🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت سی
چهارگوشه مزار را میبوسید و من زیر لب با خانم نجوا میکردم.
یعنی میشد که ما هم دستمان به مزار برسد و با خانم درددل کنیم؟ قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد. یک نفر از رادیو تلویزیون سوریه از حسین تصویر میگرفت. چند نفر هم با همان لباسهای سفید به حسین اضافه شدند که ما نمیشناختیمشان.
مردان که غبار روبی کردند از ضریح بیرون آمدند و دور شدند. تنها آن تصویر بردار و همراهش ماندند و به ما اجازه دادند، وارد ضریح شویم. زهرا و سارا هم اشک ریزان کنارم ایستادند.
و غافل بودیم که شکار دوربین شدهایم. چادرم را روی صورتم انداختم و روی سنگ مزار افتادم و زار زدم و زمزمه کردم: سلام بر تو؛ قلب شکسته تو، آن زمان که مادرت، زهرا را در کوچه میزدند و تو میدیدی.
سلام بر تو آن زمان که طناب برگردن پدرت علی انداختند و قلب کوچک تو میشکست و نظاره میکردی.
سلام برتو آن زمان که از بالای تل، برق خنجر را روی گلوی برادرت حسین دیدی
و ضجه زدى.
سلام بر تو آن زمان که میان گودال قتلگاه، غریب و بی یاور به دنبال تن بی سر برادر میگشتی.
سلام بر تو که شاهد سوختن خیمه ها بودی و اسارت فرزندان برادرت را دیدی.
سلام بر تو که پرپر شدن رقیه امانت سه ساله برادرت را دیدی و صبر پیشه کردی.
سلام بر دل پردرد تو زینب جان.
امان از دل تو، امان...
به خودم آمدم. زهرا و سارا، لیوان آبی جلوی دهنم گرفته بودند. روزه بودم نخوردم. یکی روضۀ عربی می خواند و ما با اینکه نمی فهمیدیم چه میگويد، میگریستیم. از داخل ضریح بیرون آمدیم مؤذن با لهجه عربی اذان داد. چند نفری که بودند، به اصرار حسین را جلو فرستادند و نماز جماعت ظهر و عصر را پشت سر او خواندیم. چه نمازی و چه حالی!
وقتی برمیگشتیم، حال پرواز داشتیم، غصهمان گرفته بود که باید فردا در تهران
باشیم.
حسین دید که رمق در دست و پای من نیست، گفت افطار مهمان من هستید و رفت از بیرون غذا تهیه کند. تا برگردد، دخترها، تلویزیون را روشن کردند. کانال ۶ تلویزیون سوریه، حرم را نشان میداد و ما را دوباره به حس و حال دو سه ساعت پیش برد و دوربین چرخید و روی زهرا مکث کرد.
زهرا کلافه شد و گوشی را برداشت و به حسین زنگ زد و گفت: بابا تو رو به خدا کاری کن که تصویر من تو بخشهای دیگه خبری پخش نشه. نمی دانم حسین از آن طرف چه جوابی داد. حسین بعد از حاج قاسم سلیمانی، همه کاره مسائل سوریه بود اما بعید به نظر میرسید که در این کارها ورود کند.
تا افطار زمان زیادی نمانده بود و حالم خوب نبود. جلوی آینه رفتم، صورتم مثل گچ سفید شده بود و حالت تهوع داشتم. خواستم سماور را روشن کنم که سرم گیج رفت. اتاق دور سرم چرخید. نمیخواستم زهرا و سارا را صدا کنم. دستم را به دیوار گرفتم و کشان کشان تا لب مبل آمدم که با صورت روی مبل افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم.
دانه های خیس آب را روی صورتم حس کردم که سارا روی صورتم پاشیده بود و با دهانش، صورتم را فوت میکرد تا خنک شوم. چشم که باز کردم سارا و زهرا چپ و راستم نشسته بودند. زهرا با قاشق زعفران و گلاب توی دهانم ریخت و سارا که دستش را مثل بالش پشت سرم گرفته بود، گفت: مامان فشارت افتاده. و پیشانی ام را بوسید.
از اینکه دم افطار روزه ام شکسته شده بود، دلم شکست ولی با خودم گفتم که تا آمدن حسین، سرپا شوم و به دخترها سفارش کردم که از افتادن من برای حسین حرفی نزنند.
بچه ها سفره افطار که انداختند، حسین آمد. برای شام کباب ترکی خریده بود. با
بی میلی چند لقمه خوردم.
