تو شمال شهر تهران ،
یه قنادی باز شد
اسمش محسن قناد بود.
.فقط پولدارا میتونستن اونجا
خرید کنن
،یه روز که تعدادی از پولدارا
تو قنادی در حال خرید بودن
یه گدای ژنده پوش وارد شد
و تموم جیبهاشو گشت ،
یه ۵۰ تومنی پیدا کرد
و گذاشت رو میز ،
گفت اینو شیرینی بهم بده !!!!
مدیر قنادی با دیدن این صحنه
جلو اومد و به اون فقیر تعظیم کرد
و با خوشحالی و لبخند
ازش حال پرسید و گفت :
قربان !
خیلی خوش اومدید
و قنادی ما رو مزین فرمودید ...
پولتون رو بردارید
و هر چقدر شیرینی دوست دارید
انتخاب کنین !!!!
امروز مجانیه اینجا ...
پولدارا ازین حرکت ناراحت شدن
و اعتراض کردن که
چرا با ما
اینجوری برخورد نکرده ای تا حالا ؟
مدیر قنادی گفت :
شما هم اگه مثل این آقا تموم داراییتون رو ،
رو میز میذاشتین ،
جلوتون تعظیم میکردم .
●ﺩﺭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﺧﻄﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ،
ﺷﺐ ﺑﺎﺵ؛
● ﺩﺭ ﻓﺮﻭﺗﻨﻲ، ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺎﺵ؛
● ﺩﺭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻲ،
ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺑﺎﺵ؛
● ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻏﻀﺐ،
ﮐﻮﻩ ﺑﺎﺵ؛
● ﺩﺭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻭ ﻳﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ،
ﺭﻭﺩ ﺑﺎﺵ؛
● ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍن
دریا باش
الآن مشكلت چيه دوست من؟
دستتو ببر بالا
و از ته قلبت شكرگزارى كن
که از قدیم گفتن
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
ﺩﻋﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ امروز من
برای شما
ﺧﺪﺍﯾﺎ !
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ !
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ !
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ !
ﮐﻪ :
ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﻧﻌﻤﺖ !
ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ !
ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ !
ﯾﺎ ﺭﺏ
ﺁﻧﭽﻪ ﺧﯿﺮ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﻣﺎ ﮐﻦ !
ﻭﺁﻧﭽﻪ ﺷﺮ ﺍﺳﺖ
ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ دور ﮐﻦ.
آمین.
: از عارفي پرسيدند : چرا اينقدر ذکر صلوات در منابع دينى ما تأکيد شده! و براى آمرزش گناهان، وسعت روزى ، صحت و سلامتى، گشايش در کارها و... صلوات تجويز کرده اند، سِرّ و راز اين ذکر چيست؟
فرمود: اگر به قرآن نگاه کنيد فقط يکجا در قرآن هست که خداوند انسان را هم شأن و هم درجه ى خودش ميکند يعنى از انسان ميخواهد که بيايد کنار او و با هم در يک کارى مشارکت کنند
و آن آيه اینست : "انّ الله و ملائکته يصلّون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما"
خداوند و ملائکه اش براى پيامبر(ص) صلوات ميفرستند. شما هم بياييد و همراهى کنيد
علّت عظمت و بزرگى ذکر صلوات همين است
که انسان را يکباره تا کنار خداوند بالا ميبرد.
🌹 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹
❤صاحبالزماندوستتدارم❤
🍃🌹﷽🌹🍃 #رهـایے از شـب🌒 #قسمت_47 یاد طعمه ی چندسال پیشم افتادم که بعد از چند ماه دوستی یک جورا
🍃🌹﷽🌹🍃
#رهـایے از شـب🌒
#قسمت_48
حاج مهدوی مقابلم بود.
با دیدن او همه ی ناراحتیهامو فراموش کردم و فقط برام این سوال ایجاد شده بود که او اینجا چه میکند؟!
نکنه خواب بودم.؟؟؟
او اینجا، در این تاریکی درست مقابل من ایستاده بود.
چادرم رو روی صورتم کشیدم تا اشکهایم رو نبیند.هرچند،این کار بیهوده ای بود و او حتما از صدای هق هقم ردم رو پیدا کرده بود!
چرا چیزی نمیگفت؟
نکند جنی ..روحی.. چیزی بود که در لباس حاج مهدوی ظاهر شده بود؟
من حتی به این وهم، هم راضی بودم.
تمام بدنم از هیجان حضور او میلرزید .بالاخره سکوت را شکست.
چقدر صدایش زیبا بود.
