eitaa logo
محمود کاوه ستاره طلایی
481 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
89 فایل
پایگاه فرهنگی شهیدمحمودکاوه سفیرآستان ملکوتی امام رضاع و ناجی بلامنازع کردستان، که برفرازقله۲۵۱۹شهیدشد اوفرمانده لشکرویژه شهدا بود. (این کانال تحت نظر یاران نزدیک شهید کاوه اداره می‌شود) @abomoslem ارتباط با آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ✨خاطرات بیادماندنی: ✨دفتردوم ✨این قسمت : -پیرانشهر💫 ✨شهرستان یکی از شهرهای کردنشین استان آذربایجان غربی با ۲۲۵۹ کیلومتر مربع وسعت است که در ۱۳۱ کیلومتری جنوب ارومیه, در ارتفاع ۱۵۲۱متری از سطح دریا و تقریبا در ۱۲ کیلومتری مرز بین المللی ایران و عراق قرار دارد. 👈 همچنین مرکز اقلیم کردستان عراق فعلی یعنی شهر در ۱۴۰ کیلومتری مرز جمهوری اسلامی ایران و عراق قرار دارد. 👈 نزدیکترین شهرهای دو طرف با ۱۲کیلومتر فاصله و -مصطفی عراق با ۲۵ کیلومتر فاصله بامرز و گمرک و بازارچه مرزی قرار دارند . 🌷🌷یادمان شهدای تمرچین(شهدای حاج عمران) در دامنه ارتفاعات مرزی این منطقه ؛!! بر مزار شهید گمنام قرار دارد. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🍀منطقه -عمران بین شهرهای پیرانشهر ایران و چومان مصطفی عراق قرار دارد. حاج عمران در عملیات والفجر۲ آزاد شد. 👈 «حاج عمران» عراق از شمال به ارتفاعات «چنارستان» و «کلاشین», 👈 از به ارتفاعات «سکران» و «کدو» 👈از به ارتقاعات تمرچین و شهر مرزی پیرانشهر 👈 از به تنگه «دربند» و شهر «چومان مصطفی عراق» محدود می‌شود. ✍تسلط -انقلاب و کنترل آن؛!! 👈 ایجاد تسهیلات و پشتیبانی لازم از -مسلمان و مبارز عراقی 👈فراهم سازی امکان -عملیات نامنظم درخاک عراق👈 -پیرانشهر از هرگونه تهاجم و تجاوز عراقی‌ها 👈 زمینه سازی نزدیکی بیشتر به و -نفتی-کرکوک از عواملی بودکه طی دوران دفاع مقدس بر اهمیت منطقه و ضرورت تصرف آن می افزود. ✨سه پادگان نظامی پیرانشهر ، جلدیان و پسوه از دیر باز بر اهمیت این شهرستان دلالت دارد. و زمانی هم در دوران دفاع مقدس محل استقرار تیپ ویژه شهدا بوده است. ✨اولین عملیات مهم در این منطقه, عملیات «-۲» بود. 🍀این در ساعت ۱ بامداد ۲۹ تیر ۱۳۶۲ با رمز «یا الله» در حالی آغاز شد که قسمتی از نیروهای خودی ۲۴ ساعت از آغاز عملیات به منظور - -دشمن از خط خودی حرکت کردند و خود را به مناطق تعیین شده رساندند. ✨از آنجا که دشمن بر روی منطقه مستقر بود.با آتش شدید مانع از تکمیل ودستیابی به تمامی اهداف عملیات شد. 🍀 ارتفاعات «کوه کینگ» به تصرف درآمد و نام آن به ارتفاعات «» تغییر یافت.😊 ✨عملیات والفجر۲ با آزادسازی ۲۰۰ کیلومتر مربع از خاک دشمن و تسلط بر قسمتی از ارتفاعات منطقه پایان گرفت. دست آوردها☘ ✨ طی این عملیات، مناطق پاسگاه مرزی عراق👈 پادگان - عمران👈 مرزی👈 سلسه ارتفاعات استراتژیک ۳۰۰۰ متری آن👈 ارتفاعات 👈👈 👈👈 -کارتا و آزاد شد. ✨ تسلط رزمندگان اسلام بر شهر -مصطفی و حومه آن نیز قسمت دیگری از دستاوردهای این عملیات محسوب می شود. 🌷🌷شهیدان علیرضا -دانش فرمانده تیپ ۱۰ سید الشهدا(ع) در ۱۳ مرداد 🌷🌷 حجت الاسلام -ردانی- پور در ۱۵ مرداد ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۲ 🌸🌸سر لشگر شهید -کاوه فرمانده دلاور و خستگی ناپذیرلشکر ویژه شهدا دهم شهربور ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۲ ؛از -نام- آوری هستندکه در این منطقه به رسیدند. 👌🌷🌷شهدا را با ذکر صلواتی مهمان کنیم 🍀🍀🌷 ✨این نوشتار ادامه دارد اگر خدا خواهد . 🌸💐🍀 🌸نبی زاده 🌸 ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️ @safiremamreza
