eitaa logo
سفیران فاطمیه
1.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
81 فایل
حجاب و عفاف گلچین اشعار نوحه و روضه احادیث روشنگری سواد رسانه ای نهج البلاغه قران اخبار مهم و روز تبلیغات پربازده سفیــــر 313 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/573243688C45fe529fd3
مشاهده در ایتا
دانلود
الحمدالله علی کل حال🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌷 – قسمت 25 ✅ فصل هشتم از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش‌پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه‌ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان‌تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می‌خوابیدند. صمد برایم تعریف می‌کرد؛ از گذشته‌ها، از روزی که من را سر پله‌های خانه‌ی عموی پدرم دیده بود. می‌گفت: « از همان روز دلم را لرزاندی. » از روزهایی که من به او جواب نمی‌دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می‌کرد تا به خواستگاری‌ام بیاید. می‌گفت: « حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت‌ترین زن قایش بشوی. » صدای صمد برای بچه‌ها مثل لالایی می‌ماند. تا صمد ساکت می‌شد، بچه‌ها دوباره به گریه می‌افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه‌ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه‌کار کنیم. تا می‌گذاشتیمشان زمین، گریه‌شان در می‌آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض این‌که شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی‌خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند. حالا یک نفر را می‌خواستند که آن‌ها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند. ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچه‌ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. اما صمد به تنهایی از عهده‌ی بچه‌ها برنمی‌آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی‌شد بچه‌ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریه‌ی بچه‌ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر درست می‌کردم، یا جای بچه‌ها را عوض می‌کردم، یا مشغول خواباندنشان بودم. تا چشم به هم زدم، عصر شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانه‌ای جارو کرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، نه شامی پخته بودم، نه توانسته بودم ظرف‌ها را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به کارش برسد. مادرشوهرم که اوضاع را این‌طور دید، ناراحت شد و کمی اوقات‌تلخی کرد. صمد به طرفداری‌ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه‌ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچه‌ها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم. از فردا صبح دوباره صمد دنبال پیدا کردن کار رفت.توی قایش کاری پیدا نکرد مجبور شد به رزن برود .وقتی دید در رزن هم نمیتواند کاری پیدا کند ساکش را بست ورفت تهران .چند روز بعد برگشت وگفت :کار خوبی پیدا کرده ام باید از همین روزها کارم را شروع کنم آمده ام به تو خبر بدهم حیف شد نمیتوانم عید پیشت بمانم چاره ای نیست. خیلی ناراحت شدم اعتراض کردم گفتم من برای عید امسال نقشه کشیده بودم نمیخواهد بروی صمد از من بیشتر ناراحت بود .گفت چاره ای ندارم تا کی باید پدر ومادرم خرجمان را بدهند .دیگر خجالت میکشم نمیتوانم سر سفره انها بنشینم .باید خودم کار کنم باید نان خودمان را بخوریم صمد رفت وآن عید را که اولین عید بعد از عروسیمان بود تنها سر کردم روزهای سختی بودهرشب با بغض وگریه سرم را روی بالش میگذاشتم.هرشب خواب صمد را میدیدم .تازه عروس های دیگر را میدیدم که با شوهر هایشان شانه به شانه از این خانه به آن خانه میرفتند به زور میتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم... 🔰ادامه دارد....🔰
