سبک زندگی شاد 27.mp3
9.35M
#سبک_زندگی_شاد ۲۷
🌻برای جذبِ انرژی مثبت و خوب بودنِ حالِ درونی ات، باید وقت بذاری...
نمیشه با چند رکعت نمازِ دست و پا شکسته،
از آسمون انرژی بگیـــریا ....
کلام #شهدا
شهید غلامحسین رضائی:
خواهرم #حجاب تو از خون من مؤثرتر است چون اگر یک جامعه با #عفت باشد هیچ گاه جوانان آن جامعه به انحراف کشیده نمی شوند وانقلاب های بزرگ را دشمنان با رواج بی عفتی به زانو در آوردند.
https://eitaa.com/girl_313
#شهید_حسین_علی_اکبری
🌷🌷🌷🌷🌷
بوی عطر عجیبی داشت، نام عطر رو که می پرسیدیم جواب سر بالا می داد. شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود:
به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم؛
هر وقت خواستم معطر بشم از ته دل می گفتم:
السلام علیک یا ابا عبدالله (ع)
شماهم خودتونو معطر کنید|
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شیتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۴۳
*═✧❁﷽❁✧═*
با همه وجود فریاد زد🗣 ...
ـ همون جا وایسا ...
پای بعدیم بین زمین و آسمان خشک شد ... توی وجودم محشری به پا شده بود ...
از دومین فریاد آقا مهدی ... بقیه هم بیدار شدن ... آقا رسول مثل فنر از ماشین🚕 بیرون پرید ...
چند دقیقه نشستم ... نمی تونستم چشم از استخوان شهدا 🌷بردارم ... اشک امانم نمی داد ...
ـ صبر کن بیایم سراغت ...
ترس، تمام وجودشون رو پر کرده بود ... علی الخصوص آقا مهدی که دستش امانت بودم ...
ـ از همون مسیری که دیشب اومدم برمی گردم ...
گفتم و اولین قدم👣 رو که برداشتم ..
با هر قدمی که برمی داشتم ... اونها یک بار، مرگ رو تجربه می کردن ... اما من خیالم راحت بود ... اگر قرار به رفتن بود... کسی نمی تونست جلوش رو بگیره👌 ... اونهایی که دیشب بیدارم کردن و من رو تا اونجا بردن ... و گم شدن و رفتن ما به اون دشت ... هیچ کدوم بی دلیل و حکمت نبود...
چهره آقا رسول از عصبانیت سرخ😡 و برافروخته بود ... سرم رو انداختم پایین ... هیچ چیزی برای گفتن نداشتم ... خوب می دونستم از دید اونها ... حسابی گند زدم ... و کاملا به هر دوشون حق می دادم ... اما احدی دیشب ... و چیزی که بر من گذشته بود رو ... باور نمی کرد ...
آقا رسول با عصبانیت بهم نگاه👀 می کرد ... تا اومد چیزی بگه... آقا مهدی، من رو محکم گرفت توی بغلش ... عمق فاجعه رو ... تازه اونجا بود که درک کردم ... قلبش❤️ به حدی تند می زد که حس می کردم ... الان قفسه سینه اش از هم می پاشه ...
تیمم کرد و ایستاد کنار ماشین ... و من سوار شدم ...
ـ آخر بی شعورهایی روانی ...
چند لحظه به صادق نگاه کردم 👀... و نگاهم برگشت توی دشت ...
ایستاده بودن بیرون و با هم حرف می زدن ... هوا کاملا روشن شده بود ... که آقا مهدی سوار شد ...
ـ پس شهدا چی؟ ...
نگاهش سنگین توی دشت چرخید ...
ـ با توجه به شرایط ... ممکنه میدون مین باشه ... هر چند هیچی معلوم نیست ... دست خالی نمیشه بریم جلو ... برای در آوردن پیکرها باید زمین رو بکنیم ... اگر میدون مین باشه ... یعنی زیر این خاک، حسابی آلوده است ... و زنده موندن ما هم تا اینجا معجزه ... نگران نباش ... به بچه های تفحص ... موقعیت اینجا رو خبر میدم ✅...
