eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
5.8هزار ویدیو
172 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 سخنان از همرزمان آرا و سازنده تابلوی معروف" به خرمشهر خوش آمدید جمعیت 36 میلیون نفر " و از مدافعان خرمشهر ، ساعاتی پیش از شهادت: 🔹چرا وضعیت شهر این طوری شده ؟ چزا مسئولان بی خیالن ؟ این از وضعیت مواد مخدر و این هم از بی حجابی ... یه خانمی اومد خرمشهر بهش گفتن این وضعیه اومدی بیرون ، گفت میخواستید آزاد نکنید شهر مال ماست ! 🔹ما بسیجی هستیم امام رو داریم هر کسی به امام خیانت کنه ما از امام دفاع میکنیم ، میخوای با بی حجاب باشه یا بی بندوباری یا دهن‌کجی یا مسخره کردن 🔹جنگیدن با اسلحه خیلی راحته ،شیمیایی شدن خیلی راحته ، جنگ امروز جنگ فرهنیگه . دشمن ما بعث و آمریکا و... نیست دشمن ما خودمون هستیم @saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت چهاردهم حسین خندید اما من با چندشی که ناشی
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ قسمت پانزدهم بچه ها با تردید همدیگر را نگاه کردند، حسین را نمی‌دیدم اما صدایش به گوشم رسید که به دخترها می‌گفت: نگران نباشید، ببریدش کنار ضریح، حالش جا میاد. آهسته آهسته شروع کردم به حرکت، توان گام برداشتن نداشتم، با هزار زحمت کمی پاهایم را از زمین فاصله می‌دادم تا روی آن کشیده نشوند. کنار ضریح بی زائر خانم که رسیدیم، از دخترها جدا شدم و بی اختیار چسبیدم به ضریح. سرو صورتم که به ضریح رسید. مانند کودکی خردسال که پس از یک دوری پر مشقت و طولانی در آغوش آشنایی مهربان و قدرتمند افتاده باشد، پر شدم از طمأنینه. یاد لحظه ای افتادم که بارها در روضه ها شنیده بودم اما هیچ وقت اینگونه نفهمیده بودمش. ناخودآگاه صدای یک روضه خوان توی گوشم پیچید: خانم از حال رفتن. سیدالشهدا دست مبارکشونو رو قلب خواهر گذاشتن، بلافاصله خانم به هوش اومدن. آقا لبخندی زدن، فرمودن: خواهرم! عزیز دلم! صبر کن، تو باید زنده بمونى و عَلم منو سرپا نگه داری! تو پیغمبر منی! باید بمونی و پیام مظلومیت منو به عالم برسونی. ناگهان یاد حرف‌های حسین توی ماشین افتادم که از دخترها پرسید: می‌دونید چرا دوست داشتم شما بیاین دمشق؟! دست خانم را به خوبی روی قلبم احساس می‌کردم، یقینی مرا فرا گرفته بود و آن یقین به رسالتی بود که باید انجام می‌دادم. مثل اعجاز زنده شدن یک مرده، به یک باره قوتی فوق العاده از قلبم در تمام وجودم جاری شد، دست در گره های ضریح کردم، با قوت از ضریح کمک گرفتم و روی پا ایستادم، قطرات اشک، بی امان از چشمانم می‌باریدند اما آن چنان قوتی یافته بودم که دیگر هیچ چیز جلودارم نبود‌، خطاب به خانم عرض کردم؛ هرچه توان داشته باشم در این راه می‌گذارم اما شما هم همیشه مددکارم باش و الا من کجا و کار زینبی کجا؟ کمی از ضریح فاصله گرفتم و شروع کردم به نماز خواندن. اول دو رکعت نماز شکر خواندم که پر بود از استغاثه به خدا برای اینکه یاری ام کند تا بتوانم روسپید باشم در ادای وظیفه ام. بعد هم چند رکعت نماز به نیابت از نزدیکان خواندم. نمازهایم که تمام شد نگاهی به اطراف انداختم. سارا و زهرا به ضریح چسبیده بودند و بی صدا می‌گریستند. حسین اما دقیقاً مانند کسی که به نگهبانی ایستاده و باید به دور از هرگونه احساسات، تمام حواسش به وظیفه اش باشد، یک گوشه ای نشسته بود و خیلی دقیق چشم دوخته بود توی ضریح. زیارت دخترها که تمام شد، با حسین از حرم خارج شدیم تا به زیارت حرم حضرت رقیه برویم. احساس کردم این زیارت چه نیروی عجیبی به من داده است، منی که هنگام ورود به حرم نای راه رفتن معمولی، حتی حرف زدن را نداشتم، حالا جوری از حرم خارج می‌شدم که احساس می‌کردم هیچ غصه مشکلی در عالم نخواهد بود که بتواند اندکی در من تأثیر بگذارد. در مسیر رفتن به حرم حضرت رقیه برخلاف صبح که به حرم حضرت زینب می‌رفتیم، هیچ حواسم به دور و اطراف نبود، همه اش تر فکر این بودم که چگونه می توانم پیامبر حسین باشم؟ چکار باید بکنم تا پیام شهدای این جبهه را به خوبی منعکس کنم و زنده نگه دارم؟ به جز این افکار، تنها چیزی که از آن لحظات خاطر دارم، جنگ و جدل زهرا و سارا بود برای نشستن در سمت راست من که با حساب و کتاب آنها و براساس گفته های حسین، در معرض دید و تیر مسلحین بود! بعد از سالها بزرگ کردن این بچه‌ها، دیگر دیدن چنین صحنه هایی برایم هیچ جای تعجب نداشت، هرچند می‌دانستم که برای خیلی‌ها از جمله ابو حاتم، این سر نترس دخترها خیلی تعجب برانگیز است. توی این سال‌ها هر وقت این شجاعت و نترسی آن‌ها را می‌دیدم، به جای تعجب کمی خوف میکردم که نکند، روحیه شان شبیه مردها شده باشد، خوفی که به لطف خدا هیچ وقت دوامی نداشت و بلافاصله با انجام کاری ظریف و زنانه از بین می‌رفت و جای خود را به دنیایی دلدادگی می‌داد. نمی‌دانم فاصله زینبیه تا حرم حضرت رقیه چقدر بود. به حدی غرق در افکارم بودم که زمان و مسافت را نفهمیدم. حسین ماشین را توی یک بازار قدیمی نگه داشت که خیلی زنده تر و آرامتر از دیگر مناطقی بود که در دمشق دیده بودم. درست است که ترس و دلهره در چشم تک تک آدم‌هایی که در بازار بودند موج می‌زد اما به هر حال برای کسی که از زینبیه می‌آمد و اوضاع واحوال آن منطقه را دیده بود همین رفت وآمد، مردم ولو كاملاً غیر عادی جلوه ی آرامتر و امن تری را در ذهن متبادر می‌کرد. از داخل همان بازار عبور کردیم و رسیدیم به حرم حضرت رقیه. از دور چند نفری را توی حیاط حرم دیدم، انگار واقعاً اینجا امن تر از زینبیه بود. وارد صحن که شدیم، پر از کفش بود، از دمپایی‌های بندانگشتی عربی گرفته تا کفش‌های لنگه به لنگه کودکان. اما کنار ضریح خبری از همهمه زائران نبود. گاه گاهی صدای تیری از دور به گوش می‌رسید که نشان از آن بود که این امنیت نسبی هم به شدت در معرض تهدید است. ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️
سؤال: دست زدن در مسجد، چه حکمی دارد؟ پاسخ: به طورکلی کف زدن فی نفسه به نحو متعارف در جشن ها و اعیاد یا برای تشویق و تأیید و مانند آن اشکال ندارد، ولی بهتر است فضای مجالس دینی بخصوص مراسمی که در مساجد و حسینیه ها و نمازخانه ها برگزار می شود، به ذکر صلوات و تکبیر معطر شود تا انسان به ثواب آنها برسد. @saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🔰اصل چهل و ششم 6⃣4⃣ 🔘هر کس مالک حاصل کسب و کار مشروع خویش است و هیچ‌کس نمی‌تواند به عنوان مالکیت ن
