eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
5.6هزار ویدیو
166 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️گزارش نیویورک‌تایمز از ترور شهید هنیه دروغ است 🔹خبرگزاری تسنیم نوشت: یک منبع آگاه درباره گزارش روزنامه نیویورک تایمز راجع به جزییات ترور شهید اسماعیل هنیه در تهران گفت که این گزارش سرشار از دروغ و در امتداد عملیات روانی اسرائیلی‌هاست و ارزش خبری و اطلاع‌رسانی ندارد. 🔹وی خاطرنشان کرد که جزییات و ابعاد کامل ترور شهید هنیه به دقت در حال بررسی است و اطلاعات مهمی نیز به دست آمده است، امّا برخی از بدیهی‌ترین جزییات، مانند بررسی پیکر شهید و محل حادثه، کاملاً نشان می‌دهد که ناشی از انفجار بمب کارگذاشته شده در محل اقامت نبوده است. آخرین یافته‌های بررسی‌ها نشان می‌دهد که پرتابه‌ای از بیرون، بوسیله پهپاد یا حامل دیگری به داخل ساختمان نفوذ و داده شده و انفجاری را تولید کرده است. بنابراین در این ترور نه از عامل انسانی و کاشت بمب، بلکه از فناوری‌های جدید تروریستی استفاده شده است. @saghebin
394.1K
📣 آرامش در خانواده با پنج راهکار مهم، در وبینار رایگان: ❤️ ⁉️ چگونه می‌شود زمینه ساز آرامش خود و دیگران شد؟ 👨‍👩‍👧‍👦 مناسب و ضروری برای تمام اعضای خانواده 🔸مدرس: 🔹زمان: چهارشنبه، ۱۷ مرداد 🔸 برگزار کننده: کانال ⭕️ همین الان در کانال عضو شو تا جا نمونی @SAGHEBIN
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت هشتاد و سوم به قصرشیرین رسیدیم و باز زنگ صدای
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ قسمت هشتاد و چهارم حسین تحت تأثیر پدر من، خیلی به قرض الحسنه اعتقاد داشت. از کودکی، همه جا و در هر شرایطی دیده بود که آقام از آدم‌های مریض، دست تنگ، افتاده، با دادن پول به شکل قرض و بدون تعیین زمان بازگشت و به دور از هیاهوی تبلیغ و تظاهر با حفظ کرامت و حرمت فردِ بدهکار، از آن فرد دستگیری می‌کند. حسین می‌گفت:« یکی از احکام خدا و قرآن که بهش کمتر عمل می شه، همین قرض الحسنه س، بنا دارم یه صندوق تو سطح استان همدان راه بندازم که همه علاقمندان مثل من با نیت کاملاً معنوی و به دور از هرگونه چشم داشت مالی، توانمون رو روی هم بذاریم و یه باقیات و صالحات برای آخرتمون درست کنیم. گفتم:« آقای من که این کار رو می‌کنه، دستش به دهنش می رسه، اما شما که برای خرج کربلای مادرت، ماشینت رو فروختی، از کجا می خوای پول بیاری برای یه استان؟» گفت:« آدمای خیر مثل دایی، زیاد می‌شناسم. باهاشون صحبت کردم. اعلام آمادگی کردن. اسم صندوق رو هم گذاشتیم صندوق قرض الحسنه عدل اسلامی و رفتیم پیش حاج آقا موسوی اساسنامه رو برای ایشون خوندیم که قراره کارمزد بیشتر از سه درصد نگیریم. ایشون فرمودند، این همون چیزیه که فقه اسلامی میگه؛ پول از آدم‌های خیر بگیری و به دست نیازمندان برسونی.» ته دلم راضی نبودم. حس پنهانی به من می‌گفت که حسین کار پردردسری در کنار فرماندهی سپاه - برای خودش درست کرده اما چون به نیت پاک و قصد قربت او مطمئن بودم، مانعش نشدم. صندوق عدل اسلامی، طبق پیش بینی حسین خیلی زود پاگرفت. به سرعت با ایجاد چند شعبه در سطح استان همدان، اعتماد مردم را به شدت به خود جلب کرد. خیّرین با انگیزه قرض الحسنه پول آوردند و شعبه ها با تحقیق و اطلاع از وضعیت نیازمندان آن را با حداقل کارمزد یعنی سه درصد برای خرید جهیزیه، ازدواج، درمان، هزینۀ دانشگاه و... به انبوه متقاضیان می‌رساندند. حسین روزهای پنجشنبه و جمعه از تهران به همدان می‌رفت تا بر حسن اجرای اساسنامه نظارت کند. کم کم آوازه این صندوق به خارج از استان رسید.. حسین با شورونشاط از نتیجه آن صحبت می‌کرد و می‌گفت:« که پروانه، لذت عمل به