آقا رسول از پشت سر، گرا می داد ... و آقا مهدی روی رد چرخ های دیشب ... دنده عقب برمی گشت ... و من با چشم های خیس از اشک😭 ... محو تصویری بودم که لحظه به لحظه ... محو تر می شد ...
بهترین سفر عمرم تمام شده بود ... موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف کردیم ... آقا مهدی هم رفت ... هم اطلاعات اون منطقه رو بده ... و هم از دوستانش ... و مهمان نوازی اون شب شون تشکر کنه ... سنگ تمام گذاشته بودن ... ولی سنگ تمام واقعی ... جای دیگه بود ...
دلم گرفته بود 💔و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم ... که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ... بعد از ماجرای اون دشت ... خیلی ازش خجالت می کشیدم ... با خنده و لنگ زنان اومد طرفم ...
- می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ...
ـ یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم ... گوش هام👂 خیلی تیزه ...
ـ توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی ... همچین غرق شده بودی که غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ...
ـ شرمنده ...
بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده😥 شده بودم ...
ـ شرمنده نباش ... پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم ... توی اون گرگ و میش ... نماز می خوندیم و حرکت می کردیم ... چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد ...
و سرش رو انداخت پایین ... به زحمت بغضش رو کنترل می کرد ... با همون حالت ... خندید😁 و زد روی شونه ام ...
ـ بچه های شناسایی و اطلاعات عملیات ... باید دهن شون قرص باشه ... زیر شکنجه ... سرشونم که بره ... دهن شون باز نمیشه ... حالا که زدی به خط و رفتی شناسایی ... باید راز دار خوبی هم باشی ... و الا تلفات شناسایی رفتن جنابعالی ... میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ...
خنده ام گرفت ... راه افتادیم🚶♂ سمت ماشین ...
ـ راستی داشت یادم می رفت ... از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون ... جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی؟ ...
نگاهش کردم ... نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود ... فقط لبخند زدم ...
ـ بلد نیستم ... فقط یه حس بود ... یه حس که قبله از اون طرفه ...
اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست ها ⚽️و ماشین ... منم برای خودم از جنوب ... چند تا پوستر خریده بودم ... اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم ...چشم هام رو بستم و از بین پوسترها ... یکی شون رو کشیدم بیرون ... دلم نمی خواست حس فوق العاده این سفر ... و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم ... و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم ...
♻️ادامه دارد..
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 #بازخوانی | امام خامنهای: خانه داری را اینقدر تحقیر نکنید...خانه داری زن معناش تربیت انسان است..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨مراسم عروسی #هشتمین پسر یکی از خاخام های اسراییلی
⭕️دوتا نکته خیلی قابل تامل بود تو این فیلم
👇👇
1⃣نسخه اصلی برا خودشون فرزندآوریه، اما کانالهای فارسی زبانی که با حمایت مالیشون برای ایرانیان نسخه میپیچن، تشویق نگهداری سگ و گربه است و زن چرا باید بچه بیاره و محدود بشه🚷
2⃣و نسخه بعدیشون برای زنان و دختران ایرانی بی بند و باری و بدپوششی و ناامن کردن فضای جامعه و فروپاشی خانواده است، به اسم آزادی، اما شما پوشش عروسشون را ببینین. 🤔
بدخوردیم و خبر نداریم😔
✍سادات عسگری
#فرزندآوری #جمعیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شور | بگو کجایی تاب دوری و هجران ندارم
#جمعه های دلتنگی
#محمود_کریمی
#امام_زمان (عج)
به کانال آموزشی صفر تا صد مداحی بپیوندید 👇👇👇👇👇
@madahi313
🌷 پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) میفرمایند :
✍ با تقواترين مردم ، كسى است كه حقّ را بگويد ؛ چه به سودش باشد يا به ضررش.
