eitaa logo
صاحب‌‌ قلم| ملک‌محمدی
711 دنبال‌کننده
822 عکس
144 ویدیو
3 فایل
در دفتر زمانه زمانه فتد نامش از قلم هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت 👈از تجربه‌های معلمی و مدرسه‌داری می‌گم 👈از کتابام حرف می‌زنم. 👈و هر چیزی که سر ذوق بیاردمون😉 #نویسندگی #معلم #مدرسه. 🆔️ @soheila_malekmohamadi
مشاهده در ایتا
دانلود
_______ عکس ۱) مدتیه در اینستا فیلمی از نوجوان سیزده ساله‌ی ایرانی، که با یه خانم لایو گذاشته، دست به دست می‌شه. تحلیل‌هایی که روی این فیلم انجام شده جالب و خوندنیه. اما بعضی در کمال بی‌انصافی اون رو نتیجه‌ی چهل سال کار فرهنگی می‌دونند و معتقدند این نوجوون‌ها نتیجه‌ی فلان است و فلان! فیلم ۲) این‌ها هم نوجوونای ایرونی هستند که اتفاقاً تعدادشون کم هم نیست. باصفا، با اخلاق، غیور، با هدف، پر سوال و دغدغه‌مند. نوجوونایی که دنیاشون خیلی بزرگتر از فضای اتاق و تخت و شبکه‌های اجتماعیه. دختر و پسر هم نداره. ما از این مدل نوجوونا کم نداریم. حالا اگه نمی‌خواییم ببینیم یا دوست داریم سانسورشون کنیم، یا سانسورشون کنند اون دیگه بحثش جداست. __________ یادم میاد یه زمانی دوستی خیلی دغدغه تربیت پسر نوجوانش رو داشت. بهش گفتم ببین من الان مدرسه کار می کنم با بچه هایی هم سن و سال بچه تو. ما توی یه شهر با یه فرهنگ و مدرسه هایی که بافت اقتصادی خانواده‌هاشون شبیه به همه، رفتار های متفاوتی رو می‌بینم. من فکر می‌کنم این نشون میده که خانواده هنوزم زورش به خیلی چیزا میچربه. اگه ما پدر مادرا تنبلی رو کنار بذاریم و بچه‌ها رو رها نکنیم، بعد در کمال بی انصافی همه چیز رو گردن چهل سال کار فرهنگی نمی‌ندازیم. البته که انکار نمی‌کنم خیلی کار داریم هنوز، خیلی... ته تهش می‌خوام بگم انصاف داشته باشیم. _____________ ✍ سهیلا ملک محمدی
41.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
________________ بسم الله الرحمن الرحیم 📚 بخشی از بیانات گهربارم به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی در گفتگوی تلفنی با رادیو کاشان، برنامه هشت کتاب؛😊 (انصافاً حرفای بدی نزدم، گوش کنید😉) 🆔 @s_malekmohamadi
______________ 🇮🇷 دوست داشتن‌ وطن نه مرز جغرافیایی دارد، نه مرز زمانی. وطن وطن است؛ حالا هی بر سر و کله شان بکوبند که آب بود، یک مایعی بود، یا اصلا واکسن چینی بود. هر چیزی که بود، به احترام بعضی مفاهیم باید تمام قد ایستاد. بعضی مفاهیم چنان در هم تنیده و گره خورده‌اند که یکی بدون دیگری تعریف ندارد. مثل دانشمندی که به عشق وطن، نمی‌رود، می‌ماند، حرفش خریدار ندارد، نقشی در تصمیم سازی و تصمیم گیری ندارد. می‌فهمد و می‌ماند! خون دل می‌خورد و می‌سازد و می‌ماند! شاید هم کُشتندش! اما نمی‌رود. حالا فرض می‌کنم در آن سرنگ آب بود. ناز شست شما. ناز شست تمام دانشمندانی که عشق‌شان از رفاه‌شان پیشی گرفته. ما را ببخشید که شما را نمی‌شناسیم. منش و روش تان را نمی‌دانیم. از