آیه قرآن رو تا به حال این اندازه احساس نکرده بودم.» می‌گفتم:« نمی ترسی که فردا بگن، فرمانده لشکر برای خودش بانک درست کرده و پشت سرت حرف بزنن.» می‌گفت:« خدا گواهه که حتی برای رفتن به همدان، از هزینه شخصی ام استفاده می‌کنم و حتی یک ریال پول مردم به جیب هیئت مدیره نرفته و نخواهد رفت. خودتم اینو خوب می‌دونی.» گفتم:« من می‌دونم، اما می‌ترسم.» جواب داد:« اگه بدونی اون آدم با آبرویی که میخواست برای خرید جهیزیه دخترش، کلیه اش رو بفروشه. حالا با گرفتن یه وام قرض الحسنه، چقدر دعا می‌کنه، مثل من دلت قرص میشه.» ناگهان به یاد خوابی که چندی پیش دیده بود، افتادم. «گفتی که گذر از پل صراط خیلی سخته، گفتی که شهدا اومدن و دستت رو گرفتن، خب حالا هم برودنبال یه کاری که توی همون مسیر باشه.» انگار که تصویر ذهنم را دیده باشد گفت:« سنّت قرض الحسنه و کمک به امثال اون معلم با شرافتی که برای خرید جهیزیه دخترش، می‌خواست کلیه اش رو بفروشه، هیچ منافاتی با صراط شهدا نداره. اتفاقاً اگه بخوایم که شهدا دستمون رو بگیرن باید ما هم از حاجتمندان، دستگیری کنیم.» حسین به موازات فعالیت قرض الحسنه، ستاد کنگره فرماندهان و ۸۰۰۰ شهید استان همدان را راه اندازی کرد و خودش در همان دو روز آخر هفته ای که به همدان می‌آمد. به هدایت مجموعه استان برای معرفی سیرت شهدا پرداخت. این کار به او انرژی می‌داد و دیگران هم از تدبیر و تحرک شبانه روزی او انرژی می گرفتند. گویی که کنگره نه یک فعالیت فرهنگی که محفلی برای انس و دیدار با شهدا برای او در این دنیاست. به این امید که آنان را به جامعه بیشتر بشناساند. این شناساندن داغ او را تازه می‌کرد. گاهی تصویر او را توی تلویزیون میدیدم که از دور ماندن از همرزمان شهیدش با حسرت حرف می‌زند و اشک می‌ریزد. اشکی که داشت دل او را مثل آینه صاف و صیقلی می‌کرد. تا بیشتر و بیشتر به شهدا نزدیک شود. تلاش هنرمندانه حسین و دوستانش در گسترش معارف شهدا خیلی زود به بار نشست. من و دختران و پسرانم را هم تشویق می‌کرد که در این عرصه وارد شویم. با او به گلزار شهدا می‌رفتیم. قصه بعضی از شهدا را برایمان روایت می‌کرد و از عظمت، شجاعت، مظلومیت و گمنامی آنان خاطره ها می‌گفت. پیوند عاطفی حسین با شهدا مثل یک جویبار زلال و چشم نواز در زندگی ما جاری شد. تا که در دیدگاه عموم، مردم آن فرمانده لشکر خط شکن سال‌های جنگ جای خود را به یک فرمانده طراح و خلاق در همه عرصه های فرهنگی داد. که از فیلم سازان برای ساخت فیلم، از نویسندگان برای نگارش کتاب، از پژوهشگران برای تدوین تاریخ جنگ، از هنرمندان برای ساخت باغ موزه دفاع مقدس حمایت کند. ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت هشتاد و چهارم حسین تحت تأثیر پدر من، خیلی به
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ قسمت هشتاد و پنجم به همدان رفتیم و میهمان خواهر بزرگترم ایران شدیم. ایران در کودکی با حسین بزرگ شده بود و او را مثل برادرش دوست داشت و برایش درددل کرد و گفت:« حسین آقا چند وقتی که چشمام تار می‌بینه، سرم گیج میره.» محسن آقا شوهر ایران، مرد دلسوز و جورکشی بود. برای خواهرم کم نمی‌گذاشت اما ارتباط حسین در تهران با پزشکان بیشتر بود. لذا پیشنهاد داد:« بریم تهران پیش دکتر چشم.» دکتر از سر ایران سی تی اسکن گرفت و گفت:« یه تومور توی سراین خانم هست و باید عمل بشه. فقط احتمال داره که بعد از عمل بینایی اش از دست بره.» ایران از سر اعتقاد و اعتمادی که به حسین داشت گفت:« هرچی حسین آقا بگه. اگه لازمه عمل کنم.» حسین بعد از مشورت با دکتر ذبیحی پزشک معالجش به ایران گفت:« نظر ایشون اینه که عمل شی، به صلاحته.» ایران را به اتاق عمل بردند. من توی راهروی بیمارستان چشم انتظار بودم و نگران خواهری که برایم از کودکی مادری کرده بود. آیا به سلامت بیرون می‌آید یا فلج می‌شود؟ هرچه زمان می‌گذشت نگران‌تر می‌شدم و بغض می‌کردم. بالاخره بعد از ۱۲ ساعت ایران از اتاق عمل بیرون آمد. سرش را تراشیده بودند و تومور را بیرون آورده بودند. می‌ترسیدم که مبادا فلج یا نابینا شده باشد. به هوش آمد، چشم گرداند و گفت:« پروانه تویی؟!» دنیا را بهم دادند. غرق بوسه اش کردم و با آقا محسن و حسین بردیمش منزل. یک کلاه سفید پیش نامحرم ها می‌پوشید. حسین هم سربه سرش می‌گذاشت و می‌گفت:« ایران شدی مثل حاج آقاها که بار اول میرن مکه.» ایران می‌خندید و حسین برایش آب میوه می‌گرفت و می‌گفت:« بخور تا بخیه هات زود تر جوش بخوره.» هنر حسین در آرام کردن مریض‌ها، زبان‌زد فامیل بود. مثل یک پزشک بهش اعتماد داشتند و حتی قبل از پزشک از او کسب تکلیف می‌کردند. این ماجرا برای پدرم قبل از ایران اتفاق افتاد. آقام را هم چند سال پیش از مریضی ایران با حسین بردیم پیش دکتر. دکتر یواشکی به حسین گفت که:« ایشون سرطان خون دارن.» حسین با دکتر مشورت کرد که:« صلاحه که به مریض بگیم یا نه؟» دکتر گفت:« اگه از سرطان حرفی نزنید، بهتره. فقط باید هر روز تا می‌تونه آب بخوره با یه قرص. اگه روحیه ش بالا باشه تا ده سال زنده می‌مونه.» چشم همه‌ی ما به دهان حسین بود که به آقام بگیم یا نه و حسین گفت:« همون رو که دکتر گفت انجام می‌دیم.» آقام از خارش بدنش که حرف می‌زد، حسین می‌گفت:« دایی جان حساسیته باید زیاد آب بخوری، حداقل روزی یه پارچ آب.» آقام گوش می‌داد و گاهی حسین را صدا می‌زد و می‌گفت:« صورتم تاول زده» حسین می‌پیچاندش:« سرما خوردی، باید این قرص رو مرتب بخوری که نه تاول بزنی و نه بدنت خارش بگیره.» آقام این وضعیت را چند سالی سر کرد. از وضع خودش خبر نداشت اما دلش برای ایران خیلی می‌سوخت. می‌گفتیم:«آقاجان غصه نخور بدنت می پاشه و خارشت بیشتر می شه.» و با این وضعیت، بدون اینکه بداند، با سرطان کنار آمد. آن سال‌ها زندگی آرامی داشتیم بیشتر به فکر سروسامان دادن بچه ها بودیم که مهدی پایش را کرد توی یک کفش که «می‌خوام طلبه بشم.» من و حسین، حرفی نداشتیم. رفتم یک سری خرت و پرت ساده برای یک زندگی طلبگی مثل قابلمه، کاسه بشقاب خریدم. یکی دو ماه رفت مدرسه مروی در تهران. اما زود نظرش عوض شد و گفت:« می‌خوام برم نیرو هوایی سپاه.» درس طلبگی را ول کرد و آزمون استخدامی برای خلبانی هواپیمای جنگنده در سپاه داد و مرحله اول قبول شد. تست‌های چندگانه را یکی یکی پشت سرگذاشت. خودش و ما داشتیم امیدوار می‌شدیم که گفت:« سر تست شنوایی رد شدم.» کلافه و کمی عصبی بود و متوسل شد به حسین که «بابا به این بچه های نیروی هوایی بگو که گوشم ضعیف نیست. فقط یه صدای ضعیف رو نشنیدم. انصافه که اون همه تستهای مثبت رو نادیده بگیرن و سریه صدا گیر بدن؟!» حسین گفت:« باشه من از همکاران سؤال می‌کنم ولی میدونم مولای درز کارای بچه های نیروی هوایی نمیره.» و صحبت کرد. بهش گفته بودند:« آقامهدی شما، از هر جهت در تمام بخش‌ها سربلند بیرون اومد. اما برای خلبان اونم خلبان هواپیمای جنگنده، نشنیدن به صدا، ولو صدای ضعیف به فاجعه رو به دنبال داره.» حسین که از قبل می‌دانست چه پاسخی می‌شنود، آمد و مهدی را آرام کرد و گفت:« تو به سپاه علاقه داری، برو به بخش‌های زمینی، البته اونجا هم من سفارشت رو نمی‌کنم، مثل یه داوطلب معمولی وقتی اعلام جذب شد، برو آزمون بده آقای متقی نیا.» هم من و هم مهدی فهمیدیم که با چه قصد و منظوری به جای همدانی از منفی نیا استفاده کرد. مهدی در کنکور سراسری هم قبول شده بود اما دوست داشت مثل باباش عضو سپاه باشد. عاشق اخلاص و تواضع بچه های سپاه بود. اتفاقاً سپاه آزمون گرفت و مهدی قبول شد و برای انجام دوره آموزشی به کاشان رفت. چند ماه گذشت حتی یک بار نتوانست به ما سر بزند. دلم برای بچه ام حسابی تنگ شد. ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️
