ویکی فقه نوشته👇👇
پس از شهادت سیدالشهداء (علیهالسّلام) و یارانش از سوی ابنزیاد مسئول انتقال سرهای شهدا و اسراء به شام گردید.
نقل شده که چون زحر (زجر) بن قیس بر یزید وارد شد یزید به او گفت: «هان چه خبر آوردهای؟» گفت: «ای امیرمؤمنان مژده پیروزی و یاری خداوند! حسین بن علی (علیهالسّلام) با هیجده نفر از خاندان و شصت تن از شیعیانش سوی ما آمدند که به جنگشان رفتیم و از آنها خواستیم که یا تسلیم شوند و به حکم امیر عبیداللَّه بن زیاد گردن نهند، یا برای جنگ آماده شوند. آنان جنگ را بر تسلیم ترجیح دادند؛ پس با طلوع خورشید بر آنان تاختیم و از همه سو آنان را در بر گرفتیم.
چون شمشیرهایمان را بالای سرهای خود دیدند فراریانی بیپناه شدند و از دست ما به تپهها و گودالها میگریختند، و همانند کبوترانی که از بیم باز شکاری به خدا پناه میبرد [آنان نیز در تلاشی بیفایده به این سو و آن سو میگریختند]!!!. ای امیرمؤمنان، بهاندازه کشتن یک شتر یا خفتن نیمروز بیشتر طول نکشید که همه را از پای در آوردیم. اینک تنهایشان برهنه، جامههایشان خونین و چهرههاشان خاکآلود است. بدنهایشان در معرض تابش نور خورشید است و باد بر آنها میوزد؛ زیارتگرشان عقابان است و بازان به سرزمین خشک بیابان.»
@saharshahriary
بگذریم دیگه...
همین چند خط شد روضه امشب و من رزقمو از حضرت سکینه بنت الحسین گرفتم... شما هم متوسل بشید رفقا...
@SAHARSHAHRIARY
عاشقانت میفروشند عیش را، غم میخرند
دل به پاى #روضِـه میریزند ماتم میخرند
السَّلامُ عَلیکَ یااَباعَبْدِالله ✋
@SAHARSHAHRIARY
وصیت مے ڪنم لباس سیاهے که در ماه هاے محرم و صفر مے پوشیدم با من دفن شود...
+آیت الله العظمی مرعشی نجفی
@saharshahriary
هدایت شده از هیئت موکب الزهرا(س)
وقتی صدای نماز شب و العفوِ کوفیان به آسمان میرفت،
نمایندهی حجتِ خدا، تنها و بیکس بین کوچهها دنبال پناه میگشت.
ابن زیاد، عاشقِ این دینِ غیر سیاسی بود.
اگر نماز شب خوان باشی و یزید زمانت را نشناسی و خود را از سیاست دور کنی، تیغ بر امام زمانت خواهی کشید ، مطمئن باش...
هیئت موکب الزهرا👇👇👇
@heyatalzahra
هدایت شده از هیئت موکب الزهرا(س)
💠استاد انصاریان
🔸️از شرکت در مجلس عزای امام حسین(ع) و رونق بخشیدن آن غافل نشوید که مشکلات دنیوی و سختی های اخروی با اشک بر سیدالشهدا(ع) سهل و آسان می شود.
دعوتید به هیئت موکب الزهرا
@heyatalzahra
هدایت شده از هیئت موکب الزهرا(س)
#مهمانداریم
روز جمعه ساعت٩صبح
تشييع پیکر مطهر شهيدابوالفضلكلهر
از مسجدسپهسالارحسین ع
خیابان فرجام چهارراه ولیعصر خ شهیدان محمدباقری
ان شاءالله همه در اين مراسم پرنور شركت خواهیمکرد.
#یاابالفضل
@heyatalzahra
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
#مهمانداریم روز جمعه ساعت٩صبح تشييع پیکر مطهر شهيدابوالفضلكلهر از مسجدسپهسالارحسین ع خیابان فرج
تقدیم به پیکر تفحص شده و رجعت کربلایی برادر شهیدمان #ابوالفضلکلهر
🌷🌷🌷
آشنایی من با تو گره خورده به شعله ی شمع های سفیدِ شب شام غریبان، که با دست های کوچک، نگران از خاموش شدنش، قدم هایمان را کند می کردیم و کوچه به کوچه می چرخیدیم و می خوانیدیم:
ناله ی وامحمدا آید زطفلان
زینب بود امشب پرستار یتیمان...
