eitaa logo
سفیران فاطمیه
1.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
81 فایل
حجاب و عفاف گلچین اشعار نوحه و روضه احادیث روشنگری سواد رسانه ای نهج البلاغه قران اخبار مهم و روز تبلیغات پربازده سفیــــر 313 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/573243688C45fe529fd3
مشاهده در ایتا
دانلود
💢آن‌چه رهبرمعظم انقلاب امروزبیان فرمودند شاعری به شعر درآورد: باید که میان ملت ما  ایمان و امید زنده باشد در پویش راه خدمت ما ایمان و امید زنده باشد فرمود عزیز رهبر ما باید که شنید این سخن را با جهد و جهاد و همت ما ایمان و امید زنده باشد برخیز و ز جان و دل بکوشیم از چشمه‌ عاشقی بجوشیم یعنی همه جا ز دعوت ما ایمان و امید زنده باشد باید سخن از امید گفتن یعنی همه جا چو گل شکفتن در هر سخن و عبارت ما ایمان و امید زنده باشد در عرصه‌ سبز استقامت در راه دفاعِ از کرامت در بِیْن تمام امّت ما ایمان و امید زنده باشد باید که برای حفظ ایران در سایه‌ روشنای قرآن هم بهرِ بقای عزّت ما ایمان و امید زنده باشد در حفظ کرامت جهانی ماییم و تلاش جاودانی باید که ز کار دولت ما ایمان و امید زنده باشد جایی که خطر کمین بگیرد از خاتم ما نگین بگیرد در همت و در صلابت ما ایمان و امید زنده باشد آینده‌ کشور دلیران یعنی که تمام خاک ایران در آینه‌ی صداقت ما ایمان و امید زنده باشد هنگام نشست و عافیت نیست اینجا بجز از حضور ما کیست برخیز که با اجابت ما ایمان و امید زنده باشد هر صبحدم امیدواری چون فصل مطهّر بهاری  «یاسر» ز طلوع غیرت ما ایمان و امید زنده باشد محمود تاری «یاسر» - ١۴ / ٣ / ١۴٠٢
انقلاب ما محدود به ایران نیست، بلکه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام، به پرچمداری حضرت حجت ارواحنا فداه است / امام خمینی (ره) 🇮🇷 سهم تأثیرگذاری هر انسان در حرکت زمین بسمت چشم‌انداز نهایی و آینده‌ی الهی‌اش، دقیقاً به قدر وسعت نفس اوست. 🇮🇷 اینکه انقلاب محدود به ایران نیست، و شروعِ ماجرای باشکوهِ تمدن‌سازی الهی است، برای معرفی وسعت روح‌الله کافی‌ست.
*═✧❁﷽❁✧═* تا زمان رفتن ... روز شماری که هیچ ... لحظه شماری می کردم ... و خدا خدا می کردم🤲 ... توی دقیقه نود نظر پدرم عوض نشه ... استاد ضد حال زدن به من ... و عوض کردن نظرش در آخرین دقایق بود ... حتی انجام کارهایی که سعید اجازه رو داشت ... من که بزرگ تر بودم نداشتم❌ ... به جای قطار، بلیط هواپیما ✈️گرفتن ... تا زمانی که پرواز از زمین بلند نشده بود ... هنوز باور نمی کردم ... احساس خوشی و خوشحالی بی حدی وجودم رو گرفته بود ... هواپیما به زمین نشست ... و آقا مهدی توی سالن انتظار، منتظر من بود ... از شدت شادی😍 دلم می خواست بپرم بغلش و دستش رو ببوسم ... اما جلوی خودم رو گرفتم ... ـ خجالت بکش ... مرد شدی مثلا ... توی ماشین🚙 ما ... من بودم ... آقا محمد مهدی که راننده بود... پسرش، صادق ... یکی از دوستان دوره جبهه اش ... و صاحبخونه شون ... که اونم لحظات آخر، با ما همراه شد ... 3 تا ماشین شدیم ... و حرکت به سمت جنوب ... شادی و شعف ... و احساس عزیز همیشگی ... که هر چه پیش می رفتیم قوی تر💪 می شد ... همراه و همدم همیشگی من ... به حدی قوی شده بود که دیگه یه حس درونی نبود ... نه اسم بود ... نه فقط یه حس... حضور بود ... حضور همیشگی و بی پایان ... عاشق💞 لحظاتی می شدم که سکوت همه جا رو فرا می گرفت ... من بودم و اون ... انگار هیچ کسی جز ما توی دنیا 🌏نمی موند ... حس فوق العاده ... و آرامشی که ... زیبایی و سکوت اون شب کویری هم بهش اضافه شد ... سرم رو گذاشته بودم به شیشه ... و غرق زیبای ای شده بودم که بقیه درکش نمی کردن ... صادق زد روی شونه ام ... ـ به چی نگاه می کنی؟ ... بیرون که چیزی معلوم نیست ... سرم رو چرخوندم سمتش ... و با لبخند😊 بهش نگاه کردم ... هر جوابی می دادم ... تا زمانی که حضور و وجودش رو حس نمی کرد ... بی فایده بود ... فردا ... پیش از غروب آفتاب🌞 رسیدیم دوکوهه ... ماشین جلوی نگهبانی ورودی ایستاد ... و من محو اون تصویر ... انگار زمین و آسمان ... یکی شده بودند ... وارد شدیم ... هر چی از در نگهبانی فاصله می گرفتیم ... این حس قوی تر می شد ... تا جایی که ... انگار وسط بهشت ایستاده بودم ... و عجب غروبی داشت ... این همه زیبایی و عظمت ... بی اختیار صلوات می فرستادم... آقا مهدی بهم نزدیک شد و زد روی شونه ام ... ـ بدجور غرق شدی آقا مهران ... ـ اینجا یه حس عجیبی داره ... یه حس خیلی خاص ... انگار زمینش زنده است👌 ... خندید ... خنده تلخ ... ـ این زمین ... خیلی خاصه ... شب بچه ها می اومدن و توی این فضا گم می شدن ... وجب به وجبش عبادگاه بچه ها بود✅ ... بغض گلوش رو گرفت ... - می خوای اتاق حاج همت رو بهت نشون بدم ؟ ... چشم هام از خوشحالی برق زد ... یواشکی راه افتادیم ... آقا مهدی جلو ... من پشت سرش ... وارد ساختمون که شدیم ... رفتم توی همون حال و هوا ... من بین شون نبودم ... بین اونها زندگی نکرده بودم ... از هیچ شهیدی 🌷خاطره ای نداشتم ... اما اون ساختمون ها زنده بود ... اون خاک ... اون اتاق ها... رسیدیم به یکی از اتاق ... ـ 3 تا از دوست هام توی این اتاق بودن ... هر 3 تاشون شهید شدن ... چند قدم👣 جلوتر ... ـ یکی از بچه ها توی این اتاق بود ... اینقدر با صفا بود که وقتی می دیدش ... همه چیز یادت می رفت ... درد داشتی... غصه داشتی ... فکرت مشغول بود ... فقط کافی بود چشمت به چشمش بیوفته ... نفس خیلی حقی داشت ... به اتاق حاج همت که رسیدیم ... ایستاد توی درگاهی ... نتونست بیاد تو ... اشکش رو پاک کرد ... چند لحظه صبر کرد ... چراغ قوه 🔦رو داد دستم و رفت ... حال و هوای هر دومون تنهایی بود ... یه گوشه دنج ... روی همون خاک ... ایستادم به نماز ... ♻️ادامه دارد... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══
📷 شخصیت امام خمینی (ره) از زبان آمریکایی ها.‌.. https://eitaa.com/girl_313
🌷 پيامبر اکرم(صلى الله عليه و آله) : 🖋 درآمدت را پاك كن تا دعايت مستجاب شود ؛ زيرا هرگاه آدمى لقمه اى حرام به دهان خود ببرد تا چهل روز دعايى از او پذيرفته نمى شود. 📒 ميزان الحكمه ، ج4 ، ص30
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 《و لَمابَلَغَ اَشُدّهُ ءاتیناهُ حکماََ وعلماََ و کذالکَ نَجزی المحسنینَ》 وهنگامی که او به مرحله بلوغ و تکامل جسم وجان رسید ما حکم و علم و آگاهی به او دادیم این عنایت نسبت به یوسف علیه السلام حاصل تلاش او و مبارزه اش با هوای نقسش بود و ما این چنین هر نیکوکاری را پاداش می دهیم