☑️ دادگاه مالک این ساختمان را به دلیل خشکاندن عمدی درختان خیابان ولیعصر، به پرداخت ۱۶۷ میلیارد تومان جریمه محکوم کرده است./ایسنا @saghebin
❓گذرنامه زیارتی اربعین نیاز به تمدید دارد؟ 🔸رئیس پلیس اداره گذرنامه فرماندهی انتظامی تهران: کسانی که سال قبل گذرنامه زیارتی گرفتند، امسال هم می‌توانند به زیارت اربعین مشرف شوند. @saghebin
✅ پیام یک طبیب در مورد ابتلا به سرخک و پیشگیری و درمان آن با حجامت ❗️مراقب باشیم خود و فرزندانمان را با مواد سمی درون واکسن‌ها آلوده و بیمار نکنیم و به جای این واکسن های شبهه ناک، از جایگزین های سالم و مطمئن استفاده کنیم. @saghebin
✅ اهمیت حجامت در روایات و اسامی برخي بیماری‌های درمان شده با حجامت 🌸رسول اکرم صلی الله علیه و آله: اگر قرار می بود درچیزی شفا باشد ، همانا در تیغ حجامت وجرعه ای شربت عسل می بود! حجامت ، عقل را زیاد می کند و قدرت حافظه را افزایش می دهد. 🌷امام صادق علیه السلام: اثر حجامت برای بدن طفل، مثل اثر هرس است بر روی درختان. هرس باعث می شود درخت شاخ و برگ جدید زده، رشد کند و شکوفا شود. (اصول کافی ج۸ ص۱۶۰) 1- افزایش کلسترول و تری‌گلیسرید (چربی خون بالا) 2- اوره بالای خون  3- فشار خون بالا 4- فشار خون پائین  5- غلظت خون بالا (پلی‌سایتمی) 6- سرماخوردگی‌های مکرر  7- آنمی فقر آهن 8- سرخجه  9- آبله مرغان 10- سرخک  11- زونا 12- اوریون  13- پنومونی 14- مخملک  15- آنفلوانزا 16- ایکترفیزیولوژیک  17- دیسمنوره 18- الیگومنوره  19- آمنوره 20- هایپومنوره  21- هایپرمنوره 22- سندرم پره کلماتریک  23- سندرم کلماتریک 24- کیست تخمدان  25- مسمومیت داروئی 26- مسمومیت غذائی  27- مسمومیت شیمیائی و گازهای شیمیائی 28- سردرد میگرنی  29- سردرد عصبی 30- دردهای کهنه و مزمن اندام‌ها  31- سندرم خستگی مزمن بدن 32- اسپاسم عضلانی  33- کاهش رشد و کوتاهی قد 34- لاغری  35- سیاتالژی (درد سیاتیک) 36- سندرم کانال کارپ  37- دیسکوپاتی‌ها 38- کمردرد  39- آرتروز کتف و زانو 40- آکنه و بثورات پوستی  41- کهیر 42- اگزما  43- درماتیت تماسی 44- خارش پوستی  45- آفت دهان 46- تعریق فراوان بدن  47- گر گرفتگی بدن 48- پولیپ بینی  49- ناخنک چشم 50- اپیستاکسی مکرر  51- بلزپالزی (فلج عصب صورت) 52- PTSD  53- تصلب شرائین 54- گرفتگی عروق  55-  (درد قفسه سینه) 56- طپش قلب، آریتمی‌های قلبی و p.v.c  57- اعتیاد داروئی 58- اعتیاد به سیگار و مواد مخدر  59- هیپرتیروئیدی 60- هیپوتیروئیدی  61- افسردگی 62- سنگینی سر 63- اختلالات رفتاری کودکان 64- آلرژی 65- آلرژی غذائی 66- آسم آلرژیک 67- آسم 68- رماتیسم 69- دندان قروچه 70 -هموروئید @saghebin
توییت استاد رائفی پور: صهیونیست ها در رعب و وحشت از انتقام سخت ایران به روایت خودشان... @saghebin
♦️رسانه های عربی:با توجه به شواهد پاسخ تهران تند و دردناک است و دیگر نمادین نیست. ♦️یک فروند پهپاد آمریکایی MQ9 سی میلیون دلاری ساعاتی پیش توسط انصارالله یمن سرنگون شد ♦️به گزارش الجزیره فیلم‌های ویدئویی ای از خیابان‌های تل‌آویو اسرائیل گرفته شده است که در آن مردم ادعا می کنند از واکنش حزب الله و ایران هراس دارند. ♦️یک مقام ایرانی در گفتگو با الجزیره: رژیم صهیونیستی از تمام خطوط قرمز ایران عبور کرد و دیگر نمی‌تواند با فرستادن میانجیگران و تهدید، مانع پاسخ سخت ایران شود. پاسخ ایران برای رژیم صهیونیستی گران تمام خواهد شد. @saghebin