شما فیلم و کارتون و تئاتر نمی‌بینیم. کتاب‌هایتان را نمی‌خوانیم. سرگذشت تان را بلد نیستیم. ما را ببخشید که اخبار بیست و سی شبکه دو یک هفته‌ای هست درگیر مسائل مالی باشگاه پرسپولیس و استقلال است (کاش نجف زاده ایران بود) و میلیارد میلیارد خرج‌ برد و باخت‌شان می‌کنیم و شما بودجه ندارید! ما می‌فهمیم که شما با دست خالی کار می‌کنید. می‌فهمیم که کار علمی در شرایط تحریم چقدر سخت است. می‌فهمیم وقتی یک دانشجوی رشته‌ی شیمی به خاطر نبود تجهیزات هی باید سنتز کند، تکلیف شیمی‌دان و فیزیک دانش معلوم است دیگر؛ ما این‌ها را می‌فهمیم. کاش این روزها برای آینده‌ی دنیا ثبت شود، روزهایی که دنیا نگاهش به دستان دانشمندانش بود. و ما نگاه‌مان به دستان دانشمندان وطن؛ ✍ سهیلا ملک محمدی 🆔 @s_malekmohamadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلاس نویسندگی ویژه دانش آموزان مقطع ابتدایی/ کاوشکده علوم کاشان
صاحب‌‌ قلم| ملک‌محمدی
بسم الله الرحمن الرحیم یک آدم هایی اگر یک کارهایی را نکنند می میرند. آدم هایی مثل من اگر حرف نزنند و ننویسند می میرند. پس برای اینکه نمیریم، می نویسیم. به پیروی از همان فیلسوفی که نمی دانم اسمش چیست، می نویسم پس هستم. البته برایم مهم است که چه می نویسم اما مهم نیست که چند نفر نوشته هایم را می خوانند، این هم بدبختی دنیای آدم هاست که نوشته های آدم های فرهیخته ای مثل من کم خواننده است و فیلم ها و عکس های فلان بلاگر هزاران بار دیده می شود. (دوستان عزیز همه از تواضع بنده اطلاع دارند) القصه اینکه جانم برایتان بگوید در زمینه ی کاری از آنجا که فقط آب حوض نمی کشم، به جز فیزیک تفکر و سبک زندگی هم تدریس می کنم. اولین جلسه ی کلاس، از دخترها پرسیدم برای ادامه تحصیل یا زندگی قصد دارند به کدام کشور مهاجرت کنند. خوب تا حدودی می توانستم نتیجه را ارزیابی کنم، ولیکن نتیجه، شگفت آورتر از پیش بینی من بود. تقریباً همگی شان حتی کشور مقصد را هم انتخاب کرده و اطلاعاتی کم و بیش راجع به آن هم داشتند. عموماً هم قصد اقامت داشتند. صرف نظر از اینکه این بچه ها تا روزهای تصمیم گیری هزار بار نظرشان عوض خواهد شد، نکته ی مهم این است که آنها به این موضوع فکر می کنند: اقامت در کشوری دیگر، کشوری که بتوانند در آنجا راحت تر زندگی کنند. راحت تر دانشگاه بروند. راحت تر کار کنند. امروز که به خوشبختی دسته جمعی فکر می کردم یاد کلاس تفکر افتادم. حتماً بعد از امتحانات راجع به این موضوع برایشان خواهم گفت. به این که ما هیچ وقت تک تک احساس شادمانی نخواهیم کرد، مگر اینکه هر کداممان برای شادی، رفاه و فهم دیگری بکوشیم. شاید خواندن آن قسمت از تاریخ بد نباشد، به ویژه آن قسمت هایی که آدمها هر چه به دست آوردند برایش بها داده اند. دموکراسی و آزادی، رفاه، بازارکار، شفافیت مالی، به حداقل رسیدن رانت و رشوه و ... همه بها دارد، هزینه دارد. اما، در یک حالت می توان تنهایی هم خوشحال بود. وقتی انسان از قالب انسان بودنش خارج شد، حتماً هیچ چیزی آزارش نخواهد داد. حتی حیوانات هم زندگی دسته جمعی و حفظ گله برایشان مهم است. همیشه دوست داشته ام بدانم کسانی که سر سفره ی زندگی راحت تر، تحصیل راحت تر و اشتغال راحت تر کشورهای دیگر نشسته اند، چه هزینه هایی بابت آن پرداخت کرده اند. شما میدانید؟ بگویید من هم بدانم. بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟ (نور به قبر ابوریحان بیرونی ببارد) ✍سهیلا ملک محمدی 🆔 @s_malekmohamadi
بسم الله الرحمن الرحیم بهانه های کوچک برای نوشتن: امروز که مینا و ملیحه آمده بودند کاوشکده بعد از مدتها دیداری تازه شد، مینا بچه ی لاهیجان است و ملیحه هم نیاسری، من و مینا شاکی از دوست های بی معرفت کاشانی که اگر روزها هم غیبمان بزند، این دوست ها برای ما دوست نمی شون و اهل سراغ گرفتن نیستند. اما واقعیت این است که اساساً مدل زندگی ما آدم هایی که در شهر خودمان زندگی نمی کنیم با دوستانی که اهل همان شهر هستند فرق دارد. به مینا گفتم واقعیت این است که آنها بی معرفت نیستند، مشغول اند و درگیر. همان ساعت هایی که ما تنها می گذرانیم و شاید دلتنگ یک تلفن و مهمانی یا گشت و گذار دوستانه هستیم، آنها شاید کنار خانواده و اقوام هستند، با این حساب جایی برای دلتنگ شدن برایشان وجود دارد؟ پس این اسمش بی معرفتی نیست، ما نیازها، لذت ها و درک های متفاوت داریم. مثلاً من هیچ وقت نمی توانم حس دختری را درک کنم که الان اراده می کند و نیم ساعت بعد پیش مامان جانش باشد. یا مثلاً حس همکاری که خسته و کوفته قرار است از مدرسه برای نهار برود خانه مادر یا خواهرش. یا هیچ وقت درکی از لذت امنیت خاطر زنی که در ساعات غیبتش مامان از بچه هایش مراقبت می کند، ندارم. ما هیچ وقت این لذت ها را درک نمی کنیم. اما در عوض آنها هم لذت های ما را درک نمی کنند، لذت غنیمت شمردن مامان و بابا و خانواده را. آنها هیچ وقت نمی فهمند بعد از مدتها سف سفت مامان و بابا را به آغوش کشیدن یعنی چه، هیچ وقت زندگی در جاده را درک نخواهند کرد. نمی دانند که جاده بخشی از زندگی ما شده. جاده و لذت هایش، جاده و توقف های کوتاهش در کنار درخت ها و جوی های باریکش. جاده و فلاسک چای و سبد میوه اش. جاده و سوپری های پمپ بنزینش. و اینکه مثلاً تو مسول خرید آشغال پاشغال های بین راهی باشی و این خودش نوعی لذت است، که سالها بعد بخشی از خاطرات زندگی بین جاده ای ما می شود. آنقدری که ما طلوع و غروب خورشید در جاده را دیده ایم آنها هرگز ندیده اند. بیا قبول کنیم که ما لذت های متفاوتی را تجربه می کنیم و البته دلتنگی های متفاوت. اما زندگی ما با تنوع و احساس غریبی گره خورده. اشک ها و لبخندهای آدمهایی که از لمس آغوش خانواده فاصله گرفته اند متفاوت تر است، روح دارد. ما انگار دقیقه ها را بهتر می فهمیم. ما مفهومِ «غنیمت شمردن» را بیشتر حس می کنیم. (عکس از جاده‌ی کاشان به دست فیزیک بانو) ✍ سهیلا ملک محمدی 🆔 @s_malekmohamadi