2.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه چی به کنار با دست چپ دست دادن هم عالمی دارد استقبال و آغوش باز را اینجا ببینید بدر ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️ @safiremamreza
بسم الله 💐💐💐💐💐 کربلای ۲(بخش اول) 🌼🌼🌼🌼🌼 عراق در بهار سال ۶۵ارتفاع سوق الجیشی ۲۵۱۹ و مناطق اطراف آن را به تصرف خود درآورد. ارتفاع مزبور به دلیل تسلط کاملی که بر شهرها و ارتفاعات مجاور خود داشت، برای ما از اهمیت ویژه ای برخوردار بود و باید به هر شکل ممکن، آزادش میکردیم. عراق هم از میزان حساسیت ما روی این ارتفاعات آگاه بود و کاملا مهیای حمله از طرف ما بود.فقط زمانش را نمی‌دانست. با این اوصاف،عملا رعایت اصل غافلگیری در این عملیات میسر نبود.از طرف دیگر عراق در این ارتفاع که ظرفیت حداکثر یک گردان را داشت، یک تیپ با لایه های دفاعی متعدد،همراه با نیروی احتیاط مستقر کرده بود.همه این عوامل باعث پیچیده شدن کار روی این منطقه میشد. عملیات کربلای دو با هدف آزادی این ارتفاع و منطقه حاج عمران عراق در شب دهم شهریور ماه سال شصت و پنج آغاز شد. طبق برنامه، گردان ها هر کدام از محورخود وارد عملیات شدند. اصلی ترین محور که مسئولیت سقوط ارتفاع ۲۵۱۹را داشت،باید عقبه دشمن را دور میزد و با نفوذ در آن ،به ارتفاع می‌رسید. اما به دلیل مقاومت بالای عراق و تراکم بالای نیروهایش و اشرافی که بر ما داشتند،علی رغم تلفات سنگینی که از آن ها گرفتیم و با وجود موفقیت در محورهای دیگر،این محور به نتیجه نرسید. به همین دلیل از قرارگاه دستور عقب نشینی صادر شد. ادامه دارد..... 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 راوی آقای سید مجید ایافت ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️ @safiremamreza
بسم الله 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 کربلای دو (بخش دوم) 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 سپیده دم صبح روز دهم شهریور،مجبور شدیم عقب بکشیم.علاوه بر شهدا و مجروحین که در عملیات دادیم، در جریان عقب نشینی به دلیل تسلط عراق و روشنایی هوا،شهدای زیادی دادیم. بیشتر شهدا هم در منطقه ماندند.لشکر ویژه شهدا در این عملیات آسیب زیادی دید.در قرارگاه تاکتیکی لشکر،همه از وضعیت پیش آمده ناراحت بودند. «محمود هم که خون خونش را می خورد» از طرف «قرارگاه مقدم حمزه»ما را برای جلسه فرا خواندند. به همراه محمود و منصوری که جانشینش بود خودم فرمانده اطلاعات و چند نفر دیگر از مسیولین لشکربه قرارگاه رفتیم. در جلسه قرارگاه هم علی شمخانی «قائم مقام سپاه» هدایت الله لطفیان «فرمانده قرارگاه»جواد حامد«فرمامده عملیات»و چند نفر دیگر حضور داشتند. بحث اصلی ادامه عملیات از طرف «لشکر ویژه شهدا»بود. قرارگاه و بویژه شمخانی مصر بود که لشکر شهدا شب یازدهم نیز دوباره برای گرفتن ارتفاع ۲۵۱۹به خط بزند. از این طرف محمود که همیشه برای انجام عملیات داوطلب بود، این دفعه زیر بار نمی‌رفت. حرفش این بود که دشمن کاملا آماده است. عملیات لو رفته،لشکر ما هم تلفات زیادی داده و الان نیاز به بازسازی داره. اگر امشب هم دوباره عمل کنیم مطمئنا شکست میخوریم. قرارگاه وقتی مقاومت کاوه را دید تصمیم جدی گرفت. شمخانی به آقا محمود گفت:خیلی خب، پس حالا که شما شهید زیاد دادید و سازمانتون بهم ریخته و نیاز به بازسازی دارید،لشکر ۲۱امام رضا بجای شما عمل میکند.