♦️توییت دهباشی درباره ماندن ظریف @saghebin
❓حمله چه موقع آغاز میشه؟ ♦️وقتی دیشب شب چهارمی هست که شهرک نشینان غاصب صهیونبستی مجبور هستن با موتور برق و باکس های آب و غذا که بعد از هجوم بردن به فروشگاه‌های مواد غذایی، تهیه کردن، ترسان و لرزان در پناهگاها مخفی بشن! ♦️وقتی بازار سرمایه و بورس آمریکا در وضعیت نزولی بی سابقه قرار گرفته و کارشناسان اقتصادی جهان زیان۲/۹ تریلیون دلاری رو بعد از تهدید ایران اعلام کردن! ♦️وقتی فرودگاه های رژیم صهیونیستی به حالت تعطیل و نیمه تعطیل در اومدن و پروازها یکی پس از دیگری در حال کنسل شدن هست! ♦️وقتی دیگه هیچ صهیونیستی حاضر نیست به سرزمین های اشغالی برای اسکان مهاجرت کنه! ♦️وقتی بنا به گفته خودشون تا امروز بیش از ۵۰۰ هزار شهرک نشین که با وعده امنیت پا به این سرزمین اشغالی گذاشتن از اونجا خارج شدن و همچنان در حال خروج هستن! ♦️وقتی موساد، ساختمون مرکزی خودشو از ترس تخلیه میکنه! ♦️وقتی کارخانه ها و بنادرشون دستور توقف فعالیت دریافت کردن و از چرخه فعالیت و تولید خارج شدن! ☑️ یعنی حمله شروع شده اما ما توجه نداریم... @saghebin
⚫️ شمار شهدای به ۳۹ هزار و ۵۸۳ نفر رسید ◾️وزارت بهداشت غزه اعلام کرد شمار شهدای غزه از پانزدهم مهر تاکنون به ۳۹ هزار و ۵۸۳ نفر افزایش یافته و تعداد مجروحان ۹۱ هزار و ۳۹۸ نفر رسیده است. @saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 ۱۱۵۵ روز انفرادی بدون دیدن نور خورشید! 🔹بدون تعارف با مردی که قرار بود تا ابد در زندان اروپایی‌ها اسیر باشد. @saghebin
الفيل بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 🌸 أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ﺁﻳﺎ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺑﺎ ﻓﻴﻞ ﺳﻮﺍﺭﺍﻥ ﭼﻪ ﻛﺮﺩ ؟(١) 🌸 أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ ﺁﻳﺎ ﻧﻴﺮﻧﮕﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺒﺎﻫﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺩ [ ﻭﻧﻘﺸﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻘﺶ ﺑﺮ ﺁﺏ ﻧﺴﺎﺧﺖ ؟ ! ](٢) 🌸 وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ ﻭ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﺮﻭﻩ ﮔﺮﻭﻩ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻧﻲ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ;(٣) 🌸 تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ [ ﻛﻪ ] ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺳﻨﮓ ﻫﺎﻳﻲ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺳﻨﮓ ﮔِﻞ ﻣﻰ ﺍﻓﻜﻨﺪﻧﺪ .(٤) 🌸 فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎم ﻫﻤﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﻛﺎﻩ ﺟﻮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ .(٥) https://eitaa.com/saghebin
ویرآوا ویراستی در مورد جنگ پیش رو منتظر نظرات شما همراهان گرامی هستیم. https://virasty.com/Aliakbarmehrad/1722774827462122081
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
ویرآوا ویراستی در مورد جنگ پیش رو منتظر نظرات شما همراهان گرامی هستیم. https://virasty.com/Aliakbar
پایان جلسه درصورتی که امکان ارسال فایل باشه سعی میکنیم در دوپارت در کانال ثاقبین بارگذاری بشه انشالله اگر امکانش باشه جلسات بعدی در کانال اطلاع رسانی میشه https://eitaa.com/saghebin
jehad tabiin 35 annaso.mp3
4.64M
🟢برنامه جهاد تبیین 🔸قسمت۶ با حضور 🔺پاسخ به 👇🏻 از قدیم گفتن «الناس علی دین ملوکهم» رفتار مردم برگرفته از رفتار مسئولانه. پس مشکل اصلی تو رفتار اونهاست😏. به مردم چرا گیر میدین آقا⁉️😠 @SAGHEBIN
