#سلامامامزمانم
ای که روشن شود از نور تو هر صبح جهان
روشنای دل من....
حضرت خورشید سلام...
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌مسابقه بین خدا و شیطان
🔻یک ترس شیرین!
🔻تفسیری عاشقانه از ترس از خدا
#شهید_حبیب_روزی_طلب
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان🇮🇷🇮🇷
ولادت: ۲۳ مرداد ۱۳۳۹ شیراز
شهادت: ۱۹/۸/۱۳۶۱ تپه ۱۷۵ شرهانی
مزار: دارالرحمه شیراز
خـصـوصــیـــات اخــلاقــی شـهـیــد
از دوران نوجواني در مسجد و اقامه نماز به جماعت بسيار مقيد بود به نماز اول وقت بسيار اهميت مي داد هيچ گاه نماز شبش ترک نشد و دائم الذکر بود به طوري که در شب هنگام خواب هم لبانش در حال ذکر گفتن بود . از دروغ ، غيبت ، تهمت ، سخن چيني بي زار بود و از اين نظر در بين قوم و خويش و دوستان الگو بود . با قرآن عجيب مأنوس بود.
شــهـــادت شــهـــیـد
با آغاز جنگ تحميلي راهي جبهه هاي نور عليه ظلمت گرديد و در عمليات هاي مختلف شرکت کرد و پس از چندين مرتبه مجروح شدن سرانجام در 19 آبان ماه سال 1361 در عمليات محرم تپه 175 شرهاني به شهادت رسيد و همانطور که قبلاً به دوستانش گفته بود که هيچ دلم نمي خواهد ذره اي از جسمم بر زمين باقي بماند ،
مفقود الجسد گرديد و بگفته تعدادي از فرماندهان که همراه او بودند او در اين عمليات و در آن منطقه حساس يک خط شکن به تمام معنا بود و با رشادت و شجاعت کم نظيري به مقابله با بعثيون کافر پرداخت که در همان جا نيز شربت شهادت را نوشيد .
🔸یادش گرامی ونامش جاودان
🔸دعای خیروشفاعت این شهیدوالامقام بدرقه همیشه زندگیتان
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 6⃣2⃣
✅ فصل هشتم
فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و هوا بوی شکوفه و گل میداد. انگار خدا از آن بالا هر چه رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمینهای قایش. یک روز مشغولِ کارِ خانه بودم که موسی، برادر کوچک صمد، از توی کوچه فریاد زد.
- داداش صمد آمد!
نفهمیدم چهکار میکنم. پابرهنه، پلههای بلند ایوان را دو تا یکی کردم. پارچهای از روی بند رخت وسط حیاط برداشتم، روی سرم انداختم و دویدم توی کوچه. صمد آمده بود. میخندید و به طرفم میدوید. دو تا ساک بزرگ هم دستش بود. وسط کوچه به هم رسیدیم. ایستادیم و چشم در چشم هم، به هم خیره شدیم. چشمان صمد آب افتاده بود. من هم گریهام گرفت. یکدفعه زدیم زیر خنده. گریه و خنده قاتی شده بود.
یادمان رفته بود به هم سلام بدهیم. شانهبهشانهی هم تا حیاط آمدیم. جلوی اتاقمان که رسیدیم، صمد یکی از ساکها را داد دستم. گفت: « این را برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمان»
اهل خانه که متوجه آمدن صمد شده بودند، به استقبالش آمدند. همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوالپرسی و دیدهبوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساک را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمانکار شده بود و روی یک ساختمان نیمهکاره مشغول بود.
کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتیهایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آنها تقسیم کرد.
همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار میکرد و میگفت: « قدم! تو هم برو سوغاتیهایت را بیاور ببینیم.»
خجالت میکشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: « بعداً. » خواهرشوهرم فهمید و دیگر پیاش را نگرفت.
وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعا سنگ تمام گذاشته بود. برایم چندتا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچههای چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاقسر هم خریده بود. طوری که در ساک به سختی بسته میشد. گفتم: « چه خبر است، مگر مکه رفتهای؟! »
گفت: « قابل تو را ندارد. میدانم خانهی ما خیلی زحمت میکشی؛ خانهداری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. اینها که قابل شما را ندارد. »
گفتم: « چرا، خیلی زیاد است. »
خندید و ادامه داد: « روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. اینها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت میآید. »
همهی چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود. نمیتوانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: « همهشان قشنگ است. دستت درد نکند. »
اصرار کرد. گفت: « نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت میآید. »
دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچههای شلواری توخانهای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: « اینها از همه قشنگترند. »
🔰ادامه دارد....🔰
خاطرات طنز شهدا
امتحانات
بعد از داير شدن مجتمع هاي آموزشي رزمندگان در جبهه ، اوقات فراغت از جنگ را به تحصيل مي پرداختيم.
يكي از روزهاي تابستان براي گرفتن امتحان ما را زير سايه درختي جمع كردند .
بعد از توزيع ورقه هاي امتحاني مشغول نوشتن شديم. خمپاره اندازهاي دشمن همزمان شروع كرده بودند. يك خمپاره در چند متريمان به زمين خورد، همه بدون توجه، سرگرم جواب دادن به سئوالات بودند.
يك تركش افتاد روي ورقه دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتي از آن را سوزاند.
ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت:
[برگه من زخمي شده بايد تا فردا به او مرخصي بدهي !]
همه خنديدند و شيطنت دشمن را به چيزي نگرفتند.😂😉
#شهدا
#خاطرات_شهدا
#طنز_شهدا
@girl_313
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_نساء_آیه_۱
آفرینش همه زنان و مردان عالم از شخص واحد و هشدار خداوند در مورد مراعات تقوا و قطع رحم
ای مردم از نافرمانی و مخالفت پروردگارتان و همچنین از عقوبت نا فرمانی بترسید از آن خدایی که همه شما را از یک تن آفرید
وبترسید از آن خدایی که به نام او از یکدیگر در خواست حاجت می کنید واز قطع رحم با خویشاوندان بترسید
قطعا خداوند در هر حال و همیشه برشما مراقب و نگهبان است.
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🔅السَّلاَمُ عَلَى الدِّينِ الْمَأْثُورِ وَ الْكِتَابِ الْمَسْطُورِ...✋
🌱سلام بر مولایی که تنها نشانِ باقیمانده از دین و حجّت های خداست.
🌱سلام بر او که گنجینه علم الهی است.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله
#اللهمعجللولیکالفرج🤲