eitaa logo
صاحب‌‌ قلم| ملک‌محمدی
713 دنبال‌کننده
827 عکس
144 ویدیو
3 فایل
در دفتر زمانه زمانه فتد نامش از قلم هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت 👈از تجربه‌های معلمی و مدرسه‌داری می‌گم 👈از کتابام حرف می‌زنم. 👈و هر چیزی که سر ذوق بیاردمون😉 #نویسندگی #معلم #مدرسه. 🆔️ @soheila_malekmohamadi
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 💠ما پسردارها گاهی با خودم فکر می کنم یک چیزهایی، یک لحظاتی برایم عجیب مغتنم است. مثل لحظاتی که الان بین من و محمد کیان می گذرد، لحظاتی که بین من و محمد سالار می گذرد. چیزهایی که الان می توانم و چند صباحی دیگر نمی توانم. یعنی به من اجازه نخواهند داد. مثل این همه بوسیدنشان، در آغوش کشیدنشان، خیلی سفت بغل کردنشان. مثل آب بازی کردن هایمان. مثل این همه عاشق هم بودنمان. اما کم کم، خواه ناخواه یک چیزهایی رنگ خواهد باخت. مطمئنم! روزی خواهد رسید که پسران من هم دلباخته چشمانی خواهد شد که در وجودشان بلوا به پا کند. هیجانی که قبلشان را به تپش واخواهد داشت. روزهای عاشقی شان خواهد رسید و من حتماً آن روز را جشن خواهم گرفت. حتماً... اما، باید به آن ها بیاموزم عاشقی آداب دارد، راه و رسم دارد. اخلاق دارد. موقعش که برسد باید با هم حرف بزنیم. مفصل. شاید لازم باشد از همین روزها که مادرشان جوانتر و پرحوصله تر است، بنشیند و حرف هایش را آرام آرام برایشان بنویسد. باید بنویسم تا یادم بماند. بنویسم که حق بازی دادن دل هیچ دختری را ندارند. حق ندارند، وارد حریم دختری شوند و مسولیت بار عاطفی یک رابطه را به دوش نکشند. آنها باید بدانند دلبری کردن هزینه دارد و پای هزینه هایش بایستند. باید بیاموزند که حرف ها، واژه ها قدرت دارند، جان دارند، آدم ها را وابسته می کند، دلبسته می کند، بی خواب می کند، بی اشتها می کنند، پس بی جا و بی موقع و برای هر کسی بکار نبرند. باید بیاموزند هیچ وقت یک دختر تنها نخواهد بود، حتماً پشت سر او خانواده ای خواهد بود که حواسش به همه چیز هست. گاهی با عقل و منطق گاهی با جهل و داس. پس باید بدانند دنیا همیشه جای بزن و در رو نیست. باید به آن ها بیاموزم، «دختر کُش» بودن کثیف ترین شعار و رفتار روزگار ماست و دختر کُش بودن فضیلت نیست. باید یاد بگیرند دل ها حرمت دارند، احترام دارند، مثل کتاب خدا، مثل پدر، مثل مادر، مثل چادر مادرشان. آنها باید بدانند ادب فقط یالا بفرماهای اجتماعی نیست. حتماً حتماً به آنها خواهم آموخت که باید نگاهشان مؤدب باشد. فکرشان مؤدب باشد. به آنها یاد خواهم داد هرزگی با عاشقی فرق دارد. آنها باید یاد بگیرند، هر اتفاقی در دل و ذهنشان که بیفتند، جوانب دارد، عواقب دارد، پس خوب به همه چیز فکر کنند. حرف هایم با پسرهایم خیلی زیاد است خیلی. و حتماً به دوستان خواهم گفت، یادتان باشد، این حرف های مادر پسری را در هیچ مدرسه ای به پسران ما نخواهند آموخت؛ منتظر نباشد. ✍ سهیلا ملک محمدی 🆔 @s_malekmohamadi