-قبلا گفته بودید میخواین باهام حرف
بزنید.یادتونه؟؟
درست میشنیدم؟ او با من بود؟؟؟
دستم رو روی سینه ام گذاشتم تا قلبم بیرون نیفتد.چادرم رو از روی صورتم کنار کشیدم و میان پرده ی اشکم با حیرت نگاهش کردم.او زود نگاهش رو پایین انداخت. وقتی دید چیزی نمیگم سعی کرد یادم بیاورد:
-تو دوکوهه...وقتی رو خاکها نشسته بودید..اگر هنوز هم حس میکنید که راغب هستید برام حرف بزنید من در خدمتم.
من خواب بودم؟؟ او آمده بود اینجا تا من باهاش حرف بزنم؟؟!!! نمیترسید از اینکه کسی او را در این گوشه با من ببیند؟! نمیترسید از من؟؟
بازهم لال بودم...زبانم بند آمده بود..ولی اشکهایم هنوز دست از تلاش برنمی داشتند.
او زیر نور ماه ایستاده بود و من با یک عالمه سوال و التماس نگاهش میکردم.تلفنش زنگ خورد.
جواب داد.
انگار صحبت درباره ی من بود!
-بله..الان پیش من هستند.اگر زحمتی نیست به خانوم بخشی اطلاع بدید بگید ما پشت قرارگاه هستیم.متشکرم.یاعلی
ظاهرا غیبتم همه رو خبردار کرده بود!
وای فاطمه میگفت این اتفاق به ضرر بسیج اون ناحیه و مسجده.
من چقدر امروز خرابکاری کرده بودم!
حاج مهدوی تسبیحش رو مشت کرد و سر به زیر انداخت. منتظر بود تا چیزی بگویم. ولی من هرچه به ذهنم فشار می آوردم نمیدونستم از کجا شروع کنم و اصلا چی بگم؟!!
آهی کشید و پرسید:
نمیخواین چیزی بگید؟....
وقتی دوباره با سکوتم مواجه شد پشت کرد تا آنجا را ترک کند.
من اینو نمیخواستم.
میخواستم او کنارم بماند ..برای همیشه.
حتی اگر حرفی نزند.
با دلخوری گفتم:
هرچه بود تموم شد...من واقعا متاسفم که امروز باعث زحمتتون شدم..
او به طرفم برگشت.
یک قدم جلوتر آمد و با لحنی خاص گفت:
- باز هم که رفتید سر خونه ی اول!!عرض کردم، بنده،به جدتون قسم، حتی به اندازه ی سرسوزنی از خدمت به شما ناراحت وخسته نشدم.
او ادامه داد:
میفرمایید هرچه بوده تموم شده ولی الان قریب به دوساعته اینجا با این حال وروزنشستید و از کاروان جدا شدید!
من درحالیکه اشکهام رو پاک میکردم گفتم.
اینجا نشستن من هیچ ارتباطی به اتفاق امروز نداره.من برای خلوت و درد دل باخدا اینحا نشستم.این کجاش مشکل داره؟
او لحنش را آروم تر کرد وشاید با کنایه گفت:
-ان شالله که همینطوره.!!حالا اگر درد دل وخلوتتون تموم شده همراه من بیاین داخل قرارگاه.
من مستقیم نگاهش کردم و با طعنه گفتم:
-چیشد؟! به گمونم میخواستید حرفهامو بشنوید.منصرف شدید؟!
او معذب بود.این رو میشد از تمام حالاتش درک کرد.
ولی من دست بردار نبودم امروز روز آخر اقامتمون بود و بعد از رفتن به تهران من حسابی تنها و بی پناه میشدم.شاید جمله ای نگاهی..چیزی میتونستم از او بعنوان یادگاری ببرم تا در تلاطم مشکلات وتنهاییهام امیدوارم کنه.
او گفت:
_بنده از همون ابتدا عرض کردم که سراپاگوشم ولی شما قابل ندونستید.
کاملا پیدا بود که ترجیح میدهد از من فرار کند و حرفهایم را نشنود.مدام در تاریکی اونجا چشمهایش میچرخید و منتظر اومدن شاید فاطمه یا افرادی بیشتر بود!!!
گفتم به گمونم شما معذب هستید. حق هم دارید.نمیخواد بخاطر من خودتون رو اذیت کنید،من اونروز میخواستم باهاتون حرف بزنم.نه حالا!!! لطفا برگردید.همیشه همین بوده..هیچ وقت در زندگیم گوشی برای شنیدن حرفهایم نداشتم.هیچ کسی نگرانم نبود.الان هم اگر شما اینجا هستید نگران من نیستید.نگران خودتون و احیانا نگران مسجدهستید!!
تشریف ببرید حاج اقا..من خودم میام!!
او بازهم حالش دگرگون شد.با چندباردم وبازدم عصبی سعی داشت چیزی بگوید ولی هربار منصرف میشد .