📚 من لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 395
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_یوسف_آیه۹۹
《فلمَّا دَخلوا علی یوسفَ ءَاوای اِلیه اَبویهِ و قالَ اَدخلوا مصرَ ان شاءَاللهُ ءَامینَ》
وهنگامی که بر یوسف وارد شدند او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت:
همگی داخل مصر شوید که ان شاءالله در امن و امان خواهید بود.
سبک زندگی شاد 28.mp3
10.02M
#سبک_زندگی_شاد ۲۸
✨توکل یعنی؛ تلاشتُ بکن، نتیجه اش با خدا!
اونایی که اهلِ توکلند؛ شادترند...
چون هرگز نگرانِ آینده نمی شوند!
📜 #خطبه114
3⃣ شناخت دنيا
♦️ آری همانا دنيا خانه نابود شدن، رنج بردن از دگرگونی ها و عبرت گرفتن است و از نشانه نابودی آنکه روزگار کمان خود را به زِه کرده، تيرش به خطا نمی رود و زخمش بهبودی ندارد؛ زنده را با تير مرگ هدف قرار می دهد و تندرست را با بيماری از پا درمی آورد و نجات يافته را به هلاکت می کشاند. دنيا خورنده ايست که سيری ندارد و نوشنده ای است که سيراب نمی شود. و نشانه رنج دنيا آنکه آدمی جمع آوری می کند آنچه را که نمی خورد و می سازد بنايی که خود در آن مسکن نمی کند، پس به سوی پروردگار خود می رود، نه مالی برداشته و نه خانه ای به همراه برده است. و نشانه دگرگونی دنيا آنکه کسی که ديروز مردم به او ترحّم می کردند، امروز حسرت او را می خورند و آن کس را که حسرت او می خوردند امروز به او ترحّم می کنند و اين نيست مگر برای نعمت هايی که به سرعت دگرگون می شود و بلاهايی که ناگهان نازل می گردد و نشانه عبرت انگيز بودن دنيا آنکه آدمی پس از تلاش و انتظار تا می رود به آرزوهايش برسد، ناگهان مرگ او فرا رسيده اميدش را قطع می کند، نه به آرزو رسيده و نه آنچه را آرزو داشته باقی می ماند. سبحان الله، شادی دنيا چه فريبنده و سيراب شدن از آن چه تشنگی زاست. و سايه آن چه سوزان است، نه زمان آمده را می شود رد کرد و نه گذشته را می توان بازگرداند، پس منزّه و پاک است خداوند، چقدر زنده به مرده نزديک است برای پيوستن به آن و چه دور است مرده از زنده که از آنان جدا گشته.
4⃣ ارزيابی دنيا و آخرت
♦️چيزی بدتر از شرّ و بدی نيست جز کيفر و عذاب آن و چيزی نيکوتر از خير و نيکی وجود ندارد جز پاداش آن. همه چيز دنيا شنيدن آن بزرگتر از ديدن آن است و هر چيز از آخرت ديدن آن بزرگتر از شنيدن آن است. پس کفايت می کند شما را شنيدن از ديدن و خبر دادن از پنهانی های آخرت. آگاه باشيد، هرگاه از دنيای شما کاهش يابد و به آخرت افزوده گردد بهتر از آن است که از پاداش آخرت شما کاسته و بر دنيای شما افزوده شود. چه بسا کاهش يافته هايی که سودآور است و افزايش داشته هايی که زيان آور بود، همانا به آنچه فرمان داده شديد، گسترده تر از چيزی است که شما را از آن باز داشتند و آنچه بر شما حلال است بيش از چيزی است که بر شما حرام کرده اند. پس آنچه را که اندک است برای آنچه که بسيار است ترک کنيد و آنچه را بر شما تنگ گرفته اند به خاطر آنچه که شما را در گشايش قرار دادند انجام ندهيد. خداوند روزیِ شما را ضمانت کرده و شما را به کار و تلاش امر فرموده، پس نبايد روزیِ تضمين شده را بر آنچه که واجب شده مقدّم داريد، با اينکه به خدا سوگند آن چنان نادانی و شکّ و يقين به هم آميخته است که گويا روزیِ تضمين شده بر شما واجب است و آنچه را که واجب کرده اند برداشتند. پس در اعمال نيکو شتاب کنيد و از فرارسيدن مرگ ناگهانی بترسيد، زيرا آنچه از روزی که از دست رفته اميد بازگشت آن وجود دارد، امّا عمر گذشته را نمی شود بازگرداند. آنچه را امروز از بهره دنيا کم شده می توان فردا به دست آورد، امّا آنچه ديروز از عمر گذشته اميد به بازگشت آن نيست، به آينده اميدوار و از گذشته نااميد باشيد. (از خدا بترسيد چنان چه شايسته خداترس بودن است تا جز بر مسلمانی نميريد).