بسم الله الرحمن الرحیم 🦋پنجره‌ها را که نگاه می‌کنم؛ 🦋گلدان‌ها را که نگاه می ‌کنم؛ به تو فکر می‌کنم، مامان مریم! دست خودم نیست، با حساب امروز پنج روز است که مهمان خانه‌ی من بودی و از خانه‌ی من رفتی؛ اما هنوز صبح‌ها که از خواب بیدارم میشوم بلاتکلیفم. وقتی می‌آیی و می‌روی بعد رفتت، هی باید تلاش کنم که به زندگی برگردم! نبودنت کنارم؛ نبودنم کنارت؛ برای همیشه‌ بغضی نصفه نیمه را در حنجره ی تاریخ زندگی‌م باقی خواهد گذاشت. دوستت دارم ولی نه به حساب و کتاب ریاضی نه به شمار انگشتانم نه سه تا! دوستت دارم؛ به حساب همه‌ی قلب‌های بی‌قرار دنیا! به حساب همه‌ی حرف ‌های مادر دختری‌مان که سر سبزی های پاک نکرده، موقع خریدهای دونفره نرفته، موقع آشپزی‌های شور و بی نمک نشده‌ دو نفره، باقی مانده! که هی باید تقویم را زیر و رو کنم و جمعه‌های بهم سنجاق شده‌اش را برای دیدار دوباره‌ت پیدا کنم؛ ماجرا از این قرار است که بودن علی و بچه‌ها، نقاط تیز و تند کمتر بودنت را انحنا می ‌دهد و مرا در پذیرش دوری‌مان صبورتر می‌کند. می‌دانی مامان مریم، علی می‌داند چرا عاشق جاده ‌ام، چرا عاشق عطر چای‌ام، چرا همیشه دلم می‌خواهد گوشه کنار خانه گلدان بگذارم، که خانه‌ام شبیه خانه‌ات شود و خودم شبیه تو! میداند که گاه‌به‌گاه دیدنت چقدر هوایی‌ام می‌کند، که بعد از رفتنت از خانه‌ام می‌گوید: «امروز فقط با تو قرار دارم و و ساعت‌ها بی هدف در خیابان‌های کاشان دو نفری می چرخیم...» اصلاً همیشه همه‌ی محاسباتم را به هم می‌ریزی، همه‌ی منطقم، همه‌ی نظم زندگی‌ام را... تو که می‌آیی و می‌روی باز می‌فهمم چقدر در زندگی ‌ام نیستی، کمی! و به قول راغب؛ دلم رنج عجیبی می‌برد از دوریت اما؛ نجابت می‌کند مانند بانوهای ایرانی؛ ✍ سهیلا ملک محمدی 🆔 @s_malekmohamadi
💠بریده‌ای از کتاب «آتش بدون دود»: َ از عشق سخن باید گفت. همیشه از عشق سخن باید گفت. «عشق» در لحظه پدید می‌آید، «دوست داشتن»، در امتداد زمان. این، اساسی‌ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است. عشق، معیارها را در هم می‌ریزد؛ دوست داشتن بر پایه‌ی معیارها بنا می‌شود. عشق، ناگهان و ناخواسته شعله می‌کشد؛ دوست داشتن، از شناختن و خواستن سرچشمه می‌گیرد. عشق، قانون نمی‌شناسد؛ دوست داشتن، اوج احترام به مجموعه‌ای از قوانینِ عاطفی است. عشق، فوران می‌کند _ چون آتش‌فشان، و شُرّه می‌کند _ چون آبشاری عظیم؛ دوست داشتن، جاری می‌شود _ چون رودخانه‌ای بر بستری با شیب نرم. عشق، ویران کردنِ خویشتن است؛ دوست داشتن، ساختنی عظیم. عشق، دقّ‌الباب نمی‌کند، حسابگر نیست، سر به زیر نیست، حرف شنو نیست؛ عشق، دیوار را باور نمی‌کند، کوه را باور نمی‌کند، گرداب را باور نمی‌کند، مرگ را باور نمی‌کند. 🦋۱۶ خرداد، سالگرد درگذشت «نادر ابراهیمی» است. روحش شاد و یادش گرامی. 🆔 @s_malekmohamadi
Parvaz Homay - Zabane Negah (320).mp3
18.9M