حسین گفت: پروانه، آدم همیشگی نیستی!
خودم را زدم به آن راه: حال آدمی که میخواد از حرم دور شه که از این بهتر
نمیشه.
خندید: مگه میخوای بری که بری؟ خُب هر وقت دلت تنگ شد، برگرد.
نفسم را با آهی که از غصه سرشار بود، بیرون دادم و گفتم: نرفته دلم تنگ شده، خودت خوب میدونی.
نماز را خواندم و خوابم برد. وقتی بیدار شدم، پشت سرم درد میکرد. حسین گفت: آقای دکتر جلیلی- دبیر شورای امنیت ملی_ قراره امشب بیاد باید برم.
و رفت و نگاه معصوم دخترها بیکلام دلم را سوزاند؛ اما خیلی زود برگشت. پرسیدم آفتاب از کجا درآمده که این قدر زود آمدی؟
شیرین و دلنشین :گفت آفتاب درآمده بود حالا میخواد بره. اومدم بدرقه ش کنم.
خطابش به من بود. خوشم آمد ولی پیش دخترها خجالت کشیدم، زهرا و سارا هم ریز خندیدند، پرسیدم: مهمونت چی شد؟
گفت: مشکلی پیش اومده که نیومد. موند برا بعد.
فردا صبح باروبنه مان را بستیم و راهی فرودگاهی شدیم که از در و دیوار و سالن ترانزیتش، غم میبارید. مسافر که نبود. چند نفری هم که با ما هم سفر بودند، نظامیان ایرانی و سوری بودند. قرار بود ساعت ۱۱ پرواز کنیم. اما خبری نشد. حسین میرفت و میآمد و با کسی که لباس کاپیتان. خلبان هواپیما به تن داشت صحبت میکرد.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
4_5846070592939233933.mp3
9.36M
❌سخنان بسیار مهم و طوفانی حاج آقا #محسن_عباسی_ولدی دربارۀ عملیات #طوفان_الاقصی
✖️به نظرم گوش دادن به این فایل رو به فردا واگذار نکنید. همین امروز گوش کنید.
با انتشار این فایل در روشنگری مردم عزیزمون سهیم باشید.
#نشر_حقیقت_در_سطح_جامعه
https://eitaa.com/saghebin
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 اشتباه می کنیم می گیم خانم حجاب
خانم حجاب بلکه باید......
👤حجت الاسلام عالی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم📿
#نَشـــــــر=صَــــدَقِه جاریِه📲
#حجاب
https://eitaa.com/saghebin
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترانه طنز و زیبای پایان اسرائیل...😂
#الله_اکبر
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
رژیم صهیونیستی
چرا تو نقشه نیستی😅
[ارسالی از موج خبر]
https://eitaa.com/saghebin
شعر.m4a
2.92M
🎙 امین اخگر
✍ شاعر حسین اسرافیلی
در وصف شهیده فلسطینی ریم الصالح الریاشی
#الله- #اکبر
#شهیده
https://eitaa.com/saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
حرفهات رو میشنوم معطل نکن بزن رولینک وبهم بگو https://gkite.ir/es/nashenas1401 #نظر #انتقاد #
📨 #پیام_ناشناس
سلام حرف های من را میشنوی همه زندگی برای همه سخت است خسته ام از ناجوان مردانه بودن زندگی خسته از لبخند های دروغی بی گمان همه این شرایط را دارند اما چه خوب که حرف های من را میشنوی
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
📨 #پیام_ناشناس سلام حرف های من را میشنوی همه زندگی برای همه سخت است خسته ام از ناجوان مردانه بو
ممنون که حرف دلت رو بهم گفتی اما زندگی سخت ولبخند دروغ رو باید با جوانه امیدی که در دل میکاری تبدیلش کنی به درخت تنومندی که ثمره ایمان وتکامل توهست در سختیها میوه این درخت تنومند میشه راضی بودن به رضای پرودگار در هر حالی که زندگی میکنیم پس سعی کن طعم رضایت پرودگارت رو بچشی
✍ادمین
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
حرفهات رو میشنوم معطل نکن بزن رولینک وبهم بگو https://gkite.ir/es/nashenas1401 #نظر #انتقاد #
📨 #پیام_ناشناس
سلام ممنون از مطالب ناب ما کپی میکنیم و نشر میدم خدا خیرتون بده
سلام دوست عزیز همراهی شما باعث افتخار ماست ☺️