┄═❁❀✦❈🌿🌸🌿❈✦❀❁═┄
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
🌷🌷🌷🌷🌷
#زندگی_به_سبک_شهدا
#بسمربالحسین
خیلیبہامامزمـانﷻ
ارادتداشـت!
ازاینارادتایخشکوخالیکہنہ!
همشدنبالمطالـعہ
دربارهحضرتوشرایطظھور
وآمادگیبرایظھوربود ..!
‹انتظـار›محمـود،
یہ‹انتظارواقـعی›بـود.
محمودواقعاً
دغدغہامـامزمانش
روداشت ...👌
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر راحل وشهدا 🌷صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۴۴
*═✧❁﷽❁✧═*
اون روزها ... هنوز "حشمت الله امینی" رو درست نمی شناختم ... فقط یه پوستر یا یه عکس بود ... ایستادم و محو تصویر شدم😳 ...
ـ یعنی میشه یه روزی ... منم مثل شماها ... انسان بزرگی بشم؟ ...
فردا شب ... با خستگی و خوشحالی تمام از سر کار برگشتم ... این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم ... و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر ... به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم ...
با انرژی تمام💪 ... از در اومدم داخل ... و رفتم سمت کمد ... که ...
باورم نمی شد ... گریه ام گرفت ... پوسترم پاره شده بود ... با ناراحتی و عصبانیت😖 از در اتاق اومدم بیرون ...
ـ کی پوستر من رو پاره کرده؟ ...
مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون ...
ـ کدوم پوستر؟ ...
چرخیدم سمت الهام ...
ـ من پام رو نگذاشتم اونجا ... بیام اون تو ... سعید، من رو می زنه ...
و نگاهم چرخید روی سعید ... که با خنده😅 خاصی بهم نگاه می کرد ...
ـ چیه اونطوری نگاه می کنی؟ ... رفتم سر کمدت چیزی بردارم ... دستم گرفت اشتباهی پاره شد ...
خون خونم رو می خورد ... داشتم از شدت ناراحتی می سوختم❤️🔥 ..
حالم خیلی خراب بود ...
- اشتباهی دستت گرفت، پاره شد؟ ... خودت می تونی چیزی رو که میگی باور کنی؟ ... اونجایی که چسبونده بودم ... محاله اشتباهی دست بخوره پاره بشه ... اونم پوستری که رویه ی پلاستیکی داره ...
ـ تو که بلدی قاب درست کنی ... قاب می گرفتی، می زدیش به دیوار ... که دست کسی بهش نگیره😏 ...
مامان اومد جلو ...
ـ خجالت بکش سعید ... این عوض عذرخواهی کردنته ... پوسترش رو پاره کردی ... متلک هم می اندازی؟ ...
ـ کار بدی نکردم که عذرخواهی کنم ... می خواست اونجا نچسبونه🤨 ...
هر لحظه که می گذشت ضربان قلبم💔 شدید تر می شد ...