بسم الله الرحمن الرحیم عمران_آیه_۱۹۶ 《لا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الذینَ کَفروا فی البِلادِ》 فریب نخوردن از قدرت و شوکت فریبنده کفار ای مومنین رفت وآمدهای ظاهری فریبنده کفار وفعالیتهای تجارتی و پیشرفت های ظاهریشان در شهرها و کسورها, شما را فریب ندهد. آنها در نزد خدای متعال هیچ مقام ومنزلتی ندارند به خاطر موقعیتهای ظاهری
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز هفتاد وپنجم ┄┄┅┅✿❀✨🦋✨❀✿┅┅┄┄ 📜 : نامه به يكی از فرمانداران خود 🔹نكوهش يك كارگزار 🔻پس از ياد خدا و درود، از تو خبری رسيده است كه اگر چنان كرده باشی، پروردگار خود را به خشم آورده و امام خود را نافرمانی كردی و در امانت خود خيانت كردی. به من خبر رسيده كه كشت زمينها را برداشته و آنچه را كه می توانستی گرفته و آنچه در اختيار داشتی به خيانت خورده ای، پس هر چه زودتر حساب اموال را برای من بفرست و بدان كه حسابرسی خداوند از حسابرسی مردم سخت تر است. با درود. ┄┄┅┅✿❀✨🦋✨❀✿┅┅┄┄ 📜 : نامه به عمروعاص در سال٣٩ هجری پس از نبرد صفین 🔹افشای بردگی عمروعاص 🔻تو دين خود را پيرو كسی قرار دادی كه گمراهيش آشكار است، پرده اش دريده و افراد بزرگوار در همنشينی با او لكه دار و در معاشرت با او به سبك مغزی متّهم می گردند، تو در پی او می روی و مانند سگی گرسنه به دنبال پس مانده شكار شير هستی، به بخشش او نظر دوختی كه قسمتهای اضافی شكارش را به سوی تو افكند، پس دنيا و آخرت خود را تباه كردی، در حالیكه اگر به حق می پيوستی به خواسته های خود می رسيدی. اگر خدا مرا بر تو و پسر ابوسفيان مسلط گرداند سزای زشتيهای شما را خواهم داد، اما اگر قدرت آن را نيافتم و باقی مانديد آنچه در پيش روی داريد برای شما بدتر است. با درود. ┄┄┅┅✿❀✨🦋✨❀✿┅┅┄┄ 📜 : نامه به مردم مصر در سال٣٨ هجری آنگاه که مالک اشتر را به فرمانداری آنان برگزید 🔹ويژگيهای بی مانند مالك اشتر 🔻 از بنده خدا، علی اميرمؤمنان، به مردمی كه برای خدا به خشم آمدند، آن هنگام كه ديگران خدا را در زمين نافرمانی كردند و حق او را نابود نمودند، پس ستم خيمه خود را بر سر نيك و بد، مسافر و حاضر و بر همگان برافراشت، نه معروفی ماند كه در پناه آن آرامش يابند و نه كسی از زشتيها نهی می كرد. پس از ستايش پروردگار، من بنده ای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم كه در روزهای وحشت نمی خوابد و در لحظه های ترس از دشمن روی نمی گرداند بر بدكاران از شعله های آتش تندتر است او مالك پسر حارث مدحجی است، آنجا كه با حق است سخن او بشنويد و از او اطاعت كنيد، او شمشيری از شمشيرهای خداست، كه نه تيزی آن كُند می شود و نه ضربت آن بی اثر است، اگر شما را فرمان كوچ كردن داد كوچ كنيد و اگر گفت بايستيد، بايستيد، كه او در پيش روی و عقب نشينی و حمله، بدون فرمان من اقدام نمی كند. مردم مصر! من شما را بر خود برگزيدم كه او را برای شما فرستادم، زيرا او را خيرخواه شما ديدم و سرسختی او را در برابر دشمنانتان پسنديدم. ┄┄┅┅✿❀✨🦋✨❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای که روشن شود از نور تو هر صبح جهان روشنای دل من.... حضرت خورشید سلام...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌مسابقه بین خدا و شیطان 🔻یک ترس شیرین! 🔻تفسیری عاشقانه از ترس از خدا