مقصد شام غریبانِ جمعیتِ زیاد مرد و زن مسجد ما که در محله ای پر شهید است و مسجدی های صمیمی و پررفت و آمدی دارد، درب خانه ی شهدای مفقودالاثر بود...
دو دمه ها خوانده می شد و به یاد غروب سخت روز دهم و لحظات اسارت آل الله، به سر و سینه میزدند...
جلوی خانه ی شهدایی که هنوز پدر و مادر چشم به راهشان منتظر پسرشان بودند جمعیت می ایستاد و نوحه ی "گُلی کم کرده ام می جویم او را..." با هق هق مادرهای شهدا و لرزیدن شانه های پدران شهدا قاتی میشد...
همیشه می دانستم بعد از خانه ی شما، نوبت خانه ی ماست، خانه ای که دو عموی شهیدم در آن بزرگ شدند و از همان جا رفتند و دیگر بازنگشتند.
تو مفقود بودی
عمو جمال من هم مفقود بود...
تو رفیق صمیمی عمو یدالله من بودی،
تو شهید شده بودی و او هم شهید شده بود،
اما
او حالا برای خودش مزاری داشت و از توخبری نبود... از تو... از جمال و از خیلی های دیگر...
چند سال بعد من بزرگتر شدم و پای همین روضه ها قد کشیدم و زیر این پرچم ها سینه زدم و خادمی کردن یاد گرفتم... حالا دیگر خانه ی ما و چند خانه ی دیگر از مقصد های توقف روضه خوانی شام غریبان حذف شده بود، عموی من برگشته بود و جامانده ی خیلی های دیگر. بارها دنبال تابوت هایشان دویده بودیم و خوانده بودیم این گل "پرپر از کجا آمده... از سفر کرببلا آمده..."
دنبال همین تابوت ها به نوجوانی رسیدیم و من همیشه صدای مادرت در گوشم بود که: "آرزو دارم فقط یک بار دیگه ابوالفضل رو بغل کنم."
می دانستم مادرت پابه پای هر کاروان شهدا به معراج میرود... می دانستم که پدرت هنوز منتظر زنگ در است که برگردی... همین چند وقت پیش بود که مادرت گفت هیئت موکب الزهرا را خانه ی ما برگزار کن به نیت ابوالفضل...تولدت و شهادتت فرقی نمی کرد برای هردو، مراسم هایت پابرجا بود...
فقط دلتنگی که زیاد میشد قبری نبود تا بدانی جگر گوشه ات الان اینجا خوابیده و آرامگاه جان بی قرارت شود.
حالا بعد از ۳۷ سال تو آمده ای درست نزدیک شام غریبان...
پیچیده در پرچم سه رنگ
خوابیده در تابوت چوبی
آرام گرفته بر شانه های عزاداران حسین...
ما جوان های مسجدی ما جوان های محله به تو نیاز داشتیم.
به تو و عطر کربلایی که سه روز است به سر و صورت محل پاشیده ای.... به تو و به امید دوباره ای که به قامت خم پدرت و دل شکسته ی مادرت و قلب بی قرار خواهران و برادرت برگردانده ای... به شور شهادتی که دوباره در جان بچه های بسیج دمیده ای... در این روزهای دلگیر در این شب های سینه زنی به تو احتیاج داشتیم... به دست تو... به نگاه تو که بلندمان کند تا بایستیم و با قدرت تلاش کنیم و کم نیاوریم و بگوییم: "خستگی ها باشه تا با شهدا در کنیم"
صبح سه شنبه آماده ی هیئت رفتن شدم که سیل پیام ها برایم روانه شد. خبر داری ابوالفضل کلهر پیدا شده؟؟
جوابی نداشتم جز اشک... چون پیکرهای تفحصی همیشه برایم عزیزند... و تو عزیز دل حضرت مادر... چه صفایی داده ای به دل های غمگین مان... چه به موقع... چه آرام چه زیبا آمدی
خوش آمدی برادرم...
#سحر_شهریاری
@saharshahriary