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد هشتاد و هشتم ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄ 📜 : پس از پافشاری خوارج در شورشگری، امام (علیه السلام) به قرارگاهشان رفت و فرمود: آيا همه شما در جنگ صفين بوديد؟ گفتند: بعضی بوديم و برخی حضور نداشتيم، فرمود: به دو گروه تقسيم شويد تا متناسب با هر كدام سخن گويم. دو دسته شدند، امام ندا درداد كه: ساكت باشيد، به حرفهايم گوش فرا دهيد و با جان و دل به سوی من توجه كنيد و هر كس را برای گواهی سوگند دادم با علم گواهی دهد آنگاه سخنان طولانی مطرح فرمود كه: (برخی از آن خطبه اين است) 1⃣ سياست استعماری قرآن بر سر نيزه كردن ♦️ آنگاه که شاميان در گرما گرم جنگ و در لحظه های پيروزی ما با حيله و نيرنگ و مکر و فريبکاری، قرآن ها را بر سر نيزه بلند کردند، شماها نگفتيد که: «شاميان برادران ما و هم آيين ما هستند؟ از ما می خواهند از خطای آنان بگذريم و راضی به حاکميّت کتاب خدا شده اند، نظر ما اين است که حرفشان را قبول کنيم و از آنان دست برداريم؟» امّا من به شما گفتم که: اين توطئه، ظاهرش ايمان و باطن آن دشمنی و کينه توزی است، آغاز آن رحمت و پايان آن پشيمانی است، پس در همين حال به مبارزه ادامه دهيد و از راهی که در پيش گرفته ايد منحرف نشويد و در جنگ دندان بر دندان بفشاريد و به ندای هيچ ندا دهنده ای گوش ندهيد، زيرا اگر پاسخ داده شوند گمراه کننده اند و اگر رها گردند خوار و ذليل شوند، که همواره چنين بود. امّا دريغ! شماها را ديدم که به خواسته های شاميان گردن نهاديد و حکميّت را پذيرفتيد. سوگند به خدا، اگر از آن سر باز می زدم مسؤول پیامدهای آن نبودم و خدا گناه آن را در پرونده من نمی افزود. به خدا سوگند، اگر هم حکميّت را می پذيرفتم به اين کار سزاوار پيروی بودم، زيرا قرآن با من است، از آن هنگام که يار قرآن گشتم، از آن جدا نشدم. 2⃣ وصف ياران جهادگر پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ♦️ ما با پيامبر(صلی الله علیه و آله) بوديم و همانا جنگ و کشتار گرداگرد پدران، فرزندان، برادران و خويشاوندان ما دور می زد، امّا از وارد شدن هر مصيبت و شدّتی جز بر ايمان خود نمی افزوديم و بيشتر در پيمودن راه حق و تسليم بودن در برابر اوامر الهی و شکيبايی بر درد جراحت های سوزان مصمّم می شديم. 3⃣ هدف مبارزه با شاميان ♦️ امّا امروز با پيدايش زنگارها در دين، کژی ها و نفوذ شبهه ها در افکار، تفسير و تأويل دروغين در دين، با برادران مسلمان خود به جنگ خونين کشانده شديم. پس هرگاه احساس کنيم چيزی باعث وحدت ماست و به وسيله آن با يکديگر نزديک می شويم و شکاف ها را پُر و باقيمانده پيوندها را محکم می کنيم، به آن تمايل نشان می دهيم آن را گرفته و ديگر راه را ترک می گوييم. ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
❣ ☀️صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🤲 🍃✋ السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠سال خمسی: 🌻افرادی که درآمد شخصی هر چند به مقدار کم داشته باشند- خواه مجرد یا متأهل- واجب است که سال خمسی داشته و درآمد سالانه‌ی خود را محاسبه نمایند تا در صورتی که چیزی از درآمد تا پایان سال باقی ماند خمس آن را بپردازند. 📚 پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
✍ در سحرگاه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، عوامل رژیم شاه به خانه امام خمینی رحمة‌الله‌علیه یورش بردند و ایشان را که روز قبل (در عاشورای حسینی)، با سخنرانی خویش در مدرسه فیضیه قم، پرده از جنایات محمّدرضا شاه برداشته بود، دستگیر کردند و به زندانی در تهران منتقل نمودند. 👈پس از چند ساعت که خبر دستگیری امام به مردم رسید، ابتدا مردم قم و سپس مردم تهران و سایر استان‌ها به خیابان‌ها آمدند و تظاهرات کردند. ♨️ مأموران شاه برای سرکوب مردم، دست به اسلحه بردند و حدود ۱۵هزار نفر را به خاک‌و‌خون کشیدند. 📌 این واقعه نقطه عطفی در گسترش اعتراضات سراسری مردم شد و در نهایت به پیروزی انقلاب نقش منجر شد.