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت هشتاد و پنجم به همدان رفتیم و میهمان خواهر بز
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ قسمت هشتاد و ششم گفتم:« حسین بیا بریم دیدن مهدی.» گفت:« اون وقت دوستای مهدی بهش میگن، بچه ننه.» گفتم:» من مادرم دلم براش یه ذره شده، میریم جلوی پادگان میبینیمش.» گفت:« اون وقت کسانی که مامان و باباشون رو ندیدن دلشون می‌شکنه، مهدی هم راضی نیست به این کار.» گفتم:« باشه، یه قراری توی شهر می‌ذاریم که کسی ما رو با بچه مون نبینه.» همین کار را کردیم. مهدی مثل مجرم‌ها، دور و بر را نگاه می‌کرد که کسی او را با ما نبیند. و غر می‌زد که «اصلاً چرا اومدید؟ مگه من بچه م!» وقتی از کاشان برگشتیم، حسین گفت:« برا مهدی برو خواستگاری.» دیگه مثل ماجرای وهب، از سن وسال و کار پسرم حرفی نزدم. گشتم و چند گزینه خوب و مناسب پیدا کردم. مهدی از کاشان آمد. از میان آن‌ها، اسم خانواده آقای دریایی را که آوردیم، سرش را پایین انداخت و گفت:« هرچی شما صلاح می‌دونید.» ماجرا را با حسین در میان گذاشتم گفت:« آقای دریایی رو سال‌هاست می شناسم. خانواده خیلی خوبی ان.» دوره آموزشی مهدی که تمام شد، قرار و مدارها بسته شد. پیشنهاد کردند که خطبه عقد را حضرت آقا بخواند. حسین پیگیری کرد. گفته بودند که:« قراره آقا سفری به همدان داشته باشن، اونجا میشه خطبه عقد رو بخونن.» سفر حضرت آقا انجام شد. حسین برای استقبال قاطی مردم با لباس شخصی رفت و از سر شب لباس سپاه پوشید و مثل یک سرباز تا آخرین روز کنار آقا بود. دفتر گفته بودند که عروس خانم و آقاداماد بیایند اما همان زمانی را که مشخص کرده بودند، عروس خانم آزمون سراسری داشت و نتوانست به همدان بیاید. دوباره من و مهدی به حسین اصرار کردیم که برای تهران هماهنگ کن. گفت:« این اصرار ما نوعی خود خواهیه. مگه ما کی هستیم که با بقیه مردم فرق داشته باشیم. یه ملته و به رهبر با یه دنیا درد دل، وقت آقا باید به امور مهم تر صرف بشه.» همه پذیرفتیم و خطبه عقد را یکی از سادات در تهران خواند. هنوز از کش و قوس‌های ازدواج مهدی بیرون نیامده، برای دخترم، زهرا خواستگار آمد. اسم خواستگار امین آقا بود یک خانواده آرام و مؤمن و بی سروصدا که با هم در یک آپارتمان توی شهرک فجر زندگی می‌کردیم. مادر امین آقا زهرا را به پسرش پیشنهاد داده بود. یکی دو جلسه با هم صحبت کردیم و موافقت اولیه شد ولی گفتم:« اگه میشه آقا پسرتون با حاج آقای ما یه دیدار و گفت وگو داشته باشن.» امین آقا که بعداً داماد ما شد، تعریف می‌کرد که وقتی مادرم گفت:« باید با آقای همدانی، جداگانه صحبت کنی، اولش ترسیدم. بعد نماز خوندم و آروم شدم با خواندن حدیث کساء آروم تر شدم. رفتم مقابل حاج آقا نشستم. از قبل خودم را برای سؤالات احتمالی از شغل و تحصیلات و درآمد و اعتقادات و عالم سیاست آماده کرده بودم. درست مثل پرسش کنکور برای هر سؤالی، پاسخی داشتم اما حاج آقا نه از مهر دخترش حرفی زد و نه از تحصیلات و شغل و درآمد من. فقط یک جمله گفت:« زهرا خانم تا الآن پیش من از جانب خدا امانت بود. خیلی سعی کردم که به اون و بقیه بچه هام، نون حلال بدم و حروم توی زندگی ام نیاد. اگه قسمت بشه که با شما ازدواج کنه تنها درخواستم اینه که شما هم نون حلال بهش بدی. حاج آقا با طرح موضوع ورود مال حلال به زندگی، مطلبی رو از من خواست که تو سایه ی اون، همه ی امور زندگی معنا می‌شد. تو همون اولین دیدار شیفته اش شدم و گفتم تلاش می‌کنم مثل شما نان حلال بهش بدم.» دیدار امین آقا و حسین، زمینه توافق نهایی دو خانواده را فراهم کرد و عقد شدند. ازدواج مهدی و زهرا در یک سال، زندگیمان را طراوتی