ـ خیلی پر رویی ... بی اجازه رفتی سر کمدم ... بعد هم زدی پوسترم رو پاره کردی ...حالا هم هر چی، هیچی بهت نمیگم و می خوام حرمتت رو نگهدارم بازم ...
ـ مثلا حرمت نگه ندار، ببینم می خوای چه غلطی بکنی؟ ... آره ... از عمد پاره کردم ... دلم خواست پاره کردم ... دوباره هم بچسبونی پاره اش می کنم😑 ...
و دو دستی زد تخت سینه ام و هلم داد ...
ـ بگو جربزه ندارم از حقم دفاع کنم ... گریه کن، بپر بغل مامانت ...
از شدت عصبانیت😡، رگ گردنم می پرید ... یقه اش رو گرفتم و کوبیدمش به دیوار ... و نگهش داشتم ...
ـ هر بار اذیت کردی و وسایلم رو داغون کردی ... هیچی بهت نگفتم ... فکر نکن اگه کاری به کارت ندارم و نمیزنم لهت کنم ... واسه اینه که زورت رو ندارم ... یا از تو نصف آدم می ترسم ...
بدجور ترسیده بود ... سعی کرد هلم بده ... لباسش رو از توی مشتم بکشه بیرون ... اما عین میخ، چسبیده بود به دیوار ... هنوز از شدت خشم می لرزیدم ... تا لباسش رو ول کردم ... اومد خودش رو کنترل کنه اما بدتر روی سرامیک ... فرش زیر پاش سر خورد ...
ـ برو هر وقت پشت لبت سبز شد ... کرکر مردی بخون ...
یه قدم👣 رفتم عقب ... مامان ساکت و منتظر ... و الهام با ترس😨، دست مامان رو گرفته بود ... چشمم که به الهام افتاد، از دیدن این حالتش خجالت کشیدم ...
هنوز ملتهب بودم ... سعید، رنگ پریده ساکت و توی لاک دفاعی ...
همه توی شوک ... هیچ کدوم شون ... چنین حالتی رو به من ندیده بودن ...
جو خونه در حال آرام شدن بود ... که پدر از در وارد شد ...
پدر کلید🔑 انداخت و در رو باز کرد ... کلید به دست ... در باز ... متعجب خشکش زد ... و همه با همون شوک برگشتن سمتش ...
ـ اینجا چه خبره؟ ...
با گفتن این جمله ... سعید یهو به خودش اومد و دوید سمتش ...
ـ اشتباهی دستم خورد پوسترش پاره شد ... حالا عصبانی شده ... می خواد من رو بزنه 😒...
برق از سرم پرید ...
ـ نه به خدا ... شاهدن ... من دست روش ..
کیفش 🧳رو انداخت و با همه زور ... خوابوند توی گوشم ...
ـ مرتیکه آشغال ... آدم شدی واسه من؟ ... توی خونه من، زورت رو به رخ می کشی؟ ... پوسترت؟ ... مگه با پول💶 خودت خریدی که مال تو باشه که دست رو بقیه بلند می کنی؟ ...
و رفت سمت اتاق ... دنبالش دویدم🏃 تو ... چنگ انداخت و پوستر رو از روی کمد کند ... و در کمدم رو باز کرد ...
ـ بازم خریدی؟ ... یا همین یکیه؟ ...
رفتم جلوش رو بگیرم ...
ـ بابا ... غلط کردم ... به خدا غلط کردم ...
پرتم کرد عقب ... رفت سمت تخت ... بقیه اش زیر تخت بود... دستش رو می کشیدم ... التماس می کردم🙏 ...
- تو رو خدا ببخشید ... غلط کردم ... دیگه از این غلط ها نمی کنم ...
♻️ادامه دارد....
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
و او رفت که رفت!