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷 ولادت: ۲۳ مرداد ۱۳۳۹ شیراز شهادت: ۱۹/۸/۱۳۶۱ تپه ۱۷۵ شرهانی مزار: دارالرحمه شیراز خـصـوصــیـــات اخــلاقــی شـهـیــد  از دوران نوجواني در مسجد و اقامه نماز به جماعت بسيار مقيد بود به نماز اول وقت بسيار اهميت مي داد هيچ گاه نماز شبش ترک نشد و دائم الذکر بود به طوري که در شب هنگام خواب هم لبانش در حال ذکر گفتن بود . از دروغ ، غيبت ، تهمت ، سخن چيني بي زار بود و از اين نظر در بين قوم و خويش و دوستان الگو بود . با قرآن عجيب مأنوس بود. شــهـــادت شــهـــیـد  با آغاز جنگ تحميلي راهي جبهه هاي نور عليه ظلمت گرديد و در عمليات هاي مختلف شرکت کرد و پس از چندين مرتبه مجروح شدن سرانجام در 19 آبان ماه سال 1361 در عمليات محرم تپه 175 شرهاني به شهادت رسيد و همانطور که قبلاً به دوستانش گفته بود که هيچ دلم نمي خواهد ذره اي از جسمم بر زمين باقي بماند ،  مفقود الجسد گرديد و بگفته تعدادي از فرماندهان که همراه او بودند او در اين عمليات و در آن منطقه حساس يک خط شکن به تمام معنا بود و با رشادت و شجاعت کم نظيري به مقابله با بعثيون کافر پرداخت که در همان جا نيز شربت شهادت را نوشيد . 🔸یادش گرامی ونامش جاودان 🔸دعای خیروشفاعت این شهیدوالامقام بدرقه همیشه زندگیتان 🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌
‍ 🌷 – قسمت 6⃣2⃣ ✅ فصل هشتم فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و هوا بوی شکوفه و گل می‌داد. انگار خدا از آن بالا هر چه رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمین‌های قایش. یک روز مشغولِ کارِ خانه بودم که موسی، برادر کوچک صمد، از توی کوچه فریاد زد. - داداش صمد آمد! نفهمیدم چه‌کار می‌کنم. پابرهنه، پله‌های بلند ایوان را دو تا یکی کردم. پارچه‌ای از روی بند رخت وسط حیاط برداشتم، روی سرم انداختم و دویدم توی کوچه. صمد آمده بود. می‌خندید و به طرفم می‌دوید. دو تا ساک بزرگ هم دستش بود. وسط کوچه به هم رسیدیم. ایستادیم و چشم در چشم هم، به هم خیره شدیم. چشمان صمد آب افتاده بود. من هم گریه‌ام گرفت. یک‌دفعه زدیم زیر خنده. گریه و خنده قاتی شده بود. یادمان رفته بود به هم سلام بدهیم. شانه‌به‌شانه‌ی هم تا حیاط آمدیم. جلوی اتاقمان که رسیدیم، صمد یکی از ساک‌ها را داد دستم. گفت: « این را برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمان» اهل خانه که متوجه آمدن صمد شده بودند، به استقبالش آمدند. همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوال‌پرسی و دیده‌بوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساک را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمان‌کار شده بود و روی یک ساختمان نیمه‌کاره مشغول بود. کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتی‌هایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آن‌ها تقسیم کرد. همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار می‌کرد و می‌گفت: « قدم! تو هم برو سوغاتی‌هایت را بیاور ببینیم.» خجالت می‌کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: « بعداً. » خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی‌اش را نگرفت. وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعا سنگ تمام گذاشته بود. برایم چندتا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه‌های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق‌سر هم خریده بود. طوری که در ساک به سختی بسته می‌شد. گفتم: « چه خبر است، مگر مکه رفته‌ای؟! » گفت: « قابل تو را ندارد. می‌دانم خانه‌ی ما خیلی زحمت می‌کشی؛ خانه‌داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این‌ها