🎵روزگاری شد وُ کس، مردِ رهِ عشق ندیـــد 🎵حالیا! چشمِ جهانی، نگرانِ من و توست 🆔 @s_malekmohamadi
بسم الله الرحمن الرحیم ‍ ✨۴۰ درس در ۹۰ سالگی✨ ✍ رجینابرت، مقاله نویس ۹۰ ساله، این ۴۰ درسی را که آموخته است، به مناسبت 90 سالگی خود می‌نویسد: ۱ـ زندگی مهربان نیست اما بازهم خوب است. ۲ـ وقتی شک داری قدم بعدی را کوتاه تر بردار. ۳ـ زندگی کوتاه تراز آن است که برای نفرت ازکسی وقت صرف کنی. ۴ـ شغل تو وقتی بیمار باشی به فکر تو نخواهد بود. اما دوستان و والدین ات چرا، با آنها در تماس باش. ۵ـ هرماه اقساط خود را به موقع پرداخت کن. ۶ـ لازم نیست در هربحثی برنده باشی. ۷ـ با دیگران همدردی کن این خیلی بهتر از آن است که تنهایی گریه کنی؛ ۸ـ هرکسی رو همان طور که هست بپذیر؛ ۹ـ پس انداز برای دوران پیری را با اولین چک حقوقت شروع کن؛ ۱۰ـ وقتی نوبت مشکلات میرسد مقاومت بیهوده است بامسایل روبرو شو؛ ۱۱ـ باگذشته ات آشتی کن تا امروزت را خراب نکند؛ ۱۲ـ بد نیست گاهی بچه هایت ببینند که گریه می کنی؛ ۱۳ـ زندگی ات را بادیگران مقایسه نکن، از کجا می دانی آنها درچه وضعیتی هستند؛ ۱۴ـ اگر قرار است رابطه ای پنهان بماند درگیرش نشو؛ ۱۵ـ هرچیزی ممکن است در یک چشم به هم زدن تغییرکند، اما ناراحت نباش،خدا پلک نمی زند. ۱۶ـ نفس عمیق بکش، آرام ترمی شوی. ۱۷ـ ازهرچه مفید، زیبا یا لذت بخش نیست دست بردار. ۱۸ـ هر اتفاقی که واقعا به تو فشار می‌آورد تو را قوی تر می کند. ۱۹ـ برای آنکه کودکی خوبی داشته باشی هیچ وقت دیر نیست؛ ۲۰ـ وقتی قرار است به دنبال کسی بروی که دوستش داری نگو"نه"؛ ۲۱ـ شمع روشن کن، ملحفه ها رو نوکن، دل انگیزترین لباس راحتی ات را بپوش. برای زمان خاصی نگه اش ندار همین امروز زمان خاص فرا رسیده. ۲۲ـ آمادگی کافی است دل را به دریا بزن. ۲۳ـ هیچ کس جز خودت مسوول خشنودی تو نیست. ۲۴ـ هرمشکلی که برایت پیش آمد بگو آیا پنج سال بعد هم این مساله برایم مهم است؟ ۲۵ـ همیشه زندگی رو انتخاب کن. ۲۶ـ بخشنده باش. ۲۷ـ آنچه دیگران درباره تو فکر می کنند به تو مربوط نیست. ۲۸ـ زمان همه چیز رو درست می‌کند به زمان وقت بده. ۲۹ـ اوضاع هر چقدر بد یا خوب باشد تغییر خواهد کرد. ۳۰ـ خیلی جدی نباش. ۳۱ـ به معجزه اعتقاد داشته باش. ۳۲ـ قدر پدر و مادرت رابدان. ۳۳ـ زندگی را بررسی نکن، کارت را بکن و بیشترش را هم همین حالا. ۳۴ـ فرزندانت فقط یک دوران کودکی دارند. ۳۵ـ اگر مشکلات خود را تلنبار کنیم مشکلات خود را بزرگتر می کنیم. ۳۶ـ حسادت اتلاف وقت است همین حالا هر چیزی را که نیاز داشتید، دارید. ۳۷ـ بهترین پیشامد هنوز در راه است. ۳۸ـ مهم نیست چه احساسی داری، بلند شو ، لباس بپوش و شروع کن. ۳۹ـ رها باش. ۴۰ـ زندگی فراز و فرود نیست، نعمت است. 🆔 @s_malekmohamadi