🔰اصل چهل و هفتم 7⃣4⃣ 🔘مالکیت شخصی که از راه مشروع باشد محترم ‌است‌. ضوابط آن را قانون معین می‌کند. @saghebin
🌙 🌹اکنون که من دیگر در بین شما امت قهرمان پرور نیستم از شما می‌‌خواهم که فرامین و رهنمودهای اماممان را با جان و دل بشنوید و به آن عمل کنید و کاری کنید که رضای خدا در آنست. 🌷 🕊🥀 🌷 محل تولد: دامغان 🌷 محل شهادت: سردشت ✨ 💫
⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ از شما که مینویسم حروف نرم میشوندُ کلمات، لطیفُ جملات٬ ابریشمین .. و صفا میدود به کاغذ از شما که مینویسم دلم جلا میگیرد بوے نرگس مدهوشم میکند آقا شما که هنوز ندیده و نیامده اینگونه لطافت میدهید به زندگے ظهورتان چه میکند با ما؟! آقااین کوچه‌هاے ریسه بسته و آبُ جارو کرده که هیچ٬ ما هر روز صبح که میشود دلمان را آبُ جارو میکنیم به این امید که شاید امروز روزظهورتان باشد هر روز صبح که میشود سلامتان میدهیم که به قول آن نوشته اے روے دیوار که همیشه جلوے چشمم هست "دلم به مستحبے خوش است که جوابش واجب است." در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینیم... پدر مهربان ما آقاےدلتنگے✋❤️ @saghebin
مادربزرگ من میشینه فیلم تکراریو نگاه میکنه بعد به بازیگره راهنمایی میده🙄😏 اونشب یوسف پیامبر میدید،داشت به حضرت یعقوب میگفت: پسرتو نفرست با اینا. میبرن سر ب نیستش میکنن توهم هی گریه میکنی تا چشات سفید میشه ها😔😔😔 😐😐😐😂😂😂 به نام خدای یعقوب سلام خداوند حکیم در قرآن کریم فرمودند قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ یعقوب گفت: من از آن دلتنگ می‌شوم که او را ببرید و ترسان و پریشان خاطرم که از او غفلت کنید و طعمه گرگان شود. (آیه ۱۳ سوره یوسف) با توجه به این آیه می توان نکات زیر را برداشت نمود 1- فراق و جدائى حتّى براى انبيا حزن آور است. 2- امتحان الهى از همان ناحيه‌اى است كه افراد روى آن حساسيّت دارند. (يعقوب نسبت به يوسف حسّاس بود و فراق يوسف، وسيله آزمايش او شد) 3- پرده‌درى نكنيد. (پدر از حسادت فرزندان آگاه بود و به همين دليل به يوسف فرمود: خوابى را كه ديده‌اى براى برادرانت بازگو مكن. ولى در اينجا حسادت آنان را مطرح نمى‌كند، تا پرده دری نکند بلكه خطر گرگ و غفلت آنان از يوسف را بهانه مى‌آورد.) 4- به فرزند خود، استقلال بدهيد. (عشق پدرى به فرزند و دفاع از او در برابر احتمال خطر، دو اصل است، ولى استقلال فرزند نيز اصل ديگرى است. يعقوب، يوسف را به همراه ساير برادران فرستاد. زيرا نوجوان بايد كم‌كم استقلال پيدا كرده و از پدر جدا شود، براى خود دوست انتخاب كند، فكر كند و روى پاى خود بايستد، هر چند به قيمت تحمّل مشكلات و اندوه باشد.) 5- حساسيّت‌ها را نزد هر كس بازگو نكنيم و گرنه ممكن است عليه خود انسان مورد استفاده قرار گيرد. 6- غفلت موجب ضربه و آسيب پذيرى مى‌گردد. 7. گاهی با دست خود به دشمنان بهانه می دهیم یعقوب گفت میترسم گرگ او را بخورد و آنان همین را بهانه نبود یوسف قرار دادند. ✍مشاور @saghebin