#رمان_پایی_که_جاماند
#قسمت_چهارم
سومین وصیت نامه اش را مینوشت.بدهکاری اش به عمویش،کاسرخاب،را که ششصدو پنجاه تومان بود،روی کاغذ آورده بود.از همسرش خواسته بود تنها پسرش یاسر را به حوزه علمیه بفرستد.نوشته بود از بنیاد شهید چیزی نخواهید و در این راه با خدا معامله کنید.آدم با صفا و اهل دلی بود.چشمان ریز،ریش پر،هیکل ورزیده و تنومندی داشت،برای همسرش نوشته بود: مثل یاسر و اعظم و خدیجه از رقیه و سکینه مواظبت کن.رقیه و سکینه را بیش تر از فرزندان خودت احترام کن.(رقیه و سکینه فرزندان برادر شهیدش گلباد الیاس پور،هستند الیاس پور در یکم بهمن ماه سال ۱۳۶۵در شلمچه شهید شد).
پیران!پیر نشی تکیه کلام بعضی از بچه های اطلاعات از جمله عزت الله ولی پور بود.پیران به من و حسن وکیلی علاقه ی خاصی داشت.مثل بچه هایش دوستمان داشت.
در حال خواندنِ نامه ی پدرم که بودم،پیران شاهد اشک هایم بود.نمیدانست پدرم چه نوشته اما بهم گفت:((پدره دیگه،نگران فرزندشه.)) بعد ادامه داد:((تا پدر نشی قدر پدر رو نمیدونی.))
برای اینکه فضای درونم را عوض کند،گفت:((سید! دوربین عکاسی ات رو بیار چند تا عکس بگیریم، میخوام این عکس ها رو که چاپ کردی بفرستم برای زن و بچه هام!)) گفتم:((دوربین سه،چهار تا فیلم بیش تر نداره،دوتاشون برای تو.))
گقت:((رفتی هویزه بهت پول میدم یه فیلم بیست و چهار تایی برام بخر.))
آذر ماه سال ۱۳۶۵ دومین ماه حضورم در جنگ،یک دوربین عکاسی کداک ۱۱۰ آمریکایی خریده بودم.در بین بچه های تخزیب فقط من و اسماعیل پرهون دوربین داشتیم.بچه ها از خط مقدم که برای حمام به شهر میرفتند،فیلم میخریدند و ظرف دو،سه روز یک فیلم بیست و چهار تایی را با دوربین من عکس میگرفتند.تا آخرین روز های جنگ،همیشه این دوربین همراهم بود.
کنار پل های خیبری و سنگر با صفای اطلاعات چهار عکس باقی مانده از فیلم بیست و چهار تایی را گرفتم.همه ی بچه های اطلاعات بودند؛حسن وکیلب،ولی زرجام،علی بزردرست،پیران مستوفی زاده،عبدالعلی حق گو و الله خواست پرگانی؛به جز وای یاری خواه که بالای دکل بود.قرار بود ظرف چند روز آینده به هویزه یا اهواز بروم و فیلم را چاپ کنم.
عکس ها را بهرام درود گرفت. آخر سر بهرام به شوخی گفت:((تا حالا خیلیا با من عکس گرفتن و شهید شدن.))
منظورش برادرم سید هدایت الله بود.به بهرام قول دادم اینبار که برگشتم خانه،عکسی را که با برادر شهیدم در ارتفاعات ژاژیله ی کردستان گرفته بود،برایش چاپ کنم.بهرام از بچه های واحد ادوات و فامیلمان بود.پسر سرزنده و شوخی بود.با بچه های اطلاعات بیش تر قاطی بود.
بعد از اینکه در آب های جزیره شنا کردیم،رویِ پل های خیبری نشسته بودیم که شوخی بهرام گل کرد و گفت:((تک عراق حتمیه،نمیخواید بدونید سرنوشت هر کدومتون ،تو این جزیره چی میشه؟))
کانال سفیران زینبیون👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
ضرب المثل ها در قرآن
#قسمت_چهارم
🍃شتر دیدی ندیدی
✨وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا✨
ترجمه 👈 هرگاه به عمل لغوی (از مردم غافل) بگذرند، بزرگوارانه از آن درگذرند.فرقان/۷۲
🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫
🍃گر به دولت برسی مست نگردی مردی
✨کلا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى
ترجمه 👈 حقا كه انسان سركشى مى كند همين كه خود را بى نياز پندارد.علق/۶و۷
🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫
🍃کبوتر با کبوتر باز با باز
کند هم جنس با هم جنس پرواز
✨الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ✨
ترجمه 👈 زنان بدکار و ناپاک شایسته مردانی بدین وصفند و مردان زشتکار و ناپاک نیز شایسته زنانی بدین صفتند و (بالعکس) زنان پاکیزه نیکو لا یق مردانی چنین و مردان پاکیزه نیکو لایق زنانی همین گونهاند.نور/۲۶
🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫
«سید علی حسینی یزدی»