شما بشید احتیاط لشکر امام رضا، این حرف محمود را عصبی کرد و گفت:من نمیخواهم از زیر بار عملیات شانه خالی کنم، میگم هر کی عملیات کنه موفق نمیشه، میخواد لشکر ویژه شهدا باشه یا لشکر ۲۱امام رضا، فرقی نمی کنه، محمود دوباره رفت روی نقشه و توضیحاتی پیرامون صحبت های قبلی و تایید آن ها ارایه داد. ادامه دارد..... 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 راوی آقای سید مجید ایافت ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️ @safiremamreza
بسم الله 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 کربلای دو (بخش سوم) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 در اینجا «جواد حامد» به عنوان پیشنهاد به شمخانی گفت:«چند تا گردان از مشهد برای محمود اومده،که اینا هیچ تجهیزاتی ندارند.اگر شما صلاح بدونی، ما همه اینا رو تجهیزات و سلاح بهشون بدیم. بعد بیاریمشون توی ورزشگاه نقده، اون جا مستقر بشن.چند تا هلی کوپتر هم ببریم توی ورزشگاه،هر جا لازم شد،برای خود محمود از همین نیروها هلی برن کنیم همون جایی که نیاز داره» تا اینجا محمود ساکت بود و حرفی نزد، حامد ادامه داد، علاوه بر این میتونیم از این نیروها برای یگان های دیگه هم که نیاز دارن استفاده کنیم و براشون بفرستیم. تا این را گفت: محمود حرفش را قطعی کرد، و با جدیت توام با ناراحتی ما گفت: «شما کاری به این نیروها نداشته باشید»، شمخانی گفت چرا؟ اتفاقا حرف خوبی زد. پیشنهاد خوبیه.محمود! همین الان اون نیروها رو ببر ورزشگاه نقده. حامد!تو هم کاملاتجهیزشون کن آماده نگهشون دار،به جا ازشون استفاده کنیم. محمود گفت: «حالا شما فعلا همین نیازهای ما رو تامین کنید من یک فکری به حال اون نیروها میکنم». محمود نظرش این بود با توجه به تلفات و خستگی نیروها در مرحله آخر عملیات از لشکر ویژه شهدا استفاده نشود و در این باره به شمخانی توضیح داد، من که گفتم،. یگان ما باید بازسازی بشه،نیروهای ما با تازه نفس ها جایگزین بشن،بعد ما وارد عمل بشیم. ادامه دارد...‌‌ راوی آقای سید مجیدایافت 🌸🌼🌸🌼🌸🌼 ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️ @safiremamreza
بسم الله 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 کربلای دو (بخش چهارم) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 اما شمخانی نظرش این نبود گفت:نه، شما باید توی همین مرحله وارد عمل بشید و ان شاالله کار رو تمام کنید، محمود وقتی پا فشاری قرارگاه برای انجام عملیات را دید با دلخوری جواب داد:«باشه اشکالی نداره، من خودم امشب عمل میکنم، نیازی هم به هیچ لشکری ندارم، اما اینکار به صلاح هیچ کس نیست». «این رو بدونید که شما دیگه باید فاتحه لشکر ویژه شهدا رو بخونید با اینکار دیگه ویژه شهدایی وجود نخواهد داشت». شمخانی گفت:«نه، ان شاالله مشکلی پیش نمیاد. شما خیالتان راحت باشه و برید عمل کنید». محمود گفت: «باشه من رفتم» موقع آمدن جواد حامد بلند شد و به محمود گفت:«محمود جان دستت درد نکنه،» محمود با حال خاصی جواب داد، «من از تو توقع ندارم، هنوزم که هنوزه من فکر میکنم تو جزو لشکر مایی، برای چی اطلاعات لشکر رو به اینا میدی» حامد گفت:«حرف بدی نزدم» محمود با توپ پری که داشت