که قابل شما را ندارد. » گفتم: « چرا، خیلی زیاد است. » خندید و ادامه داد: « روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. این‌ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می‌آید. » همه‌ی چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود. نمی‌توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: « همه‌شان قشنگ است. دستت درد نکند. » اصرار کرد. گفت: « نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می‌آید. » دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه‌های شلواری توخانه‌ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: « این‌ها از همه قشنگ‌ترند. » 🔰ادامه دارد....🔰
خاطرات طنز شهدا امتحانات بعد از داير شدن مجتمع هاي آموزشي رزمندگان در جبهه ، اوقات فراغت از جنگ را به تحصيل مي پرداختيم. يكي از روزهاي تابستان براي گرفتن امتحان ما را زير سايه درختي جمع كردند . بعد از توزيع ورقه هاي امتحاني مشغول نوشتن شديم. خمپاره اندازهاي دشمن همزمان شروع كرده بودند. يك خمپاره در چند متريمان به زمين خورد، همه بدون توجه، سرگرم جواب دادن به سئوالات بودند. يك تركش افتاد روي ورقه دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتي از آن را سوزاند. ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت: [برگه من زخمي شده بايد تا فردا به او مرخصي بدهي !] همه خنديدند و شيطنت دشمن را به چيزي نگرفتند.😂😉 @girl_313
بسم الله الرحمن الرحیم آفرینش همه زنان و مردان عالم از شخص واحد و هشدار خداوند در مورد مراعات تقوا و قطع رحم ای مردم از نافرمانی و مخالفت پروردگارتان و همچنین از عقوبت نا فرمانی بترسید از آن خدایی که همه شما را از یک تن آفرید وبترسید از آن خدایی که به نام او از یکدیگر در خواست حاجت می کنید واز قطع رحم با خویشاوندان بترسید قطعا خداوند در هر حال و همیشه برشما مراقب و نگهبان است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔅السَّلاَمُ عَلَى الدِّينِ الْمَأْثُورِ وَ الْكِتَابِ الْمَسْطُورِ...✋ 🌱سلام بر مولایی که تنها نشانِ باقیمانده از دین و حجّت های خداست. 🌱سلام بر او که گنجینه علم الهی است. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله 🤲
بندگان شیطان.mp3
3.93M
  💥 بندگانِ شیطان! یک آزمون ساده برای اینکه تشخیص دهیم: ✘ روحیه جهنّمی داریم ✘ یا روحیه بهشتی!
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز هفتاد وششم ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄ 📜 : نامه به معاويه در سال٣٧ هجری، پیش از آغاز نبرد صفین 🔹افشای ادعای دروغين معاويه 🔻پس خدای را سپاس، معاويه! تو چه سخت به هوس های بدعت زا و سرگردانی پايدار وابسته ای، حقيقت ها را تباه كرده و پيمانها را شكسته ای، پيمانهایی كه خواسته خدا و حجّت خدا بر بندگان او بود. اما پرگویی تو نسبت به عثمان و كشندگان او را جواب آن است كه تو عثمان را هنگامی ياری دادی كه انتظار پيروزی او را داشتی و آنگاه كه ياری تو به سود او بود او را خوار گذاشتی، با درود. ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄ 📜 : نامه به برادرش عقيل نسبت به کوچ دادن دشمن 1⃣ آمادگی رزمی امام (علیه السلام) 🔻 لشكری انبوه از مسلمانان را به سوی او (بسر بن ارطاه كه به يمن يورش برده بود ) فرستادم هنگامی كه اين خبر به او رسيد، دامن برچيد و فرار كرد و پشيمان بازگشت، اما در سر راه به او رسيدند و اين به هنگام غروب آفتاب بود لحظه ای نبرد كردند، گويا ساعتی بيش نبود كه بی رمق با دشواری جان خويش از ميدان نبرد بيرون برد. برادر! قريش را بگذار تا در گمراهی بتازند و در جدایی سرگردان باشند و با سركشی و دشمنی زندگی كنند، همانا آنان در جنگ با من متّحد شدند آنگونه كه پيش از من در نبرد با رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) هماهنگ بودند، خدا قريش را به كيفر زشتی هايشان عذاب كند، آنها پيوند خويشاوندی مرا بريدند و حكومت فرزند مادرم ، پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را از من ربودند. 