بسم الله الرحمن الرحیم 🦋به بهانه‌ی روز دختر؛ 🍎هر از گاهی با دخترهایتان حرف زده‌ام، گاهی درگوشی و گاهی هم بلند و پرسرو صدا. دخترهایتان نیاز به استقلال دارند. استقلال، یعنی احترام به قدرت تشخص یک انسان، اعتماد به او، باور بلوغ عقلی‌اش، یعنی احترامی ورای واژه‌ها. به دخترهایتان استقلال بدهید و از مستقل شدنشان نترسید. استقلال دادن به دخترها حوصله می‌خواهد. از کودکی شروع می‌شود. از آنجاییکه در خاله بازی‌هایشان باید شرکت کرد. در قهر و آشتی‌هایشان. آنجا که باید به خاطر قهرها و نفرت‌هایش گاهی به او حق داد. تا آنجاییکه گاهی باید وقتتان را خالی کنید و همراه دوستانش به کوه و پارک و کافه بروید. به کتاب فروشی، به انجمن هایی قصد شرکت در آنها را دارد. 🍏به انتخاب‌های کوچک و کم خطرش در کودکی احترام بگذارید تا نتیجه‌ی انتخاب‌هایش را ببیند و آرام آرام انتخاب کردن را بلد شود. در کودکی‌اش حوصله کنید تا با نظارت خودتان آزمون و خطا کند. آنها را از دوران نوجوانی دستپاچه خواستگار داشتن و شوهر کردن نکنید. رویاهایشان را در تسلیم نگاه‌های خریدارانه‌ی زود هنگام خانم همسایه له نکنید. 🍎دخترها دیوانگی‌های قشنگی دارند، از همان‌هایی که باباها را مست می کند، به شلوغ بازی هایشان برچسب سبک بودن نزنید. با سر و صدایشان بخندید و برقصید، ولی همیشه زیر گوششان بخوانید که راست راستی آنها قرار است دنیا را اداره کنند، یا خودشان، یا همسر و فرزندشان. پس میزان خردمندی آنها خوش بختی آینده‌ی دنیا را تعیین خواهد کرد. 🍏به دخترها باید گفت که آنها فقط لاک صورتی و گیسوی بلند مجعد نیستند. آنها باید بفهمند که باید زنانی بادرایت باشند، به آنها بگویید خیلی مهم‌اند. به آنها بگوید اگر مادران و همسران ابرقدرت های دنیا، در گذشته ها، دختران شادتر و عاقل‌تری بودند، دنیا الان جای بهتری برای زندگی بود. شاید جنگ های کمتری اتفاق می افتاد و آدم های کمتری کشته می‌شدند. 🍎بگویید گره های دنیا به دست آنها باز خواهد شد. بگویید نگاه نکنند که تحریم‌ها، قطعنامه ها و صلحنامه‌های دنیا را، مردان امضا و دست به دست می کنند. این یقه دیپلمات‌ها، کراوات‌زده ها و عمامه به سرها، عشق به صلح و آبادانی دنیا، یا عشق به آتش و دود و ویرانی را از زنان و مادرانشان به ارث برده اند. 🍏به آنها بگویید توان این را خواهند داشت دنیای قشنگ تر و امن تری برای بشریت بسازند. بگویید که دنیا چشم به راه آنهاست، پس کوله بار عقل و سلیقه شان را پر و پیمان بگیرند. 🍎 به آنها بگویید ایرانیان روی دخترانشان اسم «ایران» را می گذاشته اند. اسم وطن، همین قدر وسیع و باشکوه! ✍سهیلا ملک محمدی 🆔 @s_malekmohamadi
بسم الله الرحمن الرحیم 🍏اصول سروری؛ هفت صبح یکی از روزهای بهمن ماه و من آماده ی جبران افتضاحی که دیروز بار آورده بودم. کلید انداختم و در کاوشکده را باز کردم. سی نفردانش آموز پسر آمدند. دیروز بچه های همین مدرسه نیم ساعت معطل من شده بودند. فراموش کرده بودم بازدیدها را از دفتر یادداشت به دفتر کارم منتقل کنم. همه چیز خوب پیش می رفت که نگاهم به بیرون افتاد. خدای من! این سرویس کدام مدرسه است؟ یک گروه دانش آموز دختر؟ دهانم خشکید. دانش آموزان مدرسه ی مادر. یک لحظه تمام آن روزی که با خانم بدخشان برای چند و چون بازدیدها رایزنی می کردیم از جلوی چشمانم رژه رفت. سرگیجه گرفتم. پناه بر خدا. بیش از 60 نفر دانش آموز. به چشم، اعتبارم را برباد رفته می دیدم. نگویم که آن روز چه کردم و چه بلایی سرم آمد. خانه که رسیدم قابلیت این را داشتم که مثل یک بمب ساعتی منفجر شوم. به آقای بابایی بابت جبران روز گذشته قول داده بودم. با مدرسه ی مادر توافق همکاری بسته بودم و حالا همه برباد بود. در کاوشکده آش شلم شوربایی برپا بود. فردای آن روز، اولین کاری که کردم با مدرسه کاشانی تماس گرفتم. سخت بود. منتظر شنیدن حرف های تلخ آقای بابایی بودم. عذرخواهی کردم و برایشان دلیل اشتباه پیش آمده را توضیح دادم. تاکید کردم که بابت بازدیدهایشان، لازم نیست هزینه ای پرداخت کنند. آقای بابایی که لحن صدای پدرانه شان از پشت تلفن بسیار آرامش بخش بود بعد از شنیدن توضیحاتم بسیار محترمانه عذرخواهی ام را پذیرفتند و بابت پرداخت، بازهم من بودم که شرمنده شدم. حالا نوبت تماس با خانم بدخشان بود. بانو که عادت به آن همه حزن صدای من نداشتند، آن چنان با صدای بلند زدند زیر خنده، که شوکه شدم. کلامِ عذرخواهم را قطع کردند و گفتند: «ملک محمدی، به خودت و تیم ت ایمان دارم. اشتباه بود، پیش میاد. برای همه هست. برای تو هم پیش اومده. نگران نباش. فقط معاون ما خیلی ناراحته، حواست بهش باشه. موافق ادامه همکاری مون نیست. اما من تصمیم گیری رو گذاشتم برای بازدید بعدی و ...». گذشت و ما راست راستی جبران کردیم و امروز وقتی دفتر کارم را مرور می کردم، یادم آمد ما در مسیر خسته می شویم. زمین می خوریم. اشتباه می کنیم و این اقتضای رفتن است. گاهی اعتبارمان هزینه می شود تا اندک اندک آبرو جمع کنیم؛ اما بزرگترها، بزرگترهایی که زیر سایه شان قد کشیدیم. بزرگ شدیم. به ما فرصت قوی شدن دادند. به جای به رخ کشیدن اشتباهاتمان، صبوری کردند و میدان عمل مان را نگرفتند. سعه ی صدر داشتند و بخیل نبودند. دوستشان داریم زیاد و خدا برای دنیا حفظشان کند. باید یادم بماند مسیری که می روم هر چند کمی سنگلاخ است، اما با انسان ها میتواند هموار شود. باید یادم بماند اگر روزی خداوند برایم بزرگی پسندید، اصطکاک زندگی آدم ها نشوم. اشتباهاتشان را بپذیرم و فرصت دهم جوانترها هم بزرگ شوند. ✍ سهیلا ملک محمدی 🆔 @s_malekmohamadi
بسم الله الرحمن الرحیم؛ ❗️ناکجاآباد آموزشی این دو تا عکس، مربوط به پیام دو نفر خانم هست، اولی دوستم و دومی شاگردم. دوستی که تحصیلات دانشگاهی داره، شاغلِ و فعالیت علمی و ورزشی هم داره. شاگردی که درسخونِ، کتابخونِ و کلاً از دختراییِ که میشه روش حساب کرد. وقتی این دو تا سوال به دستم رسید، قبل از اینکه بخوام به جواب اونها فکر کنم، موضوع دیگه ای برام پررنگ‌تر بود و اون هم چرایی این‌ سوال ها بود. اینکه چرا یه دختر با منش اجتماعی قابل قبول، هنوز موضوع پوشش براش چالشِ و نسبت به نوع پوشش بلاتکلیفِ؟ اینکه ندونه با مانتوهاش چکار کنه با چادرش چکار؟ من در لایه‌های پنهان این سوال یه جور ضعف خطرناک ناشی از نداشتن اعتماد به نفس می‌بینم. به قول دوستی، ایدئولوژی ما، ساعت خواب و بیداری ما رو تعیین می‌کنه، حتی نوع غذایی که می‌خوریم، چه برسه به پوشش ما که طبعاً تحت تأثیر افکار ماست. پس وقتی خانمی با این مختصات نسبت به پوششِ‌ش بلاتکلیفِ یعنی از نوعی خلأ دیدگاه رنج می‌بره. درست چیه؟ مانتو جلو باز؟ چادر؟ دلم؟ حرف مردم؟ دیدگاهم؟ نگرانی از عادت به رفتار غلط؟ اصلاً رفتار درست چیه رفتار غلط چیه؟ بعد یه قدم بریم عقب‌تر، این خانم۱۶سال، یعنی بیش از۱۹هزار ساعت در سیستم آموزشی ما درس خونده و پای صحبت معلم‌هایی امثال من نشسته، ها سخت و نفس گیر داده، اضطراب و نگرانی رو تجربه کرده و از همه وحشتناک‌تر رو پشت سر گذاشته، اما هیچ کدوم از این‌ها حتی به او در انتخاب نوع پوشش کمک نکرده. این۱۹هزار ساعت به او دیدگاهی نداده که چه بپوشه چه نپوشه، چه برسه به اینکه بتونه در برهه‌های سخت‌تر و در بزنگاه‌های زندگی تصمیمات درست بگیره. شما هم به عمق فاجعه پی بردین؟ ما در همه‌ی این سالها در مدارس چکار کردیم؟ چکار داریم می‌کنیم؟ و اما سوال دوم، وقتی سوال دوم به دستم رسید عمیقاً دلم گرفت. چرا این سوال باید سوال یه دختر دبیرستانی باشه؟ واقعاً جواب این سوال قرارِ چه سعادتی رو براش رقم بزنه؟ ما حتی در کلاس‌هامون نتونستیم سوال کردن و درست فلسفیدن! رو یاد بچه‌ها بدیم. کدوم قسمت ذهن رو تعطیل کردیم و کدوم قسمت رو فعال؟ چه نیازها و دغدغه‌هایی رو در ذهن بچه‌ها می‌کاریم؟ باید به خدا پناه برد از آموزشی که تجارت شد! ما در مدارس کلاسای سبک زندگی، سواد رسانه، آمادگی دفاعی، آموزش خانواده و بقیه‌ی دروسی که حاوی مفاهیم هویتی و شناختی هست رو به نفع بالابردن درصد فیزیک و شیمی و ریاضی و زیست و عربی و ... گردن می‌زنیم و جالبِ که به گواهی آمار نتیجه هم نمی‌گیریم. ✍ سهیلا ملک محمدی 🆔 @s_malekmohamadi
🦋 به تو از دور سلااااااام....
بسم الله الرحمن الرحیم 🦋 که تمام نشوم دلم که تنگ خودم می‌شود، می‌گردم، میان کلماتم، میان نوشته ‌هایم. یکی یکی می‌خوانمشان از سر، از ابتدا، دوباره، تا تکه‌تکه های خودم را میان واژه ‌هایم پیدا کنم. همیشه معتقد بودم طبق رابطه‌ی E=mc^ 2 باید تمام جرمم را به انرژی تبدیل کنم. اگر انرژی شوم طبق اصل پایستگی انرژی، آنگاه همیشگی خواهم شد. ابدی... تمام نمی‌شوم، همانطور که شروع نشده بودم، فقط باید پیدا می‌شدم! همین. اگر تمام سلول‌هایم واژه شوند، تمام من انرژی می‌شود. آنگاه به درد بخور خواهم شد. شاید چراغی روشن کنم. وجودی را؛ می‌گردم. میان گل‌هایی که کاشته ام. میان واژه‌هایم. چشم‌هایم را، دست‌هایم را جمع و جور می‌کنم خودم را. و دوباره آغاز می‌کنم. و آنقدر که از من فقط انرژی بماند و اثری گرمایی آوایی نوری و دیگر هیچ! ✍ سهیلا ملک محمدی 🆔 @s_malekmohamadi