گفت: «اصلا نباید به این موضوع اشاره میکردی»،این جزو اسرار لشکره» حامد گفت:«محمود این گردانها هیچ کدوم تجهیزات ندارند من از موقعیت استفاده میکنم و از نیرو زمینی امکانات میگیرم خب اگر اینجا تجهیز بشن بکار خودتون میان» محمود دوباره سر بالا جواب داد و گفت:«خیرت قبول تو کاری بکار ما نداشته باش، نمی‌خواد برای ما دلسوزی کنی، این را که گفت:من ناراحتی را در چهره حامد دیدم، بهر حال خداحافظی کردیم و آمدیم ادامه دارد..... راوی آقای سید مجید ایافت 💐💐💐💐💐💐 ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️ @safiremamreza
بسم الله 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 کربلای دو (بخش پنجم) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 موقع برگشت محمود خیلی ناراحت بود، هر کاری کردیم جلو بشیند قبول نکرد،و رفت و عقب وانت نشست. من و منصوری که عقب نشسته بودیم از یک طرف میخواستیم ناراحتی او را کم کنیم، و از طرف دیگر این دغدغه تمام ذهن مان را به خود مشغول کرده بود که با جلو رفتن او در عملیات چه کنیم. ما دستور اکید داشتیم که نگذاریم محمود شخصا در عملیات جلو برود مطمین بودیم که او خودش امشب وارد عملیات میشود «باید مانعش می‌شدیم». منصوری پیش دستی کردو گفت: «خب حالا مشکلی نیست،شناسایی ها رو که کردیم،الحمد الله نیرو هم داریم،اماده شون میکنیم، به جای شهدا هم نیرو جایگزین میکنیم. بچه ها هم که دیشب به خط زدند و آشنا هستند من خودم هستم مجید هست، میرزاپور و صلاحی و سهرابی و فرمانده گردان هم همه هستند». «ان شاالله می‌زنیم به خط توکل بخدا» منظور منصوری این بود که یعنی ما می‌زنیم بخط و نیازی نیست شما شخصا وارد عملیات شوید محمود ساکت بود و حرفی نمی‌زند هم من هم منصوری صحبت های زیادی کردیم، چون محمود ساکت بود به خیال خودمان موفق شدیم. اما در یک لحظه او تمام رشته های ما را پنبه کرد «لازم نکرده نیازی به این حرفها نیست، من خودم امشب میرم جلو، یا ارتفاع رو میگیرم یا پیش همون بچه ها می مونم » هر چه تلاش کردیم از تصمیمی که گرفته منصرفش کنیم موفق نشدیم. حرفش یکلام بود به قرارگاه لشکر که رسیدیم محمود بدون فوت وقت گفت:مجید برو بچه های اطلاعات محورامون رو بگو بیان،زفتم سراغشان همه درب و داغون بودن و بعضاً با سرو صورت خونی،پیغام محمود را که دادم،بعضی حاضر به آمدن نشدند،معتقد بودند که هیچ منطق نظامی اجازه عملیات برای امشب را نمی‌دهد. میگفتند چطور میشه با یک لشکر لت و پار، توی هم چین منطقه ایی دوباره عملیات کرد؟اینکار شدنی نیست. من اصلا به آنچه در جلسه قرارگاه و جریان« نارضایتی محمود » گذشته بود اشاره ایی نکردم، وگفتم این حرفها رو نزنید و روحیه دیگر بچه ها رو تضعیف نکنید «ان شاالله به حول و قوه الهی امشب به خط می‌زنیم» و تعدادی از آنها را با خودم به قرارگاه تاکتیکی لشکر در تپه شهید عباسی بردم ادامه دارد...... راوی آقای سید مجید ایافت 🌸🌼🌸🌼🌸🌼 ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️ @safiremamreza