تازه داد. دورمان شلوغ شد و عمه که حالا نوه هاش به خانه بخت رفته بودند، تا مدتی میهمانمان بود. یک روز داشت برای نماز صبح وضو می‌گرفت که افتاد و با ناله و فریاد او حسین زودتر از ما بالای سرش رفت. دید از بینی‌اش خون می‌آید. خواست بغلش کند که عمه گفت:« حسین جان تکونم نده، کمرم شکسته.» با عجله اورژانس را خبر کردیم. پرستاران بهش دست که می‌زدند، ناله اش بالا رفت و مرتب حسین را صدا می‌زد مأموران اورژانس بلندش کردند و بی توجه به ناله و التماس او و نگاه نگران من و حسین، بردنش بیمارستان. بیمارستانی که اوضاع نابسامانی داشت. هیچ کس، پاسخگو نبود. من و ایران به دنبال پتو و بالش و ملحفه تمیز بودیم که نبود و حسین رفت دنبال دکتر که او هم سر شیفت کاری اش نبود. گفت:« مامان می برمت به بیمارستان درست و حسابی.» پرونده اش را گرفت و به بیمارستان بقیه الله الاعظم رفتیم. حسین جلسه مهمی با فرمانده کل سپاه داشت. باید می‌رفت ولی دلش پیش مادرش بود. به اصرار ما رفت و زود حسین برگشت. وزنه به پاهای عمه بستند، دردش چند برابر شد. التماس می‌کرد که وزنه ها را برداریم.من وزنه ها را کم می‌کردم تا فشار به کمرش کمتر شود. همین که پرستارها می آمدند وزنه ها را می‌گذاشتم سرجایشان. تا بالاخره تیم پزشکی حسین را صدا زدند گفتند:« ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت هشتاد و ششم گفتم:« حسین بیا بریم دیدن مهدی.»
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ قسمت هشتاد و هفتم باید عملش کنیم اما اگر بیهوشی کامل بهش بدیم، برنمی‌گرده و چاره ای جز بیهوشی موضعی نیست.» حسین طبق معمول با پیشنهاد متخصصین اعتراضی نداشت ایران گفت:« پروانه تو خسته ای، برو خونه، حسین آقا هم که باید بره دارو و پلاتین بخره، من می‌مونم پیش عمه.» و با اینکه خودش حال و وضع خوبی نداشت، پیش عمه ماند. همان روز پدرم از همدان آمد. پیرهن سیاه به تن داشت باوجود خنده نابهنگام، نتوانستم عصبانیتم را پنهان کنم. گفتم:« آقا چرا لباس عزا پوشیدی؟!» رفت و قبل از اینکه همه ببینندش، لباسش را عوض کرد. همه پشت اتاق عمل به انتظار نشستیم حتی ایران که چند ماه پیش خودش آن عمل طولانی و سنگین را پشت سرگذاشته بود و چشممان به تابلویی بود که وضعیت مریض‌ها را در اتاق، عمل لحظه به لحظه گزارش می‌کرد. پس از چند ساعت روی تابلو نوشت:« گوهرتاج شاه کوهی، پایان عمل جراحی.» امیدوار شدیم و دقایقی دیگر نوشت:« در حال ریکاوری» اما هرچه نگاه کردیم. خبری از به هوش آمدن عمه ندیدیم. همچنان نگران نشسته بودیم که دکتر خاتمی رئیس بیمارستان، حسین را گوشه راهرو دید و گفت:« آقای همدانی بریم اتاق من یه چای با هم بخوریم.» حسین رو کرد و به من و ایران، گفت:« مامان رفت.» فردا برای مراسم تدفین و فاتحه به همدان رفتیم. حسین قبری را که کنار قطعه شهدا برای خودش خریده بود. به عمه داد. وقتی از سر خاک برمی گشتیم گفت:« از دار دنیا همین یه قبر رو داشتم، قسمت نبود که همسایه شهدا بشم.» همان جا کنار مزار مادرش نشست و از یکی از بسیجیان خواست زیارت عاشورا بخواند. مراسم مسجد هم خیلی معمولی برگزار شد. حسین در مسیر تهران چندبار بغض کرد. تا به خانه رسیدیم، سفره را انداختم خیلی خودش را نگه داشت که پیش میهمان‌ها بنشیند. اما یک باره گریه امانش نداد و بلند شد و رفت توی اتاقش. حسین با حاج احمد کاظمی خیلی رفیق بود. خیلی هم قبولش داشت. فرمانده کل سپاه از حاج احمد خواسته بود که قرارگاه ثارالله تهران بزرگ را به حسین بسپارد و فرمانده نیروی هوایی سپاه شود. حسین بر خلاف دفعه قبلی در پذیرش مسئولیت لشکر، هیچ مقاومتی نکرد و به جای حاج احمد به عنوان جانشین قرارگاه ثارالله معرفی شد. حسین با فرمانده