بالاخره تصمیمش رو گرفت و در حالیکه سعی میکرد خشمش را کنترل کندو صدایش بلند تر از حد ثابت نشود کمی به سمتم خم شد و گفت:
_خانوم محترم.بیشتر از مسجد و موارد دیگه بنده نگران شآنیت یک بانوی محترمم!اینجا موندن شما در این وقت شب کار درستی نیست لطفا درک کنید.اگر حرفی دارید بسیار خوب میشنوم.ولی شما همش دارید با گوشه وکنایه حرف میزنید.بنده چه خطایی کردم که شما رو وادار به این شکل رفتار میکنه؟؟؟
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
این مهدی ڪیست ڪہ
عالم همہ دیوانہی اوست
این چہ شمعی است ڪہ
جانها همہ پروانہی اوست
هر ڪجا میگذرم جلوہی
مستانہ ی اوست
ما ندانیم چہ سِرّی ست
ڪہ در خانہ ی اوست
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨شبت بخیر تمام زندگیم
#سلام_مولای_مهربانم♥️
جانت سلامت آقای مهربانم
چقدر جهان بی تو نازیباست
آرام زیبای من!
منتظر طلوع تواییم
صبح یعنی : چشمان تو
آنگاه که سرزمین جانها را
نور باران میکنی ..
🌤الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَـــالْفَـــرَج🌤
آسمان، پنجره، امید، زمان،
دست به دست
وَ تَوَکّلتُ عَلَی الله،
که صبح آمده است ...
#صبح_به_ذکر☀️🌈
#سلام_امام_زمانم
❤️خبر آمدنش
را همه جا پخش کنيد
ميرسد لحظهی
❤️ميعاد به امّيد خدا
بر قامت
دلربای مهدی (عج) صلوات
❤️اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم...
#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج🌼
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
*۞اَللّهُمَّ۞*
*۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞*
*۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞*
*۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞*
*۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞*
*۞وَلِیّاًوَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراًوَدَلیلاً۞*
*۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞*
*۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞*
*۞طَویلا۞*
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
─┅─═इई 🌼🌹🌼ईइ═─┅─
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
◻️◼️◻️◼️◻️مومن یا منافق
🔴✔️أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَا یَمُوتُ مُوَالٍ لَنَا مُبْغِضٌ لِأَعْدَائِنَا إِلَّا وَ یَحْضُرُهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ فَیَرَوْنَهُ وَ یُبَشِّرُونَهُ وَ إِنْ کَانَ غَیْرَ مُوَالٍ لَنَا یَرَاهُمْ بِحَیْثُ یَسُوؤُهُ وَ الدَّلِیلُ عَلَی ذَلِکَ قَوْلُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام لِحَارِثٍ الْهَمْدَانِیِ:
⚰⚰یَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یَمُتْ یَرَنِی
مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلًا
🔖🔖امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ دوست دار ما و بیزار از دشمنان ما از دنیا نمی رود مگر این که رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین علیهم السلام را دیده و او را بشارت میدهند ، و اگر دوستدار ما نباشد ، ایشان را به گونه ای میبیند که نمی پسندد. تأیید این سخن، فرمایش امیرالمومنین علیه السلام به حارث همدانی است که فرمود : ای حارث همدانی هر کس چه مؤمن و چه منافق پیش از مرگ مرا بالعیان و روبرو خواهد دید.
📜تفسير القمي ج۲ ص ۲۶۵
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
🌸خوشا آنان که جانان می شناسند
🥀طریق عشق و ایمان می شناسند
🌸خوشا آنان که با عزت ز گیتی
🥀بساط خویش برچیدند و رفتند
🌸ز کالاهای این آشفته بازار
🥀شهادت را پسندیدند و رفتند
درود میفرستم به روان پاک شهدا
که بدون ریا و خودنمایی برای این سرزمین جنگیدن.نه معرفت اینا قیمت داره نه بی معرفتی یک عده تمومی........
۲۲ اسفند روز بزرگداشت شهدا گرامی🌹
#امام_زمان
#روز_شهید
🌺بــــــــــصــــــیــــــرت در قـــــــــرآن🌺
مواظب باشید با چه کسی دوست می شوید.
يَا وَيْلَتَي لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَاناً خَلِيلاً لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءنِي.....
(فرقان/٢٨)
ترجمه :
اى واى بر من! كاش فلانى را دوست خود نمى گرفتم، زيرا او بعد از آن كه حقّ از طرف خدا براى من آمد، مرا گمراه ساخت.
یکی از حسرتهای بزرگ انسان در روز قيامت، اینه که چرا با فلانی دوست شده!
در روز قيامت، وقتی انسان می بینه که دوری از یاد خدا و دستورات قــــــــــرآن، چقدر به ضررش شده، افسوس می خوره که چرا با کسانی رفیق شده که اونو از دین دور کردن!
ولی دیگه خیلی دیره!!
و راه جبران و برگشتی نیست.
دوست می تونه در سرنوشت انسان مؤثّر باشه.
نشانه ى دوست بد اینه كه انسان رو از یاد خدا غافل کنه.