بسم الله 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 کربلا ۲ 🌷حرکت شهید محمود کاوه بسوی شهادت 🌷 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 در قرارگاه کماکان با محمود بر سر جلو نرفتن چانه می‌زدیم و او قبول نمی‌کرد اما ناگهان در کمال ناباوری نظرش برگشت و گفت باشه قبول، من جلو نمیرم و توی قرارگاه میمانم منصوری!تو هم نمی‌خواد بری مجید!تو هم همین جا بمون خود فرمانده گردان ها میرن توی محور هاشون عملیات رو انجام میدن نفس راحتی کشیدیم، انگار دنیا را بما داده بودند،خیال مان راحت شد محمود همه ی لشکرما بود و اگر اتفاقی برای او می افتاد لشکر ویژه شهدا از هم می‌پاشید. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و با حالی خوش به محمود گفتم، همین که نمی ری جلو عملیات برای من پیروز شده به حساب می آد. دیگر فکرم آزاد شد،آستین هایم را بالا زدم و از سوله فرماندهی بیرون زدم،کنار یکی از تانکرها نشستم و مشغول گرفتن وضو شدم حین وضو چند نفر را در حال بیرون آمدن از قرارگاه دیدم. آنها به طرف خط حرکت کردند. تاریکی شب اجازه نداد چهره شان را تشخیص بدهم.اما از آنتن های بیسیم هایشان حدس زدم، مسئول محورها هستند. بعد از وضو داخل سوله آمدم منصوری نشسته بود نماز مغرب را شروع کردم، در حین نماز صدای محمود را که از گوشی بیسیم بیرون می آمد شنیدم حسابی حواسم را پرت کرد،اصلا نفهمیدم نماز را چطور تمام کردم،سلام را گفته و نگفته به منصوری نهیب زدم،«محمود کجاست مرد حسابی؟!»عاجزانه گفت:رفت حالم خراب شد، با تشر گفتم «کی. آخه چرا گذاشتی بره» مگه قرار نبود نره جلو؟این ها را که گفتم منصوری از کوره در رفت و داد زد «مگه کسی از پس این آدم بر می آد؟مگه کسی میتونه جلوشو بگیره؟هر کاری کردم نره فایده ایی نداشت، منو پس زد و رفت. دیدم وضع او از من بدتر است، تازه شصتم خبر دار شد که چه رودستی خوردیم. محمود برای آنکه ما زیاد پاپیچش شده بودیم،سر کارمان گذاشته بود.آن چند نفر هم که من در تا یکی دیدم محمود و چند تا بیسیم چی بودند، مثل یخ در زمین وا رفتم، کار از کار گذشته بود، محمود به محور «گردان امام سجاد علیه السلام»رفته بود و حالا در نوک پیکان عملیات و حمله قرار داشت. راوی آقای سید مجید ایافت 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️ @safiremamreza
بسم الله 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 کربلا ۲ بسوی شهادت میرود 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 آن شب سه گردان را آماده کردیم و بعد از غروب همراه «کاوه»به طرف ارتفاعات راه افتادیم. تاریکی محض بر منطقه حاکم بود و چشم چشم را نمی دید. کاوه به من گفت:علی!برو آخر ستون رو جمع کن، ستون بهم خورده. برو ببین همه هستن یا نه؟ به انتهای ستون که رسیدم اطلاع دادم و دوباره به حرکت ادامه دادیم در بین راه پیکرهای بسیاری از شهدا به چشم می‌خورند کاوه با دیدن آنها خیلی منقلب شد از من پرسید، بچه ها بیشتر کجاها جا موندند، گفتم، دیگه از همین جا شروع میشه. به غیر از شهدا هنوز زخمی هایی را می‌دیدیم که در انتظار کمک بودند، کاوه به طرف پیرمرد مجروحی رفت، سرش را بلند کرد و گفت:حاجی منو میشناسی؟ خون زیادی از پیرمرد رفته بود و رمقی برای حرف زدن نداشت، با این حال از صدای کاوه او را شناخت و گفت: «آره میشناسمت، تو کافه ایی» کاوه خیلی تلخ خندید و بمن گفت:ببین آخر عمری کافه چی هم شدیم. دستی روی سر پیرمرد کشید و گفت:حاجی جان!ما ان شاالله می ریم، بر میگردیم و میبریمت عقب، کاوه آن شب بالای سر خیلی از این زخمی های جا مانده رفت و از آن ها دلجویی کرد. این اولین عملیاتی بود که من با کاوه می رفتم و تا قبل از این از قاطعیت و اقتدار محمود کاوه سخن ها شنیده بودم.