کل سپاه شرط کرده بود که کارهای فرهنگی و امور خیریه و قرض الحسنه و هیئت رزمندگان استان را ادامه دهد و این اواخر تشکیلات دیگری را تحت عنوان مجمع پیشکسوتان جهاد و شهادت به امور سابق، اضافه کرده بود. با اینکه در مسئولیت قرارگاه ثارالله، کم نمی‌گذاشت اما تا فرصت پیدا می‌کرد راهی همدان می‌شد و می‌گفت:« پروانه، خبرهای بدی از همدان می‌رسه که مجبورم چند روز یک بار برم همدان.» و نگفت که خبر بد چیست و من هم نپرسیدم. می‌رفت و می‌آمد و فکرش درگیر بود. نمی خواست دغدغه فکرش را به من و بچه ها انتقال دهد. بالاخره کاسه صبرم سرآمد. از وهب و مهدی پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده که بابا این قدر آشفته شده؟!» گفت:« عده ای جوسازی کردن و شایعه انداختن که صندوق عدل اسلامی، ورشکست شده و سپرده گذاران تحت تأثیر این شایعه جلوی شعبه ها، ازدحام کردن که پولشون رو بگیرن!» یک آن عرق سردی روی پیشانی ام نشست و دنیا پیش چشمم تیره و تار شد و تصویر ازدحام همراه با اعتراض مردم در خاطرم جان گرفت و قیافه مظلوم حسین كه حتماً هدف اتهام‌ها و دشنام ها بود. پرسیدم:« کدام از خدا بی خبری این شایعه رو انداخته؟!» وهب که اصول بانکداری را خوب می‌شناخت جواب داد:« آن‌ها که از یک مدل موفق بانکداری اسلامی آسیب دیدن.» حسین گاهی روزی دو بار به تهران می‌آمد و به همدان برمی‌گشت. حرف نمی‌زد. همین سکوت غریبانه اش، دلم را می‌سوزاند. دیگر نگفتم که من از وقوع این اتفاق تلخ، واهمه داشتم. فقط به دلداری گفتم:« حسین تو و دوستات به خاطر خدا وارد این عرصه شدین و حالا که کار به مشکل خورده، برو مشکل رو با مسئولین مملکتی مطرح کن.» او که تا این لحظه سکوت کرده بود، صورتش برافروخته شد و با تندی و ترشرویی گفت:« به مسئولین کشور چه ارتباطی داره؟!» من هم غضبناک شدم و پرسیدم:« یعنی با روزی دو سه بار رفتن تو از تهران به همدان، این شایعه جمع میشه و مردم به پولشون میرسن؟» سعی کرد خشمش را بخورد و بر خودش مسلط شود و با طمأنینه گفت:« اگه خدا کمکمون کنه، بله.» گفتم:« من دلم طاقت نمیاره، باید بیام همدان، ببینم چه خبره، مگر آبروی تو به شبه به دست اومده که بخواد، یه شبه از دست بره.» سوار شدیم و تا همدان تخت گاز کرد. توی راه گفت:« عده ای به مخالفت از من و عده ای به موافقت، در مسجد جامع شهر تحصن کردن. سردمداران مخالفین به سپرده گذاران گفتن که حسین همدانی، پول شما رو برداشته و به دبی فرار کرده و عده ای هم شایعه کردن که به تل آویو رفته ام. حالا حق ندارم که خودمو به اونا نشون بدم.» ما را گذاشت چاله قام دین و به مرکز شهر رفت. ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️
🌹امام على علیه السلام: فرصت ‏ها چون ابر بهارى در میگذرند. پس آن را در انجام دادن انواع خير غنيمت بدانيد؛ زيرا در غير اين صورت، پشيمانى به بار می‌آيد. 📕غررالحكم حدیث۳۵‌۹۸ @saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️عصارهٔ تجربهٔ ۲۵ سالهٔ حاج‌آقـا در فضـــای تربیت دینی و سبک زندگی اسلامی در وبینار رایگان: ❤️ در ارتباط بـــا همسرت مشکل داری⁉️ تــو تـــربــیــت فـــرزنـــدت کــــم آوردی⁉️ نمیتونی با پدر مادرت ارتباط بگیری⁉️ 🏴 همراه بـــا بخش کوتــاهی در مورد اربعین خانوادگی 🔹زمان:چهارشنبه،۱۷مرداد،ساعت۱۷ 🔸 برگزار کننده: کــــانــــال 🌐 لینک ثبت‌نــــــــــام: ktft.ir/wbnr1 ⭕️ همین الان در کـــــانــــال عضو شــو تا جا نمونی
🟠 آغاز فعالیت دو ایستگاه رادیویی داعش در شمال افغانستان منابع محلی از آغاز فعالیت ایستگاه‌های رادیویی مرتبط با داعش خراسان در ولایات شمالی افغانستان خبر داده‌اند مطالعات قفقاز و آسیای مرکزی https://eitaa.com/saghebin