🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ
🔴 حکمت میزان رزق بندگان (بخش ششم)
❌حضرت امام موسی کاظم علیه السلام میفرمایند سخاوتمند نیک رفتار، در محافظت و حمایت خداست، پروردگار او را وانگذارد تا به بهشت وارد کند و خداوند پیامبری را برنینگیخت جز آنکه سخاوت پیشه بود
(تحف العقول ص ۷۵۳)
❌ خصوصیات اخلاقی یکی از دلایل کم یا زیادی رزق است، سخاوتمندی، خوش اخلاقی و مدارا با مردم، باعث افزایش روزی و بلعکس خساست، بداخلاقی، مردم آزاری به خصوص همسایگان، کسر و نقصان روزی را به دنبال دارد...
❌ حضرت اميرالمؤمنين امام علی علیه السلام در نهج البلاغه خطبه ۹۱ میفرمايند خداوند همه استعدادها را به یک نفر نداده، یکی چاق است و یکی لاغر، یکی بلند است و یکی کوتاه، كنار گشايشها، تنگناها، كنار گلها تيغها، بيان نرم دل سنگ، يعنی اگر بيانش نرم است قلبش سنگ است، اگر قدش بلند است همتش كوتاه است، یکی تنگ روزی و یکی رزق وسیع، همه این تفاوتها حکمتی دارد که فقط خداوند میداند و بس...
❌ بعضی رزقها «مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب» (طلاق/۳) است، یعنی از جایی که فکرش را هم نمیکنید خداوند به شما روزی میرساند، کسی که تقوا داشته باشد از جایی كه پيش بينی نمیكرده خدا یک چيزهایی قسمتش میكند، كليد رزق دوتاست، يكی كار و تلاش، و دیگری ايمان و تقوا، هیچکدام به تنهایی کافی نیست، باید هر دو با هم باشند هيچكدام هم كار همديگر را نمیكند، حديث داريم اگر كسی بنشيند در خانه و كار نكند دعايش مستجاب نمیشود.
كار به تنهایی كافی نيست. چون میبينيم افرادی دو جا یا سه جا كار میكنند، باز چرخ زندگیشان نمیچرخد، هشتشان گرو نهشان است. تقوا هم به تنهایی كافی نيست...
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
✍️ حبیبالله یوسفی
🔸ادامه دارد انشاءالله
#رزق
@saghebin
🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹
🔸نگویید: «مستحب است؛ شد، شد؛ نشد، نشد»🔸
💐 هرچه می توانید سنتهای خود را در #عید_غدیر، جدیتر بگیرید. نگویید: «مستحب است؛ شد شد؛ نشد نشد». این سنتها از اوجب واجبات است. چرا؟ چون #شناسنامۀ ما شیعیان است.
🎁 پدرها جوری نسبت به عید غدیر ارادت به خرج بدهند که بچهها از یک ماه، دو ماه قبل #چشمانتظار عید غدیر باشند! حتی اگر لازم شد، #قرض کنید و یک عیدی حسابی -به اندازهای که به علی ارادت دارید- به بچهها بدهید.
🛍 نگویید: «باز من باید یک چیزی خرج کنم!» نه! مقروض میشوی، خب بشو! تو که برای چیزهای دیگر قرض کرده ای، یک بار هم برای حضرت علی مقروض شو.
🎅 مسیحیها بابانوئل درست میکنند و به بچه هایشان میگویند: «او برای تو هدیه را آورده؛ مسیح برای تو این هدایا را آورده». بچه از اول ذهنش با عیسی (علیهالسلام) انس میگیرد، رفاقت میکند.
🧣حالا بروید ببینیم چه کار میکنید! این شما و این عید غدیر. سفری، تفریحی، گردشی میخواهی ببری، بگو این مال عید غدیرت است! اگر هم تابستان میبری بگو، قولش را #عید_غدیر به شما دادم. قولهایی که میخواهید به آنها بدهید، عید غدیر بدهید. هدایایتان و وعدههایتان را بگذارید در این روز تا اینها با عید غدیر جوش بخورند
#عید_غدیر_خم
@saghebin
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠امام خمینی (ره): مثل چمران بمیرید
۳۱ خرداد سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران گرامی باد...
@saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
☀️خطبه غدیر خم¹⁰☀️ 🔰بخش دهم: قسمت دوم حلال و حرام، واجبات و محرمات 🔸بدانید که حلال و حرام بیش از
☀️خطبه غدیر خم¹¹☀️
🔰بخش یازدهم: قسمت اول
بیعت گرفتن رسمی
🔸اى مردم، شما بیش از آن هستید با یک دست و در یک زمان با من دست دهید و پروردگارم مرا مأمور کرده است که از زبان شما اقرار بگیرم درباره آنچه منعقد نمودم براى على امیرالمؤمنین و امامانى که بعد از او می آیند و از نسل من و اویند، چنانکه به شما فهماندم که فرزندان من از صلب اویند.🦋
💠پس همگى چنین بگویید:
🔹ما شنیدیم و اطاعت می کنیم و راضى هستیم و سر تسلیم فرود می آوریم درباره آنچه از جانب پروردگار ما و خودت به ما رساندى درباره امر امامتِ اماممان على امیرالمؤمنین و امامانى که از صلب او به دنیا می آیند.✨
🔸بر این مطلب با قلبهایمان و با جانمان و با زبانمان و با دستانمان با تو بیعت می کنیم.🦋
🔹بر این عقیده زنده ایم و با آن می میریم و روز قیامت با آن محشور می شویم، تغییر نخواهیم داد و تبدیل نمی کنیم و شک و انکار نمی نمائیم و تردید به دل راه نمی دهیم و از این قول بر نمی گردیم و پیمان را نمی شکنیم.✨
🔸تو ما را به موعظه الهى نصیحت نمودى درباره على امیرالمؤمنین وامامانى که گفتى بعد از او از نسل تو و فرزندان اویند، یعنى حسن و حسین و آنان که خداوند بعداز آن دو منصوب نموده است.🦋
🔹پس براى آنان عهد و پیمان از ما گرفته شد، از قلبهایمان و جانهایمان و زبانهایمان و ضمائرمان و دستهایمان،
هر کس توانست با دست بیعت می نماید و گرنه با زبانش اقرار می کند، هرگز در پى تغییر این عهد نیستیم و خداوند در
این باره از نفسهایمان دگرگونى نبیند.✨
🔸ما این مطالب را از قول تو به نزدیک و دور از فرزندانمان و فامیلمان می رسانیم و خدا را بر آن شاهد می گیریم و خداوند در شاهد بودن کفایت می کند و تو نیز بر این اقرار ما شاهد هستى🦋
#غدیریام
#خطبه_غدیر
@Saghebin
9.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دیدن این فیلم واجب است بر همه ایرانیان
من ژاپن،کره جنوبی، کل اروپا بودم،هشت ساله آمریکا هستم،
✅آمریکا را آمریکاییها بهش میگن عمری کار‼️
هر کس حداقل دوهفته یک بار در آمریکا چکش را نگیره خیابون خواب میشه‼️
اگر زنان ایرانی اندازه زنان ژاپنی کار می کردند همشون نازا می شدند‼️
✳️زن ایرانی در بالاشهر تهران چهار تا کارت چهار میلیونی کشید،اگر لباسش را می فروخت می تونست ماشین من را بخره داشت خامنه ای را فحش می داد‼️
#حقیقت_غرب
#غرب_بدون_روتوش
#غربزدگی
#فقر
#آمریکا
#ژاپن
#ایرانی🌷🌹
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ 💠#خداحافظ_سالار قسمت سیزدهم آن قدر خسته بودم که بعد از نماز صبح خوابیدم اما با
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت چهاردهم
حسین خندید اما من با چندشی که ناشی از شنیدن این شوخی پیدا کردم، شاید هم برای عوض کردن، بحث ازش پرسیدم: تکفیری ها تا کجا اومدن؟ ابوحاتم که راحت و خودمانی شده بود، به جای حسین جواب داد: مثل موش رفتن زیرزمین و دارن تونل میکنن که از اونجا به حرم برسن. حسین با صدای دورگه اش به حالت تمسخر خندید و گفت: قمپز در میکنن، پهلوون پنبه ها!
و لحظه ای مثل اینکه به جمله اش فکر کند، مکثی کرد و کنجکاوانه از ابوحاتم
پرسید: اصلا تو میدونی قمپز چیه؟»
ابوحاتم دوباره آن حالت حجب و حیا را پیدا کرده بود، آهسته و خجالتی گفت: اصطلاحات شما رو بلد نیستم اما فکر میکنم منظورتون اینه که اغراق آمیزی میگن!»
ما که تا به حال هیچ وقت به معنی قمپز فکر نکرده بودیم و همیشه بلافاصله بعد از شنیدن آن بدون نیاز به فکر کردن فهمیده بودیمش، حرفهای ابوحاتم، خصوصاً تعريف او از قمپز برایمان جالب به نظر رسید آن قدر که لبخندی ملایم روی لبهای هر چهار نفرمان نشست. حسین که تا آن لحظه با ویژگی شوخ طبعانه اش حرف میزد یکباره جدی شد و نگاه واقعی اش را نسبت به همین پهلوان پنبه ها گفت: دلم برا جوونای مسلحی که فکر میکنن، در راه خدا و پیغمبر جهاد میکنن، میسوزه. با اینکه اسلحه دست گرفتن و از توی همین خونه ها ما رو میزنن، اما من راه برگشت رو براشون بسته نمیبینم. اونا ابزار و وسیله ان توی دست مفتیهای وهابی که این فکر پلید رو تولید کردن. به همین دلیل همیشه به این پهلوون پنبهها میگم مسلحین نه تکفیری.