چهره ایی که از کاوه برای من ترسیم شده بود با رفتارهایی که آن شب از او می‌دیدم فرق میکرد. آرامش آشکاری داشت و هیچ رفتاری که علامت نگرانی و اضطراب باشد در او دیده نمیشد، با نرمی و وقار راه می‌رفت و حتی یکی دوبار که قدم های من تند شد، دست انداخت بین موهایم و گفت: علی جان! یه کم آهسته تر، بذار ستون برسه.رسیدیم به صد متری پایگاه عراق باید آنجا را دور می‌زدیم تا بتوانیم هدف را بگیریم ادامه دارد...... راوی آقای علی چناری 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️ @safiremamreza
بسم الله 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 کربلای دو بسوی شهادت میرود 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 ساعت از نیم‌‌ گذشته بود که رسیدیم به صد متری پایگاه عراق،باید آنجا را دور می‌زدیم تا بتوانیم هدف را بگیریم. به کاوه گفتم: اینجا همون جاییست که دیشب زمینگیر شدیم. عراقی ها چهارلول و تیربار گذاشته بودن، اجازه نفس کشیدن بهمون ندادن پرسید چکار کردین؟ گفتم:هیچ کاری!من خیر سرم بلند شدم رجز خوندم که کجایید عمارها!کجایید مقدادها!اون قدر آتش شدید بود که یکی پای من را کشید و گفت:بشین بابا، مگه نمی‌بینی چخبره؟چند تا از بچه ها که بلند شدن از پیچ رد بشن سریع تیر خوردن و افتادن، گفت:خب حالا باید چکار کنیم، چه راهی هست تا برسیم به پایگاه، گفتم:قطعا از راهی که دیشب رفتیم نمیتونیم بریم، دیشب خیلی تلاش کردیم گفت: خب، شما پاشو برو یک وراندازی بکن ببین میتونی جایی پیدا کنی که نیروها رو از اونجا ببریم گفتم باشه چشم، به یکی از فرمانده گردان ها که در حال حاضر زنده هست هم گفت: شما پاشو با علی برو، فرمانده گردان تمرد کرد، وقتی برای چانه زدن نبود، تا رفیقمون گفت من نمیرم «کاوه»به من گفت:خودم میام بریم. به همراه یک بیسیم چی خودمان را بالای ارتفاع رساندیم ستون پایین نشسته بود و آماده دستور تسلط خوبی از آنجا بر ارتفاع داشتیم من کمی از وضع منطقه برای کاوه توضیح دادم با دقت دنبال راهکاری می‌گشتیم برای نیروها هنوز حتی یک تیر هم رد و بدل نشده بود همین طور که نشسته بودیم صدای سوت خمپاره ایی آمد و در ده متری ما به زمین خورد من سرم را کمی خم کردن صدای انفجار که خوابید چشم چرخاندم و کاوه را ندیدم با اوصافی که از شجاعتش شنیده بودم کمی برایم عجیب آمد که پناه گرفته باشد متوجه شدم روی زمین افتاده. هیچ حرکتی نمی‌کرد. سرش را که بلند کردم، دستم خیس شد. پشت سر کاوه خونی بود سرش را روی پایم گذاشتم با آخرین نفسی که کشید، خون از بینی اش بیرون زد و تمام. قدرت الله منصوری دائم پشت خط بیسیم می آمد و میخواست با کاوه صحبت کند. پشت سرهم تکرار میکرد . من بیسیم را گرفتم منصوری گفت:گوشی رو بده به محمود گفتم:محمود نیست، گفت: کجا رفته، گفتم:رفت پیش قمی، و به این ترتیب مصیبت را اعلام کردم با شهادت کاوه عمرا امکان عملیات از بین رفت ما تنها توانستیم دوباره نیروها را به پایین ارتفاعات هدایت کنیم. آن شب موفق نشدیم پیکر سردار شهید محمود کاوه را با خود بیاوریم فردا بچه های تخریب رفتند و او را برگردانید راوی آقای علی چناری ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️ @safiremamreza
2.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه چی به کنار با دست چپ دست دادن هم عالمی دارد استقبال و آغوش باز را اینجا ببینید بدر ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️ @safiremamreza