2⃣ اعلام مواضع قاطعانه در جنگ 🔻اما آنچه را كه از تداوم جنگ پرسيدی و رأی مرا خواستی بدانی، همانا رأی من پيكار با پيمان شكنان است تا آنگاه كه خدا را ملاقات كنم، نه فراوانی مردم مرا توانمند می كند و نه پراکندگی آنان مرا هراسناک می سازد. هرگز گمان نكنی كه فرزند پدرت اگر مردم او را رها كنند، خود را زار و فروتن خواهد داشت و يا در برابر ستم سست می شود و يا مهار اختيار خود را به دست هركسی می سپارد و يا از دستور هر كسی اطاعت می كند، بلكه تصميم من آنگونه است كه آن شاعر قبيله بنی سليم سروده: «اگر از من بپرسی چگونه ای؟ همانا من در برابر مشكلات روزگار شكيبا هستم. بر من دشوار است كه مرا با چهره ای اندوهناك بنگرند، تا دشمن سرزنش كند و دوست ناراحت شود.» ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄ 📜 : نامه به عبدالله بن عباس پس از شهادت محمدبن ابی بکر در مصر 🔹علل سقوط مصر 🔻پس از ياد خدا و درود، همانا مصر سقوط كرد و فرماندارش محمد بن ابی بكر (كه خدا او را رحمت كند) شهيد گرديد، در پيشگاه خداوند او را فرزندی خيرخواه و كارگزاری كوشا و شمشيری برنده و ستونی باز دارنده می شماريم همواره مردم را برای پيوستن به او برانگيختم و فرمان دادم تا قبل از اين حوادث ناگوار به ياريش بشتابند، مردم را نهان و آشكار از آغاز تا انجام فرا خواندم، عده ای با ناخوشايندی آمدند و برخی به دروغ بهانه آوردند و بعضی خوار و ذليل بر جای ماندند. از خدا می خواهم به زودی مرا از اين مردم نجات دهد. به خدا سوگند اگر در پيكار با دشمن آرزوی من شهادت نبود و خود را برای مرگ آماده نكرده بودم دوست می داشتم حتی يك روز با اين مردم نباشم و هرگز ديدارشان نكنم. ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
🌻حساس باشیم در انتخاب کتابی که می‌خوانیم فیلمی که می‌بینیم آدمی که با آن معاشرت می‌کنیم موضوعی که به آن فکر می‌کنیم این‌ها غذای روح ما هستند ... و ارتباط مستقیمی به ارامش و شادی وتکامل روحی مادارند🌻
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷 نام:مسلم نام خانوادگی: نوروزی نآم پدر:حسینقلی تاریخ تولد:: ۱۳۴۱ تاریخ شهادت:۵۷/۱۱/۱۹ محل شهادت: یکی از خیابانهای شهرگرگان شهیدمسلم نوروزی لامنگ سال 1341 در روستای لامنگ، از توابع شهرستان گرگان چشم به جهان گشود. پدرش حسینقلی و مادرش معصومه نام داشت. دوران طفولیت را با طراوات خواست کودکانه سپری کرد و هنوز چند سال بیشتر از زندگی را تجربه نکرده بود که دست قضا سایه پدر را از سر او گرفت و دست های مهربان پدر به سردس گرایید و کاروان مرگ سایه مهربان او را از سر مسلم کوتاه کرد با شروع سن علم آموزی راهیه مدرسه شد و در کنار رشد معنوی نیز خود را به لحاظ علمی غنی ساخت دوران دبستان را در روستای محل زندگیش به پایان رساند و برای ادامه تحصیل به مدرسه ی فردوسی گرگان رفت و با پشتکار و همتی که داشت مدارج عالیه و علمی را طی کرد ایشان در کنار دروس خود علاقه ی زیادی نیز به مطالعه ی کتاب های دینی و آزاد داشت. و از دیگر اوقات فراغتش در کارگری و کشاورزی و دامداری استفاده می کرد 🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌شهوت پنهان 🔻امان از مذهبی‌هایی که شهوت پنهان دارند...