آن روز پسرم، برای اولین بار عازم جبهه بود و من آخرین لحظات خداحافظی را سپری می¬کردم. او از ته دل می¬خندید و انگار به حجله¬ی دامادی می¬رود و من قلباً ناراحت و گرفته، اما دلم می¬خواست شادی و خنده¬های او را با گریه¬هایم خراب نکنم. وقتی اتوبوس حرکت کرد و پسرم لحظه به لحظه از من دور می¬شد، گریه امانم را بریده بود، او از دیدگانم دور می¬شد و اشک جاری از چشمانم بدرقه¬اش می¬کرد. اولین اعزام جوادم 3 ماه طول کشید، یعنی 3 سال، یعنی 30 سال، اما وقتی از جبهه برگشت زمین تا آسمان فرق کرده بود و جواد، جوادی نبود که من بزرگش کرده بودم. او از تمام جهات متحول شده بود، از نحوه¬ی رفتارش با خواهران و برادرانش تا رعایت اخلاقیات و اقامه نمازها، آن هم به وقت آن، حتی نماز شب، از طرفی رفتارش طوری بود که انگار خانه و شهر برایش زندان است، لذا به هر دری زد تا اینکه بعد از 5 ماه مجدداً به سردشت اعزام شد، اعزامی که چندین بار تصمیم گرفتم که نگذارم برود، اما مقابله با اعزام و خواسته¬ی او هیچ توجیه منطقی نداشت و او رفت که رفت. مادر شهید جواد رحمانی
شادی روح #شهدا صلوات🌹
📚 منبع: کتاب ماندگاران/حسن شکیب زاده
https://eitaa.com/safiranzenabiyoon
📷 امام علی (علیه السلام):
زکات زیبایی عفت و پاکدامنی است
و ثمره ی پاکدامنی محفوظ ماندن از #گناه ...
#حجاب
#عفاف
https://eitaa.com/girl_313
#نهج_البلاغه
🔸وَ سَابِقُوا فِيهَا إِلَى الدَّارِ الَّتِي دُعِيتُمْ إِلَيْهَا، وَانْصَرِفُوا بِقُلُوبِکُمْ عَنْهَاوَ لاَ يَخِنَّنَّ أَحَدُکُمْ خَنِينَ الاَْمَةِ عَلَى مَا زُوِيَ عَنْهُ مِنْهَا، وَاسْتَتِمُّوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْکُمْ بِالصَّبْرِ عَلَى طاعَةِ اللهِ وَ الْمُحَافَظَةِ عَلَى مَا اسْتَحْفَظَکُمْ مِنْ کِتَابِهِ
🌎به خانه اى كه دعوت شديد سبقت گيريد، و دل از دنيا برگيريد، و چونان كنيزكان براى آنچه كه از دنيا از دست مى دهيد گريه نكنيد. و با صبر و استقامت بر اطاعت پروردگار، و حفظ و نگهدارى فرامين كتاب خدا، نعمت هاى پروردگار را نسبت به خويش كامل كنيد.
🖊امیر المومنین عليه السلام افراد ضعيف و ناتوانى را که به علّت از دست دادن کمى از نعمت هاى دنيا قيافه عزاداران به خود مى گيرند و همچون کسانى که عزيزترين عزيزانشان را از دست داده اند گريه سر مى دهند به کنيزان کم قدر و مايه اى تشبيه مى کند که به جهت کوچک ترين ناملايمات، بلند بلند گريه مى کنند و گاه از شدت بى تابى صداى گريه آن ها در بينى شان مى پيچد. آرى، اين کار بردگان ضعيف است ; بردگان دنيا و اسيران زرق و برق در حالى که اگر درست بينديشند مى فهمند که آن چه از دست رفته هر قدر مهم باشد چيز با ارزشى نيست; زيرا اگر امروز آن را از دست ندهد فردا به هنگام مرگ با همه خداحافظى مى کند و همه را از دست مى دهد!به علاوه بسيارى از نعمت ها از دست مى رود و بعد از مدّتى به لطف خدا به دست مى آيد ; بنابراين بى تابى و آه و ناله و گريه بى مورد است.
📘#خطبه_173