4_5821237126393497011.mp3
2.54M
اونایی که نا امید شدن از درگاه خدا به وساطه (گناه کردن) حتما این رو گوش بدن👆❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 از جمله مناجات های خدای تعالی باحضرت داوُد (ع) این بود که فرمود : 🔸« ای داود ! هر کس که به شب نماز گذارد آن گاه که مردم در خوابند و فقط به خاطر من باشد ، پس من به فرشتگانم دستور می دهم تا برای او استغفار کنند و بهشت من مشتاق او گردد ، پس هر تر و خشکی برای او دعا می کند » 📚باده گلگون ، انتشارات زمان ، ص ۱۰۶، ۲۷۸ و ۲۷۹
📷 دختر امام میگفت وقتی مادرم وارد اتاق امام میشد؛ پدرم بلند میشد و درب اتاق رو می‌بست به ایشان گفتیم چرا همان لحظه که مادر وارد میشه بهشون نمیگید که درو ببندن؟ امام فرمودند من اجازه ندارم به ایشون امر کنم ! حالا براندازا به حکومت دست‌پرورده‌ی همچین آدمی میگن زن‌ستیز خنده‌دار نیست؟! "سعیدحاتمی" (ره) (ره) https://eitaa.com/girl_313
💢آیا را شما آخوند ها اختراع کردید؟ 🔹سوالی بود که خبرنگار از امام موسی صدر پرسید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چطور سیدعلی داره کشتی عقل میسازه؟ 📌چطوره داره در جهان یار تربیت میکه... ♦️شباهت داستان کشتی نوح با وضع فعلی انقلاب اسلامی
◾️◾️◾️◾️◾️ از غم  دوست  در  اين ميكده فرياد  كشم دادرس نيست كه در هجر رُخش داد كشم داد و بيداد كه در محفل ما، رندي نيست             كه بَرش  شكوه برم ،‌ داد ز  بيداد  كشم شاديم  داد ،  غمم داد و  جفا داد  و  وفا               با  صفا   منّت آنرا  كه به من  داد  كشم عاشقم ، عاشق  روي تو ، نه چيز  دگري                بار هجران  و  وصالت به دل  شاد   كشم در غمت اي گل وحشيِ  من اي خسرو من              جور  مجنون ببرم ، تيشة  فرهاد  كشم مُردم از زندگي بي تو كه با من هستي                     طرفه سرّي است كه بايد بَرِ اُستاد  كشم سالها  مي‌گذرد ،  حادثه‌ها  مي‌آيد انتظار   فرج  از  نيمه ‌خُرداد  كشم👌 ⚘پانزده خرداد در عین حالی که مصیبت بود لکن مبارک بود برای ملت؛ که منتهی شد به یک امر بزرگی و آن استقلال کشور و آزادی برای همه مملکت. ۱۵ خرداد یک روز نیست، یک تاریخ است، یک تاریخ سراسر شکوهمند که برای همیشه باید جاودانه نگهداشته شود.⚘ 🏝قیام ۱۵ خرداد گرامی باد🏝 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
*═✧❁﷽❁✧═* بعد از نماز مغرب و عشا ... همون گوشه ... دم گرفتم ... توی جایی که ... هنوز می شد صدای نفس کشیدن شهدا 🌷رو توش شنید ... بی خیال همه عالم ... اولین باری بود که بی توجه به همه... لازم نبود نگران بلند شدن صدا و اشک هام😭 باشم ... توی حس حال و خودم ... عاشورا می خوندم و اشک می ریختم... عزیزترین و زنده ترین حس تمام عمرم ... توی اون تاریکی عمیق ... به سفارش آقا مهدی زیاد اونجا نموندم ... توی راه برگشت... چشمم بهش افتاد ... دویدم 🏃دنبالش ... ـ آقا مهدی ... برگشت سمتم ... ـ آقا مهدی ... اتاق آقای متوسلیان کجا بوده؟ ... با تعجب زل زد 😳بهم ... ـ تو حاج احمد رو از کجا می شناسی؟ ... - کتاب "مرد" رو خوندم ... درباره آقای متوسلیان بود ... اونجا بود که فهمیدم ایشون از فرمانده های بزرگ ... و علم داری بوده برای خودش ... برای شهید همت هم خیلی عزیز😍 بوده... تأسف خاصی توی چشم ها و صورتش موج می زد ... ـ نمی دونم ... اولین بار که اومدم دو کوهه ... بعد از اسارتش بود ... بعدشم که دیگه ... راهش رو گرفت و رفت ... از حالتش مشخص بود ... حاج احمد برای آقا مهدی ... فراتر از این چند کلمه بود ... اما نمی دونستم چی بگم ... چطور بپرسم و چطور ادامه بدم ... هم دوست داشتم بیشتر از قبل متوسلیان رو بشناسم ... و اینکه واقعا چه بلایی سرش اومد❓ ... و اینکه بعد از این همه سال ... قطعا تمام اطلاعاتش سوخته است ... پس چرا هنوز نگهش داشتن❓ ... و ... تمام سوال های بی جوابی که ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... و هر بار که بهشون فکر 🤔می کردم ... غیر از درد و اندوه ... غرورم هم خدشه دار می شد ... و از این اهانت، عصبانی می شدم ... سفر فوق العاده ما ... تازه از دو کوهه شروع شد ... صبح، بعد از روشن شدن هوا حرکت کردیم ... شلمچه ... چزابه ... طلائیه ....کوشک و ... هر قدمش ... و هر منطقه با جای قبل فرق داشت ... فقط توفیق فکه نصیب مون نشد ... هر چی آقا مهدی اصرار کرد ... اجازه ندادن بریم جلو ... جاده بسته بود و به خاطر شرایط خاص پیش آمده ... اجازه نداشتیم جلوتر بریم ❌... شب آخر ... پادگان حمید ... خوابم نمی برد ... بلند شدم و اومدم بیرون ... سکوت شب و صدای جیرجیرک🦗 ها ... دلم برای دو کوهه تنگ شده بود ... خاک دو کوهه از من دل برده بود ... توی حال و هوای خودم بودم ... غرق دلتنگی کردن برای خدا ... که آقا مهدی نشست کنارم ... - تو هم خوابت نمی بره ؟ ... بقیه تخت خوابیدن ... با دل💔 شکسته و خسته به اطراف نگاه کردم ... ـ این خاک، آدم رو نمک گیر می کنه ... مگه میشه ازش دل کند؟ ... هنوز نرفته، دلم برای دو کوهه تنگ شده ... با محبت عمیقی بهم نگاه کرد ... ـ پدربزرگت هم عاشق دوکوهه بود ... در عوض، منم عاشق این حال و هوای توئم ... خندید 😁... و سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... ـ آقا مهدی؟ ... راسته که شما جنازه پدربزرگم رو برگردوندید؟... چشم هاش گر گرفت و سرش چرخید ... به زحمت نیم رخش رو می دیدم ... - دلم ❤️می خواست محل شهادت پدربزرگم رو ببینم ... سفر فوق العاده ای بود و دارم دست پر می گردم ... اما دله دیگه... چشم انتظار دیدن اون خاک بود ... حالا هم که فکر برگشت ... دیگه زبونم به ادامه دادن نچرخید ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ... ـ جایی که پدربزرگت شهید🌷 شده ... جایی نیست که کسی بتونه بره ... هنوز اون مناطق تفحص نشده ... زمینش بکر و دست نخورده است ... ـ تا همین جاشم ... شما یه جاهایی ما رو بردی که کسی رو راه نمی دادن ... پارتیت کلفت بود ... خندید😊 ... ـ پارتی شماها کلفته ... من بار اولم نیست اومدم ... بعضی از این جاها رو هیچ وقت نشد برم ... شهدا 🌷این بار حسابی واستون مایه گذاشتن ... و مهمون داری کردن ... هر جا رفتیم راه باز شد ... بقیه اش هم عین همین جاست ... خاک خاکه ... ♻️ادامه دارد... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 《یا صاحِبَیِ السِّجنِ ءَاربابُُ مُّتَفَرِقُونَ خیرُُ اَمِ اللهُ الواحِدُالقهار》 هنگامی که حضرت یوسف علیه السلام دلهای آن دو زندانی را آماده پذیرش حقیقت توحید کرد روبه سوی آنها نمود و گفت: ای هم زندانیهای من آیا معبودان پراکنده و متفرقه بهترند یا خداوند یگانه یکتای قهار و مسلط بر هر چیز