eitaa logo
سفیران فاطمیه
1.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
81 فایل
حجاب و عفاف گلچین اشعار نوحه و روضه احادیث روشنگری سواد رسانه ای نهج البلاغه قران اخبار مهم و روز تبلیغات پربازده سفیــــر 313 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/573243688C45fe529fd3
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۱ *═✧❁﷽❁✧═* پدرم مریض بود🤒 می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا🌏 آمدم حالش خوبِ خوب شد. همه ی فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر😍 می دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می گفت: «چه بچه ی خوش قدمی😳 اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.»👌 آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند👌 به همین خاطر، من شدم عزیزکرده😍 پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم. ما در یکی از روستاهای 🏕رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای "قایش" برایم لذت بخش بود. دور تا دور خانه های🏡 روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم🌿 و جو، و تاکستان های انگور🍇 از صبح تا عصر با دخترهای👧 قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم بی هیچ غصه ای می خندیدیم 😁و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب 🌅با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانه ما🏡 تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب🌃 می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم. بچه ها دلشان ❤️برای اسباب بازی های من غنج می رفت😍اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند✅ ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