بسم الله الرحمن الرحیم همسرداری خداپسندانه و رفتارو معاشرت پسندیده با همسران ای مومنین با همسرانتان به نیکی رفتار وزندگی کنید واگر از آنان خوشتان نیامد فورا تصمیم به بدرفتاری وجدایی با آنها نگیرید وبا آنها مدارا کنید و خداوند بخاطر صبر وتحمل خیر کثیر و برکت فراونی در این همسر داری خداپسندانه قرار میدهد
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز هفتاد وهفتم ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 : نامه به محمّد بن ابی بکر در سال ۳۸ هجری و نصب مالک اشتر به فرمانداری مصر، برای دلجویی از محمد بن ابی بکر 🔹روش دلجویی از فرماندار معزول 🔻پس از ياد خدا و درود، به من خبر داده اند كه از فرستادن اشتر به سوی محل فرمانداريت ناراحت شده ای، اين كار را به دلیل کند شدن و سهل انگاریت ، يا انتظار كوشش بيشتری از تو انجام ندادم، اگر تو را از فرمانداری مصر عزل كردم، فرماندار جایی قرار دادم كه اداره آنجا بر تو آسان تر و حكومت تو در آن سامان خوش تر است. همانا مردی را فرماندار مصر قرار دادم كه نسبت به ما خيرخواه و به دشمنان ما سخت گير و درهم كوبنده بود، خدا او را رحمت كند که ايام زندگی خود را كامل و مرگ خود را ملاقات كرد، در حالی كه ما از او خشنود بوديم و خداوند خشنودی خود را نصيب او گرداند و پاداش او را چند برابر عطا كند. پس برای مقابله با دشمن سپاه را بيرون بياور و با آگاهی لازم به سوی دشمن حركت كن و با كسی كه با تو در جنگ است آماده پيكار باش. مردم را به راه پروردگارت بخوان و از خدا فراوان ياری خواه كه تو را در مشكلات كفايت می كند و در سختيهایی كه بر تو فرود می آيد ياريت می دهد. ان شاء الله ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 : نامه به قثم بن عباس، پسر عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم ) در سال ٣٩ هجری که عوامل معاویه قصد توطئه در شهر مکه را داشتند. 🔹هشدار از تبليغات دروغين ياران معاويه در مراسم حج 🔻پس از ياد خدا و درود، همانا مأمور اطلاعاتی من در شام به من اطلاع داده كه گروهی از مردم شام برای مراسم حج به مكه می آيند، مردمی كوردل، گوشهايشان در شنيدن حق ناشنوا و ديده هايشان نابينا، كه حق را از راه باطل می جويند و بنده را در نافرمانی از خدا فرمان می برند، دين خود را به دنيا می فروشند و دنيا را به بهای سرای جاودانه نيكان و پرهيزكاران می خرند، در حالی كه در نيكی ها، انجام دهنده آن پاداش گيرد و در بديها جز بدكار كيفر نشود. پس در اداره امور خود هوشيارانه و سرسختانه استوار باش، نصيحت دهنده ای عاقل، پيرو حكومت، و فرمانبردار امام خود باش، مبادا كاری انجام دهی كه به عذرخواهی روی آوری نه به هنگام نعمتها شادمان و نه هنگام مشكلات سست باشی. با درود. ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 : نامه به معاويه 🔹افشای سياست استعماری معاويه 🔻ای معاويه! گروهی بسيار از مردم را به هلاكت كشاندی و با گمراهی خود فريبشان دادی و در موج سركش دريای جهالت خود غرقشان كردی، كه تاريكيها آنان را فرا گرفت و در امواج انواع شبهات غوطه ور گرديدند، كه از راه حق به بيراهه افتادند و به دوران جاهليت گذشتگانشان روی آوردند و به ويژگيهای جاهلی خاندانشان نازيدند، جز اندكی از آگاهان كه مسير خود را تغيير دادند، پس از آنكه تو را شناختند از تو جدا شدند و از ياری كردن تو به سوی خدا گريختند، زيرا تو آنان را به كار دشوار واداشتی و از راه راست منحرفشان ساختی. ای معاويه! در كارهای خود از خدا بترس و اختيارت را از كف شيطان درآور كه دنيا از تو بريده و آخرت به تو نزديك شده است. ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا