دور نساخته و نزديکی او با پديده ها او را مساوی چيزی قرار نداده است. عقل ها را بر حقيقت ذات خود آگاه نساخته، امّا از معرفت و شناسايی خود باز نداشته است. پس اوست که همه نشانه های هستی بر وجود او گواهی می دهند و دل های منکران را بر اقرار به وجودش واداشته است، خدايی که برتر از گفتار تشبيه کنندگان و پندار منکران است.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۴۸ : ( به هنگام حرکت برای جنگ با شامیان در نخیله کوفه در ۲۵ شوال سال ۳۷ هجری قمری ایراد فرمود.)
🔹ضرورت آمادگی رزمی
♦️"ستايش خداوند را سزاست، هر لحظه که شب فرا رسد و پرده تاريکی فرو افتد؛ ستايش مخصوص پروردگار است هر زمان که ستاره ای طلوع و غروب کند؛ ستايش خداوندی را سزاست که نعمت های او پايان نمی پذيرد و بخشش های او را جبران نتوان کرد. پس از ستايش پروردگار، پيشتازان لشکرم را از جلو فرستادم و دستور دادم در کنار فرات توقّف کنند، تا فرمان من به آنها برسد، زيرا تصميم گرفتم از آب فرات بگذرم و به سوی جمعيّتی از شما که در اطراف دجله مسکن گزيده اند رهسپار گردم و آنها را همراه شما بسيج نمايم و از آنها برای کمک و تقويت شما ياری بطلبم.
می گويم: منظور امام(علیه السلام) از «ملطاط» آن جايی است که دستور توقّف داد، «کنار فرات» که به کنار فرات يا دريا «ملطاط» هم می گويند. و امام(علیه السلام) از کلمه «نطفه» آب فرات را اراده کرده که شگفت آور است."
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۴۷
🔹خبر از آينده كوفه
♦️ای کوفه! تو را می نگرم که چونان چرم های بازار عُکاظ کشيده می شوی، زير پای حوادث لگدکوب می گردی و حوادث فراوان تو را در بر می گيرد. من به خوبی می دانم، ستمگری نسبت به تو قصد بد نمی کند، مگر آن که خداوند او را به بلايی گرفتار سازد يا قاتلی بر او مسلّط گرداند.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۶۴ *═✧❁﷽❁✧═* چند بار از حاجی ملاقات با صبحی فرماند
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۴۶۵
*═✧❁﷽❁✧═*
شنیده 👂بودیم هر چند وقت یکبار عدهای را به زیارت🕌 میبرند . این تنها احتمالی بود که میتوانست این شادی را تفسیر کند . ناگهان در آن سکوت و بی خبری از پشت در و پنجره صدای🗣 ناشناسی شنیده میشد که به زبان فارسی اما با لهجه عربی پشت سر هم میگفت : بخند ، بخند ، سرت بالا ! سرت بالا ! همدیگرو بغل کنید 🤗 آفرین .
بسیار کنجکاو 😇شده بودیم و میخواستیم از این کلمات درهم و برهم متوجه داستان شویم . حلیمه که همیشه با صحبتهای عادیاش همه ما را به خنده☺️ میانداخت ، گفت : بچهها بیاید همدیگرو بغل🤗 بگیریم و سرمان را بالا نگه داریم و بخندیم شاید بفهمیم چه اتفاقی افتاده .
شنیده بودم بچهها کلمات فارسی را وارونه به عراقیها یاد میدهند . به همین دلیل کلماتی را که میشنیدیم برایمان راهگشا نبود 😐درحال بحث و تحلیل دیدهها و شنیدههایمان بودیم که صدای🗣 نزدیک شدن نگهبان حاجی به قفس مان را شنیدیم . سریع چادرهایمان را پوشیدیم و آماده نشستیم . وارد شد و به ما گفت : بیرون بیایید .
من از ترس اینکه شاید بخواهند ما را به جای دیگری ببرند، نامههایم💌 را زیر چادرم قایم کردم و بیرون آمدم . کمی آن طرف تر از یک اتاقک حصیری که ما به آن آغل میگفتیم ، یک نیمکت گذاشته بودند و برای اینکه آغل پنهان باشد ، پتویی پشت نیمکت آویزان کرده
بوددند . در آن بیابان بیآب و علف یک گلدان درختچه نخل🌴 هم برای زیبایی و تزئین گذاشته شده بود و در کنار همه اینها مردی با یک لبخند به ما سلام✋ کرد و خوشآمد گفت . از صدایش او را شناختیم . همان مردی بود که برادرها را به لبخند زدن و در آغوش🤗 گرفتن هم دعوت میکرد .
او عکاس بود . ابتدا تمایلی به عکس گرفتن نشان ندادیم☹️ اما به تصور اینکه این عکس ممکن بود برای خانوادههایمان ارسال شود و این درختچه و نیمکت و پتو بتوانند نگرانی آنها را کم کنند ، به عکس گرفتن رضایت دادیم👌
عکاس گفت :
- چادرهایتان را درآورید تا ازتان عکس بگیرم
گفتیم : با چادر عکس می گیریم .
در حالی که زیر لب غرولند می کرد گفت : من از چی اینها عکس بگیرم⁉️ لااقل دست هایتان را بیرون آورید
ما از حرف هایش سر در نیاوردیم اما حلیمه که این جملات را خوب فهمیده بود برایمان ترجمه کرد . وقتی روی نیمکت نشستیم ، دوباره همان کلمات « خنده ، خنده ، سربالا ، بغل کنید آفرین » را تکرار کرد . ما بی اعتنا 😕به آنجه می شنیدیم ، منتظر پایان این صحنه سازی ها بودیم .
تازه فهمیدیم 😇منظورش از « همدیگر را بغل کنید » این است که به هم نزدیک شوید . عکاس 📷که عکس العملی از ما نمی دید دوباره و چند باره حرفش را تکرار می کرد ، وفتی مطمئن شد ما با همین چادرها عکس می گیریم ، مدام ما را جا به جا می کرد ؛ یا می گفت همه بنشینید یا می گفت همه بایستید . هرچه می گفت سر بالا ! ما سرمان را پایین می انداختیم .
می گفت «خنده» ! ما اخم😞 می کردیم ، آخرین بار که به مریم رو کرد و گفت : بغل کنید مریم از کنار من بلند شد و بالای سرم ایستاد . عکاس آن قدر عصبانی😡 شده بود که اگر کاردش می زدی خونش در نمی آمد . مریم که دید عکاس حسابی به هم ریخته و به او گفت : حالا بخند! او هم بالاخره تصمیم گرفت چیدمان عکس را به خودمان بسپارد 👌
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_بقره_آیه_۹۹
#چه_کسانی_آیات_روشن_را_
انکار_می کنند?
( خداوند می فرماید ای پیامبر صلی الله علیه وآله, ما حقیقتاً به سوی تو آیاتی روشن و روشنگرفرو فرستادیم
و هیچ کس جز افراد فاسق آن را انکار نمی کند.
#سلام_امام_زمانم 💚
«صبحم» شروع می شود آقا به نامتان
«روزی من» همه جـا «ذکـر نـامتـان»
صبح علی الطلوع «سَلامٌ عَلی یابن الحسن»
مـن دلخـوشـم بـه «جـواب سلامتـان» ...!
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#یـــازیـــنــب_کـــبری
❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──