حسین شعار نمی داد، اما هضم این نگاه رحمانی حتی برای من که سال ها با او را زندگی میکردم، دشوار بود. برای من، فرقی میان مسلحین و تکفیری ها نبود.
دقایقی بعد به کوچه هایی باریک رسیدیم که در میان ساختمانهایی بلند و نیمه ویران محصور بودند. کوچه ها آن قدر باریک و پیچ در پیچ و ساختمانها آن چنان بلند بودند که حتی بیرون از ماشین هم به زحمت میشد سر چرخاند و رنگ آسمان را دید! سر یکی از همین کوچه ها تابلوی آبی رنگی کاشته شده بود که راهنمای حرکت به سمت زینبیه بود و با گلولههایی که حکایت از نفوذ تکفیریها به این منطقه داشت، سوراخ سوراخ شده بود. فلش تابلو نشان میداد که باید به سمت راست دور بزنیم. ماشین که پیچ کوچه را پشت سرگذاشت، از دور گنبد حرم پیدا شد. دیدن گنبد، شوق زیارت خانم را در وجودم زنده کرد. پر شدم از شادی این توفیق اما این شادی دوامی نداشت! گنبد زخمی بود، زخمی از بی حرمتی تکفیریها! همۀ آن شادی لحظاتی پیش جایش را با غم و غصه ای عمیق عوض کرد اشک توی چشمهایم پر شد. ای کاش میمردم و این صحنه را نمیدیدم. تازه فهمیدم که دلیل آن همه شکستگی و سپیدی موهای سروصورت حسین را. حق داشت که خواب و خوراک نداشته باشد. مگر میشود دشمنانی
این چنین وقیح را در نزدیکی حرم ناموس علی دید و یک جا نشست؟!
مثل گنگها شده بودم از آن لحظه تا رسیدن به حرم، هیچ چیز نه شنیدم و نه دیدم. از در که وارد حیاط صحن شدم جان از پاهایم رفت. انگار دو دست از زیر خاک، پاهایم را به سمت پایین میکشیدند، تا جایی که زانوهایم خم شد و دیگر نتوانستم جلوتر بروم. قلبم به شدت میتپید و چشمانم با پرده ای از اشک روی دیوارها تا مناره ها، تا گنبد را میکاوید، همه جا زخمی بود زخمی از تیر و ترکش تکفیریها. با دیدن هر زخمی بر حرم، بی هیچ اغراقی احساس میکردم آن زخم بر قلب و دل من مینشیند، گویی همۀ دردهای نگفته و زخمهای نهفته خانم، سرباز کرده و به این شکل عیان شده است. همۀ روضههایی که از کودکی شنیده بودم، توی ذهنم مجسم شدند. چادرم را روی سرم کشیدم و مثل اینکه خون بالا بیاورم با هر ضجه ای، جانم بالا می آمد. با خودم مدام میگفتم: امان از دل زینب، امان از... هربار که این جمله را تکرار میکردم، امید داشتم که این دیگر آخرین جمله ام باشد اما نمی شد!
خواستم تا روی پا بلند شوم و به سمت ضریح خانمی که خیلی غریب بود، بدوم اما جان در تنم نداشتم. گنبد زخمی، از پشت پردههای اشک، نور به چشمانم
می پاشید و مثل کهربا مرا به سمت حرم میکشید. به زحمت به آستانه حرم نزدیک شدم. این صحن و بارگاه، هیچ شباهتی به آن زیارتگاهی که سالها پیش در روزگار امن دیده بودم، نداشت. زائر که نه حتی از آن کبوترهایی که مدام توی آسمان حرم چرخ میزدند و اطراف گنبد مینشستند، خبری نبود. خواستم اذن دخول بخوانم اما لال شده بودم، نگاهی به ضریح انداختم کششی قدرتمند مرا به سمت خود میکشید، با خودم گفتم کسی که در این اوضاع و احوال مرا از ایران به اینجا کشانده حتماً اذن دخول را هم خیلی قبلترها داده است. نگاه غمزده من به ضریح بود و نگاه نگران دخترها به من. طاقت نیاوردند. آمدند و زهرا خم شد و هراسان توی صورتم نگاه کرد: مامان خوبی؟ آرام پلکهایم را روی هم گذاشتم و با اندک حرکت سر، پاسخش دادم که خوبم.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️